عکسهایی از خطّه فریومد / فرومد

زیر مجموعه وبلاگ خطّه فریومد / فرومد ( تاریخی ، علمی ، فرهنگی )

عکسهایی از خطّه فریومد / فرومد

زیر مجموعه وبلاگ خطّه فریومد / فرومد ( تاریخی ، علمی ، فرهنگی )

خطّه فریومد / فرومد ( تاریخی ، علمی ، فرهنگی )

عکسهایی از خطّه فریومد / فرومد ( تاریخی ، علمی ، فرهنگی  

خطه فریومد / فرومد ( تاریخی ، علمی ، فرهنگی )


فرومد در نقشه جفرافیا


تا تاریخ 11 / 11 / 1396  ـ عکسهای درج شده در وبلاگ 1270 قطعه

هفت سین کتاب

ولادتِ امام علی ابن ابی طالب علیه السّلام و عید نوروز مبارک باد 

معرّفی چند کتاب برای انتخابِ هفت سین !

اوقات خوش

اوقاتِ خوش آن بود که با دوست به سر شد !


پاره ای از دوستانی که اوقات من در سال 1397 با آنها سپری شد .


بُخارای من ایل من / اگر قره قاج نبود / به اُجاقت قسم / طلای شهامت ـ محمّد بهمن بیگی

امکان سنجی انتخابات / اسلام و مقتضیات زمان ـ محمّد سروش محلّاتی

اوصاف پارسایان ـ دکتر عبدالکریم سروش

پژوهشهای تاریخی / پژوهشهای قرآنی / نقد و نظر ـ آیت الله صالحی نجف آبادی

حاج آخوند ـ دکتر سیّد عطاء الله مهاجرانی

جایگاه عید نوروز در اسلام / دین ستیزی نافرجام / بردگی از دیدگاه اسلام ـ دکتر مصطفی حسینی طباطبایی

روش تحقیق ـ دکتر احمد پاکتچی

تذکرة الشعراء ـ دولتشاه سمرقندی

تضادهای درونی ـ نادر ابراهیمی

جامعه شناسی نخبه کشی ـ علی رضا قُلی

حاجی خودتی ـ حسن محدّثی

حاجی در فرنگ 1 - جعفر شهری

سفیر حقّ و صفیر وحی ـ آیت الله منتظری

دید و بازدید / زن زیادی / سفر به ولایت عزرائیل / نفرین زمین / غربزدگی / سه تار / پنج داستان / از رنجی که می بریم / اورازان / یک چاه و دو چاله ـ جلال آل احمد

گُلگَشت در وطن ـ دکتر ایرج افشار

نهج البلاغه ترجمۀ دکتر محمّدمهدی فولادوند

قرآن ترجمۀ آیت الله صالحی نجف آبادی

احوال ابن یمین ـ غلامرضا رشید یاسمی

خاطرات یک مترجم ـ محمّد قاضی

ساختهای زبان فارسی ـ مرتضی کریمی نیا

صحیفه سجادیه ـ ترجمۀ علامۀ شعرانی

معنای متن ـ نصر حامد ابوزید ترجمۀ مرتضی کریمی نیا

نظم قرآن 1 ـ عبدالعلی بازرگان

من چگونه اروین یالوم شدم ـ دیالوم

تأملاتی در قرائت انسانی از دین ـ محمّد مجتهد شبستری

اسلام میان حقیقت و تجربۀ تاریخی ـ عبدالمجید شرفی ترجمۀ عبدالله ناصری

تحریف شناسی عاشورا ـ محمّد صحّتی سردرودی

جامعه شناسی خودمانی ـ حسن نراقی

 سه گفتار در غلوپژوهی ـ جویا جهان بخش

مسیح در قصر ـ خاطرات سرتیپ اصغر کورنگی به کوشش مهسا جزینی

فرج بعد از شدّت ـ قاضی ابوعلی محسن تنوخی ترجمۀ حسین ابن اسعد دهستانی

فقیه نواندیش ـ زندگی آیت الله العظمی صانعی

عوامل سقوط پهلوی ـ علی دشتی

هرمنوتیک غربی و تأویل شرقی ـ تقی رحمانی

شکنجه و زندان ـ خاطرات ماموستا علی باپیر

لبخندی از اشک ـ سیّد مرتضی سجّادی

لطایف ادبی ـ صالح زمانی جعفری

سفرنامه ابن جبیر ـ ترجمۀ پرویز اتابکی

خاطرات یک خر ـ ترجمۀ اعتماد السّلطنه

مدیرکُلّ افسانه ای ـ گردآوری امر الله یوسفی

سفرنامه ابراهیم صحّاف باشی

نوشته هایی در باره محمّد بهمن بیگی

اسلام ناب ـ م عبداللهی

بخارای من ، فرومد من


محمّد بهمن بیگی ( متولّد 26 بهمن 1299 خورشیدی ـ درگذشت 11 اردیبهشت 1389 ) نویسندۀ ایرانی و بنیانگذار آموزش و پرورش عشایری در ایران بود .

کتابهایی که محمّد بهمن­ بیگی نوشته است .

ـ عُرف و عادت در عشایر فارس

ـ بُخارایِ من ، ایلِ من

ـ به اُجاقت قَسَم

ـ طلایِ شهامت

دو کتاب هم در مورد محمّد بهمن­ بیگی نوشته شده است :

ـ مدیر کُلّ افسانه ­ای

ـ نوشته­ هایی در مورد محمّد بهمن بیگی

اگر این کتابها را بخوانیم متوجّه می­ شویم که برای فرومد باید مثلِ محمّد بهمن­ بیگی کار کرد .

امروز یازدهم اسفندماه 1397

​وفات یمین الدّین طُغرایی ( پدر ابن یمین ) 

کتابخانه


آن سالها که ما دانش آموز مدرسۀ راهنمایی و دبیرستان بودیم ، کتابخانه فرومد رونقی داشت و چراغ فروزان فرهنگی در روستا بود ، کتابخانه یک اتاق بود کنار نهر هردوآب و زیر سایۀ چنار ، دو قفسۀ کتاب بیشتر نداشت ، بعد از ظهر که دانش آموزان از مدرسه تعطیل می ­شدند پُشت در کتابخانه توی کوچه صفّ می ­بستند تا کتاب بگیرند .

از طرف کتابخانه یک نشریّه ( شکوفۀ انقلاب ) هم منتشر می ­شد که مطالب  ( نقاشی ، داستان ، شعر ) بچّه ­ها را درج می­ کرد ،  نشریّه مسابقه و جدول هم داشت ، در مدارسِ روستاهای اطراف مثل استربند و فیروزآباد هم پخش می شد .

فعّالیّت دیگر کتابخانه اجرای نمایش و تآتر بود . نمایشنامۀ « در آرزوی شهادت » و « بازگشت به سوی نور » که از طرفِ کتابخانه اجرا شد در فیروزآباد و استربند و کلاته سادات و عبّاس آباد و داورزن هم به نمایش درآمد ، یادم هست دبیرانِ ما که بعد از تعطیلیِ دبیرستان به سبزوار بر می­ گشتند شب را در داورزن ماندند تا نمایشِ ما را ببینند . شبِ اجرای نمایش در فرومد باشگاهِ ورزشی پُر شده بود و جمعیّت جا نمی ­شد ، آن شب نمایش دو بار اجرا شد تا همۀ مردم ببینند . بعدها همان بچّه ­هایی که در کتابخانه فعّال بودند راهی جبهه­ های جنگ شدند . کتابخانه با مدارس ارتباطِ تنگاتنگ داشت ، مدیران و بیشترِ معلّمان مدارس هم همکاری می­ کردند . یادش به خیر ، وقتی آن امکانات با امکاناتِ امروز و آن فعالیتها با فعالیتهای امروز مقایسه می ­شود جُز افسوس و دریغ چیزی نمی ­ماند .



امروز پنجشنبه دوم اسفند ماه 1397

امروز پنجشنبه دوم اسفند ماه 1397 وبلاگ « خطّۀ فریومد / فرومد » هفت ساله شد . 

اوّل فکر کردن بعد سخن گفتن

اوّل فکر کردن بعد سخن گفتن

دورۀ دانشجویی پیگیر حقّ التّدریس بودم ، در ناحیّۀ چهار مشهد به مدرسۀ راهنمایی طالقانی رفتم ، مدیر مدرسه آقای محمّدحسن احمدی گفت : ما معلّم لازم داریم ولی یک مشکلی با دانشجویان داریم که در تِرم دوّم برنامه­ شان به هم می ­خورد و تدریسشان را ادامه نمی­ دهند ما هم دستمان به جایی نمی ­رسد و می مانیم که وسطِ سال تحصیلی چکار کنیم ؟ شما اگر قول می­ دهی که هر روزی را که الآن پیشنهاد می ­دهی تا آخِر سال عوض نکنی و بیایی ما می ­پذیریم .

من مقداری فکر کردم و با خودم اندیشیدم که در تِرم آینده چه درسهایی باید انتخاب کنم و با کُدام اَساتید است و اگر با مشکلی برخورد کنم کدام اساتید برای حضور در کلاسِ درس سختگیری نمی ­کنند . البتّه مدرسه چرخشی بود یعنی یک هفته صبح و یک هفته بعد از ظهر بود .

بعد به مدیر مدرسه قول دادم که باشد من دو روزی که الآن مشخص کنم تا آخِر سال تحصیلی تغییر نمی ­دهم .

مدیر مدرسه گفت : من حرفت را قبول دارم و شما را برای تدریس می پذیریم چون اوّل فکر کردی و بعد پاسخ دادی ، اگر به قولَت وفادار نبودی بلافاصله پاسخِ مُثبَت می­ دادی همین که فکر کردی و برآوُرد کردی آیا می ­توانی یا نه ؟ بیانگر این است که به قولِ خودت متعهّد هستی !

کنار جادّۀ کاهک منتظرِ ماشین بودم ، از فُرصت استفاده کرده و کتابی می­ خواندم تا ماشینی برسد . رانندۀ ماشینِ سنگینی تُرمُز کرد و من دربِ ماشین را باز کردم و بالا رفتم ، سلام کردم و نشستم ، چون قیافه ­ام به دانشجوی الهیات می ­خورد پرسید : حرامهای مُؤبَّد کدام­هاست ؟

من پرسیدم : مُؤبَّد یا مُعَبَّد ؟

توضیح داد که مؤبَّد . بعد ادامه داد که من نیاز به مسافرکشی ندارم ، دیدم که کتاب می­ خوانی ، گفتم سوارِ ماشین شوی تا این مسیر را با هم صحبت کنیم و من تنها نباشم ، امّا می ­بینم که آدم فهمیده و با سوادی هستی ، اوّل می ­خواهی که سؤال را درست متوجّه شوی بعد جواب بدهی ، آدمهای بی ­سواد بلافاصله جواب می­ دهند هر چند سؤال برایشان جا نیفتاده باشد !

در فرومد در خانۀ مدیر دبیرستان محمّدرضا تیموری نشسته بودیم یکی از همشهریانش که کارمندِ ادارۀ کشاورزی بود آنجا بود ، آقای تیموری رو به همشهری ­اش کرد و گفت : ایشان اهلِ مطالعه است و ... بعد آن مهمان از من پرسید : برای من این سؤال مطرح است که ؛ اگر امام رضا نمی­ دانسته که در انگور زهر هست چرا می ­گویند : امام به همه چیز عِلم دارد ؟ و اگر امام می­ دانسته که در انگور زَهر هست چرا آن را خورده و با اختیار تَن به کُشتن داده است ؟

من تأمّلی کردم و گفتم : مولوی می­ گوید : ... بعد آن مهمان گفت : خودِ این رفتارِ شما نشان می ­دهد که اهلِ مطالعه هستی چون بلافاصله جواب ندادی اوّل فکر کردی و بعد جواب دادی !

