عکسهایی از خطّه فریومد / فرومد

زیر مجموعه وبلاگ خطّه فریومد / فرومد ( تاریخی ، علمی ، فرهنگی )

عکسهایی از خطّه فریومد / فرومد

زیر مجموعه وبلاگ خطّه فریومد / فرومد ( تاریخی ، علمی ، فرهنگی )

خاطره ـ بچّه های آسمان

در پُستِ قبل صحبت از مدارس فرومد شد و اشاره ای به خاطراتی که بخشی از هویّت ما را ساخته اند در اینجا یکی از آن خاطرات را می خوانید .

 

بچّه های آسمان

آن ‌وقتها که من دانش‌ آموز دبستان بودم ، خریدنِ لوازم ‌التّحریر ، لباسِ مدرسه و کیف و کفش برای خانواده ‌ها چندان موضوعیّتی نداشت . یعنی اصلاً هیچ‌ کدام از خانواده ‌ها ، چه دارا و چه ندار ، به این مسئله اهمّیّتی نمی‌ دادند ؛ چه این موضوع جُدای از اینکه در اولویّت خانواده ‌ها نبود ، به لحاظ فرهنگی جایگاهی نداشت . بچّه‌ها هم پذیرفته بودند که اوّل مهر لباس خواهر و برادر بزرگترشان را بپوشند .

 

در این میان ، بعضی پدر و مادرهایی که نیمچه سوادی داشتند و یا جوان ‌تر بودند و به شهر رفت و آمد می ‌کردند گاهی برای بچّه‌ هایشان کیف و کفش‌ های جدید می ‌خریدند . در همان روزهای سوم دبستان بودم که یک روز برادر بزرگم ( علی ) برای ما یک کیف مدرسه فرستاده بود و چند متر پارچه مشکی . مادرم پارچۀ مشکی را به خیّاط داد تا برای خواهرم مانتو بدوزد .

 

من و محمّد هم کیف را گذاشته بودیم وسط و تماشایش می‌کردیم . ما هر دو ابتدایی بودیم و مسلّما هر دو دلمان می ‌خواست صاحبِ آن کیف باشیم . کیف زمینۀ مشکی داشت همراه با ترکیبی از سبز و داشتنِ جاهای زیادی برای قُمقُمه و کتاب و جامدادی . مادرم غُر می‌ زد که چرا وقتی توی یک خانه دو تا دانش‌ آموز ابتدایی هست یک کیف می ‌فرستی ؟ اگر می ‌خواهی چیزی بفرستی یا باید برای هر دوشان بفرستی یا اصلاً هیچی نفرستی .

 

باری ، من و محمّد تصمیم گرفتیم نوبتی از کیف استفاده کنیم . آن سال‌ها دبستانِ شرف و بیت‌المقدس هر دو در ساختمانی بالاتر از شرکت تعاونی قرار داشت [ الآن هم به گمانم همان‌جا باشد ] و دخترها و پسرها هم در شیفتِ مخالفِ هم درس می‌ خواندند . هفته‌ ای که محمّد شیفتِ صبح بود کیف را با خودش به مدرسه می بُرد و قرار گذاشته بودیم وقتِ تعطیلی مدرسه ، کیف را به من بدهد . هفته ‌ای به این منوال گذشت و من هر روز پُشتِ در مدرسۀ بیت‌ المقدس منتظر بودم که محمّد تعطیل بشود و کیف را به من بدهد . او کیف را به من می ‌داد و من هم وسایلم را داخل آن می ‌گذاشتم و محمّد هم کتاب‌هایش را زیر بغلش می ‌زد و می‌ رفت . بعد از مدّتی هر دو از این کار خسته شده بودیم . دستِ آخِر محمّد گفت : کیف باشد برای تو ، من کتاب‌هایم را زیر بغلم می‌ زنم . [ آن‌ وقت‌ها پسرها خیلی عادت به کیف و کوله نداشتند، یا کلاسور استفاده می ‌کردند و یا کتاب‌هایشان را زیر بغلشان می ‌زدند ] . من هم خیلی خوشحال شدم و صاحبِ کیفِ رؤیایی شدم .

 

بعدها که بزرگ‌تر شدم و دانش‌ آموز دبیرستان شدم ، همین ‌طور اتّفاقی ، فیلم « بچّه ‌های آسمان » را در تلویزیون دیدم . چه می ‌توانستم بگویم ؟ قصۀ فیلم روایتِ خواهر و برادری بود که در مسیر مدرسه کفش‌هایشان را با هم عوض می‌ کردند. من آن ‌قدر جذبِ این فیلم شدم که رفتم سراغِ کتابِ ادبیاتِ فارسی دوم دبیرستان  و فیلمنامۀ بچه ‌های آسمان را در آن خواندم و فیلم را هم دیدم، بارها و بارها. انگار از خواندنِ فیلمنامه و دیدنِ فیلم سیر نمی ‌شدم. گویی به شکلی با علی و زهرا احساس نزدیکی می ‌کردم. انگار آن دو، من و محمّد بودیم.

 

این فیلم و این ماجرا ، روایتگر چیزی بود که امروزه در میانِ کودکان و نوجوانان بسیار کم‌تر می ‌بینم . ما ، آن‌روزها که کوچک بودیم وقتی به مشکلی بر می ‌خوردیم ، به خصوص مشکل مالی ، خودمان می ‌نشستیم و برای خود راهی می‌ یافتیم . برای خودمان شخصیّت قائل بودیم . تا یک اتّفاقی می ‌افتاد سریع به پدر و مادر نمی‌ گفتیم . اوّل از فکر خودمان استفاده می‌ کردیم ، سعی می‌ کردیم راهی بیابیم و با گفتنِ مشکلاتمان رنجِ پدر و مادر را دوبرابر نمی‌ کردیم . یعنی یک جور همدلی دوطرفه میانِ ما و والدین وجود داشت . از والدین طلبکار نبودیم . آن‌ها تلاش می ‌کردند و زحمت می‌ کشیدند که ما را به مدرسه بفرستند و ما هم لوطی بودیم . درست و بجا خرج می‌ کردیم . مثلاً من خیلی کم به خاطر دارم که از بوفۀ مدرسه شکلات و کیک خریده باشم . چون می‌ دانستم این کار خرجِ هر روزه روی دستم می‌ گذارد . برای همین صبح‌ها زودتر بیدار می ‌شدم و برای خودم ساندویچ درست می ‌کردم که اگر گرسنه شدم بخورم .

 

آن‌ وقت‌ها بچّه‌ ها در خانواده ، خیلی چیزهایشان را با هم تقسیم می ‌کردند : لباس ، خوراک ، مداد و خودکار . کمتر بچّه ‌ای پیدا می‌ شد که همه چیز را برای خودش بخواهد . انگار از پدر و مادر شرم داشتیم که آن‌ها را برای چیزهایی که می ‌خواهیم به رنج و زحمت بیندازیم . آخر ، طبیعت و روزگار به اندازۀ کافی به آنها رنج و سختی داده بود ، اگر چند لحظه‌ ای به دست‌هایشان نگاه می ‌کردی ، ردّپای مرارت‌ها و تلخی‌های زمانه را روی آن می‌ دیدی .

 

وقتی مدرسۀ بیت‌ المقدس تعطیل می‌ شد و پسرها به سمت در مدرسه هجوم می ‌آوردند ، من شتابان از میانِ جمعیّت دختر بچّه ‌هایی که تلاش می ‌کردند واردِ مدرسه بشوند ، خودم را به محمّد می ‌رساندم و بعد می‌ رفتیم یک گوشه ‌ای و محمّد کتاب‌ها و مدادش را از کیف در می ‌آورد و من هم کتاب‌ها و وسایلم را داخل آن می ‌گذاشتم ، هنوز اضطراب و لرزشِ دست‌هایم خاطرم هست که چگونه با عجله و دلهره وسایلم را داخلِ کیف می ‌گذاشتم و به سمتِ در مدرسه می‌ دویدم .

 

من و محمّد در این ماجرا ، نه تنها یک کیف را که بخشی از اضطراب هایمان ، تکّه ای از مهربانی مان ، بخشی از رنج هایمان و میزانی از آرزوهایمان را با هم تقسیم می کردیم .

 

این چیزی بود که ما از زندگی آموخته بودیم . زندگی به ما سخت می‌ گرفت و ما هم سخت ایستادگی می‌ کردیم .

دعای روز سه شنبه

در اوّلین سه شنبه و اولین روز سال 1396 با دعای امام سجّاد علیه السّلام به استقبال بهار می رویم .

بِسْمِ اللهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ


به نام خدا که رحمتش بسیار و مهربانی‌اش همیشگى است‏


الْحَمْدُ للهِ وَ الْحَمْدُ حَقُّهُ کَمَا یَسْتَحِقُّهُ حَمْدا کَثِیرا وَ أَعُوذُ بِهِ مِنْ شَرِّ نَفْسِی إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ اِلّا مَا رَحِمَ رَبِّی وَ أَعُوذُ بِهِ مِنْ شَرِّ الشَّیْطَانِ الَّذِی یَزِیدُنِی ذَنْبا إِلَى ذَنْبِی وَ أَحْتَرِزُ بِهِ مِنْ کُلِّ جَبَّارٍ فَاجِرٍ وَ سُلْطَانٍ جَائِرٍ وَ عَدُوٍّ قَاهِرٍ

ستایش خداراست و سپاس برازنده او آنچنان‏که شایسته حضرت اوست، ستایشى بسیار و به او پناه می‌برم از شر نفسم چه نفس همانا به زشتى بسیار فرمان مى دهد جز آنکه پروردگارم رحم کند، و به خدا پناه می‌برم از گزند شیطانى که گناه بر گناهم‏ می‌افزاید، و به قدرت او از هر گردنکش نابکار و پادشاه ستمکار و دشمن قهّار، دورى می‌جویم،

اللهُمَّ اجْعَلْنِی مِنْ جُنْدِکَ فَإِنَّ جُنْدَکَ هُمُ الْغَالِبُونَ وَ اجْعَلْنِی مِنْ حِزْبِکَ فَإِنَّ حِزْبَکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ، وَ اجْعَلْنِی مِنْ أَوْلِیَائِکَ فَإِنَّ أَوْلِیَاءَکَ لا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ

خدایا مرا از سپاهیانت قرار ده، چرا که همانا تنها سپاه تو پیروز است، و مرا از حزب خود قرار ده که تنها حزب تو رستگار است و هم از دوستانت قرارم ده که بر دوستانت ترسى نیست و اندوهگین نمی‌شوند،

اللهُمَّ أَصْلِحْ لِی دِینِی فَإِنَّهُ عِصْمَةُ أَمْرِی وَ أَصْلِحْ لِی آخِرَتِی فَإِنَّهَا دَارُ مَقَرِّی وَ إِلَیْهَا مِنْ مُجَاوَرَةِ اللِّئَامِ مَفَرِّی وَ اجْعَلِ الْحَیَاةَ زِیَادَةً لِی فِی کُلِّ خَیْرٍ وَ الْوَفَاةَ رَاحَةً لِی مِنْ کُلِّ شَرٍ

خدایا دینم را برایم سامان ده که آن وسیله در امان بودن و دورى من از گناه است و آخرتم را آباد ساز که آنجا خانه پایدار من و گریزگاهم‏ از همسایگى دون‏صفتان است و زندگى را برایم زمینه افزونى در هر خیر و مرگم را برایم آرامش از هر گزندى قرار ده،

اللهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ خَاتَمِ النَّبِیِّینَ، وَ تَمَامِ عِدَّةِ الْمُرْسَلِینَ وَ عَلَى آلِهِ الطَّیِّبِینَ الطَّاهِرِینَ وَ أَصْحَابِهِ الْمُنْتَجَبِینَ

بار خدایا بر محمّد خاتم پیامبران و کامل‏ کننده شمار رسولان و بر خاندان‏ پاک و پاکیزه او و بر یاران برگزیده‏اش درود فرست

وَ هَبْ لِی فِی الثُّلَثَاءِ ثَلاثا لا تَدَعْ لِی ذَنْبا اِلّا غَفَرْتَهُ وَ لا غَمّا اِلّا أَذْهَبْتَهُ وَ لا عَدُوّا اِلّا دَفَعْتَهُ

و در روز سه ‏شنبه سه حاجتم را روا کن: گناهى برایم مگذار جز آنکه بیامرزى و نه اندوهى جز آنکه را برطرف سازى و نه دشمنى جز آنکه دور گردانى،

بِبِسْمِ اللهِ خَیْرِ الْأَسْمَاءِ بِسْمِ اللهِ رَبِّ الْأَرْضِ وَ السَّمَاءِ أَسْتَدْفِعُ کُلَّ مَکْرُوهٍ أَوَّلُهُ سَخَطُهُ وَ أَسْتَجْلِبُ کُلَّ مَحْبُوبٍ أَوَّلُهُ رِضَاهُ فَاخْتِمْ لِی مِنْکَ بِالْغُفْرَانِ یَا وَلِیَّ الْإِحْسَانِ


با بِسْمِ اللهِ که بهترین‏ نامهاست، به نام خدا پروردگار زمین و آسمان، دورى هر ناخوشایندى را که ابتدایش خشم خداست، و نیل به هر محبوبى را که آغازش رضاى اوست خواستارم، پس از سوى خود سرانجام را به آمرزش پایان ده اى سرچشمه نیکى

 

شادکامی  و خرّمی و بَرَکَت و بندگیِ خدا و استجابتِ دعا برایتان آرزو می کنم .

نگاه جامع نگر

1ـ چند سال پیش که من عضو شورای اسلامی روستای فرومد بودم ، یک روز با یکی از اعضای دیگر در میامی با بخشدارِ وقت صحبت می ­کردیم . سخن به اینجا رسید که اگر از بالای فرومد ، مَسیل تغییر کند ، هنگامِ بارندگی سیل به داخلِ سه کال که از داخل روستا می­ گذرد نمی ­آید و مشکلی هم منازل و باغهای روستا را تهدید نمی­ کند . بخشدار گفت : با تغییرِ مسیل آب به کجا منتهی می ­شود ؟ اگر قرار باشد مشکل از آن روستا برداشته شود ولی روستاهای پایین ­دست مثلِ استربند و کلاته ­سادات موردِ تهدید قرار گیرند ، برای منِ بخشدر که موظّفم جامع ­نگر باشم چه فرقی می ­کند ؟!

2ـ تا کنون در روستای فرومد چند مرکز دولتی به مزایده و فروش گذاشته شده ، مانندِ ساختمانِ ادارۀ پُست ، ساختمانِ جهادِ سازندگی ، ...

در صورتی که اگر ساختمان ادارۀ جهاد کشاورزی مثلاً به صد میلیون تومان فروخته شده باشد ، همان ساختمان با توجّه به نوع بنا و مساحت زمینی که دارد و با توجّه به موقعیّتی که قرار گرفته ، بعید به نظر می ­رسد که با چندین برابرِ آن قیمت بشود دوباره چُنان جایی در چُنان موقعیّتی فراهم کرد !

در صورتی که روستا اکنون و در آینده به این مراکزِ ساختمانی نیاز دارد ، مثلاً در آینده برای ساختمانِ بخشداری چه جایی بهتر از آن ساختمان بود ؟

3ـ در فضای حقیقی و مجازی صحبت از این شده که آموزش و پرورشِ میامی قصدِ فروش دو مورد از ساختمانهای مدارس را دارد ، بر اساسِ شنیده ­ها این مطلب به انجمنِ اولیا اعلام شده است .

من از صحّت و سُقم این مطلب خبر ندارم ولی از آنجایی که قبلاً این اتّفاق افتاده و بعضی ساختمانها فروخته شده ، به عنوانِ یک فرهنگی بازنشسته چند کلمه ­ای در این زمینه بیان می­ کنم .

4ـ یکی از آن مدارس موردِ نظر ساختمانی است که بینِ آرامگاهِ ابن ­یمین و کتابخانۀ روستا قرار دارد . این ساختمان قدیمی ­ترین مدرسه ­ای است که به یادگار مانده و قِدمتی حدودِ پنجاه سال دارد . تأسیسِ دبستان ابن­ یمین در سالِ 1319 بوده است .

افرادِ سالخوردۀ روستا ، خاطراتشان را که بیان می­ کنند از مدارسِ قدیمی روستا سخن می ­گویند که اکنون از بین رفته است .

مثلاً آقای طه شریعتی می ­گوید : وقتی من در ابتدایی درس می ­خواندم مدرسه در جای « مسجد خانقاه » بود ! برخی می ­گویند : ما در مدرسۀ « پُو قلعه / پای قلعه / پُشت قلعه » درس می­ خواندیم . جمعی می­ گویند : ما در مدرسۀ سر حمام « خانۀ نو » درس می­ خواندیم .

5ـ دبستانِ ابن ­یمین گر چه بعدها به مکانِ فعلی دبستانِ بیت­المقدس رفت و تغییر نام داد امّا سالیانی سرپناهِ دخترانِ دانش ­آموز بود تا دورۀ ابتدایی را در آنجا درس بخوانند ، بعدترها دبیرستان دخترانۀ سمیّه شد . جُدای از اینها ، آن سالها اَکابر ( که شبها بزرگسالان درس می­ خواندند ) همین جا بود . دورۀ ابتدایی من ، در همین مکان بود ، سابقۀ تدریس در دبیرستانِ سمیّه در همین مکان هم دارم .

پس مقداری از هویتِ فرهنگی من مربوط به همین مکان است که سابقۀ تحصیل و تدریس در آن دارم .

چند سال است که این ساختمان خالی است ، باید هم فکری به حالش کرد . مسلّما اگر مسئولیّت آن با من بود هیچ وقت به فکرِ فروش آن نمی ­افتادم ، من حتّی بدونِ مسئولیّت برای آن برنامه­ ها چیده ­ام  !

6ـ این ساختمان که بینِ دو مرکزِ فرهنگی است ؛ « آرمگاه ابن ­یمین و پدرش یمین ­الدّین طُغرایی » و « کتابخانۀ روستا » یکی از بهترین نقاطِ روستاست چون در مرکزِ روستا « سرِ سنگ » کنارِ مسجد جامع هم هست . پس بهتر است آموزش و پروش با سازمانِ میراثِ فرهنگی و وزارتِ ارشاد که متوّلی کتابخانه­ های کشور است در این زمینه هماهنگی کنند و دیوارهای بینِ این مراکز را بردارند تا مردم به راحتی از طرفِ کتابخانه به محوطۀ آرامگاه بیایند و از طرفِ آرامگاه هم به کتابخانه بروند .

7ـ ساختمانِ مدرسه را برای موزۀ مردمشناسی قرار دهند که روستا بسیار به این موزه نیازمند است . بعضی دوستان وسایلی تهیّه کرده ­اند و گاه در کنارِ « امامزاده سیّد احمد » به نمایش می ­گذارند و جای درست و حسابی ندارند .

8ـ می ­توان آن را برای مهمانسرا هم در نظر گرفت حتّی با برداشتِ دیوارِ حیاط مشترکِ مدرسه و کتابخانه گردشگران به راحتی می ­توانند شب ماشینِ خودشان را داخل ببرند و در آنجا اُطراق کنند .

9ـ آموزش و پرورش می ­تواند با برگزاری یک همایش ، از همۀ کسانی که در این مدرسه درس خوانده ­اند دعوت به عمل آورد و با سامان دادن به خاطراتِ آنها ، کتاب تدوین کند تا به یادگار بماند . در همان همایش هم از افراد بخواهد برای بازسازی و تعمیر کمک کنند تا این مرکزِ فرهنگی به حیاتِ خود ادامه دهد .

10ـ ساختمانِ دیگر که صحبتِ فروش آن شنیده شد کنارِ باشگاهِ ورزشی است . در آن مجموعه چهار مدرسه « دبیرستانِ پسرانۀ ابن ­یمین ، مدرسۀ راهنمایی حکمت ، دبستانِ پسرانۀ بیت المقدس ، ساختمانِ قدیمی دبستانِ دخترانۀ شَرَف » قرار دارد . این چهار مدرسه با باشگاهِ ورزشی یک مجموعۀ فرهنگی است که خاطراتِ دورانِ کودکی و نوجوانی­ بسیاری از نسلِ جوان فرومد در آنجا ثبت شده است و هیچ تغییرِ کاربَری به غیر از کارِ فرهنگی ( نهایتاً سرایی برای سالمندان ) در آنجا به صلاح و سداد نیست .

11ـ ساختمانِ کتابخانه و مدرسۀ ابن­ یمین هر دو باغ و مزرعه بوده که برای کارِ فرهنگی هدیه شده و عملاً بحثِ فروشِ آن دچارِ چالشِ جدّی است ! به جای زمزمۀ فروش بهتر است آن ساختمان به کتابخانه واگذار شود تا آبِ زمزم برای تشنگان باشد .

کتابخانۀ حکیم الدّین فریومدی در سالِ 732  ابن ­یمین را به شگفتی واداشته ، ما در پیِ آنیم که عظمتِ گذشتۀ فریومد را به کتابخانه ­اش باز گردانیم . این کار به یاری خداوندِ متعال شدنی است .

12ـ فرومد به عنوان یکی از پنج روستای قُطبِ گردشگری در استانِ سمنان معرّفی شده است پس باید برنامه ­ها هم در همان راستا باشد . آیا روستای قطبِ گردشگری نیاز به ستادِ اسکان ندارد ؟!

13ـ اینجانب به عنوانِ یک فرهنگی بازنشسته ، با شنیدنِ این خبر که حتّی صحّت و سُقمش را نمی­ دانم بسیار آزُرده شدم .

به فرماندارِ فرهنگی و اندیشمند و جامع ­نگر میامی جنابِ دکتر کریمی می­ گویم : صدای سیل می ­آید ، اگر مسیل را عوض نکنید بخشی از هویّت فرهنگی و خاطراتِ من و امثالِ مرا با خود خواهد بُرد !

 

h heidary, [۰۷.۰۳.۱۷ ۱۵:۴۳]
با سلام و ارادت خدمتِ تمامی همشهریان عزیز

بنده حیدری هستم عضو شورای فرومد بخش و شهرستان میامی از عزیزان  و دلسوزان فرومد استدعا دارم تا خبری را که اطلاع کامل از درستی آن ندارید اطلاع رسانی نکنید بنده  امروز ساعت 1/30 بعد از دیدن این خبر از جلسه شورا به اداره میامی رفتم و معاون و مسوول بازرسی اداره آموزش و پرورش سؤال کردم به صراحت اعلام کردند دروغ محض است و ما چنین کاری نکرده ایم و بدونِ هماهنگی سازمان اجازه چُنین کاری را نداریم تقاضا دارم هر خبری را زود پخش نکنید البته طبق فرمایش همکار عزیزم آقای یاقوتیان باید هوشیار و در صحنه باشیم تا دیگر ادارات مثل جهاد و اداره پست و ... به خود اجازه ندهند که ساختمانها را به فروش برسانند چون ما در آینده برای توسعه فرومد نیاز به این مکانها داریم در ضمن سال گذشته مدرسه شرف فرومد و کلاته مُلّا به سازمان اعلام شده که دانش آموز ندارد البته این دلیلی برای فروش و واگذاری نیست .

 

خطّۀ فریومد / فرومد : هم از بابتِ پیگیری جناب عالی و هم از بابتِ اعلام این خبر خوش سپاسگزاریم .

 

خطّۀ فریومد / فرومد, [۱۰.۰۳.۱۷ ۲۱:۳۵]
[Forwarded from h heidary]
باسلام و صبح بخیر خدمت تمامی همشهریان ودلسوزان عزیز با توجه به تماس وپیگیری بعضی دوستا ن به اطلاع میرساند  بنده مجدد امروز صبح ساعت 8 با رییس ومعاون اداره میامی جلسه داشتم ومعاون مالی اعلام کردندریاست اداره در جلسه انجمن فرومد گفته خیری خوب پیدا کنید تا مجوز فروش مدرسه شرف را بگیریم وپولش رابرای بازسازی مدرسه فعلی بیت المقدس هزینه کنیم االبته همه این موارد نیاز به مجوز دارد ضمن اینکه خیلی از مدارس در منطقه خالی از دانش اموز است واموزش وپرورش مجبور است برای جلوگیری از تخریب انها اقدام کند موارد صرفاجهت نگرانی دوستداران عمران و ابادی فرومد اعلام میگردد وار همه عزیزان که حساس و پیگیر موضوعات هستند به نمایندگی از شورای فرومد تشکر میکنم

ارادتمند حسین حیدری

انسانِ هَلوع !

رو به روی حیاطِ پدری من در فرومد ، بیابان بود ، من کودک بودم به قولِ فرومدیها مثلِ خواب یادم می­ آید پدرم و عمویم و ... آنجا کار می­ کردند ، در واقع در حالِ دیوار کردن بودند که زمین را بگیرند و حیاطی درست کنند که آن فرد آمد بالاپوش بلندی داشت ، چپُق هم می ­کشید .

با دست به سمتِ کوهها اشاره می ­کرد که اینجا راهِ ماست ما از اینجا به کلاته ­مان در پای کوه می ­رویم ، من اینها را نشنیدم فقط بعد یک سِری صحبت دیدم که عمویم از حیاطشان آمد و چند تکّه قند ( چند قطعه قندِ کلّه ) دستش بود ، قندها را به ایشان دادند و ایشان رفت . در واقع راهِ ایشان به کلاته ­شان را خریدند !

بالاتر از آن زمین ، یک گودال بود که وقتی سیل می ­آمد در آنجا جمع می­ شد و تا ماهها پُر آب بود گویا راهِ آنها از میانِ همان حَنطال / خَندق آب می­ گذشت !

یک روز مردم بیل و کُلنگ برداشته بودند و بالاتر از جادّۀ اصلی روستا که بیایان بود خطّ می ­کشیدند و پی برمی ­داشتند تا هر کسی برای خودش زمینی را تصرّف کند ، من و برادرم هم رفته بودیم و از صبح تا عصر کار می ­کردیم ، کوچک بودیم و کار طاقت­ فرسا بود ولی سمتِ شرقی زمین را سرتاسر مقداری خاکبرداری کردیم ، پدرم برای کارگری به تهران رفته بود . یکی از فرزندانِ همان فرد ، بیل را از ما گرفت و کُلّ آنچه ما کَنده بودیم ، پُر کرد . گفت : اینجا راه کلاتۀ ماست ، دو متر آن طرف ­تر را بگیرید که راهِ ما تنگ نشود .

