آن سالها وقتی تعطیلات عید نوروز فرا می رسید ، همۀ معلمان برای دانش آموزان تکلیفِ عید نوروز تعیین می کردند ، معمولاً از دانش آموزان می خواستند که از اوّل کتابِ فارسی تا دو سوم کتاب که تدریس شده بود ، مشق بنویسند ، ما دانش آموزان در خانۀ یک نفرمان دورِ هم جمع می شدیم و در نصفِ روز یا یک روز تمامِ مشقهایمان را می نوشتیم ، و یک دفتر را پُر می کردیم ، معمولاً تُند می نوشتیم و بد خطّ ، دنبال آن بودیم که زودتر تمام شود ، گاهی نوشتنِ تمریناتِ حساب هم بود ، بعضی معلّمها هم عادت به جریمه دادن داشتند که آن هم به نوبۀ خود در بدخطّی دانش آموزان بی تأثیر نبود . برای اینکه مشقهای عید زودتر تمام شود ، بچّه ها دست به دامانِ تقلّب هم می شدند ، مثلاً یکی از دانش آموزان می گفت : از حرفِ « و » که در سطرِ سوم هست به حرف « و » در سطر هشتم بروید ، اگر معلّم متوجه شد بگویید : من تا اینجا که نوشته بودم ، مادرم صدایم زد که بچّه را بگیرم وقتی آمدم اشتباه کردم فکر کردم سر خطّم اینجاست !
ما معمولاً از این معلّمها می ترسیدیم ، اگر معلّم را در کوچه می دیدیم فرار می کردیم که ما را نبیند و بعد بازخواست نکند که چرا در کوچه بودی و دنبالِ درس نبودی !
سال چهارم ( 1357 ـ 1356 ) و پنجم ابتدایی ( 1358 ـ 1357 ) ما معلّمی داشتیم به نام محمّدرضا ولیخانی ، او معلّمی خوش چهره و خنده رو بود ، او به ما گفته بود : وقتی در کوچه مرا می بینید فرار نکنید اگر از کنارِ من ردّ شُدید سلام کنید ! من بعد از گذشت چهل سال صورتِ خندان و زیبایش را به خاطر دارم . تا آنجا که به یاد دارم او دانش آموزان را کُتک نمی زد ، من که در طولِ آن دو سال هیچ گاه از او کُتک نخوردم . او یک کارِ بزرگِ دیگر هم کرد ، در روزگاری که خیلیها مُقلّد بودند و از خود طرح و ایده ای نداشتند ، وقتی بچّه ها از مشق و تکلیفِ عید گفتند ، در پاسخِ بچّه ها گفت : تعطیلاتِ عید برای استراحت کردن است نه برای مشق نوشتن ! بروید خوش باشید . من برای آقای محمّدرضا ولیخانی در دنیا و آخِرت حسنه آرزو می کنم که مردِ فهمیده ای بود .