محمّدرضا ولیخانی

آن سالها وقتی تعطیلات عید نوروز فرا می­ رسید ، همۀ معلمان برای دانش ­آموزان تکلیفِ عید نوروز تعیین می ­کردند ، معمولاً از دانش ­آموزان می ­خواستند که از اوّل کتابِ فارسی تا دو سوم کتاب که تدریس شده بود ، مشق بنویسند ، ما دانش ­آموزان در خانۀ یک نفرمان دورِ هم جمع می ­شدیم و در نصفِ روز یا یک روز تمامِ مشقهایمان را می ­نوشتیم ، و یک دفتر را پُر می ­کردیم ، معمولاً تُند می ­نوشتیم و بد خطّ ، دنبال آن بودیم که زودتر تمام شود ، گاهی نوشتنِ تمریناتِ حساب هم بود ، بعضی معلّمها هم عادت به جریمه دادن داشتند که آن هم به نوبۀ خود در بدخطّی دانش ­آموزان بی ­تأثیر نبود . برای اینکه مشقهای عید زودتر تمام شود ، بچّه­ ها دست به دامانِ تقلّب هم می ­شدند ، مثلاً یکی از دانش ­آموزان می ­گفت : از حرفِ « و » که در سطرِ سوم هست به حرف « و » در سطر هشتم بروید ، اگر معلّم متوجه شد بگویید : من تا اینجا که نوشته بودم ، مادرم صدایم زد که بچّه را بگیرم وقتی آمدم اشتباه کردم فکر کردم سر خطّم اینجاست !

ما معمولاً از این معلّمها می ­ترسیدیم ، اگر معلّم را در کوچه می ­دیدیم فرار می ­کردیم که ما را نبیند و بعد بازخواست نکند که چرا در کوچه بودی و دنبالِ درس نبودی !

سال چهارم ( 1357 ـ 1356 ) و پنجم ابتدایی ( 1358 ـ 1357 ) ما معلّمی داشتیم به نام محمّدرضا ولیخانی ، او معلّمی خوش­ چهره و خنده ­رو بود ، او به ما گفته بود : وقتی در کوچه مرا می ­بینید فرار نکنید اگر از کنارِ من ردّ شُدید سلام کنید ! من بعد از گذشت چهل سال صورتِ خندان و زیبایش را به خاطر دارم . تا آنجا که به یاد دارم او دانش ­آموزان را کُتک نمی ­زد ، من که در طولِ آن دو سال هیچ گاه از او کُتک نخوردم . او یک کارِ بزرگِ دیگر هم کرد ، در روزگاری که خیلیها مُقلّد بودند و از خود طرح و ایده­ ای نداشتند ، وقتی بچّه ­ها از مشق و تکلیفِ عید گفتند ، در پاسخِ بچّه ­ها گفت : تعطیلاتِ عید برای استراحت کردن است نه برای مشق نوشتن ! بروید خوش باشید . من برای آقای محمّدرضا ولیخانی در دنیا و آخِرت حسنه آرزو می ­کنم که مردِ فهمیده ­ای بود .

یک کار خوب دیگر

ابتدای جادّۀ کاهک به فرومد ، محلّ محو زبالۀ کاهک شده و منظرۀ نامطبوعی را به وجود آورده بود ، شورای اسلامی فرومد با تدبیر این مشکل را حلّ کرد و آن چهرۀ زشت از بین رفته است . از اعضای محترم شورای اسلامی فرومد و کاهک سپاسگزاریم .



قطره به دریا

آن تُرکِ یَغمایی نِگر ، دلها به یَغما می ­بَرَد

آن زُلفِ بی ­آرام بین ، که­ آرام جانها می ­بَرَد

هر صُبحدَم بادِ صَبا ، از زُلفِ مُشک ­اَفشانِ او

آرَد نسیمی سویِ ما ، هوش از دلِ ما می ­بَرَد

بادی که وقتِ صُبحدَم ، از خاکِ کویَش می ­وزَد

حَقّا که در جانپَروَری ، آبِ مَسیحا می ­بَرَد

از خوابِ مَستی صبُحدَم ، چون سَر بَر آرَد ماهِ من

خورشیدِ تابان از رُخَش ، نورِ مُصَفّا می ­بَرَد

معشوقِ سیم اَندامِ من ، در دل ندارد جُز جَفا

لیکن دلِ عُشّاق را ، اندیشه صد جا می­ بَرَد

چشمِ وی از هر گُوشه ­ای ، صد دل بَرَد در لَحظه ­ای

چشمِ بَد از وی دور باد ، اَلحَقّ که زیبا می ­بَرَد

تا کِی به بازارِ غَمَش نقدِ رَوان گَردد زیان

ز این سان که با زُلفَش دلم ، دستی به سُوْدا می ­بَرَد ؟

گفتی : مَرو اَندر پِی ­اش ، که­ او هست بَس نامهربان

ای بی ­خَبَر آخِر ببین ، من می ­رَوَم یا می ­بَرَد ؟

گفتم بدو که : ابن ­یمین ، جان تُحفه می­ یارَد به تو

خندید و گفت : از بی خودی ، قَطره به دریا می ­بَرَد

دیوان ابن یمین ، ص 217 ـ 218

زیره به کرمان بُردن

ضرب المثل

قطره به دریا بُردن

زیره به کرمان بُردن

خُرما به بصره بُردن

فلفل به هندوستان بُردن

در دیوان ابن یمین فریومدی 

پیشنهاد هشتم . ثبت نام رزمندگان فرومدی در جنگ

کدام یک از فریومدیها در جنگها شرکت داشتند ؟ در کدام جنگها شرکت داشتند ؟ کُشته یا اَسیر یا مجروح شدند ؟ این موارد ثبت نشده ، از لا به لای تاریخ می توان برخی را فهمید ، مثلاً از متن زیر که نام بعضی فریومدیها در آن است ، معلوم می شود که بعضی فریومدیها در جنگ سر به داران کُشته شده اند .

« اولاد خواجه علاءالدّین هندو و خواجه رضى ­الدّین عبدالحقّ چنانکه پیشتر ذکر رفته در عراق شهید شد [ ند ] و خواجه جلال ­الدّین محمود در عراق وفات یافت و خواجه جلال­ الدّین بایزید برادر خواجه  علاءالدّین هندو به وقت توجّه خراسان در سمنان وفات یافت . و خواجه عزّالدّین ابراهیم و خواجه عمادالدّین على را سربدالان در سبزوار به قتل آوردند و شیخ على در مصر وفات یافت و اکنون از فرزندان خواجه علاءالدّین ، محمّد بن خواجه علاءالدّین هندو و از فرزندزادگان خواجه علاءالدّین ، محمّد عبدالحقّ و رکن ­الدّین خواجه و شیخ محمّد ملکشاه و خواجه علاءالدّین عبدالمطلب و شیخ على و خواجه عمادالدّین ابراهیم در حال حیات ‏اند و از فرزندان خواجه علاءالدّین چون خواجه وجیه ­الدّین زنگى و خواجه جلال­ الدّین محمود و خواجه یوسف و خواجه داود و خواجه عبداللّه طاهر هیچ کس نمانده و اولاد خواجه علاءالدّین محمّد بعد از آنکه او را در قلعه کملى کبودجامه سربدالان شهید کردند پسران او خواجه محمّد و امیر على و امیر حسن طاهر و امیر حسین مطهّر مانده بودند . امیر على را سربدالان به قتل آوردند و خواجه محمّد و امیر حسن و امیر حسین وفات یافتند و از فرزند زادگان خواجه حسن و خواجه محمّد و خواجه حسین مانده و خواجه جلال­ الدّین منصور را در جنگ صدخرو سربدالان در شهور سنه ست و ثلثین و سبع مائه شهید کردند و خواجه غیاث­ الدّین هندو را نیز در سبزوار سربدالان به قتل آوردند و از فرزندان او سه پسر مانده و خواجه عزّالدّین سمنانى و خویشان ایشان خواجه عزّالدّین طاهر در کرمان وفات یافت و پسر او خواجه جلال ­الدّین یونس را عزیز مجدى به قتل آورد و پسران او على جعفر و علاءالدّوله ملازم بندگى حضرت سلطان شاه ولى خلد الله ملکه ‏اند و سلطان بایزید در هرات است . »

از متنی دیگر معلوم می شود که ابن یمین در جنگ سر به داران به اسارت درآمده و شیخ حسن جوری کُشته شده است .

در جنگ هشت سالۀ ایران و عراق کدام فرومدیها شرکت کردند ؟ پیشنهاد می شود شورای اسلامی روستا با دعوت از شرکت کنندگان در همایشی و با استفاده از نهادهای اعزام کننده و ... این مطلب را با نام و عکس و خاطره ای به صورتِ کتابی به ثبت برساند .

پیشنهاد هفتم

ابن ­یمین به قطعه ­سرایی مشهور است ، بیشتر قطعه­ هایش پندآمیز و اخلاقی است ، در و دیوار فریومد باید نمایانگر این پندهای اخلاقی باشد ، نه اینکه حتّی دانش ­آموزان فرومد در مدارس از این موهبت بی ­نصیب باشند . باید اشعارِ ابن ­یمین در جاهای مناسب و با توجّه به موقعیّت به نمایش درآید .

به نظر من بهتر است از همین آرامگاه ابن ­یمین شروع کنیم ، از همین چاهی که در محوطۀ آرامگاه است ، یک چرخِ چاهِ چوبی نصب شود و شعری از ابن ­یمین نوشته شود ، برای بومگردی هم مناسب است ، بعد به سراغِ دیوار مدارس و درمانگاه و ... بروید . 

کار در باغ به همراه مادر

هفته ­ای که گذشت را اختصاص به کار در باغ داده بودم ، باغ خلوت بود و مناسب برای کار ، برگهای پاییزی را که پای درختان و توی جویها و حاشیه ­ها ریخته بود سر و سامان دادم تا مانع آبیاری نباشد . فریزها را که در حالِ گُسترش بودند تا پنجه بر همه جا بیندازند ، از ریشه درآوردم تا فراگیرتر نشوند ، چوبهای خشکِ بُریده شده را شکستم و دسته کردم ، آنها را با طناب یا چادرشب بستم و با یک نیسان به خانه آوردیم برای تنور و پُختِ نان ، مادرم هم در این کارها همراهی می ­کرد . وقتی فریزها را می ­کولیدم او ریشه­ ها را جمع می ­کرد . وقتی چوبها را می ­بُریدم او چوله ­ها را دسته می ­کرد . وقتی برگها را جمع می ­کردم او سر کیسه را می ­گرفت . وقتی چوبها را توی ماشین ریختم او روی سکّو را جارو کرد ، وقتی چوبها را داخل حیاط بُردم او دربِ حیاط را جارو کرد . مادرم خوشحال شده بود که هم باغ تمییز شده و هم هیزم تنورش جور شده است . 

از فرومد تا بهمن آباد !

امروز دوشنبه 26 / 6 / 1397 تا آماده شوم ظهر شد ، نماز ظهر را خواندم و راهی فرومد شدم ، بینِ راه با مهربانی تماس گرفتم که به سبزوار بیاید تا سنگ مزار را آماده کنیم ، بعد تماس گرفت که پول جور نشده که بیایم . در سبزوار یک نفر گفت : کاهک ، سوار ماشین شد ، گفت شما آقای یاقوتیان نیستی ؟ تا کاهک با هم صحبت کردیم ، قاسم ملّا بود که در مورد بهمن آباد مطلب می نویسد . ما از طریق فضای مجازی با هم آشنا شده بودیم .  فرومد رسیدم اوّل فاتحه سر قبر پدر و مادر بزرگ بعد به باغ رفتم مقداری انگور کَندم ، آمدم مادرم و زهرا و زنهای همسایه دم درب بودند . برای شام به حسینیه رفتم . در حسینیه آقای فدایی بابت مطالب وبلاگ تشکّر کرد . بعد آمدم مقداری کتاب « مسیح در قصر » را خواندم .

http://salambahmanabad.blogfa.com/?p=2

خود نوشت و شرح حال 2 شنبه 26 شهریور 97 سفر به بهمن آباد

 امروز سفرم به بهمن آباد شکل جدّی گرفت و  ساعت 20 : 11 دقیقه به سوی بهمن آباد حرکت کردم در حالِ رفتن بودم که نگاهی به پوشش خودم انداختم ناگزیر یک پیراهن مشکی خط دار خریدم و به طرفِ ترمینال حرکت کردم .