مادرم که آمده بود کارِ ما را ببیند ، به آن فرد گفت : چرا کارِ بچّه ­های مرا که از صبح زحمت کشیده ­اند هَدَر می ­دهی ؟

من به یادِ داستانِ تکّه ­های قند افتادم و با خودم گفتم : اینجا که ادامۀ آن زمین نیست ، چرا آمده می­ گوید : راهِ ما به کلاته­ مان است ؟ آن موقع نمی ­توانستم تشخیص بدهم که اصلاً راه آنها به کلاته ­شان از این مسیر نیست ! ولی حکایتِ ملّا نصرالدّین بود که می ­گفت : زمین گِرد است و مرکزِ زمین همین جایی است که من می­ گویم ، قبول نداری متر کُن !

خاطرۀ دیگری که از آن فرد دارم و از چند نفر شنیده ­ام این است که یک بار مردی با شُتر به فرومد می ­آید ، ( یک بار خودم دیدم که مردی با شُتر آمده بود و وسایلِ چینی مثلِ قوری و نَعلبکی و استکان و ... برای فروش آورده بود آنها را در کاغذهای ریز ریز شده پیچانده بود و در سبدهای بزرگ در دو طرف شُتر بسته بود ، در سرِ حمام سمتِ شرقی چنار جلو خانۀ مرحومِ فلّاح در مَعرضِ فروش گذاشته بود . ) القصّه آن فرد با همداستانی چند نفر دیگر امّا به سرکَردگی خودش ، شُتر آن مسافر را می ­کُشند و گوشتش را می ­فروشند . آن مسافر هر چه گریه می ­کند و التماس که نکنید این کار را ، فایده­ ای ندارد !

و باز شنیده­ ام که در موقعِ ...

.............................................................

مرحوم  میرزا عبدالرّحیم  هاشمی  ( فرزند سیّدحسن ، متولّد 1300 ، متوفّی 26 / 6 / 1379 ) ملّایی نظیف و آراسته بود ، من چند بار که با مادرم به خانه شان رفته بودم ، تمیزی خانه شان برایم جالب بود ، همسرش مرحوم  بی بی زهرا هاشمی ( متولّد 1303 ـ 22 / 12 / 1370 ) بود . زن و شوهر افرادی نظیف و پاکیزه بودند . هر دو لاغر و بلندبالا . با مادرم نسبت داشتند ، از طریق مادر بزرگم مرحوم سکینه بیگُم اسدی که سیّد بود . گاهی که برای دیدنِ مادر بزرگم به کوچۀ تَه جای مسجد سرپلی می رفتم آنها را در آن گُذر می دیدم .

یک بار با حاج حسین همّتی پایین تر از باغ عربشاه ایستاده بودیم و صحبت می کردیم . میرزا عبدالرّحیم همانطور که به ما نزدیک می شد رو به آقای همّتی با بشّاشیّت و خنده ای ملیح می گفت : می گوید ؛ « یَرَه » دو بار هم گفته ، این کلمۀ فرومدی در قرآن دوبار آمده است .

« فَمَنْ یَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ خَیْرًا یَرَهُ * وَ مَنْ یَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ شَرًّا یَرَهُ . » ، ( زلزال ، 99 / 7 ـ 8 )

حاج حسین همّتی هم پاسخ میرزا عبدالرّحیم را داد که : بله ، بله ... !

من شاید چند بار که در مساجدِ کوچک برای مردم صحبت می کرد سخنرانی هایش را گوش کرده باشم که به جهتِ کوچکی سنّ یادم نیست ولی آخِرین بار که پای صحبتهایش بودم خردادماه 1378 بود ، حسین بابایان در تاریخ 21 / 3 / 1378 مرحوم شده بود و ایشان شبی در جلسۀ ترحیم ایشان سخنرانی کرد .

تفسیر چند آیه از سورۀ معارج را گفت : « إِنَّ الإنْسَانَ خُلِقَ هَلُوعًا * إِذَا مَسَّهُ الشَّرُّ جَزُوعًا * وَ إِذَا مَسَّهُ الْخَیْرُ مَنُوعًا . » ، ( معارج ، 70 / 19 ـ 21 )

همان جا با خودم گفتم : این بندۀ خدا چقدر خوب صحبت می کند ، چرا از ایشان در مجالسِ عمومی استفاده نمی شود ؟!

اوّل ؛ داد نمی زد ، شُمرده و آرام سخن می گفت .

دوم ؛ سخنانش منسجم بود ، یعنی مقدّمه و مؤخّره داشت و نتیجه گیری می کرد ، بی ربط حرف نمی زد .

سوم ؛ مستند حرف می زد ، مثلاً می گفت : مفسّران در موردِ کلمۀ « هلوع » این طور هم گفته اند ، این نشان می داد که اهلِ مطالعه هم هست .

موردِ دیگر داستانی بود که آقای فیضی نقل کرد ، می گفت : اوایل ... بود میرزا عبدالرّحیم جای « هندبیدها » نشسته و منتظر ماشین بود که به طرفِ جُوین برود . من پیشش رفتم و گفتم : آقا شما که تجربه داری ، اوضاع و احوال را چگونه می بینید ، چه پیش می آید ؟

گفت : نمی دانم ، مگر من علمِ غیب دارم ؟!

گفتم : به هر حال ، شما سنّی گذرانده اید ، این گونه اوضاع و احوال را دیده اید ، مثل ما کم تجربه نیستید .  

گفت : در یک روستایی یک نفر زندگی می کرد که مردمِ آن روستا به او لقبی داده بودند و او را « حسن خَر » صدا می زدند ،

زنش به او گفت : اینکه خوب نیست ، بهتر است که کاری کنی تا مردم به این لقب تو را صدا نزنند .

گفت : چکار کنم ؟

با کدخدا یا خانِ روستا صحبت کرد ، قرار شد در یک روزی مردم جمع شوند جشنِ مختصری بگیرند و « حسن خَر » به مردم شیرینی بدهد و در آنجا به مردم اعلام شود که دیگر به « حسن خَر » لقبِ « خَر » ندهند بلکه لقبِ دیگری بدهند . بعد از جشن و شیرینی کَدخدا اعلام کرد : مردم این جشن و شیرینی برای این بود که دیگر به « حسن خَر » ، حسن خَر نگوییم . بلکه لقبِ جدیدی به او بدهیم .

بعد رو کرد به حسن خَر که چه لقبی به شما بدهیم ؟

گفت : «حسن خَر » نباشد هر چه باشد ، شما خودتان یک لقبی انتخاب کنید .

کدخدا گفت : خوب مردم ، ما از امروز به « حسن خَر » ، حسن خَر نمی گوییم ، می گوییم : « حسن کُرّه » همه دست زدند و تصویب شد .

وقتی به خانه آمد زنش گفت : چی شد ، لقبت را عوض کردند ؟

گفت : بله

گفت : چه لقبی گذاشتند ؟

گفت : از این به بعد دیگر « حسن خَر » نمی گویند ، می گویند : « حسن کُرّه » !

بعد زنش گفت : آخر این چه کاری بود ، این « کُرّه » که خودش چند وقت دیگر « خَر » می شود !   

این هم خودش حکایتی است که یک پیرمردِ روستایی ، پاسخ یک نفر را در قالبِ داستان بیان کند !

.............................................................

شما این دو داستان را با هم مقایسه کنید . داستانِ دو پیرمرد فرومدی که خاطراتشان در ضمیر من مانده ، اوّلی را نه تنها نامش را نیاوردم  بلکه قسمتی از خاطراتش را هم حذف کردم و دومی که نامش را آوردم و قسمتی را نقطه چین گذاشتم ، امّا این کجا و آن کجا ؟

گُزارشی از پنج سال حضور

امروز که به قفا می نگرم ، پنج سال گذشته است .

از دوم اسفند 1390 که اوّلین مطلب در وبلاگِ « خطّۀ فریومد / فرومد » درج شد تا امروز نزدیک به شصت هزار نفر بازدید کننده داشته است .

بعدها وبلاگ « عکسهایی از خطّۀ فریومد / فرومد » هم برای عکس اختصاص داده شد تا اینکه محیط بلاگفا با مشکل مواجه شد و مطالب بیش از یک سال وبلاگ « خطّۀ فریومد / فرومد » از بین رفت . نصفِ آن را دوباره بارگزاری کردم و نصفِ دیگر همچنان مانده است و فرصت نشده است . از آنجا وبلاگِ « عکسهایی از خطّۀ فریومد / فرومد » به عنوانِ پشتیبان قرار داده شد که اگروبلاگ با مشکلی مواجه شود ، برای بارگزاری مجدّد ، کار راحت تر باشد .

بیش از یک سال هم هست که « کانالِ خطّۀ فریومد / فرومد در تلگرام » راه اندازی شده است ، مدّتی هر روز مطلب درج می شد ولی کم کم به همان درج مطالبِ وبلاگ در سه شنبه بَسَنده شد چون وقت بسیار باید صرف کرد .

تجربۀ خوبی بود ، استقبالِ همولایتی های بزرگوار ، سپاسگزاری آنها در فضای مجازی یا اعلام خُرسندی آنها در فضای حقیقی و حضوری ، موجبِ تشویق و خُرسندی بود . گاهی هم نقدهای خوب یا پیشنهادهای بجا و به جا کارگُشا بود البتّه فحشهای برخی آدمهای بیمار هم بود که آن هم به اقتضای طبیعتشان بود و شُکر خدا مرا در ادامۀ راه مصمّم تر می کرد .

 خدا را شُکر مجموعاً مطالب دو وبلاگ و کانال حدودِ یکصد هزار نفر بازدیدکننده داشته است . ان شاء الله که مورد بهره برداریِ مفید قرار گرفته باشد .  

درج دو دیدگاه از مخاطبی به نام علی و پاسخ به آن

علی, [۲۷.۰۱.۱۷۱۵:۳۴]

ای کاش مطالبی که در بابِ درآمدِ روحانیون درج کردید منصفانه بود و از سرِ دلسوزی و خیرخواهی نه از سرِ فخرفروشی و غرض .

جنابِ یاقوتیان شکّ نکنید که سطحِ آگاهی و شُعورِ مردم بالا رفته است مخصوصاً  فرومد که تا دلتان بخواهد تحصیلکردۀ حوزوی و دانشگاهی دارد و حتّی مردمِ عادی فرومد نیز تجزیه و تحلیلِ بالایی دارند .

ای کاش شما خودتان را ثابت می­ کردید تا مردم دربارۀ شما قضاوت می­ کردند نه اینکه روحانیّت را بکوبید . 

حسادت انسان را به نابودی می کشاند . توقّع است هرچه انسان معلوماتش بیشتر شود افتاده ­تر و متواضع ­تر شود نه متکبّر و از خود راضی .

ممنون

علی جان ، من در بابِ درآمدِ روحانیون مطلبی درج نکردم که منصفانه باشد یا نباشد . بسیاری از روحانیون زحمت می­ کشند ، و معیشتِ زندگی خود را تأمین می ­کنند .

به عنوانِ معلّم بسیاری از همکارانِ خودم معلّم بودند ، آنها هم مثلِ من زحمت می ­کشیدند تا کَلّ بر مردم نباشند .

پس روحانیهایی که در مدارس و دانشگاهها و حوزه ­ها درس می ­دهند و حقوق می­ گیرند ، کارِ خوبی می ­کنند ،

بعضی روحانیها هم در ادارات و سازمانهای دیگر شاغل هستند .

بعضی روحانیها هم شغلِ آزاد دارند یعنی به کشاورزی یا مغازه­ داری یا ... مشغول هستند .

بعضی روحانیها هم پزشک یا پرستار یا ... هستند .

بعضی روحانیها هم مُدیر یا نمایندۀ مردم در مجلسِ شورای اسلامی هستند .

بعضی روحانیها هم محقّق و نویسنده و ... هستند .

و خیلی مشاغلِ دیگر ، کجا من در بارۀ درآمدِ این افرادِ زحمتکش سخنِ ناصوابی گفتم ؟

من فقط در یک مطلب در بابِ پول گرفتن از طریقِ عَلَم ­گردانی یا مثلِ آن برای روضه ­خوانها سؤالی کردم

بعد هم سخنِ خودم را مستند به سخنانِ عالمانِ دین مانندِ شهید مطهّری و شهید بهشتی و محدّثِ نوری و آقا نجفی قوچانی و ... کرده­ ام .

مگر من در اینکه سطحِ آگاهی و شُعورِ مردم بالا رفته شکّ کردم ؟ دلیلِ اینکه در سطحِ آگاهی و شُعورِ مردم شکّ ندارم مطالبِ تاریخی و علمی و فرهنگی است که در وبلاگ و کانالِ « خطّۀ فریومد / فرومد » درج می­ کنم .

بله فرومد افرادِ تحصیلکردۀ حوزوی و دانشگاهی دارد . اتّفاقا من گروهی دارم با نامِ « خطّۀ فریومد / فرومد » که در آن فقط افرادِ تحصیلکردۀ فرومدی ( حوزوی و دانشگاهی ) عضوند . یکی از همین افراد تحصیلکرده با من تلفنی صحبت کرد و گفت : چرا باید طلبه­ ها که درس می­ خوانند شهریّه بگیرند امّا دانشجویان که درس می ­خوانند ، شهریّه بدهند یا اگر وام می ­گیرند پس بدهند ؟ این بیانگر همان تجزیه و تحلیل است .

شاید بعضی بگویند : طلبه ­ها درسِ دین می ­خوانند . حرفِ مَتینی است . سؤال این است که در بحثِ پرستاری از زنان ، سونوگرافی ، سزارین ، زایمان ، جرّاحی و ... برای زنان ، دین چه می ­گوید : آیا دین نمی ­گوید : این کارهای زنان توسّط زنان انجام گیرد و به مردان مراجعه نشود مگر در اضطرار ؟!

دانشجویانِ دختری که این درسها را می ­خوانند در پی عملی کردنِ همان حُکم دین هستند یا نه ؟ چرا آنها نباید شهریّه بگیرند ؟ و مطالبی از این قبیل ، اینها تجزیه و تحلیلِ برخی از همین تحصیلکرده­ های فرومدی است که شما هم تأیید می­ کنید سطحِ آگاهی و شعورشان بالاست .

شما که مرا می ­شناسی ، من تحصیلکردۀ فرومدی نیستم یا مقالاتِ علمی که در زمینۀ علومِ قرآنی و تاریخِ محلّی و ... منتشر کرده­ ام ، جنابعالی را به این نتیجه رسانده که سطحِ شعورم بالا نیست ؟

بزرگوار اگر از ابتدایی که وبلاگِ خطّۀ فریومد / فرومد شروع به کار کرده ، مطالب و موضوعهای مندرج را نگاه کنید می بینید که چه تعداد از روحانیهای فریومد / فرومد معرّفی شده ­اند :

شیخ بدرالدّین معرّف با اشعاری از ابن ­یمین

شیخ حسن جوری با اشعاری از ابن­ یمین

مرحوم آیت ­الله شیخ حامد واعظی با ثبت نامه ­هایی تاریخی از ایشان

مرحوم آیت ­الله محمّد عزیزی ( سبزواری ) نویسندۀ تفسیر « الجدید فی تفسیر القرآن المجید » در هفت مجلّد

مرحوم میرزا علی ­محمّد هاشمی ـ کارشناسِ ارشد فقه با معرّفی پایان نامه ­اش

آیت ­الله سیّد رضا ضیایی با معرّفی چندین کتاب منتشر شده و منتشر نشده ­اش

معرّفی آیت ­الله العظمی شمس ­الدّین واعظی و سایتش

معرّفی مختصر مرحوم شیخ محمّد سعیدی و مسجدی که در آن نماز می ­خوانده است .

البّته در پی معرّفی مرحوم نورالدّین واعظی هم بوده ­ام ولی هنوز مدارک لازم فراهم نشده است .

آیا اینها کوبیدنِ روحانیّت بوده است ؟ مگر آن عالمانِ دین که نقدی بر روحانیّت داشته ­اند ، روحانیّت را کوبیده ­اند ؟

گفته ­اید که : حسادت انسان را به نابودی می­ کشاند ؟

کدام حسادت و کدام روحانیّت ؟ من در محرّم امسال متوجّه نشدم که کوچۀ جنان روحانی دارد یا ندارد ؟

کوچۀ بالا هم یک روحانی دارد که چون منزلش در مسیرِ باغ ماست ، من فقط چند بار که با ماشین در آن مسیر او را دیده ­ام سلامش کرده ­ام و رفته­ ام و هیچ­گاه با هم سخنی نگفته ­ایم . یعنی موقعیّتی جور نشده است .

روحانی کوچۀ پشند هم ، آخِرین شبی که در محرّم امسال ، ایشان را دیدم بعد از پایانِ جلسه بود که احوالپُرسی کردیم و آن قدر پیر و فرتوت به نظرم آمد که مرا به یادِ مرحوم پدرم انداخت که پیر و فرتوت شده بود . آیا پیرمردی که احتمالاً بالای هشتاد سال عُمر دارد ، حسادت دارد ؟

بله ؛ مرحوم پدرم هم بارها می ­گفت : انسان هر چه علمش بیشتر می­ شود مانندِ درختی است که میوۀ بیشتری دارد و شاخه هایش سر به زمین فرود می ­آورند . البتّه اگر بخواهم اصطلاحاتِ او را به کار ببرم باید بگویم : اَدِم هر چی عِلمش بیشتر مِرَه ، سنگی­تر مِر­َه ، مثلی درختینِه که بار وَرمِدَره ، جَخِهاش وَتَه می ­یَه .

بد نیست چند تا خاطره تعریف کنم :

شبی در شاهرود مرحوم حاج رضا فلّاح به من گفت : شما علمتان زیاد است .

گفتم : علم ما کجا بوده که زیاد باشد ؟!

گفت : همین که شما الآن لیسانس دارید ، در فرومد ، در روستا چند نفر لیسانس دارند ؟

گفتم : خوب ، تازه از این نتیجه می­ شود که علمِ آنها کم است ، نه اینکه علمِ من زیاد است .

بعد پدرم به من گفت : مهدی به حاجی رضا خوب جواب دادی ، آدم نباید مغرور باشد .

شبی در فرومد با مرحومِ پدرم کار می ­کردیم از داخلِ حیاط به بیرون بار می ­آوردیم شاید ساعتِ یازده ـ دوازده بود ، مردی حدوداً شصت ساله منیدری آمد و گفت : ماشین برای رفتن به منیدر پیدا نکردم ، جا ندارم .

پدرم گفت : تابستان است تو هم بیا مثلِ ما داخلِ حیاط بخواب .

بعد از من پرسید : تو مثلِ اینکه درس خوانده­ ای ، دیپلم داری ؟

گفتم : یک چند کلاسی درس خوانده ­ام .

گفت : نه معلوم می­ شود که با سوادی ، اگر سوادی نداشتی فوری می­ گفتی که چه مدرکی داری ؟

بزرگوار شما چرا به جای « نقدِ مطلب » نویسنده را نقد کرده ­اید ؟      

شما چه دلیلی دارید که سخنانِ من منصفانه و از سرِ دلسوزی و خیرخواهی نیست بلکه از سر ِفخرفروشی و غرض است ؟

شما چه دلیلی دارید که من روحانیّت را کوبیده ­ام ؟ من یک مقالۀ منتشرشده دارم با عنوانِ « اسلام منهای کدام روحانی ؟ » در آنجا به صورتِ مستند آورده­ ام که دکتر شریعتی افرادِ این صنف را  دو قِسم می­ داند : « عالِم دین » و « روحانی »  ، امام خمینی می­ گوید : « روحانی » و « روحانی­ نما » و ... البتّه هیچ کدامشان هم از نقد مبرّا نیستند مثلِ اصنافِ دیگر .

شما به تلویح و تصریح گفته ­اید که من فردی حسود و متکبّر و مغرور هستم .

آیا شما می ­توانید اتّهاماتی را ( منصف نبودن ، دلسوز نبودن ، خیرخواه نبودن ، کوبیدنِ روحانیت ، حسود ، متکبّر ، مغرور ، فخرفروش ، مُغرض ) که به من نسبت داده­ اید ثابت کنید ؟

شما بعد از حدودِ چهار هفته ، دوباره نوشته ­اید :

علی , [۱۳.۰۲.۱۷۰۰:۱۷]

واقعاً بیانِ دیدگاههای شهید مطهّری و دَم زدن از شهیدان توسّط شما وصلۀ نچسبی است . حیفِ این مطالب که توسّطِ شما بیان شود . تا نیّت پاک و مخلصانه نباشد رُشدی نیست . شهدا کجا و شما کجا

راست می­ گویی علی جان ، واقعاً من کجا و شهدا کجا ؟

بارها با خودم گفته­ ام : کاشکی یکی از خانوادۀ شهدا ، در فضای مجازی محیطی را فقط به شهدای فرومد اختصاص می ­داد و آنها را معرّفی می ­کرد . حتّی خودم یک بار قصد کردم که وبلاگی را به نام شهدای فرومد اختصاص دهم ولی نمی ­شود .

اگر این کار انجام گیرد دیگر من در بارۀ شهدا ننویسم تا غُباری از ناحیۀ من بر دامنِ شهیدانِ خدایی ننشیند .

الآن هم مطالبی در بارۀ شهدای فرومد تهیّه کرده­ ام تا کتابی منتشر شود و نامِ آن شهیدان ماندگار شود . شما که اِن شاءَ الله این شایستگی را داری و تقریباً با خانوادۀ شهدا وصلت کرده­ ای ، اگر این مسئولیّت را بپذیری تا این کار به سرانجام برسد و این مطالب « حیف » نشود خیلی خوب است .

البتّه گر چه فاصلۀ من تا شهیدان بیش از آنی است که تصوّر شود امّا ناامید نیستم .

تو مگو ما را بدان شَه بار نیست ـ با کریمان کارها دشوار نیست

علی جان ، « مجنون » هم با نوشتن نامِ « لیلی » خوش بود . من هم گاهی با نوشتنِ از شهدا ، دلم را خوش می ­کنم .

آن که از خورشید باشد پُشت گرم ـ سخت رو باشد نه بیم او را نه شَرم

بزرگوار ، نوشتن از شهدا برای من « وصلۀ ناچسبی » است ، وقتی خانوادۀ شهدا و ... این مطالب را می­ خوانند ، آن وقت که « می چَسبد » .

علی جان ، ناراحتی شما از چیست ؟ از طرفِ شهید مطهّری و شُهدای فرومد ( در بارۀ من ) خبری به شما رسیده است ؟ آن بزرگواران اظهارِ ناراحتی کرده ­اند ؟

علی جان همان طور که گفته ­ای ؛ شهدا کجا و من کجا ؟

شما بزرگوار ؛ فاصله­ ات با شُهدا چقدر است ؟ اگر فاصله ­ات خیلی دور باشد که این هِجران و دوریِ مرا درک نمی ­کنی ، پس باید خیلی مقرّب باشی که این فاصلۀ مرا درک کرده ­ای . بزرگوار ؛ شما چطور به این مقامِ قُرب و منزلت رسیده ­ای ؟

در قیامت که هنگامِ رسیدگی به اَعمالِ انسانهاست ، خداوند از نحوة اجابتِ مردم از دعوتِ پیامبران می ‌پرسد . پیامبران می­ گویند : لا عِلْمَ لَنَا.

 « یَوْمَ یَجْمَعُ اللهُ الرُّسُلَ ؛ فَیَقُولُ : مَاذَا أُجِبْتُمْ ؟! قَالُوا : لا عِلْمَ لَنَا ، إِنَّکَ أَنْتَ عَلّامُ الْغُیُوبِ . » ،

( مائده ، 5 / 109 )

جمیعِ پیامبرانِ الهی در پاسخِ خداوند بیان می ­کنند : لا عِلْمَ لَنَا .

حتّی نمی ­گویند ؛ لا نَعلَمُ ، یعنی نمی­ گویند : نمی­دانیم بلکه می ­گویند : این عِلم برای ما نیست .

چطور همۀ پیامبرانِ الهی می ­گویند : ارزیابی کارِ بندگانِ خدا درحیطۀ کارِ ما نیست ؟ امّا شما می ­دانی که نیّت من پاک و مخلصانه نبوده است ؟

من خودم گاهی نمی ­دانم که نیّتِ کارم پاک و مخلصانه هست یا نه ؟ واقعاً نمی ­دانم .

شهید مطهّری در مطلبی با عنوانِ « پنهان­ تر از راز » می ­گوید :

« وَ إِنْ تَجْهَرْ بِالْقَوْلِ فَإِنَّهُ یَعْلَمُ السِّرَّ وَ أَخْفَى . » ، ( طه ، 20 / ٧ )

« راز » آن است که خودت آگاهی ، دیگران خبردار نیستند ، « پنهان­ تر از راز » آن است که خودت هم آگاه نیستی ولی در تو وجود دارد . در دُعای کمیل ... به خدا عَرض  می ­کند که : من بدیهایی دارم ، ملائکة تو که رقیبِ من هستند آنها می ­دانند ولی وَ کُنْتَ أَنْتَ الرَّقِیبَ عَلَیَّ مِنْ وَرَائِهِمْ‏ وَ الشَّاهِدَ لِمَا خَفِیَ عَنْهُمْ چیزهایی من در درون دارم که ملائکه هم بی ­خبرند ، فقط تو می­ دانی ( خیلی عجیب است ) در من چیزهایی وجود دارد که ملائکه هم از آن عُمقِ بی ­خبرند ، فقط تو خودت می­ دانی .

( آشنایی با قرآن ، مجلّد 4 ، شهید مطهّری ، انتشارات صدرا ، چاپ چهارم ، بهار 1374 ، ص 189 )

« یَعْلَمُ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ وَ یَعْلَمُ مَا تُسِرُّونَ وَ مَا تُعْلِنُونَ وَ اللهُ عَلِیمٌ بِذَاتِ الصُّدُور ِ. » ،

( تغابُن ، 64 / 4 ) 

« وَ اللهُ عَلِیمٌ بِذَاتِ الصُّدُور » نه تنها او آنچه را که شما می ‌دانید ، می ‌داند بلکه او هر چه را که در باطنِ شماست‌ می ‌داند ، یعنی در باطنِ شما چیزهایی هست که خودتان هم نمی ‌دانید .

[ آشنایی با قرآن (7) ، شهید مرتضی مطهّری ، انتشارات صدرا ، چاپ اوّل ، اسفند 1377 ، ص 136 ]

طبقِ آیاتِ قرآن نیّت ­خوانی کارِ خداوند است ، من خودم نمی ­دانم که نیّتم پاک و مخلصانه هست یا نه شما از کجا می ­دانی که نیّت من پاک و مخلصانه نیست ؟ علمِ غیب داری ؟ خدا به چیزی که پیامبرانش را آگاه نکرده ، شما را آگاه کرده است ؟

یا ستّارالعیوبی خدا تمام شده و عیبِ پنهانِ مرا بر شما آشکار کرده است ؟

مصاحبه با یکی از قرآن پژوهان فرومدی

مصاحبه با یکی از قرآن­ پژوهان فرومدی

هفدهم بهمن ماه 1374 خورشیدی یعنی 21 سال پیش آقای مهدی یاقوتیان از پایان ­نامۀ مقطع کارشناسی ارشد خود در رشتۀ علوم قرآن و حدیث با عنوانِ « قصّۀ حضرت آدم ( ع) » دفاع کرد اکنون از آن روزگار 21 سال می ­گذرد . « خطّۀ فریومد / فرومد » بر آن شد که مصاحبه ­ای با این قرآن­ پژوه فرومدی داشته باشد .

قرآن پژوهان

آقای یاقوتیان چی شد که شما رشتۀ علوم قرآن و حدیث را انتخاب کردید ؟

بِسْمِ اللهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ

من در دورۀ ابتدایی درسِ قرآنم خوب بود ، در دورۀ راهنمایی هم علاقه به مطالعۀ کتاب داشتم به طوری که یادم هست یک روز عصرِ پنجشنبه با بچّه­ های همسن و سالِ خودم بازی می ­کردم یکمرتبه یادم آمد که نزدیکِ برنامۀ « درسهایی از قرآن » است از همان جای مزارِ سادات ، دوستان و بازی را رها کردم و گفتم : من باید برای گوش دادنِ « درسهایی از قرآن » به خانه و به پای تلویزیون بروم .

بعدها هم به خواندنِ کتابهای شهید دستغیب علاقه داشتم ، کتابهای ایشان را که تفسیرِ سوره ­های قرآن ( واقعه ، الرّحمن ، حُجرات ، ... ) و داستانهای شگفت ... ، بودند می ­خواندم . البتّه نامهای خاصّی داشت مثلِ « آدابی از قرآن » و ... کتابِ دینی سال اوّل دبیرستان که در موردِ ماتریالیسم و این حرفها بود دوست نداشتم . ولی کتابهای دینی سالهای بعد خصوصاً سالِ چهارم برایم بسیار شیرین بود چون مباحثش را از قبل در کتابها خوانده بودم .

روی همین علاقه ­مندی اولویّت اوّل خودم در کنکور را « الهیّات » و « دبیری الهیات » انتخاب کردم . برای ادامه تحصیل هم رشتۀ « علومِ قرآن و حدیث » برایم مأنوس ­تر بود .

 ـ چطور شد که شما هم به عنوان یکی از قرآن پژوهان ایران معرّفی شدید ؟

در همان دورۀ کارشناسی یک خاطره از جبهه با عنوانِ « وقتی که آیاتِ قرآن تفسیر می شدند » نوشتم که همه ­اش مستند به آیاتِ قرآن بود و در آذرماه 1369 در روزنامۀ خراسان چاپ شد ، بعدها یک مطلبی تحتِ عنوان « شأنِ نزولی که در شأنِ پیامبر نیست » نوشتم و در دو شمارۀ هفته نامۀ توس منتشر شد .

بعد مقاله ­ای نوشتم با عنوانِ « اسماعیل صادق الوعد کیست ؟ » که در فصلنامۀ قرآنی بیّنات شمارۀ 18 منتشر شد . این مقاله در واقع نقدی بر دیدگاهِ مرحوم علامۀ طباطبایی بود . پنج دلیلِ قرآنی آورده بودم که « اسماعیل صادق الوعد » همان « اسماعیل فرزند ابراهیم » است .

بعد از آن کتابِ « پژوهشی در تاریخ قرآن کریم » دکتر سیّد محمّدباقر حجّتی را که در دورۀ کارشناسی جزو درسهایمان بود و از منابعِ آزمون دورۀ کارشناسی ارشد هم بود ، در دورۀ کارشناسی ارشدِ علوم قرآن و حدیث هم جزوِ منابع درسی بود و با خودِ دکتر حجّتی هم چند واحدِ درسی داشتیم ، همین طور جزو منابعِ آزمون دکتری رشتۀ علوم قرآن و حدیث بود . اینها مرا بر آن داشت که این کتاب را نقد کنم و در فصلنامۀ قرآنی بیّنات شمارۀ 30 منتشر شود . در این مقاله دَه اِشکال بر این کتابِ درسی دانشگاهی وارد کرده بودم .

بعد از آن نقدی بر کتابِ « تاریخِ قرآن » مرحومِ آیت­ الله معرفت که انتشاراتِ سَمت منتشر کرده بود نوشتم . این کتاب هم به عنوانِ چهار واحدِ درسی و جزوِ منابع این رشته بود . این مقالات موجب شد که من هم به عنوانِ یک  قرآن ­پژوه معرّفی شوم .

شما چرا به نقد روی آوردید ؟

   خوب ، من این کتابها را می ­خواندم و برایم « سؤال » به وجود می ­آمد یا « قانع ­کننده » نبود . وانگهی از همان دورۀ راهنمایی یادم هست وقتی معلّم می ­گفت : پیامبر در مکّه به گونه ­ای نماز می ­خوانده که هم رو به روی کعبه و هم رو به روی بیت المقدس قرار گیرد بعد می ­گفتند : تغییرِ قبله از بیت المقدس به کعبه در مدینه رُخ داده ، آن هم در حینِ یک نماز که جبرئیل شانۀ پیامبر را گرفته و چهرۀ او را از بیت المقدس به کعبه برگردانده است و به تبعِ او نمازگزاران هم تغییرِ جهت داده ­اند برایم سؤال بود که چطور چُنین چیزی ممکن است آیا این مطلب درست است ؟ البتّه از نظرِ جهت ­یابی نمی­ توانستم تشخیص بدهم ولی برایم هم جور در نمی ­آمد و سؤال بود .

تا اینکه یک مقاله­ ای نوشتم که اگر تغییرِ قبله در حینِ نمازِ جماعت رُخ دهد و جبرئیل کِتفِ پیامبر را بگیرد و چهرۀ او را از سمتِ بیت المقدس به سمتِ کعبه برگرداند ، پیامبر که امام جماعت و در جلو نمازگزاران است عملاً در انتهای صفِ نمازِ جماعت قرار می ­گیرد و مردها و زنها جلوتر از امامِ جماعت قرار می ­گیرند . منظور این نوع پرسشها از همان سنین برایم به وجود می آمد و باید پاسخ می ­گرفت . این مقاله در نرم ­افزار سفیر هشتم ( فصلنامۀ دیجیتالی ) شمارۀ 4 دبیرخانۀ کشوری درس دینی منتشر شد .

بعد چه نقدهایی نوشتید ؟

بنیادِ شهید و امورِ ایثارگران از کتابِ « یوسُفِ قرآن » آقای قرائتی یک مسابقه ­ای برای جانبازان گذاشته بود . این کتاب بخشی از تفسیرِ نور مُجلّد ششم هست . من در آن مسابقه شرکت کردم و چون در دو مرحلۀ شهرستان و استان شرکت کردم دو سه بار آن کتاب را خواندم . همزمان هم مطالبی در حاشیۀ کتاب می ­نوشتم که بعد منجر به نقدِ آن شد .

من آن نقد را برای فصلنامۀ قرآنی بیّنات در قم فرستادم و همزمان برای آقای قرائتی هم فرستادم ، ایشان خوانده بود و پسندیده بود ، تلفن زد تشکّر و استقبال کرد و ... آن نقد در فصلنامۀ بیّنات شمارۀ 43 منتشر شد . در این مقاله 25 اِشکال به این کتاب وارد شده است .

بعد کتابهای شهید مطهّری را که می ­خواندم ، پاره ­ای از مطالب جای نقد داشت تا اینکه مقاله ­ای تحتِ عنوانِ « سیری در سیرۀ نبوی » نوشتم و در بیّنات شمارۀ 52 که « ویژه ­نامۀ قرآن و پیامبر ( ص ) » بود منتشر شد . یازده مورد مطالبی که فقط در بارۀ پیامبر گرامی است موردِ ارزیابی و بازنگری قرار گرفته است .

آقای یاقوتیان ، مقالاتِ شما فقط نقد است ؟

 

بله ، بیشتر رویکردِ نقد دارد ، مثلاً « نگاهی به آیاتِ تحدّی » که در فصلنامۀ آموزشی رُشد قرآن شمارۀ 22 ( وزارت آموزش و پروش ) منتشر شد . در این مقاله به موضوعِ تحدّی پرداخته شده ولی بر مبنای توقیفی بودنِ ترتیبِ سوره ­ها و آیاتِ قرآن کریم ، نه بر مبنای ترتیبِ نزول .

یا مقالۀ « اخباریگری از منظرِ شهید مطهّری » که گر چه تألیف است امّا نقدی است بر اخباریگری ! این مقاله در نرم افزار سفیر هشتم شمارۀ یک دبیرخانۀ کشوری درسِ دینی منتشر شد .

مقاله­ ای هم با عنوانِ « نقطۀ تحتِ باء » در شمارۀ 2 مجلّۀ رُشد قرآن منتشر شد . در این مقاله این موضوع موردِ بررسی قرار گرفته که وقتی قرآن تا سالِ چهلمِ هجرت که امام علی به شهادت رسیده نقطه نداشته چطور امام گفته است : من نقطۀ تحتِ باء هستم ؟!

یا در شمارۀ 34 مجلّۀ رُشد قرآن مقاله­ ای تحتِ عنوان « نگاهی گُذرا به کتابِ دین و زندگی 2 » داشتم که در واقع نقدی بر کتابِ دینی سالِ دوم دبیرستان بود .

مقاله ­ای دیگر هم با نامِ « تزویجِ نفوس در هنگامۀ قیامت به چه معناست ؟ » در شمارۀ 42 رُشد قرآن منتشر شد که آن هم نقدی بر دیدگاهِ مرحوم علّامۀ طباطبایی است . 

یعنی شما واقعاً دیدگاه این علما و دانشمندان را نقد کرده­ اید ؟

ببینید اینها مقاله است ، کتاب نیست . در کتاب ممکن است فردی چیزی بنویسد و با هزینۀ خودش چاپ کند ، در مقاله که یک مجلّۀ معتبر آن را چاپ می­ کند هیئت تحریریّه یا کمیسیونِ بررسی علمی آن نشریّه باید آن مقاله را از بُعدِ علمی تأیید کنند تا منتشر شود .

مقالات مهدی یاقوتیان

این مقالات هم تأییدیه گرفته و منتشر شده است و در فضای مَجازی هم وجود دارد . مثلاً مقالۀ « سیری در سیرۀ نبوی » در « پایگاهِ جامعِ شهید مطهّری » هست .

« پایگاهِ جامعِ شهید مطهّری »

یا مقالۀ نگاهی به تاریخِ قرآن مرحومِ معرفت که منتشر شده یک مجلّۀ دیگر هم بدونِ اینکه من اطّلاع داشته باشم منتشر کرده است یا در مجلّۀ سخن سمتِ شمارۀ 20 چندین بار موردِ رِفرنس و ارجاع قرار گرفته است ، یعنی یکی از اساتیدِ دانشگاه در مقالۀ خودش چند بار در تأیید به آن مقاله ارجاع داده است . بحثِ علمی همین است ، ممکن است کسی دلایلی بیاورد و دیدگاهِ مرا نقد کند .

آقای یاقوتیان شما چرا کتاب نمی ­نویسید ؟

فعّالیتهای من در چند زمینه است و فُرصت می ­خواهد ، اِن شاءَ الله سعی می­ کنم مقالات و پایان­ نامه و ... را به صورتِ کتاب هم منتشر می ­کنم . اوّلین کتاب هم با نامِ « خداخوانی » منتشر شد . این کتاب شاملِ چهار دعای « سَحَر ، جَوشنِ کبیر ، مُجیر ، مُناجاتِ امام علی (ع) » است . در این کتاب نظمِ موجود در این دعاها را در جدول و به صورتِ رنگی نشان داده ­ام و در واقع جالب و ابتکاری است . 

مقالاتِ دیگر هم دارید ؟

مقاله ­ای با عنوانِ « تحلیلِ تاریخِ تحلیلی اسلام » در 50 صفحه نوشتم و برای مرحومِ دکتر سیّد جعفر شهیدی فرستادم . تلفنی از ایشان دیدگاهش را پرسیدم و گفتم : می­ خواهم این مقاله را چاپ کنم ؟ گفت : بعضی اشکالاتِ شما از بعضی جهات وارد است ، چاپ کنید اشکال ندارد .

مقاله ­ای با عنوانِ « بازخوانی احادیثِ کساء » برای محقّق فرزانه مرحومِ صالحی نجف ­آبادی فرستادم ، این مقاله هم در واقع نقدی بود بر مقاله ­ای از ایشان در کتابِ « مجموعه مقالات » ولی ایشان قبل از اِرسال مقاله ، تلفنی گفت : من به جهتِ مریضی که دارم نمی­ توانم به نامۀ شما پاسخ بدهم .

مقاله­ ای هم با عنوانِ « نگاهی به کتابِ شیوۀ همسرداری پیامبر » نوشتم و برای نویسندۀ آن ، دانشمندِ محترم آقای احمد عابدینی فرستادم که ایشان در پیامکی برایم نوشت : سلام و تشکّر بسیار ، جدّاً جالب بود ! جای کار دارد . منظور نقدها موردِ تأیید نویسندۀ کتاب قرار گرفته است .

مقالۀ دیگر با عنوانِ « آیا آزر پدر ابراهیم است ؟ » نوشته ­ام . مقالاتِ این گونه چندین مورد دارم .

آقای یاقوتیان چرا وبلاگ « یاقوتنامه » را که مطالبِ قرآنی می ­نوشتید ادامه ندادید ؟

یک مشکلی برای محیطِ بلاگفا اتّفاق افتاد که بسیاری از پُستها را حذف کرد و خیلی از مطالبی که در آن وبلاگ داشتم از بین رفت . فرصتِ احیای مجدّد آنها را نداشتم و راکد ماند .

وبلاگ یاقوتنامه

در موردِ کارهای قرآنی فریومد / فرومد هم کاری انجام داده ­اید ؟

یکی قانونی است که ابن ­یمین در قرنِ هشتم از طرفِ علاء الدّین محمّد جهتِ رفاهِ حالِ « حافظانِ قرآن » که در فریومد بوده ­اند نوشته است .

قرآنیان فریومد

دیگری مقاله­ ای است با عنوانِ آیات و احادیث در اشعارِ ابن ­یمین فریومدی که ویراستاری کردم .

باز مقاله ­ای است با عنوانِ « ریح و ریاح در قرآن » که با توجّه به یک شعری از ابن ­یمین نوشته شده است . 

معرّفی یکی از مفسّران قرآن که فرومدی است به نامِ مرحوم شیخ محمّد عزیزی ( سبزواری ) که تفسیر « الجدید فی تفسیر القرآن المجید » را در هفت مُجلّد نوشته و در بیروت چاپ شده البتّه مختصر تفسیر الجدید با عنوانِ « ارشاد الاذهان الى تفسیر القرآن‏ » در یک مُجلّد منتشر شده است .

و کارهایی از این قبیل که در فضای مجازی وبلاگ « خطّۀ فریومد / فرومد » منتشر کرده ­ام .

ـ موجبِ خُرسندی است که یک همولایتی ما دستی در تحقیق و پژوهش قرآنی دارد و مقالاتِ علمی ­اش او را به عنوان یک قرآن ­پژوه معرّفی کرده است . اِن شاءَ الله شاهد چاپِ کتابهای قرآنی شما هم باشیم .

از خیرخواهی شما سپاسگزارم . خداوند به همۀ ما توفیقِ عمل به آیاتِ قرآن بدهد و جامعۀ فرومد را جامعۀ قرآنی قرار دهد . صدورِ قانون برای رفاهِ حالِ حافظان و قاریانِ قرآن در قرنِ هشتم بیانگرِ آن است که حافظان و قاریانِ قرآن در فریومد زیاد بوده ­اند وگرنه معمولاً برای دو سه نفر که نیاز به صدورِ قانون نیست !

حافظ شیخ بن محمّد بن محمّد نسائی در 9 رمضان المبارک 715 « التّلخیص فی التّفسیر » را کتابت کرده و در پایان آن نوشته است : « این تفسیر در مدرسۀ معمورۀ عمادیّۀ فریومد که خدا آن دو را از آفاتِ زمان مصون بدارد کتابت شد . »

اینکه در همان دوره در فریومد کتابِ تفسیر نوشته شده تأییدِ همان اهتمام به حفظ و قرائت و تفسیر بوده که معمولاً منجر به عمل به قرآن می ­شود .

بی ­جهت نیست که حکیم ­الدّین فریومدی کتابِ « الحِکمَةُ لِلادعیّه و المَوعِظة لِلامَّة » را که کتابِ دعاست نوشته و یکی از مصادرِ متمّم صحیفۀ سجّادیّه قرار گرفته یعنی در نوشتنِ صحیفۀ کاملۀ سجّادیّه موردِ استفاده قرار گرفته است . 

اِن شاءَ الله با تلاش در راهِ فهمِ قرآن بتوانیم عامل به قرآن باشیم و فرومد دوباره چهرۀ درخشانِ قرآنی خودش را باز یابد . 

 

شکیبایی و شکوه یک پدر

قسمتی از نامۀ شهید علی­ اکبر شکوهی به خانواده ­اش

خدمتِ پدر و مادرِ گرامی سلام می ­رسانم و امیدوارم که حالتان خوب باشد و اگر از احوالاتِ فرزندِ حقیرِ خود جویا باشید الحمدُ لله سلامتی برقرار است و به دعاگویی شما مشغولم و هیچ نگرانی ندارم جُز دوری شما ولی کار برای خدا همه را آسان می­ کند ... پدرجان برای من ناراحت نباشید زیرا که اَجرِ خود را از دست می ­دهید ، مادرجان شما هم همین طور ، خود را نرنجانید .

وَ السّلامُ عَلی مَنْ اِتَّبَعَ الهُدی ـ 28 / 4 / 1364  

از بهمن 1364 که علی اکبر شکوهی آسمانی شد تا بهمن 1395 که پدرش هم به دیار بقا رفت 31 سال طول کشید .

31 سال صبر و سکوت ، حسین شکوهی آن چُنان از فرزندانش رضایت داشت که وقتی بیان می کرد من لذّت می بُردم .

در خاطره ­ای دیگر گفته بودم من بارها به خانه­ شان رفته بودم تا احوالی بپرسم .

دو بار آخِری که او را دیدم به سمتِ باغشان می­ رفت ، پیاده ، می ­گفت : می­ خواهم پیاده­ روی کنم .

وقتی من در کربلای پنج مجروح شدم ، تنها پدرِ شهیدی بود که به عیادتم آمد . این اواخِر یک بار برای بازگویی خاطراتش از خانِ فرومد به خانه­ شان رفته بودم . صریح خاطراتش را می­ گفت . وقتی قصّه به دادگاه کشید ، خواستم تا خاطراتش را امضا کند ، اسمش را نوشتم تا امضا کند ،

گفت : خودم اسمم را می ­نویسم .

گفتم : با خود گفتم شاید لرزشِ دست داشته باشی ؟

گفت : نه دستم نمی ­لرزد و امضا کرد .

شکیبایی و شُکوه یعنی همین !

وقتی از طرفِ خانوادۀ شهدا نامه ­ای علیه من نوشته شده بود ، گفت : ما که در جریان نیستیم ، آنجا هم امضا کرد که آن نامه جعلی است . وقتی نامه را برای امضا پیشِ پدر شهید معینی بُردم ، او هم امضا کرد که ما در جریان نیستیم و حاضریم با هزینۀ خودمان بیاییم مشهد ، آنجا هم شهادت بدهیم که ما از شما ناراضی نیستیم و نامه­ ای هم ننوشته ­ایم ! شهید و شاهد یعنی همین !

خدایا به والدینِ شُهدا صبر و شکیبایی بیشتر و آمرزش و رحمتِ گُسترده ­تر ارزانی دار . 

چند عکس از رضا معادی

با سپاس از آقای رضا معادی که چند عکس از دورانِ جبهه اش را برای درج در « خطّۀ فریومد / فرومد » فرستاده است تا در اینجا به یادگار ثبت شود .

از خدا خواهیم توفیق ادب

 آبان ماه 1395 در « خطّۀ فریومد / فرومد » مقاله­ای با عنوانِِ « حسینیّه­ ها در فرومد » نوشتم که حاوی نقدها و پیشنهادهایی بود ، یکی از آن موارد این بود که ؛ چرا باید برای روضه خوانی که آن را در ادامۀ کار پیامبری می دانند هزینه دریافت کنند و ...

همان وقت یکی از خوانندگانِ محترم چند پرسش داشت که بر حسبِ اولویت پاسخِ اوّلین پرسشِ آن را در همین خطّه با عنوان  « پاسخ به یک پرسش » نوشتم :

یکی از خوانندگانِ محترمِ وبلاگ و کانال خطّۀ فریومد / فرومد در بارۀ موضوع قبلی که درج شده ، چند مطلب از من پرسیده است یکی از پرسشهای ایشان این است :

ـ شما بفرمایید واسه یک روحانی اگر حقوقی جمع نشود از کجا زندگیش را تأمین نماید ؟

در یادداشتهای استاد مطهّری ، ج 1 و ‏6 ، در این موضوع رفرنسهایی ( ارجاعهایی ) داده شده است .و به این پرسش ، پاسخ داده است ، یعنی هم خودِ شهید مطهّری چُنین دیدگاهی دارد و هم برای دیدگاهِ خودش از سخنانِ « محدّث نوری » و « شهید بهشتی » استفاده کرده است . من هم در پاسخ از همان سخنانِ شهید مطهّری بهره جُستم .

پاسخ این پرسش را از زبانِ شهید مطهّری بشنویم :

در یادداشتهای استاد مطهّری ، ج 1 و ‏6 ، در این موضوع رفرنسهایی ( ارجاعهایی ) داده شده است .

اُجرتِ مؤذّن را از اقسامِ سُحت شُمرند ... و  روضه خوان ...

لؤلؤ و مرجان ، میرزا حسین نوری طبرسی ، ( محدّث نوری ) ، انتشارات فراهانی ، چاپ اوّل ، 1391 ، ص 32 ـ 33

چرا در رسالتِ اُجرت نیست ؟

اساساً بزرگترین اشکالِ روحانیّت یا یکی از بزرگترین اشکالات این است که منبر شغل و حِرفه و کاسبی است و در نتیجه افرادی که واقعاً علاقۀ معنوی به دین ندارند و اخلاصی در کارشان نیست به حُکمِ اینکه از عهدۀ صنعت و هنرنمایی منبری بر می ­آیند این شغل را در میانِ مشاغل انتخاب می ­کنند و بدیهی است که کاسب دنبال این است که طوری معامله کند که سودِ بیشتر ببرد و کاری ندارد به اینکه نتیجه برای دین و برای مصلحتِ مردم چیست ؟

یادداشتهای استاد مطهّری جلد یک‏

مشکلِ اساسی در سازمان روحانیّت

ده گفتار ، شهید مرتضی مطهّری ، انتشارات صدرا ، چاپ چهارم ، پاییز 1367 ، ص 278 ـ 315

روحانیّت در اسلام و در میانِ مسلمانان

این مقاله در کتابِ « بحثی درباره مرجعیّت و روحانیّت » به قلمِ جمعی از دانشمندان در سالِ 1341 بعد از وفاتِ حضرت آیت الله العظمی بروجردی توسط شرکت سهامی انتشار ، به چاپ رسید

بحثی در بارۀ مرجعیّت و روحانیّت ، به قلم جمعی از نویسندگان ، شرکت سهامی انتشار ، 1341 ، ص 129 ـ 161

بعد از آن چند نمونۀ دیگر با عنوانِ « چند نمونۀ عملی برای مواردِ قبلی » از کتابهای شهید مطهّری و دیگر علما که در این زمینه بود ، بر این مطلب افزودم با این عنوانها :

 کار و  احساس شخصیّت

تعلیم و تربیت در اسلام ، شهید مطهّری ، انتشارات الزّهرا ، 1366 ، ص 270 ـ 271

قسمتی از  شرح حال حاج آخوند ملّا عبّاس تربتی

فضیلتهای فراموش شده ، ( شرح حال حاج آخوند ملّا عبّاس تربتی ) ، حسینعلی راشد ، انتشارات اطّلاعات ، چاپ هجدهم ، 1382 ، ص 103 ـ 104 

 وضع‌ تحمّل ‌و بردباری ‌علاّمه‌ در شدائد و گرفتاریها

مهر تابان ـ آیة الله سیّد محمّدحسین حسینی طهرانی

در ادامۀ مطلبِ قبلی ـ مسئلۀ ارتزاقِ اهلِ عِلم

خاتمیّت ، شهید مطهّری ، انتشارات صدرا ، چاپ 34 ، 1394 ، ص 102 ـ 105

قسمتی از  زندگینامۀ آقا نجفی قوچانی

سیاحت شرق یا زندگینامۀ آقا نجفی قوچانی ، تصحیح ؛ رمضانعلی شاکری ، انتشارات امیرکبیر ، چاپ ششم ، 1378 ، ص 44 و ص  74 ـ 76 و  ص 530 ـ 531 و ص 534 ـ 535

یک تجربۀ عینی ـ حاج شیخ احمد نجف ­آبادی

 آشنایی با قرآن / 9 ، شهید مطهّری ، انتشارات صدرا ، چاپ اوّل ، 1380 ، ص 163 ـ 165

مرگ بر ...

دانش آموز ابتدایی که بودم ، دانش آموز زیاد بود و کلاس کم . نصفِ دانش آموزان نوبتِ صبح به مدرسه می رفتند و نصفِ دیگر نوبتِ بعد از ظهر . همزمان با اینکه دانش آموزانِ نوبتِ صبح از مدرسه بر می ­گشتند ، دانش ­آموزانِ نوبتِ بعد از ظهر به مدرسه می ­رفتند و معمولاً با هم برخورد داشتند . وقتی همدیگر را می­ دیدند دانش آموزانِ نوبتِ صبح به بچّه­ هایی که در حالِ رفتن به مدرسه بودند می­ گفتند : ما که آمدیم حالا شما بروید تا ...