امروز قبل از رفتن کُلّی مطلب نوشتم و همه را برای کربلایی حسین آقا هیئتی فرستادم گُمان نمی کنم برای بُردن روی آنتن وقت داشته باشد و فکر نمی کنم یادش بماند ولی از ننه کلو گرفته تا بقیّه را فرستادم .

یک اتّفاق عجیب !

از سه سال پیش در فکر این بودم که کاش بشود آقای یاقوتیان مدیر وبلاگ فرومد را از نزدیک ببینم و با ایشان همکلام شوم بر حسب اتّفاق وقتی امروز از مشهد به سبزوار رسیدم با راهنمایی که شدم آمدم کنار جاده تا با هر وسیله ای که باشد خودم را به کاهک یا داورزن برسانم خوش بختانه خودرویی توقف کرد سوار شدم پس از سلام و علیک از راننده پرسیدم : شما با آقای یاقوتیان نسبت دارید ؟ ایشان هم گفتند خودشان یاقوتیان هستند در باره نوشته هایی که در وبلاگ دارند حرف زدیم ایشان هم گفتند آقای بهمن آبادی( قاسم ملّا ) را می شناسید ؟ گفتم تا حدودی ولی کاهک که پیاده شدیم خودم را معرّفی کردم و ایشان لطف کردند سه جلد از کتابهایی را که مال خودشان بود به بنده هدیه کردند .

خدا رو شکر به سلامت وارد بهمن آباد شدم شب به هیئت رفتم بعد از نوش جان کردن شام و گوش دادن به سخنرانی ، نوحه خوان شروع به خواندن کرد ولی خیلی ها ترجیح دادند بیرون از هیئت باشند با تذکر من که با چاشنی تُند همراه بود همگی زیر سقف آمدند و سینه زدند . 

 هیئت حسینی طبق سنّت هر ساله آمدند استقبالشان کردیم و نوحه خوانهایشان نوحه خواندند و سرانجام خوش آمدشان کردیم ...

پروردگارا !

تو خود حسین(ع) و راهِ او را به ما بشناسان .

http://www.ghasemmolla.blogfa.com/

سفرنامه قاسم ملا در محرم 97 (5)

2 شنبه 26 شهریور و هفتم محرم

 از مشهد مقدّس، بار سفر بستم و به سوی زادگاهم بهمن آباد حرکت کردم  از آنجا که خاک وطن جذبۀ خاصّی دارد مسافرش می خواهد هر طور شده راه را در نوردد و خودش را به آن دیار برساند و من همان مسافری بودم که بی تردید برای رسیدن به آن دیار لحظه ها را شماره می کردم .

 اتّفاق نادری که رُخ داد در حاشیۀ میدان سبزوار به انتظار، ایستاده بودم که خودرویی در نزدیکی من توقّف کرد تصوّرم این بود که راننده اش پرسشی دارد ولی وی مسیرم را پرسید گفتم : کاهک می روم سوار بر خودرو شدم پس از سلام  و احوالپرسی گفتم : شما شباهت زیادی به آقای یاقوتیان مدیر وبلاگ خطۀ فرومد دارید ( عکس ایشان را در وبلاگشان دیده بودم ) حدسم درست بود ایشان آقای یاقوتیان بودند سر حرفمان باز شد ایشان هم  پرسیدند ؛ شما آقای بهمن آبادی قاسم ملا را می شناسید ؟ پرسش وی  را بی جواب گذاشتم تا اینکه به کاهک رسیدیم به ایشان گفتم : من خیلی دلم می خواست شما را از نزدیک ببینم ... آقای یاقوتیان پژوهشگر علوم قرآنی هستند و دست به قلم می باشند وقتی سر حرفمان باز شد چند جلد از کتابهایشان را به بنده دادند تا در بین راه سرگرم باشم ولی وقتی در کاهک پیاده شدیم و خودم را معرّفی کردم 3 جلد از همان کتابها را به رسم هدیه به بنده دادند ، از آقای یاقوتیان  تشکّر کردم و راه بهمن آباد را پیش گرفتم انتظار داشتم این بار نیز مانند دفعات و سنواتِ قبل حدّ اقلّ سه قلّاده سگ با سر و صدا و حمله های نه چندان موفّق شان از بنده استقبال کنند که خوشبختانه یا شوربختانه این اتّفاق رُخ نداد و من نا امید از استقبال سگهای بی آزار ولی پُر سر و صدا ، به راه خودم ادامه دادم ...

آیاتِ رحمانی یا آیاتِ شیطانی ؟

اوّل متنِ درج شده را بخوانید ، بعد اصلِ آن را از « اصول کافی » مرور کنید . و بعد « نقدِ » مرا « نسیه » نگذارید بلکه دیدگاهتان را بنویسید .

.................................................................................................

عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَى بْنِ عُبَیْدٍ عَنْ یُونُسَ عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِهِ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللهِ (ع) قَالَ ؛ قَالَ رَسُولُ اللهِ (ص)‏ : بَیْنَمَا مُوسَى (ع) جَالِساً إِذْ أَقْبَلَ إِبْلِیسُ وَ عَلَیْهِ بُرْنُسٌ ذُو أَلْوَانٍ فَلَمَّا دَنَا مِنْ مُوسَى (ع) خَلَعَ الْبُرْنُسَ وَ قَامَ إِلَى مُوسَى فَسَلَّمَ عَلَیْهِ .

فَقَالَ لَهُ مُوسَى : مَنْ أَنْتَ ؟

 فَقَالَ : أَنَا إِبْلِیسُ .

قَالَ : أَنْتَ فَلَا قَرَّبَ اللهُ دَارَکَ‏

قَالَ : إِنِّی إِنَّمَا جِئْتُ لِأُسَلِّمَ عَلَیْکَ لِمَکَانِکَ مِنَ اللهِ .

قَالَ : فَقَالَ لَهُ مُوسَى (ع) فَمَا هَذَا الْبُرْنُسُ ؟

قَالَ : بِهِ أَخْتَطِفُ قُلُوبَ بَنِی آدَمَ‏

فَقَالَ مُوسَى : فَأَخْبِرْنِی بِالذَّنْبِ الَّذِی إِذَا أَذْنَبَهُ ابْنُ آدَمَ اسْتَحْوَذْتَ عَلَیْهِ‏

قَالَ : إِذَا أَعْجَبَتْهُ نَفْسُهُ وَ اسْتَکْثَرَ عَمَلَهُ وَ صَغُرَ فِی عَیْنِهِ ذَنْبُهُ .

وَ قَالَ : قَالَ اللَّهُ ( عَزَّ وَ جَلَّ ) لِدَاوُدَ (ع) : یَا دَاوُدُ بَشِّرِ الْمُذْنِبِینَ وَ أَنْذِرِ الصِّدِّیقِینَ .

قَالَ : کَیْفَ أُبَشِّرُ الْمُذْنِبِینَ وَ أُنْذِرُ الصِّدِّیقِینَ ؟!

قَالَ : یَا دَاوُدُ بَشِّرِ الْمُذْنِبِینَ أَنِّی أَقْبَلُ التَّوْبَةَ وَ أَعْفُو عَنِ الذَّنْبِ وَ أَنْذِرِ الصِّدِّیقِینَ أَلَّا یُعْجَبُوا بِأَعْمَالِهِمْ فَإِنَّهُ لَیْسَ عَبْدٌ أَنْصِبُهُ لِلْحِسَابِ إِلَّا هَلَکَ .

الکافی ( ط ـ الإسلامیّة ) ؛ ج‏2 ؛ ص314

رسولِ خدا ( صلّى اللهُ علیه و آله ) فرمود : زمانى موسى ( علیه السّلام ) نشسته بود که ناگاه شیطان سوى او آمد و کُلاهِ درازِ رنگارنگى به سر داشت ، چون نزدیکِ موسى ( علیه السّلام ) رسید ، کُلاهش را برداشت و خدمتِ موسى بایستاد و به او سلام کرد .

موسى گفت : تو کیستى ؟

گفت : من شیطانم .

موسى گفت : شیطان تویى ؟! ( خدا آواره ‏ات کند )

شیطان گفت : من آمده‏ ام به تو سلام کنم به خاطرِ منزلتى که نزدِ خدا دارى .

موسى ( علیه السّلام ) به او فرمود : این کُلاه چیست ؟

گفت : به وسیلۀ این کُلاه دلِ آدمیزاد را می ­رُبایم ( گویا رنگهاى مختلفِ کُلاه نمودارِ شهوات و زینتهاى دنیا و عقایدِ فاسد و ادیانِ باطل بوده است ) .

موسى گفت : به من خبر ده از گناهى که چون آدمیزاد مرتکب شود بر او مسلّط شوى ؟

شیطان گفت : هنگامى که او را از خود خوش آید و عملش را زیاد شُمارد و گناهش در نظرش کوچک شود .

و فرمود : خداى ( عزَّ و جلَّ ) به داود ( علیه السّلام ) فرمود : اى داود ! گُنهکاران را مُژده بده و صدّیقان ( راستگویان و درست کرداران ) را بترسان .

داود عرض کرد : چگونه گُنهکاران را مُژده دهم و صدّیقان را بترسانم ؟!

فرمود : اى داود ! گُنهکاران را مُژده بده که من توبه را می ­پذیرم و از گناه در می ­گذرم و صدّیقان را بترسان که به اعمالِ خویش خودبین نشوند ، زیرا بنده ­ای نیست که به پاى حسابش کشم جُز آنکه هلاک باشد ( و سزاوارِ عذاب ، زیرا از نظرِ عدالت و حساب عبادات بنده با شُکر یکى از نعمتهاى او برابرى نکند ) .

أصول الکافی ، ترجمۀ مصطفوى ، ج‏3 ، ص 430

 

آیاتِ الهی یا آیاتِ شیطانی ؟

نقدِ یک حدیث

یک حدیث را از دو جهت می ­توان نقد کرد .

ـ از جهتِ سند و سلسلۀ افرادِ آن که مرتبط با علمِ رِجال است .

ـ از جهتِ متن و محتوای آن

بررسی سند خیلی حایزِ اهمّیّت نیست چون اگر سلسلۀ سند اِشکالی نداشته باشد و محتوای حدیث اِشکال داشته باشد باز هم پذیرفته نیست وانگهی کسانی که حدیث جعل کرده ­اند ، سعی کرده ­اند با سلسلۀ سندی حدیث جعل کنند که موردِ پذیرش قرار گیرد ، یعنی علاوه بر جعلِ متن و محتوا ، جعلِ سند هم کرده ­اند .

علّآمۀ طباطبایی در تفسیر المیزان گفتگوهایی از شیطان با پیامبران نقل کرده از جمله نوشته است : « و نیز در حدیثى آمده که موسى (علیه السّلام ) شیطان را دید که کُلاه بلندى بر سر دارد ، علّت آن را سؤال کرد گفت : با این کُلاه دلهاى بنى ­آدم را صید مى ­کنم ...   

البتّه این روایات طورى نیست که بتوان به یک یک آنها اعتماد نمود ، زیرا

اوّلا ؛ سندِ همۀ آنها صحیح نیست .

و ثانیاً ؛ آن روایاتى هم که سندشان صحیح است روایاتى آحادند که نمى ­توان در مثلِ این مسئله که یک مسئلۀ اعتقادى و اصولى است به آن تمسّک جُست . »

تفسیر المیزان ، طباطبایی ـ سیّدمحمّدحسین ، برگردان ؛ موسوی همدانی ـ سیّدمحمّدباقر ، دفتر انتشارات اسلامی ، چاپ پنجم ، 1374 . مجلّد 8 ، ص 79 و 81

.................................................................................................