فحشها و کلماتِ هرزی بود که از دهانِ دانش­ آموزان بیرون می ­ریخت . در کلاس هم اوضاع بهتر از این نبود ، مثلاً معلّم سؤالی می ­پرسید ، دانش آموزان دستهایشان را بالا می ­بُردند که :

آقا ما بگیم ؟ آقا ما بگیم ؟

ـ رضا تو بگو

رضا پاسخ نادرست می­ داد .

ـ بقیّۀ دانش آموزان : خوب خیط شدی ؟! خوب کِنِف شدی ؟!

دوباره : آقا ما بگیم ؟ آقا ما بگیم ؟

ـ حسین تو بگو

حسین پاسخ درست می­ داد .

بقیّۀ دانش­ آموزان : خوب ، حالا که چی ؟ نتراشیدۀ نخراشیده !

..........................................................................

سال 1357 من کلاس پنجم ابتدایی بودم ، از همانجا شعارهای مرگ بر شاه و مرگ بر بختیار شروع شد . دو نفر از معلّمان دورۀ راهنمایی هم به نام اصغری و هادوی بودند ، نمی دانم چه مطلب و موضوعی بود که بر یکی درود و بر دیگری مرگ می فرستادند ؟!

برای ارودیی ما را به شاهرود بُرده بودند یادم هست در خیابان به صفّ راه می رفتیم و شعار می دادیم :

شریعتمدار ! سَرت روی دار

شاید در برابر یک درود ، ده تا مرگ می گفتیم :

درود بر خمینی

مرگ بر شاه ، مرگ بر بختیار ، مرگ بر آمریکا ، مرگ بر انگلیس ، مرگ بر شوروی ، مرگ بر اسرائیل

چین ، شوری ، آمریکا ـ دشمنانِ خلقِ ما

مرگ بر منافق ، مرگ بر صدّام ، مرگ بر آل سعود ، مرگ بر ضدّ ولایت فقیه

نام شخصیّتها را در اینجا نمی آورم که چقدر مرگ بر آنها گفته شد ، اگر در دوره ای موّقت درود و سلامی گفته شده ، بعد چند برابر آن مرگ نثارشان شد .

..........................................................................

تعدادِ درودها و مرگها را بشمارید ، کدام بیشتر است ؟

شما هیچ وقت دیده­ اید که در یک کلاسِ درس ، دانش ­آموزان ، همکلاسی خودشان را خیرخواهانه تشویق کنند ؟ خودشان تشویق کنند نه اینکه چون معلّم گفته : بچّه­ ها دست بزنید ، دست بزنند . تشویق ، نه انجام دادنِ تکلیف .

هیچ وقت دیده­ اید ، بچّه­ ها به جهتِ پیروزی همکلاسی­ شان شیرینی پخش کنند ؟!

هیچ وقت دیده­ اید دانش ­آموزان خیرِ همکلاسی ­شان را بخواهند ؟!

هیچ وقت دیده اید که دانش ­آموزانِ یک کلاس نامهای خوب روی هم گذاشته باشند ، نه نامهای نامناسب ؟!

هیچ وقت دیده­ اید در جمعِ همسایگان نامهای نیک روی هم گذاشته باشیم ؟

در جمعِ اقوام و خویشان چطور ؟!

در جمعِ دوستان ؟!

در جمعِ خانواده ؟!

خواهر و برادرها ؟!

پدر و مادرها ؟!

  چند لقب

شما القابی را که فقط برای نام علی در فرومد به کار می رود ، مرور کنید .....
اینها القابی است که در فرومد برای نام « علی » به کار می ­رود ! علی که نامِ خداست و به معنای عُلُوّ و رَفعَت و بلندمرتبه است . علی که نامِ پیشوایانِ پارساست و والدین به حُکمِ وظیفه فرزندانِ خود را علی نامیده­ اند ، نام چهار امام شیعه « علی » است امّا در فرومد ؛ مثلِ ابوبکرِ سبزوار ( در مثنوی مولوی ) ، زار و نحیف شده ­اند . این البتّه منحصر به نامِ علی نیست ، نامِ ابراهیم و اسماعیل و محمّد و حسن و حسین و ... هم از گَزند اینگونه القاب در اَمان نمانده­ اند ! در صورتی که قرآن می ­فرماید :  وَ لا تَنَابَزُوا بِالألْقَابِ

یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا یَسْخَرْ قَومٌ مِنْ قَوْمٍ عَسَى أَنْ یَکُونُوا خَیْرًا مِنْهُمْ وَ لا نِسَاءٌ مِنْ نِسَاءٍ عَسَى أَنْ یَکُنَّ خَیْرًا مِنْهُنَّ وَ لا تَلْمِزُوا أَنْفُسَکُمْ وَ لا تَنَابَزُوا بِالألْقَابِ بئْسَ الاسْمُ الْفُسُوقُ بَعْدَ الإیمَانِ وَ مَنْ لَمْ یَتُبْ فَأُولَئِکَ هُمُ الظَّالِمُونَ .

( حُجُرات ، 49 / ١١ )

ما در مدرسه آموزش دیدیم و اینها را به جامعه آوردیم ، یا جامعه مدرسۀ بزرگی است که همه دانش آموزانِ آن هستیم ؟!

معرّفی مختصر فریومد / فرومد

 

فریومد / فرومد

مهدی یاقوتیان ـ کارشناس ارشد علوم قرآن و حدیث و پژوهشگرِ تاریخ محلّی

myaghoutian@yahoo.com

« فریومد » نامِ قبلی و قدیمی روستای « فرومد » بوده است . این روستا در مرزِ استانِ خُراسانِ رضوی و استانِ سمنان قرار دارد .

قدیمی ­ترین مطلبی که دربارۀ فریومد / فرومد مطرح شده ، « سـرو فریومد » است . کتابِ تاریخ بیهـق ( که در قرنِ ششم هجری نوشته شده ) بدان اشاره کرده و در آنجا گفته است : این سَرو 1691 سال یعنی 17 قرن قِدمت داشته که به دستِ زرتشت کاشته شده است ، از قرنِ ششم تا کنون نُه قرن گذشته یعنی می­توان گفت : پیشینۀ این روستا حدّاقلّ به 25 الی 26 قرن قبل بر می ­گردد . سَرو فریومد و سَرو کِشمر / کاشمر هر دو به دستِ زرتشت کاشته شده ، سَرو کاشمر بُریده و سَرو فریومد سوزانده شده است .

دومین مطلب گذرِ امامِ هشتمِ شیعیان از فریومد در مسیرِ هجرتِ تاریخی خود می­باشد که برای فرومدیها شَعَف ­اَنگیز است .

 

سومین مطلبِ تاریخی « مسجد جامع فریومد » است ، گر چه بسیاری از نقوش و کتیبه ­های آن از بین رفته امّا هنوز از پسِ قرنها پابرجاست ، ساختِ مسجدِ جامعِ فریومد به دورۀ سلجوقیان یعنی قرنِ ششم باز می­ گردد و بعضی آن را تا قرنِ دوم هم جلوتر بُرده­ اند چون شبیه مسجدِ جامعِ شیراز است که در قرنِ دوم به دستِ عَمرو لیث ساخته شده است . برخی آن را آتشکده دانسته ­اند که بعد تبدیل به مسجد شده است .

چهارمین اثرِ تاریخی که اکنون تَلّی خاک از آن برجای مانده ، مخروبه ­های قَلعه و عِمارتِ شهرستان است ، که به دستِ علاء الّدین محمّد وزیر در قرنِ هشتم ساخته شده ، در قرنِ هشتم فریومد مرکز ِایالتِ خُراسانِ بزرگ بوده است .

پنجمین اثرِ تاریخی ، خانقاه فریومد است ، از خانقاه چیزی بر جای نمانده ، بلکه محلّه ­ای بدین نام است امّا خوشبختانه وقفنامۀ مکتوبِ آن در کتابِ « حدائق الوثائق » نوشتۀ حکیم ­الدّین محمّد بن علی النّاموس خواری فریومدی موجود است . در قسمتی از این وقفنامه آمده است :

و بَعدَما که این بُقعه را بر زُمرة زُوّار و فِرقِة فُقراء و رَفَقة ابناء السّبیل وقف گردانید ، جهتِ اطعامِ طوائفِ اُمَم ، عَلی تَفاوُتِ مَراتِبِهِم و تَبایُنِ مَذاهِبِهِم . حالیا املاک که بارز می­گردد در این مواضع مذکوره بر این بُقعة متبرّکه وقف کرد و چون محبّتِ اولادِ رسول ـ صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ سَلَّمَ ـ سراپای وجودِ مبارکِ او را مزیّن گردانیده است و با اجزا و اعضای او ، کَالدَّمِ وَ اللَحمِ در آمیخته ، شرط فرمود که ؛

* خادمِ این خانقاه تابعِ اهلِ نبی و معتقدِ شیعۀ امیرالمؤمنین علی ولیّ ـ عَلیهِمُ الصّلوة وَ السَّلامُ ـ باشد .

* و از سرِ کَرَم بی­نهایت و اِنعامِ بی­منّت لفظِ مبارک راندند که هر چه بدین بُقعه فرود آید ـ عَلی اَیِّ مَذهَبٍ یَکونُ مِنَ المَذاهِبِ الاِسلامِیَّةِ ـ مدّت مُقام بی­شرط ثَلاثَةِ اَیّام او را اِطعام کند . لا یَقتُرُ وَ لا سَرَفَ و اِن کانَ لا بُدَّ مِنَ الطَّرَفَینِ فَالسَّرفُ فَاِنَّهُ اَولی بِالشَّرَفِ .

این جملات یادآورِ سخن ابوالحسن خرقانی است که گفته است : هر که بر این سَرای درآید نانش دهید و از ایمانش مپرسید ، آن را که در نزدِ خدای تعالی به جانی اَرزد در نزدِ بوالحسن به نانی ارزد .

هر تَن که خدای را به جـانی ارزد

بایـد که تـو را نیز به نـانـی ارزد

از لطفِ تو گر غَمزده ­ای شـاد شود

نـزدِ خِـرَد این مُلک جهـانی ارزد

دیوان ابن ­یمین ، ص 669

 

ششمین اثرِ تاریخی را می­توان آرامگاهِ ابن ­یمین فریومدی قطعه­ سَرای معروف بر شُمرد . تعمیرِ این آرامگاه به سالِ 1353 خورشیدی بر می ­گردد امّا خودِ این شاعرِ قطعه ­سرا زاده شده به سالِ 685 و درگذشته به سالِ 769 هجری قمری است . به گفتۀ دولتشاه سمرقندی در « تذکرة الشّعراء » ، ابن ­یمین در صومعۀ پدرش دفن شده است ، پس این آرامگاه نشانِ از دو شاعرِ فریومدی دارد . پدرِ ابن­ یمین ، محمّد طُغرایی در سالِ 722 در فریومد درگذشته و صاحبِ چند کتاب است که نسخه­ های خطّی آن در حالِ آماده شدن برای انتشار است .

دو مزار هم در فریومد هست که یکی وابسته به همان خانقاه و دیگری مرتبط با ساداتِ زُباری است ، یعنی فرزندانِ مُحدّث ابویعلی زید که از فریومد به اصفهان رفته و در آنجا درگذشته ، آرامگاهِ شاه زید یا امام زید در اصفهان مُنتَسب به اوست .

خاندانِ زنگی فریومدی به پنج نسل وزیر بوده ­اند ، علاء الدّین محمّد و پدرش عماد الدّین محمّد و محمود و طاهر زنگی فریومدی و علاء الدّین هِندو و چند تَنِ دیگر .

علاء الدّین محمّد به دستِ سربداران به قتل رسیده ، یعنی فریومد از درگیری سربداران که در حَوالی باشتین است بی ­نصیب نبوده ، شیخ حسن جوری از همان حوالی به سبزوار آمده و با شیخ خلیفه که در مسجد سبزوار به دار آویخته شده همداستان گشته است . آرامگاهِ شیخ حسن جوری نیز در 12 کیلومتری فرومد یعنی میرعَلَم و فیروزآباد است .

دانشمندانِ فریومدی بسیارند ، حوزۀ علمیّۀ عمادیّه در کنارِ مسجدِ جامع ، محلِّ نَشو و نمای دانشمندان و نوشتنِ کُتبِ تفسیر و سایرِ علوم بوده است . حکیم ­الدّین فریومدی در قرنِ هشتم در فریومد دار الحَدیث تأسیس کرده است .

 

بیمارستانِ فریومد که دکتر شریعتی دوبار در مجموعه آثارش بدان اشاره کرده و به استنادِ آن گفته ، در قرنِ هشتم دختران پرستار و نِرسینگ بوده ­اند و شروعِ پرستاری از جنگِ جهانی اوّل توسّطِ خانم نایتینگِل نیست ، مربوط به اسلام و فرهنگ شرق و نمونه­هایی مانندِ بیمارستانِ همین روستاست .

 

تفسیر الجدید را شیخ محمّد عزیزی / سبزواری از همین روستا نوشته که در بیروت در هفت مجلّد منتشر شده و یکی از مراجعِ کنونی پایگاه علمی نجف آیت ­الله العظمی شمس ­الدّین واعظی زادۀ همین روستاست . موطنِ اصلی پدرش شیخ حامد و پدرانش نیز در همین روستا بوده است .

حکیمان و دانشمندانِ فریومد / فرومد

سیّد اجلّ ابویعلی زید ( محدّث ) ، سیّد اجلّ فخرالدّین ابوالقاسم علی ( رئیس ) ، سیّد اجلّ عزّ الدّین ابویعلی زید ( رئیس ) ، فخر الدّین حسین ، الحکیم یحیی بن محمّد الضیائی الفریومدی ( شاعر ) ، الحکیم ابوالعلاء حمزة بن علی المجیری ( شاعر ) ، الحکیم تاج الحکماء الموفّـق بن مظفّـر القـوامی ( شاعر ) ، ناصح الدّین ابراهیم بن على النظام الکاتب البیهقى ( نویسنده ) ، حکیم الدّین محمّد بن علی النّاموس الخواریّ الفریومدی ( نویسنده ، محدّث ، عارف ، صاحبِ کتابخـانه و دارالحدیث فریومد ) ، قطب ­الدّین امیر حیدری ( عارف ) ، علی حیدری ، یمین ­الدّین سیّد حسن ، شیخ بدر الدّین معرّف ( عارف ) ، امیر یمین­ الدّین الطغرائى الفریومدى ( شاعر ) ، محمـود بن یمیـن ­الـدّین / ابن ­­یمین ( شاعر و نویسنده ) ، مجتهد حسین ( فقیه مدرسۀ عمادیّۀ فریومد ) ، مسعود کافی ( مدرسۀ عمادیّه ) ، مدرّس شمس ­الدّین ( مدرسۀ عمادیّه ) ، نایب فریومدی ( نویسندۀ ذیلِ مجمع الانساب ) ، محمّد بن حبیب‌ الله سبزوارى نجفى / عزیزی ( مفسّر قرآن ) ، آیت ­الله شیخ حامد واعظی ( مدرّس ) ، آیت ­الله شمس ­الدّین واعظی ( فقیه / نجف ) ، آیت ­الله سیّد رضا ضیایی ( نویسنده ) ، ... 

حاکمان ( خاندانِ زنگی فریومدی که چند نسل وزیر بوده­ اند . )

خواجه عزّ الدّین طاهر فریومدی ( نیابتِ مطلقِ حکومتِ خراسان و مازندران )

فرزند طاهر : صاحب اعظم وجیه ­الدّین زنگی الفریومدی ، ( وزیر و مستوفى خراسان )

فرزندان وجیه­الدّین : نظام ­­الدّین یحیی ، عزّ الدّین طاهر ، خواجه علاء الدّین هندو ( وزیرِ کرمان )

خواجه جلال ­الدّین بایزید ( واقفِ خانقاه فریومد ) ، بهاء الدّین زکریّا ، تاج ­الدّین محمود

فرزندانِ تاج ­الدّین محمود : خواجه عماد الدّین محمّد ( وزیر و واقفِ خانقاهِ سلطانیّۀ زنجان ) ، خواجه نجم ­­الدّین خضر

فرزند عماد الدّین محمّد : خواجه علاء الدّین محمّد ( وزیرِ خراسان )

خواجه وجیه­­ الدّین زنگی ، جلال ­­الدّین محمود ، غیاث ­الدّین بن علی فریومدی ( نایب ) و ...

نگاهی به محصولاتِ فرومد

 

فلفل از محصولاتِ صادراتی فرومد است . دربارۀ فریومد سخن بسیار است ، می ­توانید به وبلاگ « خطّۀ فریومد / فرومد » مراجعه کنید .

برخی از محصولاتِ فریومد در تاریخِ بیهق این گونه معرّفی شده است :

در دیهِ ششتَمَد آبى [ گُلابی ] باشد شیرین گران­سنگ که مدّتى بتوان نهاد که خلل نپذیرد ، و انجیرى باشد زردِ لطیف چُنانکه از لطافت خشک نتوان کرد و انجیرِ سفید و زردِ فریومد خشک توان کرد .

در دیه فریومد انجیرِ سُرخ و انجیرِ زرد خیزد چُنانکه خشک کنند و در کتابِ قانون آورده است که بهترین انجیرها و موافق ‏تر با طبعِ مردم انجیرى بود که اوصافِ آن در انجیرِ فریومد موجود است و آنجا کاریزهاى آب بسیار است و هواى سَهلى و جَبلى دارد ، میوۀ آن به غایت موافق بود ، و از تناولِ آن امراض کم­تر تولّد کند .

در فریومد و حدودِ آن خَلیّه مُنج اَنگبین [ کَندوی زنبورِ عَسَل ] باشد و عسلى به غایتِ کمال چُنانکه در دیگر نواحى نیشابور مثلِ آن نیست .

تاریخ بیهق ، ص : 278 ـ 280

نانِ محلّی فرومد

 

کلوچۀ فرومد

آش جوش­بره و آش وَبُرده ( رشته ) 

 

 

علف خرس ( زالزالک )

این معرّفی به درخواستِ شرکت تعاونی توسعه عمران دهستان فرومد

برای ارائه در محلّ دائمی نمایشگاه‌ های بین‌المللی تهران ( دیماه 1395 ) نوشته شد .

ابراهیم حاجی سلیمی

متولّد 1333 در روستای فرومد است . فرزندِ اوّل خانواده بود . تا کلاسِ ششمِ ابتدایی در دبستانِ فرومد مشغول به تحصیل بود . وضعیّتِ اقتصادی آن روزِ مردمِ فرومد خوب نبود بیشتر خانواده ­ها با سختی امورات می ­گذراندند . مجبور شد برای کمکِ اقتصادی به خانواده راهی شهرِ تهران گردد . نامِ او ابراهیم حاجی سلیمی فرزندِ عبّاس ملّاحسین است .

به عنوانِ یک نوجوانِ روستایی که تاکنون شهر را از نزدیک ندیده بود در سالِ 1346 ـ 1347 واردِ شهرِ بزرگی به نام تهران شد . غمِ غربت برایش سخت و طاقت ­فرسا بود و بُغض دوری از وطن و خانواده گلویش را دمادم می ­فُشرد . با هر سختی و مرارتی که بود در یک مغازۀ چراغ­ سازی در سه راه سلیمانیّۀ  تهران به عنوانِ شاگرد مشغولِ به کار شد .

به هر ترتیبی که بود با راه و رسمِ شهر آشنا شد تا زمانِ سربازی فرا رسید . چه هیجانِ خاصّی در دیارِ غُربت داشت . خدایا سرنوشتم چه خواهد شد و به کجای این سرزمین پهناور تقسیم خواهم شد ؟ خانواده­ ام را چه کنم ؟

بالأخره برای سربازی به نیروی هوایی ارتش ملحق شد . پس از گذراندنِ دورۀ آموزشی در پادگانِ همدان مجدّدا به تهران منتقل شد . قرار شد سربازان را به واحدهای مختلفِ نیروی هوایی تقسیم کنند . باز هم خدا با او یار شد . برای بوفه­ های پادگان به دنبالِ چند نفر سربازِ ویژه و کار بَلَد می ­گشتند . او هم به اتّفاق چند نفر از بچّه ­های شمال و دامغان و ساوه برای گرداندنِ بوفه ­های پادگان انتخاب شدند و از بینِ آنها باز هم سرهنگ او را به عنوانِ ارشدِ این تیم انتخاب کرد . می ­گفت : فروشِ ما بالاتر از حدّ انتظار شد . سرهنگِ پادگان در ازای فروشِ بالا ، مبلغی را به عنوانِ سودِ حاصل از اضافه­ فروش پرداخت می ­کرد و به این ترتیب باز هم کار در پادگان و درآمدزایی مثلِ قبل از زمانِ سربازی ادامه یافت .

پس از سربازی به واسطۀ دایی­ ام مرحومِ اسدالله خانگلدی که در قزوین حسابدارِ یک شرکت بود برای کار به این شهر عزیمت نمودم . در شهرِ صنعتی البرزِ قزوین در شرکتِ روکِش چوبی مشغول شدم . کار و تجربه در کنارِ کارشناسانِ ایتالیایی را یاد گرفتم. چند صباحی بعد واردِ یک مُرغداری صنعتی بزرگ و کاملاً مکانیزه شدم . در آنجا نیز در کنارِ ایتالیایی­ها و آلمانی­ها تجربیّات خوبی در زمینۀ مکانیک و تأسیساتِ صنعتی کسب کردم و پس از تکمیل و راه اندازی این واحدِ بزرگِ تولیدی - صنعتی به عنوانِ سرپرستِ واحدِ تأسیساتِ مکانیکی و تعمیراتِ این شرکتِ بزرگ 80 هکتاری با تولید روزی 45  تُن تُخم  مُرغ انتخاب شدم . این واحدِ صنعتی به قدری مکانیزه و حسّاس بود که یک سالُن 36000 عددی مُرغ فقط توسّط یک اپراتور کنترل می ­شد .

می ­گفت : در اوایل کار سالِ 1358 بود که پدرم را از دست دادم و علاوه بر مسئولیّت چرخاندنِ چرخِ زندگی برای خودم و فرزندانم ، طبقِ تعهّدی که به خدای خود داده بودم سرپرستی مادرم و خواهران و برادرانِ یتیمِ خود را در فرومد با عشق و علاقه بر عُهده گرفتم . خدا هر روز بر رِزق و روزی بنده به واسطۀ انجام دادنِ امور خیر می­افزود و این موضوع به روشنی روز با توجّه به گُشایش در کارها برایم نمایان بود . 25 سال در این شرکت فعّالیّت داشتم و به واسطۀ اعتمادِ صاحبانِ شرکت ، علاوه بر تصدّی پُست مذکور به عنوانِ رئیسِ هیأت مدیرۀ تعاونی مسکنِ کارکنان ، نمایندۀ ادارۀ شرکت در ادارۀ کار ، نمایندۀ برخی خریدهای ویژه و خاصّ شرکت هم بودم و به قدری موردِ اعتماد و وثوقِ صاحبانِ شرکت قرار گرفتم که حاضر نبودند ثانیه ­ای ارتباطِ کاری بنده و ایشان قطع گردد .

به هر حال رشد و پیشرفت کم کم برای بنده و با خریدِ منزلِ شخصی در شهرِ کرج شکل گرفت . بماند که باز هم چالشهایی در زندگی برایم به وجود آمد و به واسطۀ قرارگیری منزلِ شخصی در طرحِ متروی تهران ـ کرج در سالِ 63  تا سال 70 با سختی به همراه خانواده زندگی کردم . خدا را شکر از این مرحله هم با هر سختی و مرارتی که بود عبور کردم و وضعیّتِ زندگی رو به راه شد .

بعد از 25 سال فعّالیّت به دلایلِ مشکلاتی که برای صاحبانِ شرکت به وجود آمد از ایشان منفک شدم و واردِ حوزۀ جدیدِ کارِ تأسیسات و تعمیراتِ لوازمِ خانگی در شهرِ کرج و مغازۀ تجاری که در مِلکِ شخصی بنا کردم ، شدم تا اینکه با بازنشستگی و حادثه ­ای که در کار برایم به وجود آمد تصمیم به خارج شدن از فعّالیّتهای کاری گرفتم . خدا را شکر به واسطۀ ساختِ ملکِ مسکونی قدیمی ، چند واحدِ مسکونی و تجاری سهمِ بنده شد و در حال حاضر با حقوقِ بازنشستگی و کرایۀ این املاک گُذران زندگی می­کنم و خدا را شاکرم .

در سالِ 1392 منزلِ مسکونی خود در فرومد را بنا کردم . در اوایلِ سالِ 1393 احساس کردم که توانایی­های موجود در خودم را باید در فرومد و برای هموطنان هزینه کنم . تصمیم بر آن گرفتم که از مقدّس ­ترین و بهترین جای فرومد شروع کنم و آن هم فعّالیّت در امامزاده بود . شاید این بُقعۀ متبرکه فقط بهانه­ای برای کار کردن و خدمت به وطن بود . خوشبختانه تلاشهای بنده و دوستان و اعضای هیئت اُمنا طیّ دو ـ سه سالِ اخیر ، منشأ خدماتِ خوبی برای امامزاده ، هموطنانِ فرومدی و فرومد شد . فعّالیّتهایی که تا کنون انجام شده به شرحِ ذیل می ­باشد :

کارهای انجام شده در محلّ امامزاده در حدودِ و سال و نیم

1ـ راه اندازی زائرسرا با پنج اُتاق و آشپزخانه و سرویسِ بهداشتی و حمّام

2ـ کاشتِ 700  اصله درخت در محوطۀ امامزاده با طرحِ آبیاری قطره­ ای در سطحِ شیب­ دارِ امامزاده

3ـ دیوارکِشی با سنگِ کوه حدودِ 300  متر طول به ارتفاعِ 2 تا 6 متر و نرده­کِشی حدودِ نصفِ این قسمت یعنی 150 متر

4ـ خاکبَرداری دستی جلوی امامزاده حدودِ 350 متر مربّع و مسطّح و موزائیک کردن

5ـ  ساختِ سرویس بهداشتی برادران و خواهران با همۀ امکانات

6ـ برگزاری هفتگی دعای توسّل و کُمیل و نُدبه ( با صرفِ صبحانه ) و مراسمِ اعیاد و شهادتها

7ـ برگزاری جلسۀ آموزشِ قرآن برای نوجوانان و خواهران علاقه­ مند ( 5 روز در هفته برای حدودِ 40 نفر )

8ـ تبدیلِ آب­ انبارِ متروکه به حوض و فوّاره و آبنما

9ـ پاکسازی محوطۀ امامزاده و قبرستان از نُخاله و آشغال

10ـ اصلاحِ قسمتی از سیمکِشی­های فرسودۀ داخل و محوطه

11ـ چراغانی نرده­ های محوطه و دورِ گُنبد و سر درِ ورودی

12ـ اصلاحِ ارتفاع ورودی­های امامزاده به شبستانها 

13ـ ترمیم و آب ­بندی گُنبدی امامزاده و رنگ­ آمیزی مخصوصِ ضدِّ گرما و سرما از بیرون و گَچکاری از داخلِ گُنبد

14ـ تجهیزِ غسّالخانه به کُلیّۀ لوازمِ موردِ نیازِ میّت و سردخانه ، امکانِ نگهداری همزمانِ چهار جنازه

15ـ استقرارِ خادمِ دایمِ امامزاده ( هر روز دربِ امامزاده باز و آمادۀ پذیرایی است . )

16ـ پذیرشِ 22 نفر خادم خانم محجبّه با روسری مخصوص و کارتِ شناسایی و 10 نفر خادمِ آقا جهتِ اداره و کمک در مراسمِ مختلف

17ـ پذیرایی از گردشگران ( دانشجویان دانشگاه سبزوار ، گردشگران که با هماهنگی میاندشت آمده بودند و اهالی روستای جور که برای آرامگاه شیخ حسن جوری آمده بودند . )

18ـ برگزاری جشنِ تکلیفِ دانش­ آموزان با پذیرایی

19ـ برگزاری مراسمِ عید غدیر با کمکِ مالی سادات محترم و دعوت از آنها

20ـ درخواست از صاحبانِ عزا که به جای اِطعام ، هزینۀ آن صرفِ امورِ امامزاده شود و استقبال از این طرح

21ـ اطّلاع رسانی به خانواده­ ها که مراسمِ عقد و مَحرم شدن را در محلّ امامزاده برگزار کنند .

22ـ قرار گرفتنِ محلِّ تجمّع راهپیمایی­ها ( 13 آبان ، 22 بهمن ، ... ) با پذیرایی

23ـ گازکِشی امامزاده و زائرسرا

24ـ تهیّۀ سنگ ­پلّه جهتِ پلّه ­های ورودی امامزاده

25ـ برگزاری بعضی جلساتِ مسئولان در امامزاده مانندِ افتتاحِ گاز فرومد با حضورِ استاندار و جلسۀ شرکت تعاونی با حضور فرماندار و ...  

26ـ تهیّۀ 400 متر زمینِ وَقفی در جوارِ امامزاده برای احداثِ تعدادی سرویسِ بهداشتی و وضوخانه و آشپزخانه و منزل برای خادم و روحانی و مغازه جهتِ درآمد قسمتی از هزینه­ ها

27ـ دریافتِ مبلغِ 50 میلیون تومان وامِ قرض الحسنه که در استان متقاضیانِ زیادی داشته جهتِ بازسازی اموراتِ امامزاده

28ـ گرفتنِ امتیازِ مجّانی برق برای گُلزارِ شُهدا با رایزنی و استفاده از بخشنامه ­های دولتی

29ـ نصبِ یک چراغ گازی با کنتورش به تیر برق جلو امامزاده

30ـ دریافتِ حدودِ 17 میلیون تومان از بنیادِ شهید برای گَچکاری ، نَرده­ کِشی ، چراغانی و ... گُلزارِ شهدا

31ـ اصلاحِ مسیرِ دسته­ های سینه ­زنی اطرافِ امامزاده ( در روزِ عاشورا )

32ـ شرکت در همایشهای شهرستانی و اُستانی و کشوری ادارۀ اوقاف

33ـ پذیرایی از گردشگران ( دانشجویان دانشگاه سبزوار ، گردشگران که با هماهنگی میاندشت آمده بودند و اهالی روستای جور که برای آرامگاه شیخ حسن جوری آمده بودند . )

34ـ توزیعِ چند نوبت خواروبار بینِ خانواده­ های تحتِ پوشش و نیازمند فرومد با همکاری کمیتۀ امداد میامی و بنیادِ خیریّۀ فرومد در محلّ امامزاده

35ـ همکاری با کمیتۀ امداد و معرّفی افرادِ نیازمند ( حدود 140 نفر ) به شرکتِ گاز و معافیّت از پرداختِ 212 هزار تومان امتیازِ کنتورِ گاز

36ـ همکاری با کمیتۀ امداد و توزیعِ 145 دستگاه بخاری گازی 6000  از نوعِ ایران شرق به مبلغِ 60 هزار تومان بینِ نیازمندانِ فرومدی

37ـ تشکیل موزۀ مردم شناسی در کنار امامزاده لازم به ذکر است که پذیرایی از زائران و مهمانان اغلب با غذاهای محلّی و سنّتی و میوه های تولیدی روستا صورت می ­گیرد .

38ـ کارهایی هم در دستِ اقدام است که اِن شاءَ الله انجام خواهد گرفت .

البتّه در انجام گرفتنِ این کارها بسیاری از افرادِ خیّر و نیکوکار همراهی و همکاری کرده­ اند بدونِ مشارکتِ آنها این توفیقات حاصل نمی شد .  

این فعّالیّتها موجبِ افزایشِ نذوراتِ داخلِ ضریحِ امامزاده و کَسبِ رتبۀ سوم در سطحِ شهرستان شده است . در سالِ 1394 به عنوانِ هیئتِ اُمنای نمونه در استان لوحِ تقدیر و کارتِ هدیه نصیبِ ما شد و در سالِ 1395 در سطحِ شهرستان لوحِ تقدیر و تابلو قرآنی و دریافتِ تقدیرنامه از شورای اسلامی و دهیاری فرومد

خطّۀ فریومد / فرومد برای آقای ابراهیم حاجی سلیمی توفیق خدمتِ بیشتر به مردم و طلبِ مغفرت برای پدر مرحومش را از خدای بزرگ دارد .

اسامی اعضای شوراهای اسلامی روستای فرومد

اسامی اعضای شوراهای اسلامی روستای فرومد

اسامی افرادی که قبل از انتخابات کشوری در دوره های مختلف عضو شورای اسلامی بوده اند .

( اگر تاریخ  و اعضای هر دوره را دقیقاً می دانید یا اسم کسی از قلم افتاده اعلام کنید تا اصلاح شود . )

آقا احمد حسنی ، مرحوم عبّاس غفوری ،عبّاس مهربانی ، سیّد کریم هاشمی ، شیخ محمّد مداحی ، حسین کلانتری ، حسین فیضی ، مرحوم حاجی علی حبیبی ، مرحوم حاجی عبّاس نصیری ، احمد نصیری ، مرحوم حسن اسلامی ، مرحوم رمضانعلی راحت ، محمّد ولیان ، آقا جواد جوادی ، حسین کلانتری ، مرحوم حاج حسن رجبیان

اسامی افرادی که در انتخابات کشوری در دوره های مختلف عضو شورای اسلامی بوده اند .

دور اوّل ـ 1378

محمّد فردوسی 

سیّد احمد حسنی 

شیخ محمّد مدّاحی

عبّاس مهربانی

مهدی یاقوتیان

حمید فاضلی عضو علی البدل بود که با انتقال مهدی یاقوتیان جزو اعضای اصلی شد .

دور دوم ـ 1382

رضا بازیار

موسی الرّضا تربیت

رضا صالح     

سیّدمحمّدمیراحمدی  

رضا معادی

عباس مهربانی عضو علی البدل بود که با انتقال رضا معادی جزو اعضای اصلی شد .

دور سوم ـ 1386

رضا هادی

عباس مهربانی

حسن فولادی

ابوالفضل نصرتی  

رضا علی اکبرنجاری

عباس حیدری عضو علی البدل بود که با استعفای رضا علی اکبرنجاری جزو اعضای اصلی شد .

دور چهارم ـ 1392

ابراهیم نصیری

علی اکبریان

زهرا فیضی

حسین حیدری

ابوالحسن مرادی

مرحوم محمّد یاقوتی عضو علی البدل بود که با استعفای  ابوالحسن مرادی جزو اعضای اصلی شد .

دور پنجم ـ 1396

.......................

.......................

.......................

.......................

.......................

یک سؤال ـ چرا در انتخابات کشوری اغلب اعضای شورا برای مرتبۀ دوم عضو شورا نشده اند ؟!

علم بهتر است یا ثروت ؟

در فضای مجازی مطالبی در مورد قرآن یا احادیث یا ... منتشر می شود که به قولِ مولوی :

همچو گُور کافران بیرون حُلَل ..... اندرون قَهر خدا عَزّ و جَلّ

به یک نمونه دقّت کنید .

.........................................................................................................................

شاهکار پاسخ امام علی (علیه السلام) : علم بهتر است یا ثروت

- یا علی ! سؤالی دارم . علم بهتر است یا ثروت؟

- حضرت علی(ع) در پاسخ فرمودند : علم بهتر است ؛ زیرا علم میراث انبیاست و مال و ثروت میراث قارون و فرعون و هامان و شدّاد.

مرد که پاسخ سؤال خود را گرفته بود، سکوت کرد. در همین هنگام مرد دیگری وارد مسجد شد و همان‌طور که ایستاده بود بلافاصله پرسید :

- اباالحسن ! سؤالی دارم، می‌توانم بپرسم؟

امام در پاسخ آن مرد گفتند : بپرس !

مرد که آخر جمعیت ایستاده بود پرسید : علم بهتر است یا ثروت؟

علی فرمود : علم بهتر است ؛ زیرا علم تو را حفظ می‌ کند ، ولی مال و ثروت را تو مجبوری حفظ کنی .

نفر دوم که از پاسخ سؤالش قانع شده بود ، همانجا که ایستاده بود نشست . در همین حال سومین نفر وارد شد ، او نیز همان سؤال را تکرار کرد ...

و امام در پاسخش فرمود : علم بهتر است ؛ زیرا برای شخص عالم ، دوستان بسیاری است ، ولی برای ثروتمند دشمنان بسیار !

هنوز سخن امام به پایان نرسیده بود که چهارمین نفر وارد مسجد شد . او در حالی که کنار دوستانش می ‌نشست ، عصای خود را جلو گذاشت و پرسید : یا علی ! علم بهتر است یا ثروت ؟

حضرت ‌علی در پاسخ به آن مرد فرمودند: علم بهتر است ؛ زیرا اگر از مال انفاق کنی کم می‌ شود ؛ ولی اگر از علم انفاق کنی و آن را به دیگران بیاموزی بر آن افزوده می‌ شود .

نوبت پنجمین نفر بود . او که مدّتی قبل وارد مسجد شده بود و کنار ستون مسجد منتظر ایستاده بود ، با تمام شدن سخن امام همان سؤال را تکرار کرد .

حضرت‌ علی در پاسخ به او فرمودند : علم بهتر است ؛ زیرا مردم شخص پولدار و ثروتمند را بخیل می ‌دانند ، ولی از عالم و دانشمند به بزرگی و عظمت یاد می ‌کنند .

با ورود ششمین نفر سرها به عقب برگشت ، مردم با تعجّب او را نگاه ‌کردند . یکی از میان جمعیّت گفت : حتماً این هم می‌خواهد بداند که علم بهتر است یا ثروت ! کسانی که صدایش را شنیده بودند ، پوزخندی زدند . مرد ، آخر جمعیّت کنار دوستانش نشست و با صدای بلندی شروع به سخن کرد : یا علی ! علم بهتر است یا ثروت؟

امام نگاهی به جمعیّت کرد و گفت : علم بهتر است ؛ زیرا ممکن است مال را دزد ببرد ، امّا ترس و وحشتی از دستبرد به علم وجود ندارد .

مرد ساکت شد . همهمه‌ ای در میان مردم افتاد ؛ چه خبر است امروز ! چرا همه یک سؤال را می ‌پرسند ؟ نگاه متعجّب مردم گاهی به حضرت‌ علی و گاهی به تازه‌ واردها دوخته می ‌شد .

در همین هنگام هفتمین نفر که کمی پیش از تمام شدنِ سخنان حضرت ‌علی وارد مسجد شده بود و در میان جمعیّت نشسته بود ، پرسید : یا اباالحسن ! علم بهتر است یا ثروت؟

امام فرمودند : علم بهتر است ؛ زیرا مال به مرور زمان کُهنه می‌شود ، امّا علم هرچه زمان بر آن بگذرد ، پوسیده نخواهد شد .

در همین هنگام هشتمین نفر وارد شد و سؤال دوستانش را پرسید که امام در پاسخش فرمود : علم بهتر است ؛ برای اینکه مال و ثروت فقط تا هنگام مرگ با صاحبش می ‌ماند ، ولی علم ، هم در این دنیا و هم پس از مرگ همراه انسان است .

سکوت مجلس را فراگرفته بود ، کسی چیزی نمی ‌گفت . همه از پاسخ‌‌های امام شگفت ‌زده شده بودند که … نُهمین نفر هم وارد مسجد شد و در میانِ بُهت و حیرت مردم پرسید : یا علی ! علم بهتر است یا ثروت ؟

امام در حالی که تبسّمی بر لب داشت ، فرمود : علم بهتر است ؛ زیرا مال و ثروت انسان را سنگدل می ‌کند ، امّا علم موجب نورانی شدنِ قلبِ انسان می ‌شود .

نگاه‌های متعجّب و سرگردانِ مردم به در دوخته شده بود ، انگار که انتظار دهمین نفر را می ‌کشیدند . در همین حال مردی که دستِ کودکی در دستش بود ، وارد مسجد شد . او در آخِر مجلس نشست و مشتی خرما در دامنِ کودک ریخت و به رو به‌ رو چشم دوخت . مردم که فکر نمی‌کردند دیگر کسی چیزی بپرسد ، سرهایشان را برگرداندند ، که در این هنگام مرد پرسید :

- یا اباالحسن ! علم بهتر است یا ثروت ؟ نگاه‌های متعجّب مردم به عقب برگشت .

با شنیدن صدای علی مردم به خود آمدند : علم بهتر است ؛ زیرا ثروتمندان تکبّر دارند ، تا آنجا که گاه ادّعای خدایی می‌ کنند ، امّا صاحبانِ علم همواره فروتن و متواضع ‌اند .

فریادِ هیاهو و شادی و تحسینِ مردم مجلس را پُر کرده بود. سؤال کنندگان ، آرام و بی ‌صدا از میان جمعیّت برخاستند . هنگامی‌که آنان مسجد را تَرک می ‌کردند ، صدای امام را شنیدند که می ‌گفت : اگر تمام مردم دنیا همین یک سؤال را از من می‌ پرسیدند ، به هر کدام پاسخ متفاوتی می‌ دادم .

.........................................................................................................................

این مطلب از دو قسمت تشکیل شده ،

یکی فضایی که ترسیم شده تا این سخنان پرسیده و پاسخ داده شود

- یا علی! سؤالی دارم . علم بهتر است یا ثروت ؟

در همین هنگام مردِ دیگری واردِ مسجد شد ... مرد که آخِر جمعیّت ایستاده بود پرسید

در همین حال سومین نفر وارد شد

چهارمین نفر وارد مسجد شد.

نوبت پنجمین نفر بود . او که مدتی قبل وارد مسجد شده بود و کنار ستون مسجد منتظر ایستاده بود

با ورود ششمین نفر سرها به عقب برگشت ،

هفتمین نفر که کمی پیش از تمام شدنِ سخنان حضرت ‌علی وارد مسجد شده بود و در میانِ جمعیّت نشسته بود، پرسید:

هشتمین نفر وارد شد

نهمین نفر هم وارد مسجد شد

انتظار دهمین نفر را می‌ کشیدند. در همین حال مردی که دستِ کودکی در دستش بود، وارد مسجد شد.

در این قسمت نُه نفر وارد مسجد می شوند و یکی هم که داخل مسجد نشسته است ، البته نفر پنجم و هفتم وقتی وارد می شوند باید صبر کنند تا سخن امام تمام شود . همه یک سؤال را می پرسند : علم بهتر است یا ثروت ؟ حتّی دو نفری که داخل مسجد و در جریانِ موضوع هستند باز می پرسند : علم بهتر است یا ثروت ؟ در صورتی که منطقی به نظر می رسد که بپرسند : دیگر چه دلیلی برای برتری علم بر ثروت هست ؟

.........................................................................................................................

دوم ، سخنانی که گفته شده و در آنها ده دلیل برتری علم بر ثروت بیان شده است .

- حضرت علی (ع) در پاسخ فرمودند : علم بهتر است ؛ زیرا

1ـ علم میراث انبیاست و مال و ثروت میراث قارون و فرعون و هامان و شدّاد.

2ـ علم تو را حفظ می‌کند ، ولی مال و ثروت را تو مجبوری حفظ کنی .

3ـ  برای شخص عالم ، دوستانِ بسیاری است، ولی برای ثروتمند دشمنان بسیار !

4ـ اگر از مال انفاق کنی کم می‌شود؛ ولی اگر از علم انفاق کنی و آن را به دیگران بیاموزی بر آن افزوده می ‌شود.

5ـ مردم شخص پولدار و ثروتمند را بخیل می ‌دانند ، ولی از عالِم و دانشمند به بزرگی و عظمت یاد می ‌کنند.

6ـ ممکن است مال را دزد ببرد، امّا ترس و وحشتی از دستبرد به علم وجود ندارد.

7ـ مال به مرور زمان کُهنه می‌شود، امّا علم هرچه زمان بر آن بگذرد ، پوسیده نخواهد شد.

8ـ مال و ثروت فقط تا هنگام مرگ با صاحبش می‌ماند، ولی علم ، هم در این دنیا و هم پس از مرگ همراه انسان است.

9ـ  مال و ثروت انسان را سنگدل می ‌کند ، امّا علم موجبِ نورانی شدنِ قلبِ انسان می ‌شود.

10ـ ثروتمندان تکبّر دارند، تا آنجا که گاه ادّعای خدایی می‌ کنند ، امّا صاحبانِ علم همواره فروتن و متواضع‌ اند .

.........................................................................................................................

در اینجا به این دلایل می پردازیم و آنها را با توجّه به آیاتِ قرآن و سخنانِ امام علی در نهج البلاغه و ... موردِ بررسی قرار می دهیم :

این موارد بعضی در موردِ علم و ثروت و بعضی در موردِ دانشمند و ثروتمند است البتّه دو سه موردِ آن ( شمارۀ 2 و 4 و ... ) در نهج البلاغه حکمت شمارۀ 147 هم آمده است .

اگر کسی پاسخ مستدل و منطقی در نقدِ این مقاله دارد و فهم دیگری از این متن دارد شنوای سخنانش هستیم .

حضرت علی (ع) در پاسخ فرمودند : علم بهتر است ؛ زیرا

1ـ علم میراثِ انبیاست و مال و ثروت میراثِ قارون و فرعون و هامان و شدّاد.

ثروت نسبی است و میراثِ همه یا اغلبِ انسانهاست . ثروت میراثِ سلیمانِ پیامبر برای بعد از خودش هم بود .

علم و مال هر دو با تلاش به دست می آید . البتّه گاهی ثروت به ارث می رسد ولی علم به ارث نیست مگر فرزند تلاش کند که علم را از پدرش بیاموزد . علم انبیاء هم وحی است یعنی به پیامبران وحی می شده ، ارث به آنها نمی رسیده ، از پیامبران هم علم برای کسی به صورتِ ارث باقی نمانده ، مگر آنکه دیگران تلاش کرده باشند آن علم را بیاموزد .

« وَ لَقَدْ آتَیْنَا دَاوُدَ وَ سُلَیْمَانَ عِلْمًا وَ قَالا : الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی فَضَّلَنَا عَلَى کَثِیرٍ مِنْ عِبَادِهِ الْمُؤْمِنِینَ  * وَ وَرِثَ سُلَیْمَانُ دَاوُدَ وَ قَالَ : یَا أَیُّهَا النَّاسُ عُلِّمْنَا مَنْطِقَ الطَّیْرِ وَ أُوتِینَا مِنْ کُلِّ شَیْءٍ إِنَّ هَذَا لَهُوَ الْفَضْلُ الْمُبِینُ . » ، ( نمل ، 27 / 15 ـ ١٦ )

و به راستی ما به داود و سلیمان دانشی [ ویژه ] دادیم و آن دو گفتند : ستایش از آنِ خدایی است که ما را بر بسیاری از بندگانِ مؤمن خود برتری داده است . و سلیمان وارثِ داود شد و گفت : ای مردم سخن گفتنِ پرندگان به ما آموخته شده و از هر چیزی به ما ارزانی گشته است . بی گُمان این است آن برتری آشکار .

طبقِ این آیاتِ قرآن ، سلیمان وارثِ داود شده امّا علم را از او به ارث نبرده ، بلکه به هر دو پیامبر ( داود و سلیمان ) علم از طرفِ خدا داده شده و منطق الطّیر هم به سلیمان آموخته شده . یعنی ؛ علم تعلیمی است یا خدا به پیامبرش می آموزد یا فرشتگان ، یا پیامبران آن علم را به دیگران یاد می دهند . علم تعلیمی و آموختنی است ، علم ارثیّه نیست .

در قرآن از مال و ثروت به عنوانِ خیر تعبیر شده و گفته شده است برای وارثانتان وصیّت کنید :

« کُتِبَ عَلَیْکُمْ إِذَا حَضَرَ أَحَدَکُمُ الْمَوْتُ إِنْ تَرَکَ خَیْرًا الْوَصِیَّةُ لِلْوَالِدَیْنِ وَالأقْرَبِینَ بِالْمَعْرُوفِ حَقًّا عَلَى الْمُتَّقِینَ . » ، ( بقره ، 2 / ١٨٠ )

موردِ خطاب این آیه قارون و فرعون و هامان و شدّاد نیست بلکه هر انسانی است که موقع مرگش می رسد و مالی برای ارث دارد .

و مطلبی برای وصیّت کردن برای وارثان در موردِ علم نیامده است .

2ـ علم تو را حفظ  می ‌کند ، ولی مال و ثروت را تو مجبوری حفظ  کنی .

بله ، علم آدمی را از گَزندِ بعضی آسیبها در اَمان نگه می­ دارد ولی می توان گفت : رابطۀ علم و ثروت با آدمی رابطۀ متقابل است . مثل آب ، ما باید آب را سالم و بهداشتی نگه داریم و آن را آلوده نکنیم تا آب هم سلامتی ما را تضمین کند . پس عالِم باید علم را از هَوی و هوس حفظ کند تا علم هم او را از گَزندِ و آسیب حفظ کند . اگر حفظ نکند صاحبانِ قدرت و ثروت هم طمع می کنند و علم یا صاحبِ علم را می خرند یا می دزدند ، یا فیزیکی یا فکری ، گاهی هم دانشمندان را ترور می کنند . پس صاحب علم هم باید علم را محفوظ بدارد و آن را نیالاید . باید از همان علم یهره جُست و راه در اَمان ماندنِ علم را آموخت .

برای کسبِ علم نیاز به مال و ثروت هست و با علم می توان مال و ثروت اندوخت و از آن محافظت کرد و در راه صحیح مصرف کرد .

در موردِ ثروت هم همین گونه است یعنی همان طور که برای نگهداری علم می توان از خودِ علم کمک گرفت برای نگهداری ثروت هم می توان از خودِ ثروت کمک گرفت و قسمتی از همان مال و ثروت را هزینۀ نگهداری از خودش کرد . و همان گونه که برای علم آموزی نیاز به ثروت بود ، برای نگهداری ثروت هم نیاز به علم هست که چگونه از ثروت محافظت شود با نگهبان ؟ با گاو صندوق ؟ با ... ؟

3ـ  برای شخص عالم ، دوستانِ بسیاری است ، ولی برای ثروتمند دشمنانِ بسیار !

اگر برای شخص عالم دوستانِ بسیاری است پس چرا این همه دانشمندان در انزوا و غربتند و مردم برای ثروتمندان بَه بَه و چَهچَه می کنند ؟ البتّه این هم نسبی است ، ممکن است دوستان دور بعضی ثروتمندان مگسانِ گرد شیرینی باشند ، همین طور دوستان بعضی دانشمندان به جهتِ آنکه از مقام و موقعیّت آن دانشمند سوء استفاده کنند .

4ـ اگر از مال انفاق کنی کم می‌ شود ؛ ولی اگر از علم انفاق کنی و آن را به دیگران بیاموزی بر آن افزوده می ‌شود .

قرآن در موردِ کسانی که مالِ خود را در راهِ خدا انفاق می کنند می گوید : کسانی که در راه خدا انفاق می کنند مانندِ دانه ای است که هفت خوشه و هر خوشه صد دانه می کند یعنی انفاق کم نمی شود بلکه هفتصد برابر می شود .

« مَثَلُ الَّذِینَ یُنْفِقُونَ أَمْوَالَهُمْ فِی سَبِیلِ اللهِ کَمَثَلِ حَبَّةٍ أَنْبَتَتْ سَبْعَ سَنَابِلَ فِی کُلِّ سُنْبُلَةٍ مِائَةُ حَبَّةٍ وَ اللهُ یُضَاعِفُ لِمَنْ یَشَاءُ وَ اللهُ وَاسِعٌ عَلِیمٌ » ، ( بقره ، 2 / ٢٦١ )

کسانی که در راهِ خشنودی خدا و  تثبیتِ اَنفُسِشان اِنفاق می کنند مانندِ باغی است که محص.ل دو برابر می دهد و ...

« وَ مَثَلُ الَّذِینَ یُنْفِقُونَ أَمْوَالَهُمُ ابْتِغَاءَ مَرْضَاةِ اللهِ وَ تَثْبِیتًا مِنْ أَنْفُسِهِمْ کَمَثَلِ جَنَّةٍ بِرَبْوَةٍ أَصَابَهَا وَابِلٌ فَآتَتْ أُکُلَهَا ضِعْفَیْنِ فَإِنْ لَمْ یُصِبْهَا وَابِلٌ فَطَلٌّ وَ اللهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِیرٌ . » ، ( بقره ، 2 / ٢٦٥ )

5ـ مردم شخص پولدار و ثروتمند را بخیل می‌ دانند ، ولی از عالِم و دانشمند به بزرگی و  عظمت یاد می ‌کنند .