در اینجا حدیثِ موردِ نظر از جنبۀ متن و محتوا موردِ بررسی قرار می ­گیرد .

1ـ کلمۀ ابلیس در قرآن 11 مورد بیان شده ، 9 موردِ آن مرتبط به داستانِ آفرینشِ آدم و دو موردِ آن مرتبط با قیامت است پس در قرآن از کلمۀ « ابلیس » برای دنیا استفاده نشده است .

ـ آنچه در دنیا مطرح شده ، کلمۀ « شیطان » و « شیاطین » است .

ـ بنا بر این به کار بُردنِ کلمۀ ابلیس در این متن ، اعتبارِ حدیث را زایل می ­کند . چون پیامبر با کاربُردِ واژۀ « ابلیس » و « شیطان » در مکانِ خود آشناست .

2ـ در متنِ حدیث ابلیس به موسی می ­گوید : من آمده ­ام به خاطرِ مقامی که در پیشگاهِ خدا داری بر تو سلام کنم .

ـ امّا حدیث تقطیع شده به گونه ­ای که گُمان می ­رود هیچ سلامی نکرده فقط به پرسشِ موسی پاسخ داده است .

3ـ ابلیس می ­گوید : به جهتِ قُرب و منزلتی که در پیشگاهِ خدا داری آمده ­ام به تو سلام کنم ! در صورتی که خدا او را امر به سجده کرد امّا برای آدم سجده نکرد . تکبّر ورزید و کافر گردید . هیچ گزارشی از توبۀ ابلیس به ما نرسیده که او از کارش پشیمان شده و دست به هدایتگری زده است . پس این مطلب با آیاتِ قرآن سازگاری ندارد .

4 ـ در متن علّت سؤال کردنِ موسی از ابلیس بیان نشده است .

ـ اگر موسی از ابلیس سؤال کرده تا اطمینان حاصل کند او ابلیس است که متن گویای این نیست چون ابلیس راهنمایی کرده ، در صورتی که کارِ ابلیس گُمراهی است نه راهنمایی !

ـ در متن هم آمده که گفته با این کُلاه ، فریب می ­دهم یعنی کارش گُمراهی است نه هدایت !

ـ و چرا در این صورت که موسی نمی ­دانسته او کیست ، پاسخِ سلامِ ابلیس را نداده است .

ـ و اگر موسی از ابلیس سؤال کرده تا بر معلوماتش افزوده شود و در واقع ابلیس معلّم موسی شده است ، باید گفت : پس اینها آیاتِ شیطانی است چون پیامبرِ خدا باید از طریقِ خدا و ملائکه آموزش ببیند نه از طریقِ ابلیس و شیطان !

ـ آیا امام صادق (ع) و حضرت محمّد (ص) و حضرت موسی (ع) باید سخنِ خدا را برای هدایت به مردم بگویند یا سخنِ ابلیس ؟

5 ـ در پی ­نوشت آمده آست :  الکافی ، ج 2 ، ص 314 .

سلسله سند و متنِ اصلی حدیث که عربی است حذف شده و فقط ترجمۀ آن آمده است ، پس باید به کتابی که ترجمه شده ارجاع داد تا معلوم شود مترجم چه کسی بوده است . وانگهی این متن در فضای مجازی به وفور هست به همین صورت ، این نشان می ­دهد که مطلب از کتاب گرفته نشده بلکه از روی هم کُپی شده است . خصوصاً که در « اصول کافی » قسمتِ « سلام کردنِ ابلیس بر موسی » آمده ولی در این متن حذف شده است .

6ـ موسی به ابلیس می ­گوید : خدا تو را از ما و دیگران دور گرداند .

امّا به جای آنکه ابلیس دور شود با موسی به گفتگو می ­پردازد و موسی هم از ابلیس مطلبی می ­پرسد .

7 ـ ابلیس به موسی می ­گوید : من آمده ­ام که به تو سلام کنم .

یعنی حدیث می ­گوید : موسی در پیشگاهِ خدا چُنان مقامی دارد که ابلیس آمده تا به او سلام بکند و حدیث در واقع از فضیلتِ موسی سخن می گوید . در قرآن آمده است که : « إِنَّ اللهَ وَ مَلائِکَتَهُ یُصَلُّونَ عَلَى النَّبِیِّ یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا صَلُّوا عَلَیْهِ وَ سَلِّمُوا تَسْلِیمًا . » ، ( احزاب ، 33 / ٥٦ ) همانا خدا و فرشتگانش بر پیامبر درود می فرستند . ای کسانی که ایمان آورده ­اید ، بر او درود بفرستید و چُنان که شایسته است [ بر او ] سلام کنید یا چُنانکه شایسته است تسلیمِ فروانِ او باشید .

این آیه در بارۀ خاتم النّبین است امّا سؤال این است که موسی به عنوانِ پیامبرِ خدا شایستۀ صلوات یا درود و سلام خدا و مؤمنان است یا شایستۀ سلامِ ابلیس ؟

8 ـ قرآن شیطان را « عَدُوٌّ مُبِین » برای انسانها و « کَفُور » برای خدا معرّفی کرده است ، آیا اَخبار و اِخبار قرآن صادق نیست ؟

« ... وَ لا تَتَّبِعُوا خُطُوَاتِ الشَّیْطَانِ إِنَّهُ لَکُمْ عَدُوٌّ مُبِینٌ . » ، ( بقره ، 2 / ١٦٨ و 208 ) ... و از گامهای شیطان پیروی نکنید ، چرا که او برای شما دشمنی آشکار است .

« قَالَ : یَا بُنَیَّ لا تَقْصُصْ رُؤْیَاکَ عَلَى إِخْوَتِکَ فَیَکِیدُوا لَکَ کَیْدًا . إِنَّ الشَّیْطَانَ لِلإنْسَانِ عَدُوٌّ مُبِینٌ . » ، ( یوسف ، 12 / ٥ ) [ یعقوب ] گفت : ای پسرکِ من ، خوابِ خود را برای برادرانت حکایت نکن که در بارۀ تو نیرنگی [ خطرناک ] به کار می ­بَرند . بی ­گُمان ، شیطان برای انسان دشمنی آشکار است . 

« ... وَ لا تُبَذِّرْ تَبْذِیرًا * إِنَّ الْمُبَذِّرِینَ کَانُوا إِخْوَانَ الشَّیَاطِینِ وَ کَانَ الشَّیْطَانُ لِرَبِّهِ کَفُورًا . » ، ( اسراء ، 17 /  26 ـ ٢٧ ) ... و هیچ گونه ریخت و پاشی [ در مالِ خود ] مکن ، چرا که ریخت و پاش ­کنندگان همزادانِ شیطان ­اند و شیطان به پروردگارش پیوسته ناسپاس است .

« وَ قُلْ لِعِبَـادِی : یَقُولُوا الَّتِی هِیَ أَحْسَـنُ . إِنَّ الشَّیْطَانَ یَنْـزَغُ بَیْنَهُمْ . إِنَّ الشَّیْطَانَ کَـانَ لِلإنْسَانِ عَدُوًّا مُبِینًا . » ، ( اسراء ، 17 / 53 ) و به بندگانم بگو : آنچه را که بهترین سخن است بگویند زیرا شیطان میانِ آنان وسوسه و آشوب می­ اندازد ، زیرا شیطان برای انسان دشمنی آشکار است .

« یَا بَنِی آدَمَ ! لا یَفْتِنَنَّکُمُ الشَّیْطَانُ کَمَا أَخْرَجَ أَبَوَیْکُمْ مِنَ الْجَنَّةِ یَنْزِعُ عَنْهُمَا لِبَاسَهُمَا لِیُرِیَهُمَا سَوْآتِهِمَا إِنَّهُ یَرَاکُمْ هُوَ وَ قَبِیلُهُ مِنْ حَیْثُ لا تَرَوْنَهُمْ . إِنَّا جَعَلْنَا الشَّیَاطِینَ أَوْلِیَاءَ لِلَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ . » ، ( اعراف ، 7 / ٢٧ ) ای فرزندانِ آدم ، مبادا شیطان شما را فریب دهد چُنانکه پدر و مادرتان را از آن بوستان بیرون کرد ، در حالی که لباسهایشان را از آنها بر می ­کَند تا شرمگاههایشان را به آنها نشان دهد . همانا او و کسانش شما را از جایی که آنها را نمی­ بینید می ­بینند . بی ­گُمان ما شیاطین را یار و یاورِ کسانی قرار دادیم که ایمان نمی ­آورند .

قرآن می­ گوید : شیطان به پیامبران هم القا می ­کند .

« وَ مَا أَرْسَلْنَا مِنْ قَبْلِکَ مِنْ رَسُولٍ وَ لا نَبِیٍّ إِلّا إِذَا تَمَنَّى أَلْقَى الشَّیْطَانُ فِی أُمْنِیَّتِهِ فَیَنْسَخُ اللَّهُ مَا یُلْقِی الشَّیْطَانُ ثُمَّ یُحْکِمُ اللهُُ آیَاتِهِ وَ اللهُ عَلِیمٌ حَکِیمٌ . » ، ( حجّ ، 22 / ٥٢ ) و پیش از تو هیچ رسول و پیامبری نفرستادیم مگر اینکه وقتی آرزو می ­کرد [ که دینش را پیش ببرد ] شیطان در آرزویش [ مطالبی نادرست را ] القا می ­کرد ولی خدا آنچه را شیطان القا می ­کند از بین می ­بَرد . سپس آیاتِ خود را استوار می ­دارد و خدا دانای حکیم است .

موسی کُشته شدنِ یکی از فرعونیان را از عملِ شیطان که « عَدُوٌّ مُضِلٌّ مُبِینٌ » است می ­داند و در پاسخ فرعون می ­گوید : من آن موقع که آن فرد را کُشتم از گُمراهان بودم ، در واقع اشاره به همان کارِ شیطان که گُمراهی است می ­کند .

« وَ دَخَلَ الْمَدِینَةَ عَلَى حِینِ غَفْلَةٍ مِنْ أَهْلِهَا فَوَجَدَ فِیهَا رَجُلَیْنِ یَقْتَتِلانِ هَذَا مِنْ شِیعَتِهِ وَ هَذَا مِنْ عَدُوِّهِ فَاسْتَغَاثَهُ الَّذِی مِنْ شِیعَتِهِ عَلَى الَّذِی مِنْ عَدُوِّهِ فَـوَکَـزَهُ مُوسَى فَقَضَى عَلَیْهِ قَالَ : هَذَا مِنْ عَمَلِ الشَّیْطَانِ إِنَّهُ عَدُوٌّ مُضِلٌّ مُبِینٌ . » ، ( قَصص ، 28 / ١٥ ) و [ موسی ] وارد شهر شد در حالی که مردم آن بی­ خبر [ و در استراحت ] بودند . پس دو مرد را در آنجا یافت که با هم پیکار می ­کردند ، این یک از پیروانش و آن یک از دشمنانش بود . آن که از پیروانش بود بر ضدِّ آن که از دشمنانش بود از وی یاری خواست . پس موسی با مُشت به او زد و کارش را ساخت ، گفت : این از عمل شیطان است . به راستی که او دشمنی گُمراه ­کننده و آشکار است . 