امام علی در نهج البلاغه حکمت 378 فرموده است :

و قال علیه السّلام : الْبُخْلُ جَامِعٌ لِمَسَاوِی الْعُیُوبِ ، وَ هُوَ زِمَامٌ یُقَادُ بِهِ إِلَى کُلِّ سُوء .

امام ( علیه السّلام ) فرمود : بُخل ، جامع تمام عیوب است و وسیله اى است که انسان را به هر بدى اى مى کشاند .

بُخل یک خصیصه ای است که دامنگیر هر فردی می تواند بشود ، گاهی یک ثروتمند بخیل است و گاهی یک دانشمند بُخلِ علمی دارد . سلیمان و حاتم طایی و خدیجه و ... که ثروتمند بودند مگر بخیل بودند ؟

مردم از همۀ دانشمندان که به بزرگی یاد نمی کنند . مگر مردم از بلعم باعور و ... به بزرگی یاد می کنند ؟

امام علی در نهج البلاغه ، خطبۀ سوم می فرماید :

وَ ما اَخَذَ اللهُ عَلَى الْعُلَماءِ اَنْ لایُقارُّوا عَلى کِظَّةِ ظالِم وَ لاسَغَبِ مَظْلُوم ، لاََلْقَیْتُ حَبْلَها عَلى غارِبِها ، وَ لَسَقَیْتُ آخِرَها بِکَاْسِ اَوَّلِها ، وَ لاََلْفَیْتُمْ دُنْیاکُمْ  .

و اگر نبود عهدى که خداوند از دانشمندان گرفته که در برابر شکمبارگى هیچ ستمگر و گرسنگى هیچ مظلومى سکوت ننمایند ، دهنۀ شتر حکومت را بر کوهانش مى انداختم ، و پایانِ خلافت را با پیمانه خالى اوّلش سیراب مى کردم  ،

طبقِ این گفته ، امام علی خودش را از دانشمندان می داند . آیا مردم قدر و منزلتِ علی را می دانستند و ارج می نهادند ؟!

مگر مردم قدر دانشمنان را می دانند که از آنها به بزرگی یاد کنند ؟! الآن در جامعۀ ما مردم قدر دانشمندان را می دانند ؟ یک هنرپیشه یا فتوتبالیست یا ... برای مردم شناخته شده است یا یک دانشمند ؟!

اصلا مگر از دیدگاهِ امام علی (ع) مهمّ است که مردم به بزرگی یاد کنند ؟!

6ـ ممکن است مال را دزد ببرد ، امّا ترس و وحشتی از دستبُرد به علم وجود ندارد .

بله ، ممکن است مال را دزد ببرد ، ممکن است علم را هم بدزدند. برای همین سعی می کنند کشفیّات علمی را محفوظ نگه دارند تا دیگران به سرقت نبرند ، چرخیدنِ برخی صنایع به جهتِ انحصار یک اختراع علمی است که محفوظ مانده و در اختیار دیگران قرار نگرفته است . یا سعی می کنند اکتشافات و مقالات علمی را قبل از ثبت ، علنی نکنند تا دیگران به نام خودشان منتشر نکنند . گاهی سارقان عنوان یک مقالۀ علمی را تغییر می دهند و به نام خودشان منتشر می کنند . جدای از آنکه آش را با جاش می بَرند یعنی علم را با همان عالِم می دزدند . اصطلاح « فلانی را خریدند ! » بسیار آشناست . البتّه این مطلب همان موردِ شمارۀ دوم است که با عبارتی دیگرگفته شده است . « 2ـ علم تو را حفظ  می ‌کند ، ولی مال و ثروت را تو مجبوری حفظ  کنی » .

7ـ مال به مرور زمان کُهنه می‌ شود ، امّا علم هرچه زمان بر آن بگذرد ، پوسیده نخواهد شد .

مال کُهنه می ­شود یعنی چی ؟ آیا گلّۀ گاو و گوسفند کُهنه می ­شود ؟ باغها کُهنه می ­شوند ؟ گوساله ها و برّه ها و بزغاله ها و درختانِ جدید موجبِ نو شدن می شود . گاهی بعضی کُهنه ­ها عتیقه می ­شوند ... اتّفاقا اگر مطالعۀ مدام نباشد و علم به روز نشود ، علم هم کُهنه می شود .

8ـ مال و ثروت فقط تا هنگام مرگ با صاحبش می ‌ماند ، ولی علم ، هم در این دنیا و  هم پس از مرگ همراه انسان است .

امام علی در نهج البلاغه حکمت ۳۶۶ در موردِ هماهنگى علم و عمل فرموده است :

وَ قَالَ (ع) : اَلْعِلْمُ مَقْرُونٌ بِالْعَمَلِ فَمَنْ عَلِمَ عَمِلَ وَ اَلْعِلْمُ یَهْتِفُ بِالْعَمَلِ فَإِنْ أَجَابَهُ وَ إِلاَّ اِرْتَحَلَ عَنْهُ

و درود خدا بر او، فرمود : علم و عمل پیوندى نزدیک دارند و کسى که دانست باید به آن عمل کند ، چرا که علم ، عمل را فراخواند ، اگر پاسخش داد مى‏ ماند و گر نه کوچ مى‏ کند .

در قرآن آمده است :

« وَ  اللهُ خَلَقَکُمْ ثُمَّ یَتَوَفَّاکُمْ وَ مِنْکُمْ مَنْ یُرَدُّ إِلَى أَرْذَلِ الْعُمُرِ لِکَیْ لا یَعْلَمَ بَعْدَ عِلْمٍ شَیْئًا إِنَّ اللهَ عَلِیمٌ قَدِیرٌ . » ، ( نحل ، 16 / ٧٠  )

« وَ مَنْ نُعَمِّرْهُ نُنَکِّسْهُ فِی الْخَلْقِ أَفَلا یَعْقِلُونَ . » ، ( یس ، 36 / ٦٨ )

انسانها پیر می ­شوند دُچار فراموشی و آلزایمر می شوند و علمشان به تاق نسیان می رود ، راه خانه ­شان را فراموش می کنند تا چه برسد به معلوماتِ دیگرشان .

9ـ مال و ثروت انسان را سنگدل می‌کند ، اما علم موجبِ نورانی شدنِ قلبِ انسان می ‌شود .

بسیاری از انسانها مال و ثروت دارند و این ثروت از آنها انسانهای بخشنده­ ای ساخته است . مگر انسانهای خیّر کم هستند ؟

گاهی مال و ثروت انسانها را سنگدل می کند و انسانها طغیان می کنند و دشوارشان است که در راه خدا با مال و جانشان جهاد کنند .

« فَرِحَ الْمُخَلَّفُونَ بِمَقْعَدِهِمْ خِلافَ رَسُولِ اللهِ وَ کَرِهُوا أَنْ یُجَاهِدُوا بِأَمْوَالِهِمْ وَأَنْفُسِهِمْ فِی سَبِیلِ اللهِ وَ قَالُوا لا تَنْفِرُوا فِی الْحَرِّ قُلْ نَارُ جَهَنَّمَ أَشَدُّ حَرًّا لَوْ کَانُوا یَفْقَهُونَ . » ، ( توبه ، 9 / 81 )

امّا پیامبر و مؤمنان چُنان نیستند .

« لَکِنِ الرَّسُولُ وَ الَّذِینَ آمَنُوا مَعَهُ جَاهَدُوا بِأَمْوَالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ وَ أُولَئِکَ لَهُمُ الْخَیْرَاتُ وَ أُولَئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ . » ، ( توبه ، 9 / ٨٨ )

گاهی انسانها با دادن مال به « برّ » می رسند .

« لَیْسَ الْبِرَّ أَنْ تُوَلُّوا وُجُوهَکُمْ قِبَلَ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ وَ لَکِنَّ الْبِرَّ مَنْ آمَنَ بِاللهِ وَ الْیَوْمِ الآخِرِ وَ الْمَلائِکَةِ وَ الْکِتَابِ وَ النَّبِیِّینَ وَ آتَى الْمَالَ عَلَى حُبِّهِ ذَوِی الْقُرْبَى وَ الْیَتَامَى وَ الْمَسَاکِینَ وَ ابْنَ السَّبِیلِ وَ السَّائِلِینَ وَ فِی الرِّقَابِ وَأَقَامَ الصَّلاةَ وَ آتَى الزَّکَاةَ وَ الْمُوفُونَ بِعَهْدِهِمْ إِذَا عَاهَدُوا وَ الصَّابِرِینَ فِی الْبَأْسَاءِ وَ الضَّرَّاءِ وَ حِینَ الْبَأْسِ أُولَئِکَ الَّذِینَ صَدَقُوا وَ أُولَئِکَ هُمُ الْمُتَّقُونَ . » ، ( بقره ، 2 / ١٧٧)

« لَنْ تَنَالُوا الْبِرَّ حَتَّى تُنْفِقُوا مِمَّا تُحِبُّونَ وَ مَا تُنْفِقُوا مِنْ شَیْءٍ فَإِنَّ اللهَ بِهِ عَلِیمٌ . » ، ( آل عمران ، 3 / ٩٢ )

نه ، علم الزاماً موجبِ نورانی شدنِ قلب نمی ­شود . اگر تهذیب نباشد علمِ توحید هم به درد نمی ­خورد !

« مَثَلُ الَّذِینَ حُمِّلُوا التَّوْرَاةَ ثُمَّ لَمْ یَحْمِلُوهَا کَمَثَلِ الْحِمَارِ یَحْمِلُ أَسْفَارًا بِئْسَ مَثَلُ الْقَوْمِ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیَاتِ اللَّهِ وَاللَّهُ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الظَّالِمِینَ . » ، ( جمعه ، 62 / ٥ )

و امام علی در نهج البلاغه ، حکمت 107 فرموده است :

وَ قَالَ [علیه السّلام ] : رُبَّ عَالِمٍ قَدْ قَتَلَهُ جَهْلُهُ وَ عِلْمُهُ مَعَهُ لَا یَنْفَعُهُ .

درود خدا بر او ، فرمود  :چه بسا دانشمندى که جهلش او را از پاى در آرد و دانش او همراهش باشد امّا سودى به حال او نداشته باشد.

10ـ ثروتمندان تکبّر دارند ، تا آنجا که گاه ادّعای خدایی می‌ کنند ، امّا صاحبانِ علم همواره فروتن و متواضع ‌اند .

در این قسمت دقّت کنید :

فریاد هیاهو و شادی و تحسین مردم مجلس را پُر کرده بود. سؤال کنندگان ، آرام و بی ‌صدا از میانِ جمعیّت برخاستند . هنگامی ‌که آنان مسجد را تَرک می ‌کردند ، صدای امام را شنیدند که می‌ گفت : اگر تمام مردم دنیا همین یک سؤال را از من می ‌پرسیدند ، به هر کدام پاسخ متفاوتی می ‌دادم  .

 پاسخهای متفاوت را که دیدید با آیاتِ قرآن و سخنانِ امام علی علیه السّلام در نهج البلاغه و ... همخوانی ندارد .

اکنون  پرسش این است : امام علی ازدانشمندان است ، سؤالی از او شده و پاسخی داده است ، در دلیلِ آخِر برتری علم و عالم را بر ثروت و ثروتمند ، فروتنی و تواضع دانشمندان دانسته است .

 در این متن گفته شده مردم در حال خروج از مسجد بودند که امام فرمود : اگر تمام مردم دنیا همین یک سؤال را از من می ‌پرسیدند ، به هر کدام پاسخ متفاوتی می ‌دادم  . آیا بیانگر فروتنی و تواضع است ؟

فایدۀ این پرسش و پاسخ چه بود ؟ مردم به جای اینکه متوجّه فضیلت علم شوند ، هیاهو راه انداخته ­اند . سازندۀ این متن که این مطالب را بافته مغرور شده ، بعد این طور پنداشته که حضرت علی هم برای این گونه حرفها مغرور می شود !! و به قولِ ما فرومدیها : دِ باد موفتَه !!

یک تجربۀ عینی

اوایلِ تحصیلِ ما در قُم ، در حدودِ سال 1320 ، من سفری به اصفهان رفتم چون یکی از دوستانمان ، هم مباحثۀ ما ( آیت الله منتظری ) ، اهل نجف ­آباد بود با همدیگر به نجف ­آباد رفتیم . در آنجا من با یک آقای پیرمردی آشنا شدم ـ خدایش بیامرزدـ به نام حاج شیخ احمد نجف ­آبادی ما در قم می­ دیدیم هیچ جا به اندازۀ نجف ­آباد اصفهان طلبه ندارد . در همان زمان ـ با اینکه آن وقت طلبۀ قم مثلِ حالا زیاد نبود ـ پنجاه شصت طلبه فقط از نجف ­آباد بود . هیچ نقطۀ دیگر که به اندازۀ آنجا باشد ، بلکه شهرهای بزرگ هم ، این قدر طلبه نداشت . چطور شده که اینها اینقدر طلبه دارند ؟

مرحوم آیت الله نعمت الله صالحی نجف آبادی

به مردی در خودِ نجف ­آباد که پسرِ خودِ او هم طلبه بود ـ و طلبۀ خوبی هم بود ـ برخورد کردم . الآن هم آن مرد ، زنده و پیرمرد است . او جریانِ زندگی خودش را گفت و ما فهمیدیم که این آقا شیخ احمد چه رمزی در این نجف ­آباد به کار بُرده که این گونه شده است .

آن مرد می ­گفت : من تا حدودِ بیست و پنج سالگی یک آدمی بودم که نسبت به مسائل مذهبی خیلی لاقید و بی ­اعتنا بودم ، و بالخصوص جریانی را هم نقل می کرد که پدرِ من مُرده بود ، وصیّش یک آقای پیشنمازی بود و او بعد با ما که صغیر بودیم چگونه رفتار کرد و من دیگر از دین و مذهب و همه چیز تنفّر داشتم . روزی ما در باغمان مشغولِ زراعت بودیم ( زارع بود و هنوز هم زراعتکاری داشت ) دیدیم یک آقایی برای اوّلین بار پیدا شد و آمد در باغ .

با خود گفتم : بَلا رسید ، حالا این آمده از جانِ ما چه می خواهد ؟ لابُد آمده که از ما چیزی به یک عُنوانی بگیرد . برعکس تا آمد اوّل کاری که کرد این بود که پرسید : این باغِ شما چگونه است و چقدر محصول دارد ؟ ( خودش هم اوّل زارع و بچّه زارع بوده ) . در ضمنِ این صحبتها ، او را معاینه و مطالعه می کند و وضعِ خاصّ او را در نظر می­ گیرد .

باید آن را در نظر گرفت و افراد را یک یک معالجه کرد ( نه اینکه دستورِ کُلّی داد ) . مثلِ اینکه اطبّا از معالجه دست بردارند ، فقط بروند پشتِ رادیو دستورهای کُلّی بدهند . دستورهای کُلّی بیمار را معالجه نمی ­کند ، معاینۀ خصوصی می ­خواهد . بعد معلوم شد برنامۀ او برای دیگرن هم در این شهر همین بوده است .

نجف ­آباد در واقع یک شهر است ، منتها چون در جوارِ اصفهان است جِلوه­ ای ندارد . الآن شاید هفتاد هزار نفر جمعیّت داشته باشد ، آن وقت هم حدودِ چهل هزار نفر جمعیّت داشت . آن مرد ادامه داد : کم کم ما را وادار کرد که درس بخوانیم .

می ­گفت : در همین حال چه عیبی دارد شما بیایید درس بخوانید . می ­رفت افرادی را آزمایش می­ کرد و در این بین عنصرهای مستعدّ را پیدا می ­کرد . بعد آمد برای اینها جلسه تشکیل داد و در آن جلسه به اینها سواد می ­آموخت . اگر سوادِ فارسی نداشتند سوادِ فارسی و اگر سوادِ فارسی داشتند عربی می ­آموخت . کم کم اینها را بالا می ­آورد در حدّی که از کتابهای عربی از قبیلِ عُروة الوثقی و از کتابهای فارسی اخلاقی کاملاً استفاده می ­کردند و هیچ نمی ­گذاشت که اینها دست از کارشان بردارند .

با ما می ­رفت هیزم­ کشی ، عصر که از هیزم­ کشی بر می ­گشت می ­آمد در جلسه . همین که اینها را خوب آماده کرد و واقعاً ساخت و به اینها یک معلوماتِ حسابی داد که مسائل را خوب یاد گرفتند در حدّ یک مسئله­ دانی که مثلاً عُروة الوثقی را بفهمد ، اخلاق را خوب یاد گرفتند در حدّی که یک جامع السّعادات را بتوانند بفهمند و بخوانند و معنی کنند ، کمی از تاریخِ اسلام و تفسیر و امثالِ اینها را خوانده باشند ، همین که اینها را ساخت ، گفت : هر کدام از شما باید جلسه تشکیل بدهید . اینها را در این شهر پخش کرد و باز هر کدامشان یک عدّۀ دیگر را مثلِ او پیدا کردند .

مرحوم علّامه محمّدتقی جعفری

نمی­ دانم هنوز هم ادامه دارد یا نه . نجف ­آباد به این صورت درآمد که در هر گوشه­ ای از این شهر یا نیمه شهر جلسه ­ای بود و فردی مردم را اداره می­ کرد ، کسی که از خودِ مردم بود و همان برنامۀ او را اجرا می­ کرد و این مرد ـ خدا او را بیامرزد ـ واقعاً توانست یک تحوّلی در یک شهر به وجود بیاورد . این خودش یک تجربه است و او به قدری آدمِ ساده زیستی بود و به قدری در تشریفاتِ زندگی لاقید بود که حیرت ­آور بود و برای مثلِ ما قابلِ تحمّل نیست . مثلاً دیده شده بود که اگر چیزی پیدا نمی ­کرد که الاغش را ببندد عمامه ­اش را باز می ­کرد و به گردنِ او می ­بَست و سرِ آن را به درخت می ­بست یا گاهی عمامه ­اش را باز می ­کرد به سرِ الاغ می ­بَست و مثلِ یک افسار درست می­ کرد . این قدر در زندگی بی ­تشریفات و لاقید و بی ­اعتنا بود و کوشش می­ کرد خودش را با مردم یکی کند ، یکی کرد و توانست مردمی را حَرَکَت بدهد .

این قضیّه از همان سالها ـ که الآن نزدیکِ سی و شش سال می ­گذرد ـ برای من یک تجربۀ خیلی عینی بود که اگر کسی واقعاً بخواهد ، ولی به شرط اینکه از خودش بگذرد ، هر کسی در هر نقطه ­ای اگر بخواهد ، می ­تواند مردم خود را به حَرَکَت در آورد .

[ آشنایی با قرآن / 9 ، شهید مطهّری ، انتشارات صدرا ، چاپ اوّل ، 1380 ، ص 163 ـ 165 ]

چند نمونۀ عملی برای موارد قبلی

 کار و  احساس شخصیّت

یکی دیگر از فوایدِ کار ، مسئلۀ حفظِ شخصیّت و حیثیت و استقلال است که تعبیرهای مختلفی دارد . مثلاً آبرو ؛ انسان آن گاه که شخصیّتش ضربه بخورد ، آبرویش برود و تحقیر بشود ناراحت می ­شود . انسان در اثرِ کار ـ و مخصوصاً اگر مقرون به ابتکار باشد ـ به حُکمِ اینکه نیازش را از دیگران برطرف کرده است ، در مقابلِ دیگران احساسِ شخصیّت می­ کند ، یعنی دیگر احساسِ حقارت نمی کند .

دو رُباعی است منسوب به امیرالمؤمنین علی علیه السّلام در دیوانِ منسوب به ایشان .

در یکی می­ فرمایند :

لَنَقْلُ الصَّخْرِ مِنْ قُلَلِ الْجِبالِ

اَحَبُّ اِلَیَّ مِنْ مِنَنِ الرِّجالِ

یَقولُ النّاسُ لی فِی الْکَسْبِ عارٌ

فَاِنَّ الْعارَ فی ذُلِّ السُّؤالِ

برای من سنگ ­کشی از قلّه ­های کوه ( یعنی چُنین کارِ سختی ) گواراتر و آسان تر است از اینکه منّت دیگران را به دوش بکشم . به من می ­گویند : در کار و کسب ننگ است ( می ­دانیم همین کارهایی را که ما اسمش را عَمَلگی می­ گذاریم ، علی علیه السّلام انجام می­ داد ، مثلِ حفرِ چاه و قنات ، کشتِ درخت ، آباد کردنِ باغها و احیاناً کار به شرطِ مُزد گرفتن ولو برای غیر مسلمان . گاهی علی علیه السّلام می ­رفت در باغهای مدینه برای بنی ­قُرَیظه و بنی ­النّضیر ـ که یهودیان مدینه بودند ـ کار می­ کرد و مُزد می­ گرفت و با آن پول زندگی می ­کرد . قهراً چُنین انسانی موردِ تهاجم قرار می ­گیرد که تو ننگت نمی ­کند از چُنین کارها ؟! ) و من می ­گویم : ننگ این است که انسان نداشته باشد و از دیگران بخواهد .

در رُباعی دیگر می ­فرماید :

کُدَّ کَدَّ الْعَبْدِ اِنْ اَحْبَبْتَ اَنْ تُصْبِحَ حُرّا .

اگر می ­خواهی آزاد زندگی کنی ، مثلِ بَرده زحمت بکش .

وَ اقْطَعِ الاْمالَ مِنْ مالِ بَنی آدَمَ طُرّا .

آرزویت را از مالِ هر کس که باشد ببُر و قطع کن .

لا تَقُلْ ذا مَکْسَبٍ یُزْری فَقَصْدُ النّاسِ اَزْری .

نگو این کار مرا پَست می کند ، زیرا از مردم خواستن از هر چیزی بیشتر ذلّت می ­آورد .

اَنْتَ مَا اسْتَغْنَیْتَ عَنْ غَیْرِکَ اَعْلَی النّاسِ قَدْرا .

وقتی که از دیگران بی ­نیاز باشی ، هرکاری داشته باشی از همه مردم بلند قدرتر هستی .

تعلیم و تربیت در اسلام ، شهید مطهّری ، انتشارات الزّهرا ، 1366 ، ص 270 ـ 271

 

پدرم را هر کس به هر مجلس روضه ‌ای که دعوت می ‌کرد خواه آن کس خان ولایت بود  و مجلسی با شکوه داشت یا پیر زن فقیری که در کلبۀ خودش مجلس برپا کرده بود همه را می ‌پذیرفت و مانند نماز خواندن برخود واجب می ‌دانست که برود و تا حدّی که می ‌تواند آن‌ها را موعظه کند و مسائل دینی آن‌ها را برای‌شان بگوید و هر کس که فوت می ‌کرد خواه از اَعیان شهر یا کم‌ترین فقیر و به او اطّلاع می ‌دادند، برای حاضر شدن در محلّ غسل و کفن و دفن او می ‌رفت و مسائل را با همه مستحبّات برای غسّال‌ها می ‌گفت و به آنها تأکید می کرد که با نیّت قربت به خدا غسل بدهند . نه به قصدِ اُجرت تا غسلِ میّت صحیح باشد و مستحبّات کفن را بیان می کرد . و بر جنازه نماز می خواند و می ماند تا دفن می کردند و مراقبت می کرد که گور و لحد را با رعایتِ مستحبّات حَفر کنند و میّت را در هنگام سپردنِ به خاک زجر ندهند و با دست ، خاک در قبرش بریزند و قبلاً نیکو خشت بچینند و لای آنها را بگیرند که خاک روی میّت نریزد . همین که قبر از خاک پُر می شد روی آن آب می پاشیدند و پنجه های خود را باز کرده در خاکِ مرطوب فرو می بردند و سورۀ حمد و سه بار قُل هُوَ الله اَحَد را می خواندند و پس از آن بازماندگانِ میّت را تا خانۀ آنها همراهی می کرد و دلداری می داد و ضمناً موعظه می کرد که اگر متوفّی حقوقِ واجبه ای بر گردن داشته ، اَدا کنند و فقط در فکر تقسیم میراث با یکدیگر منازعه نکنند و اگر پسر بزرگی داشت می گفت که نمازهای فوت شدۀ پدر ، قضایش بر گردنِ اوست و غالباً  در همۀ این احوال روزه داشت و از هیچ کس در مقابلِ هیچ یک از این کارها حتّی برای مجلسِ عقدی که می رفت پول قبول نمی کرد و همۀ این کارها را از لحاظِ شرعی بر خودش واجب می دانست که انجام بدهد و گذشته از آن احساس ننگ و عار و خفّت می ‌کرد که در مقابلِ این کارها پول بگیرد .

فضیلتهای فراموش شده ، ( شرح حال حاج آخوند ملّا عبّاس تربتی ) ، حسینعلی راشد ، انتشارات اطّلاعات ، چاپ هجدهم ، 1382 ، ص 103 ـ 104 

 

 وضع‌ تحمّل ‌و بردباری ‌علاّمه‌ در شدائد و گرفتاریها

مهر تابان ـ آیة الله سیّد محمّد حسین حسینی طهرانی

و امّا وضع‌ مَعیشت ‌ایشان ‌: چنانچه‌ از شجرۀ آنان‌ پیداست‌ از خاندان ‌محترم ‌و معروف‌ و سرشناس‌ آذربایجان ‌بوده‌ اند و ممرّ معاش ‌ایشان ‌و برادرشان ‌از کودکی ‌منحصر به زمین ‌زراعتی ‌در قریۀ شادآباد تبریز بوده ‌و از نیاکان ‌به عنوان ‌ارث ‌منتقل ‌شده ‌بود . و چُنانچه ‌از نوشتجات‌ ایشان‌ در دوران ‌توطّن‌ و اقدام ‌به ‌فلاحت ‌و زراعت ‌برای ‌ممرّ معاش‌ در تبریز پیداست‌ ؛ آن ‌رساله‌ های ‌خطّی‌ ( کتاب‌ « توحید » و کتاب‌ « إنسان ‌» و رسالۀ « وسائط‌ » و رسالۀ « ولایت‌ » ) را در قریۀ شادآباد نوشته‌ اند .

ایشان‌ می ‌فرمودند : این ‌مِلک ‌، دویست ‌و هفتاد سال ‌است‌ که ‌مِلک ‌طلقِ آباء و اجداد ما بوده ‌است ‌و یگانه ‌وسیلۀ ارتزاق ‌از راه ‌کشاورزی ‌می ‌باشد و چنانچه ‌مورد غَصب ‌و تعدّی ‌واقع ‌می‌ شد ، به طور کلّی ‌رشتۀ معاش ‌ایشان ‌مختلّ می‌ گشت ‌و در مضیقه ‌واقع ‌می‌ شدند .

چون‌ علاّمۀ طباطباییبا وجود داشتن ‌مقام‌ فقاهت ‌و علمیّت ‌و واجدیّت ‌مقام ‌مرجعیّت ‌؛ به علّت ‌اهتمام‌ به ‌امور علمیّه ‌و تربیتِ ‌طلاّب ‌از نقطۀ نظر معنویّت ‌و اخلاق و تصحیح ‌عقیده ‌، و به علّت ‌دفاع‌ از سنگر اسلام ‌و حریم ‌تشیّع ‌؛ دیگر مجالی ‌و حالی ‌برای ‌تدوین ‌رساله ‌و فتوی ‌و استفتاء را نداشتند ؛ و از بدو امر عمداً مسیر خود را در غیر این ‌طریق ‌قرار داده ‌بودند .

و چون‌ از این ‌طرف ‌، این ‌امور بکلّی‌ مسدود بود و از طرفِ ‌دیگر ایشان ‌به هیچ وجه ‌سهم ‌امام ‌را قبول ‌نمی ‌کردند ، معلوم است‌ که ‌وضعِ معیشت‌ و زندگی ‌ایشان‌ در صورتِ‌ فقدان ‌منافع ‌فلاحت ‌و زراعت‌ که‌ عایدشان ‌می‌ شد ، از یک‌ طلبۀ ساده ‌پایین ‌تر خواهد بود . چون ‌آن ‌طلبه ‌، اگر چه‌ از شهر و یا دِه ‌برای‌ او مقرّری ‌نرسد لاأقلّ از سهم ‌امام ‌استفاده ‌می ­کند . و آن‌ منافع ‌زراعت ‌هم ‌در صورت ‌وصول ‌، فقط ‌برای ‌إمرار مقدار ضرورت‌ از معاش ‌به حدّ أقلّ بود .  و طبعاً رجال ‌علم ‌و دانش‌ ما از قدیم ‌الایّام ‌بدین ‌محذور مبتلا بودند :

رجال‌ علم ‌و دانش ‌ما از قدیم‌ الایّام ‌در ضیق‌ معیشت‌ به سر می ‌بُرده‌ اند

مرحوم‌ آیة‌ الله‌ شیخ ‌جواد بَلاغی ‌نجفی ‌که ‌فخر اسلام ‌بود و علوم ‌و مؤلّفات ‌او جهان ‌دانش‌ را روشن ‌کرد ، در نجف‌ اشرف ‌در خانۀ محقّری ‌روی‌ حصیر زندگی ‌می ‌کرد ؛ و برای ‌طبع ‌کتابهای ‌خود علیه ‌مادّیّین ‌و طبیعیّین‌ و یهودیان ‌و مسیحیان ‌، که‌ حقّاً سند مباهات ‌و افتخار عالم ‌اسلام ‌بود ، مجبور می ‌گردد خانۀ مسکونی‌ خود را بفروشد .

استاد استادِ ما :  مرحوم‌ قاضی‌ رضوانُ اللهِ علیه ‌در نجف‌ اشرف ‌با وجود عائلۀ سنگین ‌، چُنان ‌در ضیق ‌معیشت ‌زندگی ‌می‌ نمود که‌ داستان ‌های ‌او برای ‌ما ضرب ‌المثل ‌است ‌.

در خانۀ او غیر از حصیر خرمایی‌ چیزی ‌نبود .  و برای ‌روشن ‌کردن ‌چراغ ‌نفتی ‌در شب‌ به جهت ‌نبودن‌ لامپا و یا نفت ‌، چه ‌بسا در خاموشی‌ به سر می ‌بُردند .

مرحوم ‌آیة ‌الله ‌علاّمه‌ حاج‌ شیخ‌ آقا بزرگ‌ طهرانی‌ هیچ‌ ممرّ معاشی‌ نداشت‌ و از حال ‌ایشان ‌کسی ‌با خبر نبود .  صد سال ‌به علم ‌و اسلام ‌و تشیّع ‌خدمت ‌کرد ؛ و مجاهدات ‌ارزنده ‌و آثار نفیس ‌و بی‌ نظیری ‌از خود به یادگار گذاشت‌ که‌ امروز مورد استفادۀ تمام ‌اهل ‌تحقیق‌ و تتبّع ‌و محور مراجعاتِ ‌نویسندگان ‌است ‌.

این ‌مرد شب‌ و روز مشغول‌ نوشتن ‌و زحمت ‌کشیدن ‌و جمع ‌آوری ‌اَسناد و مدارک ‌نوشتجات ‌بود . وضع ‌خانۀ او عیناً مانند یک‌ طلبۀ معمولی‌ ، ساده ‌و بلکه ‌پایین ‌تر  و شدایدی‌ که ‌تحمّل‌ نموده ‌است‌ فوق ‌تصوّر است ‌.

علاّمۀ أمینی ‌صاحب‌ « الغدیر » تا قبل ‌از مشهوریّت ‌و معروفیّت‌ ، در تنگی‌ معاش‌ به سر می ‌بُرد و حتّی ‌برای ‌طبع ‌اوّل ‌دورۀ « الغدیر » با مشکلاتی ‌مواجه ‌شدند .

و این ‌یک‌ نقص ‌بزرگ‌ در دستگاه ‌روحانیّت ‌فعلی ‌از نقطۀ نظر کیفیّت ‌ادارۀ امور مالی ‌است‌ .

چرا باید افرادی ‌که ‌در رشته ‌های‌ خاصّی‌ چون ‌فلسفه ‌و عرفان ‌و کلام‌ و تفسیر و حدیث ‌و تاریخ ‌و رجال ‌و غیرها عمری ‌را می ‌گذرانند و با وجود سرمایه ‌های ‌سرشار فقهی‌ ؛ به علل ‌کمک ‌به ‌اسلام ‌و نیاز جامعه ‌بدین ‌علوم ‌و پُرکردن ‌مواضع ‌ضعف‌ و به علّت ‌پاسداری ‌و سنگربانی ‌از حریم ‌مکتب ‌، باید حتّی ‌از یک‌ زندگی ‌ساده ‌و معمولی ‌محروم ‌و برای‌ اِمرار معاش ‌و حفظ‌ آبرو و حیثیّت ‌دچار هزار اشکال ‌گردند .

بودجۀ صندوق ‌مسلمین ‌که ‌به عنوان ‌سهم‌ امام ‌به ‌حوزه ها ارسال ‌می ‌شود ، از عطف‌ توجّه ‌به چُنین ‌افرادی‌ دریغ ‌و قبول ‌سهم‌ امام ‌برای ‌چُنین‌ کسانی ‌ـ به توسّط‌ متصدّیان ‌و مباشران‌ ـ موجب ‌قبول ‌ذُلّ استخفاف ‌و تحقیر و تسلیم‌ در برابر دستگاه ‌مدیره ‌باشد .

از اجازه ‌و تصدیق ‌مقام‌ اجتهاد و فقاهتِ افرادِ والا مقامی‌ که‌ دارای ‌مزایای ‌اخلاقی ‌و روحی‌ ، علاوه ‌بر جنبه ‌های ‌علمی ‌هستند ؛ چون ‌ملازم ‌با تصدیق ‌شخصیّت ‌و استقلال‌ امور آنهاست‌ ، خودداری ‌شود .

و به ‌افراد بی‌ سواد و بی ‌احتیاط ‌و متجرّی ‌، به عنوان ‌جِبایه ‌و جمع ‌آوری‌ سهم‌ امام ‌اجازه‌ های ‌طویله ‌و مطوّله ‌و مُلقَّب ‌به ألقاب ‌و آداب ‌داده ‌شود ؛ که ‌مرکز حُکمرانی ‌از مقرّ خود تکان ‌نخورد ، و در وصول ‌آن ‌به دستِ‌ افراد غیر واجد شرائط ‌که ‌در مزایای ‌روحی ‌و اخلاقی‌ از سطح ‌معمولی ‌مردم‌ پایین ‌ترند ، به ملاک ‌ادّعای ‌علم ‌و اعلمیّت ‌و فقه ‌و افقهیّت ‌و ورع ‌و اورعیّت ‌، خللی ‌پدیدار نگردد . فَیا لَلاسَفِ بهَذِهِ السّیرَةِ الرَّدیَّةِ الْمُرْدیَةِ الْمُبیدَةِ لِلْعِلْمِ وَ الْعُلَمآءِ وَ الْفِقْهِ وَ الْفُقَهآءِ .

و چون‌ به‌ آنها گفته ‌شود :  به ‌چه ‌دلیل ‌؟ به ‌چه ‌آیه ؟ به ‌چه ‌روایت ‌شما می‌گویید : سهم ‌امام ‌مقلّد باید به دستِ ‌مرجع ‌یا نایبِ‌ او بخصوصه ‌برسد ؟ در کدام ‌کتابِ ‌فقه ‌و خبر و تفسیر چُنین ‌مطلبی ‌را دیده‌اید ؟ این‌ چه ‌سنّت‌ ها و بدعت‌ هایی‌ است ‌که ‌می‌ نهید ؟

می ‌گویند : فلان‌ و بهمان ‌گفته‌ اند .

شما که‌ ادّعای ‌اجتهاد می ‌کنید !  چرا در اینجا فقط‌ ، مقلِّدِ صِرف‌ فلان ‌و بهمان ‌شده‌ اید ؟

مهر تابان ـ آیة الله سیّد محمّدحسین حسینی طهرانی

در ادامۀ مطلبِ قبلی

 مسئلۀ ارتزاقِ اهلِ عِلم

شما ببینید که این دین تا چه اندازه عالی و مترقّی و منطقی و خِرَدپسند و حکیمانه است . در مسئلۀ ارتزاقِ اهلِ عِلم نیز اسلام دستور بالخصوصی ندارد ، یعنی اسلام نگفته است : آن کسانی که عالِمِ دینی هستند چون عالِمِ دینی هستند از یک وظیفۀ عمومی و یک واجبی که متوجّه همه مردم هست یعنی تلاش برای‏ معاش معافند .

این خود یک مسئله‏ ای است که اوّلا در اسلام بر هر کسی واجب است که برای‏ معاش و زندگی خود کار کند . نقطه مقابلِ کَلِّ بر دیگران بودن است . حدیثِ‏ نبوی است و در [ ( وسائل ) ] و غیرِ آن هست که پیغمبرِ اکرم فرمود : « مَلعُونٌ مَن اَلقی کَلَّه عَلَی النّاسِ » ( فروع کافی ، ج 5 ، ص 72 ) . مشمولِ لعنتِ خدا است آن کسی که سنگینی خودش را رویِ دوشِ دیگران بیندازد ... .

شیخ انصاری اعلی الله مقامَه در [ ( مکاسب ) ] اواخِر قسمتِ اوّل یا جلد اوّل قبل از خیارات یک بحثی دارد در همین موضوع راجع به اینکه آیا طلّاب و علمای دینی باید کار و کسب‏ بکنند یا خیر ؟ می‏ گوید : استثنا نیست ، بر همۀ مردم واجب است از جمله بر آنها . بله ، یک وقت هست یک نفر یا بیشتر ، افرادی هستند که اینها باید انحصاراً وظیفه تعلیم و تعلم دینی را انجام دهند و به کارِ دیگر نمی ‏رسند .

می‏ گوید : کار و کسب یک واجبِ عینی است ، و از طرفِ دیگر یک واجب‏ کفایی هم هست که عبارت است از [ ( تفقّه ) ] . بر همه مردم واجبِ کفایی‏ است که یک عدّه فقیه در دین ، یعنی یک عدّه مردم دین شناس ، اسلام شناس‏ که اصولِ عقایدِ اسلام را بدانند ، بتوانند تعلیم بدهند و از آن دفاع کنند ، تعلیماتِ اخلاقی و اجتماعی اسلام را به همان جامعیّت خودش به مردم یاد بدهند [ وجود داشته باشند ] . این یک واجبِ کفایی است و متوجّه همه مردم‏ است که حتماً باید از میانِ خودتان یک عدّه متفقّه و بصیر در دین داشته‏ باشید .

 اینجا دو تا واجب است ، یکی عینی و یکی کفایی . آن وقت می‏ گوید : یک وقت‏ هست که [ ( مَن به الکفایة ) ] وجود دارد ، مثلاً من می ‏بینم که فلان کارِ مذهبی را که انجام می ‏دهم ، در اجتماع صد نفر بهتر از من هستند که اگر من‏ کنار بروم احتیاجی برای جامعه باقی نمی ‏ماند . در این صورت بر من واجب‏ است که در درجۀ اوّل بروم دنبالِ کار و کسب و چُنانچه وقت زیادی داشتم‏ بروم دنبالِ آن کارِ مذهبی ... .

بله ، در یک شرایطِ بالخصوص که این شرایط بالخصوص در این آیه بیان شده‏ است : « ما کان المؤمنون لینفروا کافة ... » اسلام به آن افراد صلاحیتداری که به دردِ این کار می ‏خورند و اگر کنار بروند [ ( مَن به الکفایة ) ] وجود ندارد و خللی در انجام [ دادنِ ] این دستور لازم می ‏آید می ‏گوید : عجالتاً و موقّتا از این دستور معاف هستید .

خودِ همین مردِ بزرگ یعنی شیخ انصاری ، درباره‏ اش گفته‏ اند که : این مرد وقتی که در نجف بود نصفِ روز را می ‏رفت در بازار و در یک بُنگاه کسب می ‏کرد و نصفِ دیگرِ روز را می‏ آمد در درسِ استادش مرحوم شریف‏ العلماء مازندرانی شرکت می‏ کرد ( و این جور می‏ گویند که : علّت این هم که این‏ مرد کتاب [ ( مکاسب ) ] را در انجام [ دادنِ ] معاملات به این خوبی نوشته است‏ این بوده که خودش مدّتی در بازار بوده و از کارهای بازاری شخصاً سر در می ‏آورده ) تا اینکه استادش شریف العلماء رفتنِ او به بازار را نهی و تحریم کرد و گفت : تو از آن افرادی هستی که باید تمامِ وقتت اختصاص به‏ امورِ دینی داشته باشد ، و راست هم گفته است .

خاتمیّت ، شهید مطهّری ، انتشارات صدرا ، چاپ 34 ، 1394 ، ص 102 ـ 105

... حال فرض کُن که سالماً رفته ­ام و مجتهد شده ­ام و جوالِ استعدادِ خود را پُر از علوم نموده ام امّا بُنیۀ کار کردن را ندارم . یقیناً طَمَع به غیر هم ندارم . یقیناً چون آخوندهایى که چشم به دستِ غیر و یا اَدنى توقّعى از غیر دارند و یا اظهارِ احتیاج به غیر مى ­کنند آنها را من در متنِ کُفر مى ­بینم یا در حاشیه . و اگر بمیرم از من سر نخواهد زد و در مکتبخانه در « صد کلمه » خواندم که على علیه السَّلام فرمود : ( ذُلَّ مَن طَمَعَ ) و من هرگز ذلّت بر خود روا ندارم ... . سیاحت شرق ، ص 44

گفتم : اگر طلبه­ اى و کلّاش نیستى بیا کارِ طلّابِ قدیم را بکنیم .

گفت : چکار کنیم ؟

 گفتم : برویم به عَمَلگى و تریاک­ زنى و من خوب یاد دارم .

 گفت : من یاد ندارم .

 گفتم : بیا برویم من با تو مى ­سازیم ، هر کدام سه قِران قرض کردیم کارد و تیغى گرفتیم رفتیم به یک دِهى در طرفِ خواجه ربیع با صاحبانِ تریاک آنچه کردیم که راضى شوند که شش یک و هفت یک از تریاک براى ما مُزد قرار دهند راضى نشدند .

گفتند : فقط ما روزى به هر کدام یک قِران و نیم با مخارج مى ­دهیم .

 ما خواهى نخواهى راضى شدیم . روزِ دوم غروبى دیدیم یکى از طلّاب همولایتى از صبح در جُسـتجوى ما بوده ، حسب الامر یکى از پیشنمازهاى قوچانى که خسته و هلاک شده بعد از خطاب و عتابِ زیاد .

گفت : من مأمورم که شما را ببرم این ننگ و عار است که طلبه فَعَلگى کند .

گفتم : نه خیر ، ننگ نیست که به بعضى حیله ­ها و تدلیسها پولِ مردم را گرفتن و خوردن و این کارِ پیغمبران و پیشوایان که مایۀ سرفرازى و افتخار است ننگ شده ، عَجَب ملّاها عقیده­ ها و روشهایى دارند ، خوب شده که کُتُبِ درسِ ما اینها نیست و مصنّفین آنها از قدیم­ اند ، مثلِ شهید که در آداب المتعلّمین مى ­گوید : اگر ممکن است طلبه نصفِ روز را درس بخواند و نصف روز معاش یومیّۀ خود را تحصیل کند ، از زکات نگیرد و الّا اگر تصنیفِ این علماء بود ، مطالبشان مشوّب به باطل بود ... . سیاحت شرق ، ص 74 ـ 76

گفتم : تو هرچه شلال نمایى [ بخیه بزنی ] من مکینه [ منگنه ] مى ­کنم و خُمسِ مداخلش را به من واگذار کُن .

گفت : بسیار خوب است ، لکن براى ملّا مناسب نیست کاسبى نمودن .

 گفتم : غلط مکن ، اصحابِ پیغمبر و امامها همه کاسب بودند ، نهایت دو ـ سه ساعت در نصفه­ هاى شب این کار را مى­ کنم که کسى ملتفت نشود ، چون در این جُزء زمان ، مزدورى نمودنِ اهل عِلم ناپسند شده است ، و لکن اعمالِ ناپسندیده ، پسندیده و معمول شده ، مثلِ وجوهات گرفتن از مردم به حِیَل و دسایسى که معمول مى­ دارند و صُوَر وَقیحه که به کار مى ­بَرند که در حقیقت دین فروشى ، بلکه هیکل و صورت­ فروشى است که مغزِ تنظیفات و مسواک و تَحت الحَنک و ریش شانه نمودن بُت ­تراشى و بُت­فروشى است که کَسبِ آزرِ بُت تراش از اینها بهتر بود که بر حَسَبِ ظاهر منونیّت و عُبُودیّتى از مشتریان نداشت ... . سیاحت شرق ، ص 530 ـ 531 

گفتم : کاش این دو تومان هم گُم مى ­شد لااقلّ به غُصّه و زحماتِ دیگر مبتلا نمى­ شدم ، و حال به جِدّ مشغولِ نماز شدم تا مگر زودتر تمام شود که یک سالِ دیگر گرفته شود و این نماز از بیگارى که دیوانیان تحمیل رعایا مى­ کردند بدتر بود ، بلکه نمازِ استیجارى خواندن عملِ بسیار زشت و پُر زحمتى است که انسان روحاً و عملاً و بدناً در عذاب و در خوفِ عاقبت اسـت و گاهى بسیار خسته مى ­شدم به پدرم نِفرین مى ­کردم که چرا مرا به مدرسه گذاشت و محتاجِ به نانِ کثیفِ ملّایى کرد .

بالجمله بعد از سى ـ چهل روز نماز را تمام نمودم رفتم قصّه را به نوکرِ آقا گفتم . آن هم به هزار منّت و سنت پنج قِران محضِ جُبرانِ مافات افزوده ، یک سال را به چهار تومان داد و تا مدّتهاى درازى خوابِ شب و روز من به طورِ مَضمَضه بود . یعنى روزها فقط تمدّد اعصابى بدونِ اینکه چُرتم بِبَرد ، و لکن شب چُرتى مى ­زدم چه حتّى الامکان اوقاتِ نماز را زیاد مى ­گرفتم بلکه گاهى تمامِ شب و روز را مى ­گرفتم یک ـ دو وعده شب نماز مى­ خواندم و یک ـ دو وعده را در روز و هر وعده دو ساعت متّصل مى ­خواندم که سر گیج مى ­شد و چشمها از کاسه مى ­خواست بیرون رود و دو ـ سه ساعت در نصفه ­هاى شب مشغول مکینه بودم و دو ـ سه ساعت مشغول درس و مباحثه بودم و یک ساعتى خود را به قرائتخانه مى­ رساندم و روزنامه­ ها را زیر و رو مى­ کردم ... . سیاحت شرق ، ص 534 ـ 535

سیاحت شرق یا زندگینامۀ آقا نجفی قوچانی ، تصحیح ؛ رمضانعلی شاکری ، انتشارات امیرکبیر ، چاپ ششم ، 1378

پاسخ به یک پرسش

یکی از خوانندگانِ محترمِ وبلاگ و کانال خطّۀ فریومد / فرومد در بارۀ موضوع قبلی که درج شده ، چند مطلب از من پرسیده است یکی از پرسشهای ایشان این است :

ـ شما بفرمایید واسه یک روحانی اگر حقوقی جمع نشود از کجا زندگیش را تأمین نماید ؟

پاسخ این پرسش را از زبانِ شهید مطهّری بشنویم :

در یادداشتهای استاد مطهّری ، ج 1 و ‏6 ، در این موضوع رفرنسهایی ( ارجاعهایی ) داده شده است .

عقل و طَمَع ـ اجرِ رسالت و مُزدِ تبلیغ در کارِ دین و تأثیرِ آن در انحراف ـ چرا در رسالت اُجرت نیست ؟

عطف به آنچه در دفتر ... شماره ... برای فلسفۀ عدمِ اجر و مُزد در کارهای مقدّس بیان شد ، مولوی در جلد دوم مثنوی راجع به اینکه طَمَع منحرف کنندۀ عقل است می ‏گوید :

گر طَمَع در آینه بر خاستی

در نِفاق آن آینه چون ماستی

گر ترازو را طَمَع بودی به مال

راست کِی گفتی ترازو وصفِ حال

هر نبیی گفت با قوم از صَفا

من نخواهم مُزدِ پیغام از شما

 آیه‏ « وَ مَا أَسْأَلُکُمْ عَلَیْهِ مِنْ أَجْرٍ إِنْ أَجْرِیَ إِلّا عَلَى رَبِّ الْعَالَمِینَ . » ، ( شُعراء ، 26 / ١٠٩ ) مکرّر از زبانِ پیغمبران نقل شده است .

مرحوم حاجی نوری علیه الرّحمة در کتابِ « لؤلؤ و مرجان » در این‌ موضوع بحث کرده ‌اند در آنجا احادیثِ چندی در نهیِ استیکال به اهلِ بیت ذکر کرده است .

رجوع شود به گفتارهای « خطابه و منبر » در همین کتاب

ایضاً رجوع شود به مقالۀ « مشکل اساسی در سازمان روحانی » و مقالۀ آقای بهشتی راجع به « روحانیّت حِرفه ­ای »

 

 ... و در کتابِ « جعفریّات » از آن جناب مروی است که اُجرتِ مؤذّن را از اقسامِ سُحت شُمرند مثلِ قیمتِ میته و نظایرِ آن ... .

و مشابهتِ روضه­ خوان با مؤذّن واضح است زیرا که مؤذّن اعلام می­ کند مؤمنین را به حضور وقتی که می ­بایست حاضر شد در آن وقت در محضرِ مبارکِ خداوند ( تبارک و تعالی ) به رسیدنِ وقتِ بهترین اعمال که سببِ رستگاری و خاموش کردنِ آتشی است که به سببِ گُناهان برای خود افروختند و غیرِ اینها از فضایل و آثار و خواصّ دنیوی و اُخروی نماز که معراجِ مؤمنین است .

همچُنین روضه­ خوان اعلام می ­کند مؤمنین را به فضایل و مناقب و مصائب ساداتِ اَنام و رسیدنِ موسمِ عملی که سببِ تقرّب به خداوند و خشنودی رسولِ خدا و ائمّۀ هُدی علیهم السّلام و نجات از شداید در دنیا و آخِرت و خاموش شدنِ دریاها از آتش است یعنی گریستن بر آلِ محمّد علیهم السّلام ... .

لؤلؤ و مرجان ، میرزا حسین نوری طبرسی ، ( محدّث نوری ) ، انتشارات فراهانی ، چاپ اوّل ، 1391 ، ص 32 ـ 33

روحانیّت در اسلام و در میانِ مسلمانان

... در اسلام سِمَتِ خاصّی به نامِ روحانیّت ، نظیرِ آنچه در میانِ پیروانِ بسیاری از ادیان هست و تقریباً شُغل و حِرفۀ خاصّ روحانیّون شُمرده می ­شود ، سُراغ نداریم .

آنچه در اسلام هست ؛ یک سلسله تکالیفِ واجب یا مستحبِّ عمومی است که برخی عینی و اغلب کفایی است بی ­آنکه کم­ترین رنگِ شُغل و حِرفه­ ای برای یک دسته داشته باشد ... .

بعضی که استعداد و فراغت و علاقۀ بیشتری داشتند می ­کوشیدند تا به قرآن و حدیث بیشتر آشنا باشند. بعضی همۀ قرآن را از حفظ داشتند و برخی بیش از یکی دو آیه نمی­ دانستند . کسانی صدها حدیث از بَر داشتند و اشخاصی جُز چند حدیث به یاد نداشتند .

البتّه آنها که قرآن و حدیثِ بیشتر می­ دانستند عدّۀ خاصّی بودند و این فضیلت برای آنها امتیازی شُمرده می ­شد ؛ ولی نه آنکه به علّت داشتن این فضیلت امتیازاتِ حقوقی و قانونی نظیرِ آنچه در لاوی یهود و برهمنِ هند گفتیم به دست آرند . یا اینکه یاد گرفتن و یاد دادنِ حقایقِ اسلام شُغل و حِرفه برای آنها شود و از راهِ آن درآمدی به دست آرند و هزینۀ زندگی خود و عائلۀ خود را تأمین کنند .

... گذشتۀ ما محقّقان پُراَرج و نامور در این فنون داشته و رشتۀ تتبّع و تحقیق از نخستین قرونِ اسلامی تا عصرِ حاضر همواره کشیده و هیچ گاه قطع نشده است . در روایاتِ ما این مجاهدانِ راهِ حقّ ، تکریم و تجلیل و تشویقِ فراوان شده و ثوابهای بی­ مانند برای انجام [ دادنِ ] این وظیفه و جهادِ مقدّس نوید داده شده است . پاداشِ آنها مالِ دنیا نیست . کسانی که عُمرِ خود را در راهِ انجام [ دادنِ ] یک تکلیفِ مقدّس صرف می ­کنند مبادلۀ محصولِ کارِ خود را با مال و جاه ، پَست و ناچیز می ­شُمردند . علاوه بر این ، دنیاطلبی از راهِ دین و علومِ دینی در روایاتِ ما سخت مذموم و بَد فَرجام شُمرده شده است .