« قَالَ : أَلَمْ نُرَبِّکَ فِینَا وَلِیدًا وَ لَبِثْتَ فِینَا مِنْ عُمُرِکَ سِنِینَ * وَ فَعَلْتَ فَعْلَتَکَ الَّتِی فَعَلْتَ وَ أَنْتَ مِنَ الْکَافِرِینَ * قَالَ : فَعَلْتُهَا إِذًا وَ أَنَا مِنَ الضَّـالِّینَ * فَفَرَرْتُ مِنْکُمْ لَمَّا خِفْتُکُمْ فَوَهَبَ لِی رَبِّی حُکْمًا وَ جَعَلَنِی مِنَ الْمُرْسَلِینَ . » ، ( شعراء ، 26 / 18 ـ ٢١ ) [ فرعون به موسی ] گفت : آیا ما تو را در کودکی نپروراندیم ؟ حال آنکه چند سالی از عُمرت را در میانِ ما درنگ کردی . و کردی آن کاری را که از تو صورت گرفت و تو از ناسپـاسـانی ! [ موسی ] گفت : آن را در حالی انجـام دادم که از گُمـراهـان بودم [ نتیجۀ کـار را نمی­دانستم ] . پس چون از شما ترسیدم ، از دستتان گُریختم ، پس [ از آن ] پروردگارم به من حِکمت بخشید و مرا از پیامبران قرار داد .

ترجمۀ آیات از ؛ مرحوم آیت الله صالحی نجف آبادی

پس اینکه ابلیس یا شیطان موسی را راهنمایی کرده ، بر خلافِ قرآن است و احادیث هم باید بر قرآن عَرضه شود اگر موافقِ قرآن بود و مخالفِ قرآن نبود موردِ پذیرش قرار گیرد . آیا موردی در قرآن هست که شیطان کسی را راهنمایی کرده باشد ؟

مرحوم سیّدمرتضی عسکری می­ گوید : « در میانِ احادیث ، چه تفسیری و چه غیرِ آن روایاتِ مخدوش و غیرِصحیح زیاد است و متأسّفانه پیروانِ مکتبِ اصول فقط بررسیِ متن و سندِ احادیث را در محدودۀ احادیثِ فقهی پیاده کردند و در موردِ سایرِ احادیث ، ابزارِ علمی ­شان را فروگذاردند و با احادیثِ تفسیری همانندِ اخباریها عمل کردند ! هیچ بررسی نکردند و نمی ­کنند که آیا این حدیث صحیح است یا خیر ؟ مُعارض با قرآن است یا خیر ؟ با کمالِ تأسّف علمِ قرآن و علمِ سیره در حوزه بی ­آبرو است .»

کیهان اندیشه ، ( ویژه­ نامۀ قرآن ـ بهمن و اسفند 1368 ) شمارۀ 28 ، ص 45 .  

مرحوم آیت الله خویی دلایلِ زیادی آورده که نمی ­توان همۀ احادیثِ کُتب اربعه را قابلِ اعتبار و اعتماد دانست بلکه باید موردِ ارزیابی قرار گیرد ، یکی از دلایلِ او این است : شیخ صدوق « کتاب مَن لا یحضُرُهُ الفقیه » را در پاسخ به درخواستِ سیّد شریف ابوعبدالله معروف به « نعمت ­الله » نگاشته است . او از شیخ می ­طلبد که در فقه کتابی بنگارد که مرجع و تکیه ­گاهِ او باشد و در مقولۀ خود [ احادیثِ فقهی ] چون کتابِ مَن لا یحضُرُهُ الطّبیب اثرِ « محمّد بن زکریای رازی » در طبّ رسا و گویا باشد .

بی ­شکّ « کافی » از « مَن لا یحضُرُهُ الفقیه » گُسترده و فراگیرتر است پس اگر شیخِ صدوق تمامِ روایاتِ کافی را صحیح می ­دانست تا چه رسد که قاطع و معتقد به قطعیّت صدورِ همۀ روایاتِ کافی از معصومان (ع) باشد دیگر نیازی نمی ­دید که خود « مَن لا یحضُرُهُ الفقیه » را به رشتۀ تألیف کشد بلکه می ­بایست « ابوعبدالله » را به کافی رهنمون می ­کرد و می ­گفت : کتابِ « کافی » در بابِ خود ، با « مَن لا یحضُرُهُ الطّبیب » در طبّ همپایه است و هم در معنای خود ، کافی و بَسنده . »     

در آمدی بر علم رجال ( ترجمۀ مقدمۀ معجم رجال الحدیث ) ، آیت الله العظمی ابوالقاسم خویی ، ترجمۀ عبدالهادی فقهی زاده ، انتشارات امیر کبیر ، چاپ اوّل ، 1376 ، ص 35 ـ 36 

شهید مطهّری می ­گوید :‌ در همین کتابِ کافی و کتابهای دیگر روایتها هست که اگر به مضمونِ اینها نگاه بکنیم ، می ­فهمیم که مُزَخرَف است ، بعضیها هم سندشان ضعیف است .

( اسلام و مقـتضیات زمان ، انتشارات صدرا ، چاپ اوّل ،1362 . ص 81 )

حالا چه ضرورتی دارد که بدونِ ارزیابی از کتابهای حدیث ، نقلِ قول کنیم ؟

برگردیم سر خطّ !

آقای شیخ محمّد رحمانیان ادّعا کرده است که : من طلبۀ حوزۀ علمیّۀ قم هستم ، بیست و چهار سال نون حوزه رو خوردم که وقتی دیدم جایی داره به دین توهین میشه ، مردم رو روشن کنم . »

سؤال ما از آقای رحمانیان این است ، قرآن می ­گوید : ابلیس یا شیطان گُمراه ­کننده است « ... وَ لا تَتَّبِعُوا خُطُوَاتِ الشَّیْطَانِ إِنَّهُ لَکُمْ عَدُوٌّ مُبِینٌ . » ، ( بقره ، 2 / ١٦٨ و 208 ) و حضرت موسی کُشتنِ یک نفر را از گُمراهی « فَعَلْتُهَا إِذًا وَ أَنَا مِنَ الضَّالِّینَ . » ، ( شُعراء ، 26 / 20 ) و کـارِ شیطـان « هَذَا مِنْ عَمَلِ الشَّیْطَانِ إِنَّهُ عَدُوٌّ مُضِلٌّ مُبِینٌ . » ، ( قَصص ، 28 / ١٥ ) می ­داند ولی حدیثی که شما نقـل کرده ­اید بر خلافِ قرآن می ­گوید : شیطان حضرت موسی را راهنمایی کرد و امام صادق و پیامبر گرامی به جای آنکه آیاتِ رحمانی را بر مردم تلاوت کنند آیاتِ شیطانی را بیان کرده­ اند ، شما که به قولِ خودتان 24 سال نانِ حوزه را خورده ­اید چرا حدیثی را که مخالفِ قرآن است بیان کرده ­اید ؟ آیا بیانِ این گونه احادیث توهین به قرآن و دین نیست ؟ آیا با بیانِ احادیثِ مخالفِ قرآن مردم روشن می ­شوند ؟   

توجّه : هر گونه پاسخِ علمی و مستند که با نام و نشانِ واقعی نویسنده باشد در اینجا درج می ­شود .

روش شهید مطهّری و مرحوم علامۀ طباطبایی

از دیدگاه من دو مزار فرومد ( در کوچۀ بالا و کوچۀ پشند ) چندان فرقی با هم ندارند ، برای همین هر دو را در کتاب « مزارات ایران » و وبلاگ خطّۀ فریومد / فرومد معرّفی کرده ام . یک بار که راهنمای گردشگران بودم ، آنها را برای بازدید هر دو مزار بردم ، صد نسخه کتاب « خداخوانی » که هدیه کردم ، به هر مزار ده نسخه دادم ، کتابهایی که قابل منگنه خوردن بود از هر دو مزار را منگنه زدم و ... در اینجا بابت بعضی حرفهایی که طرح می شود یک بحث علمی را پی می گیریم .   

وقتی با یک حدیث جعلی مواجه می شویم که مردم آن را باور دارند چه باید کرد ؟

با مزار یا قدمگاه یا ... که مورد اعتماد مردم است امّا ساختگی است چه باید کرد ؟

آیا باید به جهتِ رعایتِ مصلحت ، حقیقت را کتمان کرد ؟

روش شهید مطهّری و مرحوم علامۀ طباطبایی در این موارد چگونه بوده است ؟

 

[ نقد جمله ای منسوب به امام حسین علیه السّلام  ]

شهید مرتضی مطهّری

مطلبی می خواهم بگویم [ که شاید برای برخی ناراحت کننده باشد ، چون ] بعضی از جوانان از شنیدنِ چیزی که برخلاف میلشان باشد ناراحت می شوند.

جمله ای به امام حسین علیه السّلام منسوب شده است که نه معنایش درست است و نه در هیچ کتابی گفته شده که این جمله از امام حسین علیه السّلام است و چهل ، پنجاه سال هم بیشتر نیست که در دهانها افتاده است . می گویند امام حسین علیه السّلام فرموده است:

اِنَّ الْحَیاةَ عَقیدَةٌ وَ جِهادٌ حیات یعنی داشتن یک عقیده و در راه آن عقیده جهاد کردن.

نه ، این با فکر فرنگیها جور در می آید که می گویند : انسان باید یک عقیده ای داشته باشد و در راه آن عقیده بجنگد .

قرآن از « حقّ » سخن به میان می آورد . حیات از نظر قرآن یعنی حقّ پرستی و جهاد در راه حقّ ، نه عقیده و جهاد در راه عقیده . عقیده ممکن است حقّ باشد و ممکن است باطل باشد . « عقیده » انعقاد است . هزاران انعقاد در ذهن انسان پیدا می شود . این ، مکتب دیگری [ غیر از اسلام ] است که می گوید : انسان باید بالاخره یک عقیده و آرمان و ایده ای داشته باشد و باید در راه آن آرمان هم جهاد و کوشش کند . حال آن عقیده چیست ؟ می گویند : هرچه می خواهد باشد.

قرآن حرفهایش خیلی حساب شده است ؛ همیشه می گوید : حقّ و جهاد در راه حقّ ، نمی گوید : عقیده و جهاد در راه عقیده . می گوید : اوّل عقیده ات را باید اصلاح کنی.

بسا هست که اوّلین جهاد تو جهاد با خود عقیده ات است . اوّل باید با عقیده ات جهاد کنی و عقیدۀ درست و صحیح و حقّ را به دست بیاوری . بعد که حقّ را کشف کردی ، باید در راه حقّ جهاد کنی .

[ انسان کامل ، شهید مرتضی مطهّری ، انتشارات صدرا ، چاپ چهارم ، تابستان 1364 ، ص 130 تا 131 ]

توصیه ای به جوانان

من مطلبی را در مسجد جاوید گفتم که برای توضیح باز در اینجا تکرار می کنم . در یکی از آن جلسات درباره این جمله ای که اخیراً به نام امام حسین علیه السّلام معروف شده که : اِنَّ الْحَیاةَ عَقیدَةٌ وَ جِهاد عرض کردم که در هیچ مدرکی از مدارک اسلامی چُنین جمله ای از امام حسین علیه السّلام نقل نشده است ، بنابراین سند ندارد . این جمله معنایش هم درست نیست و با منطق امام حسین جور در نمی آید . منطق اسلام این نیست که زندگی این است که انسان یک عقیده ای داشته باشد و در راه عقیده اش جهاد کند . در اسلام صحبت عقیده نیست ، صحبت « حقّ » است . زندگی این است که انسان حقّ را پیدا کند و در راه حقّ جهاد کند . این مسئله که در راه عقیده باید جهاد کرد ، یک فکر فرنگی است که بعدها در میانِ مسلمین به صورت این شعر آمده است:

قِفْ دونَ رَأْیِکَ فِی الْحَیاةِ مُجاهِداً .......... اِنَّ الْحَیاةَ عَقیدَةٌ وَ جِهادٌ

من می خواهم این مطلب را عرض کنم ـ چون دیدم چند نفر از جوانان دلشان می خواهد که این جمله از امام حسین باشد و خوششان نیامده است که من گفتم این جمله از امام حسین نیست ـ که ما برای نسل جوان این احترام را نسبت به نسل گذشته قائل هستیم که آنان را حقیقت جو می دانیم ، نه متعصّب در عقیده ای که ـ ولو بدون دلیل ـ پیدا کرده است .

اوّلا ؛ اگر بنا شود نسل جوان این طور باشد که اگر یک چیزی در کلّه اش رفت ، نشود آن را بیرون آورد و اگر بدون هیچ دلیل و منطقی چیزی را گفت ، نشود با او درباره عقیده اش حرف زد ، این نسل هم مانند نسل کهن می شود ؛ منتها شما از این جمله خوشت آمده و او از جمله دیگری خوشش آمده ؛ او بی دلیل به عقیده خودش چسبیده ، شما هم بی دلیل به عقیده خودت چسبیده ای.

ثانیاً ؛ شما عجالتاً از زبانِ دوست خودتان می شنوید که این جمله نه منطقاً با اسلام تطبیق می کند و نه در هیچ کتابی مدرک و سندی دارد . حال فرض کنیم یک آدمی از مخالفان و دشمنان شما ، یک آدم غیر مسلمان که انسانِ واردی باشد ، به شما که دائماً می گویید : جمله اِنَّ الْحَیاةَ عَقیدَةٌ وَ جِهادٌ را امام حسین گفته است ، بگوید:  هرچه که امام حسین گفته است ، لابُد مدرک و سندی در کتابی دارد ؛ امام حسین در کجا این سخن را گفته است ؟ شما که پیدا نمی کنید .

بعد می آیید سراغ من ، می گویید:  این جمله اِنَّ الْحَیاةَ عَقیدَةٌ وَ جِهادٌ در کجاست ؟ زود به من نشان بده ، می خواهم مَدرکش را به یک آدم مخالفی که با او مباحثه کرده ام نشان دهم .

آن وقت من به شما می گویم : این جمله در هیچ کتابی وجود ندارد .

به من خواهید گفت : پس چرا تا به حال به من نگفتید ؟ شما که همیشه می دیدی ما این حرفها را می زنیم ، چرا یک بار به ما نگفتی این جمله از کلمات امام حسین نیست که ما این اشتباه را نکنیم ؟

همان وقت ، مثل شمایی به مثل منی حمله خواهید کرد که شما چرا اینقدر سکوت کردید ، نگفتید و نگفتید تا وقتی که ما در مقابل دشمن گرفتار شدیم و محکومش شدیم ؟ حالا داری به ما می گویی که چُنین جمله ای نیست ؟!

ثالثاً ؛ اگر شما از جَنبه حماسی شیفته این جمله هستید ، امام حسین علیه السّلام جمله هایی صد درجه بالاتر از این جمله دارد . آیا اِنَّ الْحَیاةَ عَقیدَةٌ وَ جِهاد بالاتر است یا همین جمله ای که خواندم : مَوْتٌ فی عِزٍّ خَیْرٌ مِنْ حیاةٍ فی ذُلٍّ ؛ کدام یک بهتر است ؟ آیا این جمله بهتر است یا جمله روز عاشورای امام حسین علیه السّلام که فرمود:

اَلْمَوْتُ اَوْلی مِنْ رُکوبِ الْعارِ .......... وَ الْعارُ اَوْلی مِنْ دُخولِ النّارِ

[ نفس المهموم ، ص 128 و بحار الانوار ، ج / 78 ص 219 ]

آیا این جمله بالاتر است یا همان جمله دیگر روز عاشورای امام حسین علیه السّلام که فرمود:

اَلا وَ اِنَّ الدَّعِیَّ ابْنَ الدَّعِیِّ قَدْ رَکَزَ بَیْنَ اثْنَتَیْنِ بَیْنَ السِّلَّةِ وَ الذِّلَّةِ وَ هَیْهاتَ مِنَّا الذِّلَّةُ ، یَأْبَی اللّهُ ذلِکَ لَنا وَ رَسولُهُ وَ الْمُؤْمِنونَ وَ حُجورٌ طابَتْ وَ طَهُرَتْ  .

آیا آن جمله بالاتر است یا جمله ای که در خطبه اش فرمود : مَنْ کانَ باذِلاً فینا مُهْجَتَهُ وَ مُوَطِّناً عَلی لِقاءِ اللّهِ نَفْسَهُ فَلْیَرْحَلْ مَعَنا فَاِنّی راحِلٌ مُصْبِحاً اِنْ شاءَ اللّهُ تَعالی [ لهوف ، ص 53 و کشف الغمّه ، ص 184 ] و دهها جمله دیگر ؟

ما که در فقر شعار نیستیم . اگر ما مردمی بودیم که در فقر این جور شعارها بودیم ، یعنی شعارهای زنده حماسی نداشتیم ، اگر می گفتند جمله ای از امام حسین است می گفتیم حال که ما از خودمان چیزی نداریم ، یک جمله ی دیگر را ـ العیاذباللّه ـ به نام امام حسین می گوییم . ما هیچ دچار فقر شعار نیستیم . آنقدر از خود امام حسین ، از پدر امام حسین ، از برادر امام حسین ، از مادر امام حسین ، از فرزندانِ امام حسین شعارهای زنده داریم که دنیا باید بیاید از ما قرض کند . ما چرا برویم شعار مردم ، آن هم شعار نادرستِ مردم را قرض کنیم ؟! شایسته نیست نسل جوان تعصّب بورزد.

باز هم می گویم : اگر واقعاً کسی این جمله را پیدا کرد [ من به احتمال نود و نُه درصد می دانم که پیدا نمی شود . اینکه صددرصد نمی گویم برای این است که ادّعا نکرده باشم.  ] من قول می دهم که بالای همین منبر بیایم و بگویم که من اشتباه کردم . ولی ما باید مستند حرف بزنیم ، نه همین طور غیر مستند یک چیزی را بگوییم .

[ انسان کامل ، شهید مرتضی مطهّری ، انتشارات صدرا ، چاپ چهارم ، تابستان 1364 ، ص 240 تا 244 ]

 

[ مرقد آدم و همسرش و قدمگاه ]

مرحوم علامۀ طباطبایی

« و در دُرّالمنثور است که ابنِ عساکر از على (علیه ­السّلام ) روایت کرده که گفت : رسولِ خدا ( صلّى الله علیه و آله ) فرمود : در دمشق کوهى است که آن را ( قاسیون ) مى ­گویند در آنجا بود که پسرِ آدم برادرش را به قتل رسانید . [ الدّرّالمنثور ، ج 2 ، ص 275 ]

مؤلّف : اِشکالى در این روایت نیست ، به جز اینکه ابنِ عساکر آن را به طریقِ کَعبُ الاَحبار نقل کرده ، و در این نقل گفته آن خونى که بر بالاىِ قاسیون دیده مى ­شود خونِ پسرِ آدم است [ همان ] ، و به طریقه دیگر از عَمرو بن خَبیر شَعبانى نقل کرده که گفت : من با کعبُ الاَحبار به بالاى کوهِ دیرالمران بودیم که ناگهان چشمِ کَعب به درّه ­اى در کوهى افتاد که آب در تَهِ آن جارى بود ، کَعب گفت : در اینجا بود که پسرِ آدم برادرش را به قتل رسانید و این آب اثرِ خونِ اوست که خدا آن را آیت قرار داده براى همه عالَمیان . [ همان ]

( احتمال مى­ رود عبارتِ ( لُجّة سائلة ) که در حدیث آمده به معناى آن باشد که شنِ روان از کوه سرازیر مى شده ، و چون سرخ­ رنگ بوده کَعب آن را اثرِ خونِ هابیل تعبیر کرده است . « مترجم » )

این دو روایت دلالت دارد بر اینکه در آن نقطه اثرى ثابت بوده که ادّعا شده اثرِ خونِ هابیلِ مقتول است و این سخن به سخنان خُرافى شبیه است ، گویا رِندى این سخن را از پیشِ خود انتشار داده تا توجّه مردم را به آن نقطه جَلب کند ، و مردم به زیارتش بروند ، و نذوراتى و هدایایى براى آن کوه ببرند ، نظیرِ جاى پایى که در سنگ درست مى­ کنند و نامش را قدمگاه مى ­گُذارند ، و از آن جمله است قبرى که در بندرِ جَدّه در عربستانِ سعودى قرار دارد ، بر سرِ زبانها افتاده که اینجا قبرِ حَوّا همسر آدم و جدّه بَنى نوعِ بشر است ، و چیزهایى دیگر نظیرِ آن . »

[ تفسیرالمیزان ، سیّد محمّدحسین طباطبایی ، مترجم ؛ سیّد محمّدباقر موسوی همدانی ، دفتر انتشارات اسلامی ، چاپ پنجم ، زمستان 1374 ، صص 524 ـ 525 ] 

پیشنهاد ششم

از وقتی سنگ سر سنگ را بُرده اند ، گاه گاهی در فضای مجازی یا حقیقی سخن از آن به میان می آید که دزدیدند و بُردند و عجب سنگی بود و ... به هر حال روضه ای برای آن سنگ خوانده می شود . سنگ « دهان شیر » را هم در کلاتۀ امجدیّۀ فرومد با مواد منفجرۀ تکّه تکّه کرده اند ولی چون در دید مردم نیست از آن خبر ندارند یا نمی بینند که برایش روضه بخوانند ، مطالب زیر را بخوانید :

* * * * * * * *

1ـ ظاهر احوال این طور حُکم می کند که وجودِ این سنگهای غیرمتناسب نسبت به سنگهای دیگر در آن بیابان ، موجبِ عُجب مردمِ روزگاران پیش بوده . شاید به مناسبتِ نوعی تقدّس که برای سنگها قایل بوده اند نقوشِ انسان و بُزِکوهی و بعضی علایمِ متخیّلۀ خود را بر آنها نَقر و نَقش کرده اند . افسوس که مردمِ نادان به تصوّر اینکه در میانِ این سنگها گنجی نهفته است چند تایی را با پُتک شکسته اند .

گُلگشت در وطن ، دکتر ایرج افشار ، نشرِ اختران ، چاپ اوّل ، 1384 ، ص 82

* * * * * * * *

2ـ از ساختمانهای دیرینه سال و دیدنی جاجرم بقایای قلعۀ ویرانۀ آبادی است نزدیک به مسجد جامع ... از روی تپّه به سمتِ جنوب و غرب دو بنای بلند دیده می شود که از میانِ خانه ها سر برافراخته اند . نامِ آنها کوشک است و خانه های خانی و اَعیانی بوده است .

نام یکی ؛ کوشک محلّۀ سر سنگ است

و نام دیگری ؛ کوشک محلّۀ بازار .

اصطلاح « سر سنگ » که در بسیاری از شهرها بوده هنوز برایم مفهوم درستی ندارد . نمی دانم در سر سنگ چه می کرده اند که همه جا مرکزیّت داشته است . شاید آنجا آب تقسیم می کرده اند . شاید سنگ گازری در آنجا بوده است .

 گُلگشت در وطن ، دکتر ایرج افشار ، نشرِ اختران ، چاپ اوّل ، 1384 ، ص 210

* * * * * * * *

3ـ تفریحِ جوانان سر سنگ است ابرقو

بعد از همه جا شوخ و قشنگ است ابرقو

گُلگشت در وطن ، دکتر ایرج افشار ، نشرِ اختران ، چاپ اوّل ، 1384 ، ص 391

* * * * * * * *

4ـ در کتاب سبزوار شهر سربدار ، صفحه 73 در بارۀ حسین خسروجردی نوشته شده است :

حسین خسروجردی : کوچه ­ای که من در آن به دنیا آمده ­ام ، جایی است که اکنون آن را خیابانِ رضوی می ­نامند که با کوچۀ حمّامِ قدیم و نقابشک و کوچۀ سر سنگ که به آن می ­پیوسته محدودۀ زادگاه و دورانِ کودکی من را می ­ساختند .

در این کتاب در صفحه 327 در بارۀ « محلّات و گذرهای قدیمی » نوشته شده است :

محلّۀ گود انبار ، محلّۀ غربتها ( غرشمارها ) [ قریشمال ـ قریه شمار ]

محلّۀ سبریز ، محلّۀ دروازه عراق ،

محلّۀ سرسنگ : این محلّه ، محلّ دهانه یا مظهرِ قنات سر سنگ بوده و به لحاظِ اینکه تخته سنگ بزرگی بر دهانه قرار داشته ، نامِ سرِ سنگ به خود گرفته است . ص 327

محلّۀ دروازۀ نیشابور ، محلّۀ سروستان ، محلّۀ پادرخت ، محلّۀ حمّام حکیم ، محلّۀ سردیه ، کوچۀ قنبر سیاه

سبزوار شهر سربدار ، رضا مطیعی ، انتشارات کامیاب ، مشهد ، چاپ اوّل ، 1395

* * * * * * * *

5ـ در هشت ذیحجه سال 317 ه قرمطیان به صورتِ ناگهانی به مکّه حمله کردند و ضمنِ تصرّف شهرِ مکّه و غارتِ آن چندین هزار نفر از زوّار و ساکنانِ شهر را کُشته و یا برای بَردگی با خود بُردند .
همچُنین حجرالاسود را از دیوارِ کعبه کَنده و به دونیم شکستند و با خود به لَحسا بردند . 
که بیست سال بعد ، با وساطتِ خلیفۀ فاطمی حجرالاسود را به مکّه باز گرداندند .
ابن اثیر ، کامل ، در صفحه 65 و آثار باقیه صفحه 277 و سیوطی تاریخ الخلافا صفحه 383 می ­نویسند : در سال 317 هجری قمری (930 میلادی ) ، در زمانِ خلافتِ « مقتدر » خلیفۀ عبّاسی ، ابوطاهر قرمطی که در فارس ، بحرین و یمامه حکومت می­ کرد ، به شهرِ مکّه حمله بُرد و حُجّاجی را که مشغولِ برگزاری مراسمِ حجّ بودند به قتل رساند و 11روز در مکّه ماند و حجرالاسود را با گُرز شکست و چند پاره آن را به انضمامِ اشیاء گرانبهای درونِ خانۀ کعبه با خود به بحرین بُرد .

درسالِ 339 هجری قمری ( 951میلادی ) پس از 22 سال ، مطیع لله فضل بن جعفر بن مقتدر عبّاسی ) بیست و سومین خلیفۀ عبّاسی ، آن قسمتهایی از حجرالاسود را که قرمطیان با خود به بحرین بُرده بودند به مبلغِ پنجاه هزار زرِ سُرخ بازخرید کرد و به مکّه بازگردانید . [ اخبارالطّوال/ ترجمه ، ص66 ]

* * * * * * * *

6ـ می بینید که حجر الاسود را هم دزدیده اند تا چه رسد به سنگ سر سنگ ، ما تا چیزی را داریم قدرش را نمی دانیم ، بعد که از بین می رود تازه متوجّه می شویم ! مثل افرادی که تا زنده اند قدرشان را نمی دانیم وقتی می میرند تازه بیدار می شویم که کار از کار گذشته است !

* * * * * * * *

7ـ به شورای اسلامی و دهیاری محترم پیشنهاد می شود اگر امکان دارد آن سنگ را هر چند سارقان شکسته اند دوباره به جای اوّلش برگردانند و اگر نمی شود سنگ دیگری که بشود طرحی از مسجد جامع رویش حکّ کرد جایگزین آن سنگ نمایند .

هر چه باشد قدمت و دیرینگی آن سنگ به گونه ای بود که آن محلّ با وجود مسجد جامع و مظهر قنات بازار ، سر سنگ خوانده می شد .


قضاوت با شما

هفتۀ پیش موضوعی تحتِ عنوانِ « جانم به فدات » درج کردم و در بارۀ مطلبی که یکی از طلبه­ های فرومدی گفته بود توضیحاتی دادم .

 

 ایشان پاسخهایی نوشته است که در اینجا به ارزیابی آنها می ­پردازیم ( یا طبقِ گفتۀ خودش که : اگر جواب رو قبول نداری دلیلت رو می­ گفتی ) دلیلهایم را می ­نویسم . لطفاً حرفهای مرا تا انتها بخوانید .

 

 ایشان گفته است : فرد متخصّص نقد می ­کند و غیرمتخصّص سؤال می ­کند .

ولی به نظر من فرد متخصص هم سؤال می­ کند و هم نقد کند . فرد غیرمتخصّص هم سؤال می­ کند و هم نقد ، وقتی مطلبی برای کسی تضاد یا تناقض داشته باشد می ­تواند آن را نقد کند یا در بارۀ آن سؤال کند .

ایشان پرسیده : آیا شما در این بحث متخصّصی ؟ یعنی متخصّص نیستی ! چون در ادامه گفته : اگر مایل بودید برای اثباتِ دلالتِ حدیث سؤال کنید تا پاسخ وافی و کافی تقدیم شود .

پس خودش را هم در این بحث متخصّص می ­داند ! چون سؤال را باید از متخصّص کرد !

 

ـ شهید مطهّری به استناد قسمتی از خطبۀ 214 نهج البلاغه می­ گوید : « امام علی ع گفته است : مرا نقد کنید . »

کسانی که بخواهند امام علی ع را نقد کنند ، نه در امرِ حکومتداری تجربه­ شان از امام بیشتر است ، نه در درک و دریافتِ آیاتِ قرآن از آن امام که هَمپای وحی بوده ، درک و دریافتِ بهتری دارند ، یعنی غیرمتخصّص هستند . حالا چرا امام می­ گوید : این غیرمتخصّص­ ها حقّ دارند امام را نقد کنند امّا این طلبۀ فرومدی می­ گوید : شما متخصّص نیستید و حقّ ندارید مرا نقد کنید ؟!

 

ـ امام خمینی گفته است : نباید ماها گُمان کنیم که هر چه می­ گوییم و می ­کنیم کسی را حقّ اِشکال نیست ، اشکال بلکه تخطئه یک هدیۀ الهی برای رُشد انسانهاست .

چرا امام خمینی می­ گوید : اگر ما چیزی گفتیم ، حقّ مردم است که اِشکال بگیرند ، نقد کنند و بلکه بگویند خطا و اشتباه گفتید و این را یک هدیۀ الهی برای رُشد انسانها می ­داند امّا این طلبۀ فرومدی می ­گوید : چون متخصّص نیستی حقّ نداری نقد کنی ؟

 

ـ چرا شهید مطهّری بیش از پنجاه سال پیش گفته است : کسی که تا حدودِ کلاس 10 و 12 درس خوانده باشد ، پای منبر یک واعظ گاهی ده تا « ایراد » به نظرش می­ رسد و این را بیانگر رُشد مردم می ­داند و می ­گوید نباید جلو این را گرفت .

امّا این طلبۀ فرومدی می ­گوید : چون شما متخصّص نیستی حقّ « ایراد » نداری ، فقط باید سؤال کنی ؟!

ـ آیا بحثی که این طلبۀ فرومدی روی منبر در حسینیّه برای مردم بیان کرده تخصّصی است یا غیر تخصّصی ؟ و مردمی که پای منبر هستند متخصّص هستند یا غیرمتخصّص ؟ آیا کسانی که پای منبر بوده ­اند یا آن مطلب را به نحوی شنیده­ اند حقّ دارند آن را نقد کنند یا حقّ ندارند ؟!

ـ مطلب دیگر اینکه ، این طلبۀ فرومدی که خودش را متخصّص می ­داند چون گفته پاسخ وافی و کافی تقدیم می شود ، از کجا دریافته که من در این بحثی که چند بار از ایشان شنیده ­ام تخصّص ندارم ؟ و برای من نوشته : اگر مایل بودید سؤال کنید تا پاسخ وافی و کافی تقدیم شود ؟

به نظر شما مخاطبانِ محترم ، پاسخِ این طلبۀ فرومدی علمی و اخلاقی است ؟

 

 

همان طور که ملاحظه می ­کنید این طلبۀ فرومدی نام چند کتاب و شماره صفحاتِ آنها را نوشته ، بعد گفته است : « پس مطلب بی ­سند نبوده . »

مخاطبان محترم دقّت کنند ؛ متنی که من نوشته­ ام این است :

ـ در ابتدا باید گفت : مأخذ این حدیث کجاست ؟ یعنی این حدیث در کجا ثبت شده است ؟ تا اعتبار کتاب و حدیث سنجیده شود .

ـ مطلب بعد آن است که به فرضِ صحّت حدیث معنای واقعی آن چیست ؟

و در انتها نوشته ­ام : باید ابتدا در سند و بعد در محتوایش تأمّل کرد .

پس من ادّعا نکرده­ ام که این حدیث بی­ سند است . فرق است بین اینکه کسی بگوید : این حدیث بی سند است تا اینکه بگوید : گوینده یا نویسنده سندِ حدیث را نگفته یا ننوشته است !

ـ سند در اینجا به دو معناست . یکی به معنای عامّ یعنی مدرک و مأخذ که معمولاً نامِ کتاب است . دیگری به معنای سلسله و زنجیرۀ حدیث است یعنی راویانِ حدیث .

کتابهایی که به عنوانِ مأخذ و منبع این حدیث یا داستان ذکر شده ، باید اعتبارسنجی شود .

مثلاً یکی از آنها کتابِ « اسرار الشهادة ملّا آقای دربندی » است . مرحوم محدّث نوری در بارۀ این کتاب می­ گوید : « این کتاب در نزدِ علماء فنّ و نقّادین احادیث و سِیَر ، بی ­وَقع و بی ­اعتبار ، و اعتمادِ بر آن کاشف از خرابی کارِ ناقل و قلّتِ بصیرتِ او است در امور . »  

لؤلؤ و مرجان ، میرزا حسین نوری طبرسی ، ( محدّث نوری ) ، انتشارات فراهانی ، چاپ اوّل ، 1391 ، ص 168 ـ 170

یا شهید مطهّری در بارۀ این کتاب می ­گوید : « در شصت هفتاد سال پیش ، مرحوم ملّا آقای دربندی پیدا شد . تمامِ حرفهای روضة الشّهداء را به اضافۀ یک چیزهای دیگری ، پیدا کرد و همه را یکجا جمع کرد که دیگر واویلاست ! واقعاً به اسلام باید گریست . و کتابی نوشت به نامِ اسرار الشّهادة ، واقعاً مطالبِ این کتاب انسان را وادار می­ کند که به اسلام بگرید . »

حماسۀ حسینی ، مجلّد اوّل ، شهید آیت­ الله مرتضی مطهّری ، انتشارات صدرا ، چاپ 16 ، 1369 ، ص 55

یا کتاب دیگری که به عنوان مأخذ ذکر شده ، کتاب « الارشاد » شیخ مفید است . شیخ مفید از بزرگانِ شیعه و موردِ اعتماد است ولی در بحثِ علمی و بررسی حدیث باید سندِ حدیث مشخّص باشد . چون این مطلب که امام حسین ع به ابوالفضل ع گفته باشد « جانم به فدایت » مربوط به سالِ 61 هجری قمری است و مرحوم شیخ مفید در سال 336 یا 338 هجری قمری به دنیا آمده است و حدودِ 300 سال فاصلۀ زمانی بینِ وقوع این داستان و شیخ مفید است ، در اینجا سند حدیث لازم می­ آید یعنی ؛ چه کسانی این حدیث را روایت کرده­ اند که به شیخ مفید رسیده است ؟ یا اینکه شیخ مفید این مطلب را از چه کتابی نقل کرده است ؟ این مطالب و بررسی رجال و راویانِ حدیث همان « تأمّلی » است که گفته ­ام .

پس به این معنای خاصّ « سندِ حدیث » بیان نشده بلکه « مأخذِ حدیث » بیان شده است .

ما البتّه وارد این فضا نشده و احتمال داده­ ایم که این حدیث بیان شده باشد و گفته ­ایم در صورتی که این حدیث بیان شده باشد معنای آن چیست ؟ آیا همان معنای ظاهری است یا معنای دیگری دارد ؟

مثلاً وقتی ما قبل از آب خوردن ، لیوانِ پُر آب را به سمتِ بزرگ ­تر از خودمان دراز می ­کنیم و می­ گوییم : « بسم الله » در اینجا « بسم الله » به معنای « به نام خدا » نیست بلکه به معنای « بفرما » است .  

همچُنین اگر امام حسین ع به ابوالفضل ع گفته باشد : « جانم به فدایت » جای تأمّل است و می ­تواند حکایتگر صمیمیّت بینِ این دو نفر باشد و الزاماً به معنای این نیست که من حاضرم جانم را فدایت کنم .

مخاطبان محترم دقّت دارید که من گفته بودم :

ـ در ابتدا باید گفت : مأخذ این حدیث کجاست ؟ یعنی این حدیث در کجا ثبت شده است ؟ تا اعتبار کتاب و حدیث سنجیده شود .

ـ مطلب بعد آن است که به فرضِ صحّت حدیث معنای واقعی آن چیست ؟

و در انتها نوشته­ام : باید ابتدا در سند و بعد در محتوایش تأمّل کرد .

ایشان قسمتِ اوّل را « سؤال » تشخیص داده و نامِ کتابها و صفحه ­های موردِ نظر را نوشته است . قسمتِ دوم را « سؤال » تشخیص نداده بلکه « نقد » دانسته و مرا متخصّص در این بحث ندانسته ، گفته است : « اگر مایل بودید سؤال کنید تا پاسخِ وافی و کافی تقدیم شما شود . »

 

 ـ مخاطبان محترم اینکه این طلبۀ فرومدی گفته است : « انگار من در سه­ شنبه مطلب نداشته ­ام » و « انگار ایشان بدونِ مطالعه چیزی را گفته » ، انگار نه انگار که اینها را گفته است چون فقط « انگار یا انگاره » است .

 

ـ بزرگواران ملاحظه می­ کنید که این طلبۀ فرومدی ادّعا کرده من حُکم صادر کرده­ ام .

در صورتی که من گفته ­ام : جای تأمّل است ! یعنی جای بررسی است . پس هیچ حُکمی صادر نکردم . هر چند اگر نظر قطعی هم بدهم اشکالی ندارد .

به نظر شما مخاطبانِ محترم ، اینکه من گفته ­ام : یک طلبۀ فرومدی حدیثی بیان کرده امّا سندش را بیان نکرده تا ما بتوانیم بررسی کنیم یا برداشتی که ایشان داشته ، برداشتِ ما هم جای تأمّل دارد ، مشکلی در دینداری ما به وجود آورده است ؟ و این فهم و معرفت و انصافِ ما را زیر سؤال بُرده و با اینکه از شُهدا و قرآن حرف می ­زنیم همخوانی ندارد ؟!

 

خوانندگان بزرگوار تکرار می ­کنم ، نوشتۀ مرا ملاحظه کردید که من نگفته ­ام : سندش معلوم نیست ، بلکه گفته ­ام : سندش را بیان نکرده است . و باز ملاحظه کردید که من حُکمی صادر نکرده ­ام .

به نظر شما بزرگواران ، اینکه این طلبۀ فرومدی از قولِ من گفته است : « سندش معلوم نیست » یا گفته :  حدیثی که بیان کرده « بی ­سند نیست » یعنی من گفته ­ام : « بی­ سند است . » یا گفته : « حُکم صادر کرده » ، اینها خلافِ واقع نیست ؟

 

 در اینجا این طلبۀ فرومدی گفته است : « لااقل وقتی جوابت رو تو گروه دادم ، معذرت خواهی می­ کردی . »

ملاحظه می­ کنید که ما حقّ نقد که نداریم ، فقط باید سؤال کنیم وقتی سؤال کردیم و پاسخ شنیدیم باید معذرت خواهی هم بکنیم !

یعنی بابت اینکه من پرسیده­ ام : مأخذِ این حدیث کجاست ؟ و ایشان پاسخ داده است : « ارشاد شیخ مفید » یا « تاریخ طبری » یا ... حالا نوبتِ معذرت خواهی کردن از ایشان است !

بعد ادامه داده : « یا حدّاقل بدونِ معذرت خواهی می­ گفتی که اشتباه کردی . »

یعنی من بابت سؤالی که کرده ­ام و پرسیده­ ام : مأخذ این حدیث کجاست ؟ باید بگویم : اشتباه کردم ؟!

و باز ادامه داده : و اگر جواب رو قبول نداری ، دلیلت رو می­ گفتی . »

پس اگر سؤال کردی بعد گرفتار می ­شوی ! یا معذرت خواهی یا اعتراف به اشتباه یا آوردنِ دلیل !

اگر از همان اوّل می ­گفت : نقد نکنید ، سؤال هم نپرسید ، بهتر نبود ؟

و مطلب دیگری که گفته است : « اگرم برای خود نشان دادن یا دلیلِ دیگری گفته ­ای ، ادّعای دین نکن » ؟!

خوانندگان گرامی ، کدامِ ما از اینکه خودی نشان بدهیم مُبرّاییم ؟ پس باید ادّعای دین نکنیم ؟!

این مرتبۀ دوم است که در همین بحث ، این طلبۀ فرومدی دینداری مرا قبول ندارد ، خدا عاقبتِ مرا به خیر کند !

ـ مخاطبان محترم من از شما یک سؤالی بپرسم ؟ فقط سؤال ! نقد نه ! آخر جمله ­ام هم علامتِ سؤال قرار می ­دهم که ببینید فقط سؤال کرده ­ام .

به نظر شما من باید بابتِ یک سؤالِ معمولی که گفته ­ام : مأخذِ این حدیث کجاست ؟ از این طلبۀ فرومدی معذرت خواهی کنم یا ایشان باید بابتِ اینکه ساعت یازدۀ شب با پخشِ صدایش از بلندگو مزاحمت برای مطالعه و استراحت مردم به وجود آورده ، معذرت خواهی کند ؟

خلاصۀ تمامِ این حرفها چیست ؟ خودش « خلاصه » کرده است :

« خلاصه آقای یاقوتیان ، اگر یه بار دیگه ، با کنایه و تیکه بخوای حرفِ بی ­ربط بزنی ، چیزایی از عقاید و کارهات به مردم میگم که فرومد راهت ندن . »

مخاطبان محترم ، به نظر شما این طلبۀ فرومدی اهلِ تحقیق است یا اهلِ تهدید ؟

به نظر شما خلاصه ­ای که این طلبۀ فرومدی بیان کرده ، علمی است یا اخلاقی ؟

آیا ایشان که بحثِ دین و قرآن و شُهدا و ... را به من گوشزد کرده ، آن صحبتهای مفصّلش و این خلاصه ­اش با دین و قرآن و شُهدا همخوانی دارد ؟

آیا ایشان که مدّعی است مردم را با خُلقِ پیامبر گرامی و خُویِ حسینی آشنا می­ کند ، صحبتهایش چه نسبتی با آن بزرگواران دارد ؟

آیا شما وقتی این « خلاصه » را می­ خوانید با خودتان زمزمه نمی ­کنید :

دلایل قوی باید و معنوی

نه رگهای گردن به حُجّت قوی ؟

آیا شما با خودتان نمی ­گویید : این طلبۀ فرومدی با یک « محقّق » و « نویسنده » و « معلّم بازنشسته » و « رزمنده » و « جانباز » و « پژوهشگر و کارشناس ارشد علوم قرآن و حدیث » و ... که چُنین برخوردی دارد و خطّ و نشان می ­کشد با دیگران چه رفتاری می ­کند ؟

ممنون که حرفهای مرا خواندید .

امروز دوم آذر ماه 1397

سالروز تولّد دکتر علی شریعتی مزینانی

جانم به فدات !

یک بار در فضای مجازی صحبتی در بارۀ جناب ابوالفضل (ع) شد ، یکی از طلبه­ های فرومدی گفت : امام حسین (ع) به ابوالفضل گفته است : جانم به فدات ! این مطلب که از زبان امام معصوم صادر شده ، بیانگر قدر و منزلت ابوالفضل است ...  

یک بار هم همین مطلب را با اضافاتی در یک مجلس ترحیم در فرومد بر منبر می­ گفت .

امسال امّا در یکی از شبهای محرّم در خانه نشسته و مشغول مطالعه بودم که صدایش از بلندگو و از طریق پنجره به خانه می­ آمد که امام حسین (ع) به ابوالفضل گفته است : جانم به فدات ! این مطلب که از زبان امام معصوم صادر شده ، امام معصوم که اهل تعارف نیست ، پس ببینید که قدر و منزلت ابوالفضل تا کجاست که امام معصوم می­ گوید : جانم به فدایت و حاضر است جانش را فدایش کند !

در اینجا بحثی در مقام و منزلت شهیدان کربلایی که از « ما » و « من » رهیده ­اند نیست بلکه بحث در این استدلال است که آیا این نحوۀ استدلال درست است ؟!

در ابتدا باید گفت : مأخذ این حدیث کجاست ؟ یعنی این حدیث در کجا ثبت شده است تا اعتبارِ کتاب و حدیث سنجیده شود ؟

مطلب بعد آن است که به فرضِ صحّت حدیث ، معنای واقعی آن چیست ؟ آیا معنای جمله این است که واقعاً « جانم به فدایت » یا منظورِ دیگری مثلِ همان قدر و منزلت دارد ؟

در حکمت 417 نهج البلاغه آمده است که یک نفر در محضر امام علی (ع) استغفار کرده است و امام به وی گفته است : ثَکِلَتکَ اُمُّکَ ، اَ تدری ما الاستِغفارُ ؟ مادرت به عزایت بنشیند آیا می ­دانی استغفار چیست ؟

یا در کتاب « شهید جاوید ص 232 » به نقل از « ارشاد شیخ مفید ص 206 » آمده است که ؛ وقتی حُرّ مانع ادامۀ حرکتِ امام حسین (ع) می­ شود ، امام به به او می ­گوید : ثَکَلَتکَ اُمُّکَ ما تُریدُ ؟ مادرت به عزایت بنشیند می­ خواهی چه کنی ؟

واقعاً امام علی و امام حسین در این مواقع نفرین کرده­ اند که مادرِ آن افراد به عزای فرزندانشان بنشینند یا این جمله مُرادِ دیگری دارد ؟ چون ندانستنِ مراتبِ توبه لازمه­ اش نفرین نیست . مثلاً می­ خواهد بگوید : آنچُنان که مادری در فقدِ فرزندش گریان است باید در ندانستنِ این مطلب یا ندانستنِ عواقبِ این کارت سوگمند باشی ! یا ...

یعنی همان طور که در قرآن از استعاره و کنایه و تشبیه و ضرب المثل و ... استفاده شده ، امام هم از این گونه موارد در سخنش استفاده کرده است .

در خطبۀ 235 نهج البلاغه دو بار آمده است : « بِاَبی اَنتَ و اُمّی » ، یعنی امام علی (ع) در حین غُسل و کَفنِ بدنِ پیامبر گرامی (ص) گفته است : پدر و مادرم فدایت باد .

پیامبر گرامی در سال 11 هجرت وفات کرده ، یعنی این سخن امام علی در سال 11 هجری بیان شده است در صورتی که پدرش ( ابوطالب ) در سالهای اواخر بعثت و مادرش ( فاطمۀ بنت اسد ) در سالهای اوایل هجرت از دنیا رفته­ اند و در سال 11 هجرت امام علی پدر و مادری ندارد که فدای پیامبر کند ! بنابر این معنای ظاهری این سخن مُراد نیست .

پس در آن جمله هم که از زبان امام حسین برای ابوالفضل بیان شده ، باید ابتدا در سند و بعد در محتوایش تأمّل کرد .