تحصیلِ علومِ دینی یک واجبِ کفایی است که به استنادِ بعضی روایات باید از اغراضِ مادّی و امتیازطلبی منزّه باشد . تحصیلِ علوم و فنونِ لازمِ دیگر از قبیلِ پزشکی ، داروسازی ، فنّی و نظایرِ آنها نیز واجبِ کفایی است ؛ ولی در این میان فرقی هست .

آنها که این فنونِ زندگی را تحصیل می ­کنند پس از فراغ از تحصیل می ­توانند آن را شُغل و حِرفۀ خود قرار دهند و کار و معلوماتِ خود را با پول مبادله و هزینۀ زندگی خود را از این راه تأمین کنند ولی به کسانی که علومِ اسلامی تحصیل می ­کنند چُنین حقّی داده نشده است . کار آنها باید برتر و منزّه­ تر از آن باشد که به صورتِ حِرفه و کسبِ معیشیت درآید . گرفتنِ مُزد برای فتوی دادن یا بیانِ مسائل و احکام و معارفِ دین در فقهِ ما از مُحرّمات شُمرده شده است .

به این جهت باید کسانی که به مطالعاتِ تحقیقی در رشته­ های مختلفِ علومِ دینی می ­پردازند هزینۀ زندگیشان از راهِ درآمدهای شخصیِ دیگری که دارند تأمین شود و اگر از این قبیل افراد به اندازۀ کافی در میانِ مسلمانان پیدا نشد باید حکومتِ اسلامی که مسئولِ تأمینِ مصالحِ عمومی است عدّه ­ای را به انجام [ دادنِ ] این مهمّ بگُمارند و وسایلِ کار و هزینۀ زندگی آنان را از بیت المال مسلمین بپردازد .

و اگر حکومت ، حکومتِ اسلامی و پایبند به مقرّرات اسلام نیست یا به وظیفۀ خود عمل نکرد ، مسلمان باید همچون مـواردِ دیگر ، او را به این اقـدام وادارند وگرنه تشکیلاتی فراهم سازند که انجام [ دادنِ ] این کارِ خطیر را به عُهده گیرد و هزینۀ تشکیلات را خودشان بپردازند .

... کم کم کار به آنجا رسید که بسیاری از آلودگیهای دستگاههای روحانی ادیانِ دیگر به مسلمانان نیز سَرایت کرد . در گوشه کنارِ سرزمینِ اسلام مردمی بیکاره به عنوانِ عابد و زاهد به جای آن که تَن به کار و کوشش دهند و به کسب و کار و حِرفه ­ای پردازند ، در گوشه ­ای خزیدند و نماز و عبادتِ خدا و گفتنِ اذکار یا خواندنِ آیاتِ قرآن را حِرفۀ خود قرار دادند و به عنوانِ اینکه بندگانِ مقرّب خدایند به هیچ گونه وظیفه و مسئولیتِ دیگری در امورِ اجتماعی مسلمانان تَن در ندادند ؛ خود را مستجابُ الدّعوة و گِره­گُشای مشکلاتِ مردم در درگاهِ خدا شُمردند و برای دعا کردن در حقّ این و آن که وظیفۀ دینی هر مسلمانی است با نوشتنِ ادعیّه و طلسمات و نظایرِ اینها پول گرفتند

... اگر عملاً کسانی از عنوان و مقامِ روحانی سوءِ استفاده کرده و بدان رنگِ شُغل و حِرفه داده ­اند ، یا از این راه امتیازاتی کَسبِ کرده ­اند ، اغلب تحتِ تأثیرِ رسوم و عاداتِ عصری و محلّی یا عواملِ سیاستهای داخلی و خارجی بوده و جَهالتِ مردم و بی ­اطّلاعی آنها از حقایقِ اسلامی نیز بدان کمک کرده و زمینه را برای این گونه عناصرِ دنیاپرست فراهم کرده است .

... به جُرأت می ­توان گفت که اگر مردم دربارۀ روحـانی و وظایف و مشخّصات و شرایطِ او به اشتبـاه می ­روند ، علّتِ آن فقط کوتاهی و مسامحۀ آنها در این گونه امور است . در عصرِ ما بسیاری از مردم ، حتّی برخی از خواصّ به جـای آنکه اشخاص را به ملاکِ علم و فضیلت و تقـوا بشناسند به لبـاس می ­شناسند . در محیطِ ما لبـاسِ شخص ، اساسِ روحانیّت شُمرده می شود . بسیاری از مردم ، هر که را در این لبـاس باشد روحانی می ­شُمارند بی ­آنکه به خود زحمت دهند دربارۀ عِلم و تقوایِ او که دو رُکنِ اصلی روحانیّت است به اندازۀ کافی تحقیق کنند .

از یک طرف اگر از یک نفر که از علایمِ روحانیّت فقط لباسِ آن را دارد ، گناه و خطایی سر زد یا خیانتی دیده شد به حسابِ همۀ کسانی که در این لباسند می ­گذارند و به اغلبِ آنها بدبین می شوند . و از طرفِ دیگر اگر مردی دارایِ کَمالِ عِلم و فضل و تقوا بیابند ، که در این لباس نیست ، به نُدرت اتّفاق می ­افتد که با او چون یک روحانی رفتار کنند و قدرِ عِلم و تقوایش را بشناسند و از او درست استفاده کنند .

حتّی اگر وقتِ نمازِ ظُهر رسید و همه به نماز ایستادند به نُدرت به این فکر می ­افتند که با او نماز جماعت بخوانند ؛ تو گویی چُنین می ­پندارند که فقط کسانی می ­توانند امامِ جماعت باشند که لباسِ مخصوص داشته باشند . ولی آیا می­توان این پندارِ بی ­اساسِ مردم را به حسابِ فُقها و عُلما و دانشمندان گذاشت ؟

در کدامِ کتاب ، کدام رسالۀ عملی دیده ­اید و از زبانِ کدام عالِم یا مسئله ­گو شنیده ­اید که در شرایطِ امامِ جماعت چُنین یا چُنان گفته باشند ؟ اگر این گونه پندارهای عامیانه که ناشی از سهل­ انگاری مردم در شناختِ حقّ و باطل است به عُلما نسبت داده شود آیا افترا و تُهمت به آنها نیست ؟

در همین موضوعِ لباس ، مردم عملاً آن قدر پایبند آن شده ­اند که در بسیاری از امور مانندِ اجرای صیغۀ عقد و طلاق ، وعظ و اندرزِ دینی ، تبلیغِ دین در میانِ مسلمانان و غیرِمسلمانان و امر به معروف و نهی از منکر ، نماز بر مُرده و بسیاری از کارهای دیگر خود را مقیّد می ­دانند که از کسانی استفاده کنند که در این لباس باشند . در صورتی که در همان رساله­ های عملی شرایطِ صحّت هر یک از کارهای فوق با کمالِ صراحت بیان شده و یک کلمه دربارۀ شرطِ بودنِ لباس نوشته نشده است .

شما به همان صفحاتِ اوّل رساله ­ها نگاه کنید ، ببینید در کارِ خطیرِ مرجعیّت تقلید با کمالِ صراحت گفته شده است که از هر مردِ زندۀ آزادِ پرهیزگارِ پاکزاد که در فقهِ شیعه مجتهد و صاحبنظر باشد و در فقه داناتر از او شناخته نشود می­ توان تقلید کرد . کدام یک از این شرایط که همۀ جوانبِ احتیاط در آن مُراعات شده با لباس ارتباط دارد ؟

این پندارِ مردمِ بی ­اطّلاع است که در همۀ امور دخالت می ­کنند و هزار و یک شرط مَن درآوردی بر هر چیز می­ افزایند . در موردِ تقوا و عدالت ، بیشترِ مردم کسانی را عادل و پرهیزگار می­ شناسند که تقریباً به هیچ کار دست نزنند . به همین جهت یک شرطِ اساسی روحانیّت در نظرِ آنها اجتناب از شُغل و حِرفه و فعّالیّتهای اجتماعی ، به خصوص اقداماتِ سیاسی است .

اگر در میانِ کشاورزان یک دِهکده ، مردی با عِلم و تقوا و فضیلت یافت شود که مانندِ دیگران در مزرعه کار کند ، کم ­تر حاضرند با او چون پیشوای دینی دِه رفتار کنند .

همینطور در میانِ صنعتگران ، پیشه ­وران ، بازرگانـان و اصنـافِ دیگرِ مردم ، اگر عالِم یا پرهیزگاری هم­شُغلِ خود آنها یافت شود با او در همان حدودِ عِلم و تقوایش ، معاملۀ یک روحانی نمی ­شود ؛ در صورتی که هر کتابِ دینی را باز کنید به روشنی می ­یابید که ملاکِ روحانیّت در همه جا تقوا و عدالت و در مواردِ لازم ، عِلم و کارگردانی و قابلیّت و اعتماد است و بس .

عُلما و فُقها نیز نه تنها این شرایطِ موهوم را نمی ­پذیرند بلکه اغلب از ناراحتیها و محدودیتهایی که همین اوهام برای آنها و خانوادۀ آنها ایجاد می ­کند و موانعی که چه در کارهای شخصی و چه در وظایفِ دینی و اجتماعی بر سرِ آنها می ­تراشند ، رنج می ­بَرند .

آنها از اینکه استفادۀ دینی مردم از روحانیّان ، گذشته از تقلید و پرسیدنِ مسائل ، به امامتِ جماعت ، اِجرایِ صیغۀ عقد و طلاق ، نامگذاری مولودِ جدید ، استخـاره ، خواندنِ دُعا در گوشِ مسافر ، نماز بر مُرده ، بر چیدنِ مَجالسِ خَتم ، روضه­ خوانی و نظایرِ اینها منحصر شده است ، ناخُرسندند . آنها از این که مردم بدونِ تحقیق دربارۀ علم و تقوای اشخاصی که به لباسِ روحانیّت درآمده ­اند ... .

از آنچه به اجمال بیان کردیم معلوم شد که :

1ـ بر طبقِ تعالیمِ اسلام ، روحانیّت جنبۀ سِمَت و مَقامی که در سایۀ آن روحانیّون امتیازاتِ مادّی کَسب کنند یا حِرفه ­ای که نظیرِ حِرفه­ های دیگر یک دسته آن را پیشه و وسیلۀ اِمرارِ مَعاشِ خود قرار دهند ندارند . روحانیّت اسلام به معنی آراسته بودن به فضیلتِ عِلـم و تقـوا و مجهّـز بودن برای انجام [ دادنِ ] یک سلسله وظایفِ اجتماعی دینی و واجباتِ کفایی است بی ­آنکه عِلم و تقوا سرمایۀ دنیاطلبی گردد .

باید اعتراف کرد که روحانیّت در میانِ مسلمانان عملاً دُچارِ انحرافاتی شده ، به رنگ و شغل خاصّی درآمده و آلودگی ها و نواقصی در آن راه یافته است که موردِ قبولِ اسلام نیست ؛ ... .

این مقاله در کتابِ « بحثی درباره مرجعیّت و روحانیّت » به قلمِ جمعی از دانشمندان در سالِ 1341 بعد از وفاتِ حضرت آیت الله العظمی بروجردی توسط شرکت سهامی انتشار ، به چاپ رسید

بحثی در بارۀ مرجعیّت و روحانیّت ، به قلم جمعی از نویسندگان ، شرکت سهامی انتشار ، 1341 ، ص 129 ـ 161

 .............................................................................................

چرا در رسالتِ اُجرت نیست ؟

اساساً بزرگترین اشکالِ روحانیّت یا یکی از بزرگترین اشکالات این است که منبر شغل و حِرفه و کاسبی است و در نتیجه افرادی که واقعاً علاقۀ معنوی به دین ندارند و اخلاصی در کارشان نیست به حُکمِ اینکه از عهدۀ صنعت و هنرنمایی منبری بر می ­آیند این شغل را در میانِ مشاغل انتخاب می ­کنند و بدیهی است که کاسب دنبال این است که طوری معامله کند که سودِ بیشتر ببرد و کاری ندارد به اینکه نتیجه برای دین و برای مصلحتِ مردم چیست ؟

آن وقت است که همۀ مفاسدی که در ورقه ­های « خطابه و منبر » و در دو سخنرانی تحتِ عنوانِ « خطابه و منبر » گفتیم از قبیلِ دلّالی برای شخصیّتها یا برای صِنف و از قبیل از پُشت خنجرزدن و ... و از قبیل بهره برداری از نقاطِ ضعف به جای مبارزه با نقاطِ ضعف و امثال اینها پیدا می ­شود .

یادداشتهای استاد مطهّری جلد یک‏

چرا بازارِ اَلقاب و عناوین و ژست و قیافه و آراستنِ هیکل در میانِ ما اینقدر رایج است و روز به روز مع­ الأسف زیادتر و رایج­تر می گردد ؟ چه رمزی در کار است که زُعمایِ صالح و روشنفکرِ ما همین که در رأسِ کارها قرار می ­گیرند قدرتِ اصلاح از آنها سَلب می ­گردد و مثلِ این است که اندیشه های قبلی خود را فراموش می ­کنند و ...

... طلّابِ علومِ دینیّه مقاماتِ تدریسی و استادی را خیلی به طورِ طبیعی طیّ می­ کنند . تعیینِ استاد ، انتخابی است نه انتصابی ؛ یعنی فقط خودِ طلّاب هستند که در ضمنِ آزمایشها و اختبارها استادِ بهتر را انتخاب می کنند . لهذا یک نوع آزادی و دموکراسی در حوزه­ های علومِ دینی وجود دارد که در جاهای دیگر نیست . از این نظر در میانِ آنها قانونِ انتخابِ اصلح حُکمفرماست .

... طلّابِ ، پلّه پلّه روی همین ناموس بالا می ­روند تا پلّۀ ماقبلِ آخِرین پلّه که مرجعیّت است . تا قبل از پلّۀ آخِر فقط ذوق و عقیدۀ طلّاب است که اساتید را بالا می ­بَرد ، ولی همین که پلّۀ آخِر رسید پای وجوهات و سهمِ امام و تقسیمِ شهریّه به میان می ­آید . فقط در همین جاست که گاهی حسابها به هم می ­ریزد و دیگر قانونِ انتخابِ اَصلح حُکمفرما نیست .

... مهمّ­ ترین نقصی که در دستگاه رهبری دینی ما فعلاً به وجود آمده مربوط به بودجه و معاش و نظامِ مالی و طرزِ ارتزاقِ روحانیین است .

... انصاف این است که برخی شؤون روحانی که فعلاً معمول است از قبیل امام جماعت ، نه یک شأنِ مخصوص روحانی است و نه کسی حقّ دارد آن را بهانه قرار داده و دست از هر کار و شغل و خدمتی بکشد و در انتظارِ موقعِ نماز بماند و مسجدی برود و برگردد و زینتِ مجالسِ خَتم باشد و اینها را شغلِ شاغلِ خود قرار دهد و عُمری کَلّ بر اجتماع بوده باشد .

... روحانی مصری چون زندگی و معاش و مقامِ خود را در دستِ مردم نمی ­بیند و متّکی به عوام نیست ، خود به خود حُرّیّتِ عقیده دارد ، مجبور نیست به خاطرِ عوام حقایق را کِتمان کند . بعید به نظر می ­رسد یک زعیمِ روحانی شیعه در وضعِ حاضر هر اندازه روشن ­ضمیر و اصلاح­ طلب و مُخلص باشد بتواند فتوایی مانندِ فتوای دو سالِ پیش شیخ شلتوت که یک طلسم هزارساله را شکست ، صادر کند و قدمی مانندِ قدمِ او بلکه خیلی کوچک ­تر از قدمِ او بردارد .

... روحانیّت عوام ­زدۀ ما چاره ­ای ندارد از اینکه آنگاه که مسئله ­ای اجتماعی می­ خواهد عنوان کند ، به دنبالِ مسائلِ سطحی و غیرِاصولی برود و از مسائلِ اصولی صرفِ نظر کند ، و یا طوری نسبت به این مسائل اظهارِنظر کند که با کمالِ تأسّف علامتِ تأخّر و منسوخیّتِ اسلام به شمار رود و وسیله به دستِ دشمنان اسلام بدهد .

... روحانیّت عوام­ زدۀ ما چاره­ ای ندارد از اینکه همواره سکوت را بر منطق ، سُکون را بر تحرّک ، نفی را بر اثبات ترجیح دهد ، زیرا موافقِ طبیعتِ عوام است .

حکومتِ عوام ، منشأ رواجِ فراوانِ ریا و مُجامله و تظاهر و کِتمانِ حقایق و آرایشِ قیافه و پرداختن به هیکل و شیوعِ عناوین و القابِ بالابلند در جامعۀ روحانیّتِ ما شده که در دنیا بی ­نظیر است . حکومتِ عوام است که آزادمردان و اصلاح طلبان روحانیّت ما را دلخون کرده و  می ­کند .

... چرا در محیطِ روحانی ما سُکوت و سُکون و تماوَت و مُرده ­وَشی بر منطق و تحرّک و زنده­صفتی ترجیح دارد ؛ چرا حُرّیت فکر و عقیده در میانِ ما کم ­تر وجود دارد ؛ چرا برنامۀ تعلیماتِ طلّاب و محصّلینِ علومِ دینی مطابقِ احتیاجاتِ روز تنظیم نمی ­شود ؛ چرا روحانیّونِ ما به جای آنکه پیشرو و پیشتاز و هادی قافلۀ اجتماع باشند ، از دنبالِ قافله حَرَکت می­کنند ؛ چرا ؟ چرا ؟ چرا ؟

... راه اصلاحش منحصراً سازمان دادن به این بودجه است از راهِ ایجاد صندوقِ مشترک و دفتر و حساب و بیلان در مراکزِ روحانیّت به طوری که احدی از روحانیین مستقیماً از دستِ مردم ارتزاق نکند . هرکس به تناسبِ خدمتی که انجام می­ دهد از آن صندوق که در اختیارِ مراجع و روحانیینِ طرازِ اوّل حوزه ­های علمیّه خواهد بود معاش خود را دریافت کند .

... هر مرجعِ تقلیدی مدیریتش بسته به سهمِ امام است که بگیرد و به طلّابِ حوزه­ های علمیّه بدهد ؛ باید شخصاً جلبِ اعتماد کند و این بودجه را تأمین و تحصیل نماید . در وضع و شرایطِ حاضر ، روحانیین شهرستانها چاره ­ای ندارند از اینکه روحانیّت را حِرفه و مسجد را محلِّ کسب و کار خود قرار دهند .

اگر این وضع اصلاح شود هیچ شخصی مستقیماً با مردم سر و کار نخواهد داشت ، مراجعِ عالی قدر تقلید آزاد خواهند گشت ، مساجد از صورتِ دکّۀ کسبْ خارج و به این وضعِ تأسّف­ آورِ مساجد خاتمه داده خواهد شد .

ده گفتار ، شهید مرتضی مطهّری ، انتشارات صدرا ، چاپ چهارم ، پاییز 1367 ، ص 278 ـ 315

پروین اعتصامی

 

تا به حال به تناسب در اینجا در بارۀ بعضی از شاعران سخن گفته شده است ، مانند لطف الله نیشابوری که سالی دو سه بار به فریومد می ­آمده تا شعرهایش را بخواند و از علاء الدّین محمّد احسان ببیند و از ابن یمین تحسین بشنود . یا تاج الدّین نسایی و پوربهای جامی که فریومدیها را مدح گفته ، یا ابن یمین شبرغانی و ...

این بار در بارۀ پروین اعتصامی سخن می­ گوییم ، در میان شاعران سه تَن به قطعه سرایی شُهرت یافته اند : انوری ، ابن­ یمین فریومدی ، پروین اعتصامی

چقدر خوب است که ما یک بار به طورِ کامل اشعارِ این بانوی فرهیخته را بخوانیم ، خصوصاً بانوان فرومدی خودشان را از لذّتی که خواندنِ اشعارِ این شاعرِ شیرین سخن دارد محروم نسازند و از مِهر و شفقت و ... نهفته در این اشعار بهره ببرند .

دیوان اشعار پروین اعتصامی در « گنجور » هم هست : [ اینجا ]

  

روزی در محضرِ آن مرحوم [ علّامه محمّدحسین فاضل تونی ] سخن از پروینِ اعتصامی به میان آمد و چون مرحومِ فاضل تا آن وقت از اَشعارِ وی چیزی نشنیده بود ، شعرِ معروفِ « کوزۀ شکستۀ » او را برای ایشان خواندم :

کودکی کوزه ‌ای شکست و گریست

که مرا پای خانه رفتن نیست

چه کنم ، اوستاد اگر پرسد ؟

کوزۀ آب از اوست ، از من نیست

چه کنم ، گر طلب کند تاوان ؟

خِجلت و شَرم ، کم زِ مُردن نیست

چیزها دیده و نخواسته ‌ام

دلِ من هم دل است ، آهن نیست

رویِ مادر ندیده‌ام هرگز

چشمِ طفلِ یتیم ، روشن نیست

کودکان گریه می­ کنند و مرا

فرصتی بهرِ گریه­ کردن نیست

با شنیدنِ این اَشعار ، حالِ آن مرحوم به نحوِ عجیبی تغییر یافت ، چهره­ اش برافروخته شد و گریۀ بسیار کرد و از من خواست یک جلد دیوانِ پروین برای ایشان تهیّه کنم . پس از چند روز که باز خدمتِ ایشان رسیدم ، فرمود : تمامِ دیوان را من و خانواده از اوّل تا به آخِر خواندیم و از آن پس با اِعجاب و احترامی خاصّ از پروینِ اعتصامی یاد می­ کرد و بخصوص شعرِ « لطفِ حقّ » با مطلعِ :

مادرِ موسی چو موسی را به نیل

در فِکَند از گفتۀ ربِّ جَلیل

را بی ­اندازه می­ سُتود و دوست می­ داشت .

 دو ستارۀ تون ، ( علّامۀ فاضل تونی ـ بدیع الزّمان فروزانفر ) ، محمّد ترابیانِ فردوسی ، انتشارات سلسال ، چاپِ اوّل ، بهار 1381 ،  ص 39 ـ 40

 

حسینیه های فرومد

حسینیّه­ ها در فرومد

در فرومد هر محلّه یا کوچه برای خودش یک حسینیّه دارد ، کوچۀ بالا ، کوچۀ جنان ، کوچۀ پشند .

هر سه حسینیّه­ در فرومد بزرگ است ، بزرگ ­تر از مساجد !

حسینیّۀ کوچۀ بالا را نگاه کنید رو به روی مسجد قاضی است ، چند برابر این مسجد است ؟ تازه نصفِ آن هم دو طبقه است !

حسینیۀ محلّ پشند را نگاه کنید ، به موازاتِ مسجد صاحب الزّمان است ، امّا هم طولش بیشتر است و هم عرضش ! تازه یک هیئت ابوالفضلی هم در مفتآباد است که آن هم بزرگ است .

حسینیّۀ کوچۀ جنان هم این قدر بزرگ است که به نظر می­ رسد اگر تمامِ کوجه جنانی ­ها در آن جمع شوند باز پُر نمی­ شود !

اگر بگویید حسینیّه که بزرگ است چون در هر کوچه یکی است ولی مسجد چند تاست . پاسخ خواهید شنید که اگر برای ماه محرّم به یک حسینیّه می­ توان رفت مگر برای ماه رمضان به یک مسجد نمی­ توان رفت . 

ای همۀ کسانی که در محرّمها سینه می ­زنید و نوحه می ­خوانید و سنج می ­زنید و بر طبل می­ کوبید و عَلَم بر­ می­ دارید و نذری می ­دهید و ... شما امسال در بارۀ موضوع عاشورا و امام حسین چه مقدار کتاب مطالعه کردید ؟ پارسال چطور ؟ در این پنج سال اخیر چند نسخه کتاب در بارۀ امام حسین و حضرت زینب و ابوالفضل و ... خوانده­ اید ؟ در تمامِ مدّت عمرتان چطور ؟

هیچ با خود اندیشیده ­اید که ما هر چه عاشورایی باشیم از امام سجّاد عاشورایی ­تر نیستیم . هیچ با خود فکر کرده ­اید چرا در محرّم « صحیفۀ سجّادیّۀ » امام زین العابدین غایب است ؟ شما در این سالیانِ عُمرتان هرگز در محرّم دعایی از صحیفه در حسینیّه ها شنیده ­اید یا خوانده­ اید ؟ آیا نوحه­ هایی که خوانده می ­شود خیلی مفاهیم عالی دارد و از مفاهیم صحیفۀ سجّادیّه عالی ­تر است ؟!

شما تا به حال در حسینیّه ­ها از ابوالفضل یا حضرت عبّاس چه شنیده ­اید ؟ غیر از اینکه رفت آب بیاورد دستانش بُریده شد چیز دیگری شنیده ­اید ؟ می ­دانید که ابوالفضل مانندِ حُرّ فقط یک روز یا مدّت کوتاهی با امام حسین نبوده ، غیر از آب و مَشک و کُشته شدنِ ابوالفضل در روزِ عاشورا در باره ­اش چه می­ دانیم ؟

هیچ گاه در این حسینیّه ­های بزرگ در بارۀ زندگانی ابوالفضل چیزی شنیده ­اید . به دانشِ شما در این مورد چیزی افزوده شده است ؟ صداها و فریادهای « اباالفضل ، اباالفضل » را نمی­ گویم . می دانیم که ابوالفضل دربارۀ برادرش و فرزندانِ برادرش وفادار بود و فداکاری کرد . ای کسانی که فریادِ « اباالفضل ، اباالفضل » تان بلند است و بر سینه می ­کوبید ؟ چقدر نسبت به برادرتان و فرزند برادرتان دلسوزید ؟!

یکی از فرومدیها در فضای مجازی نوشته بود که حیف شد روزِ تاسوعا سنّت عَلَم گردانی منسوخ شد . باید از آن فردِ محترم پرسید : چرا حیف شد ؟ مگر غیر از این بود که در روزِ تاسوعا جمعیّتی بیشتر از پنجاه نفر دنبالِ عَلَم راه می ­افتادند آن هم از بزرگان و ریش سفیدان و دربِ تک تکِ منازل را می ­زدند که شما چقدر می­ خواهید برای حسینیّه بدهید ، در واقع برای روضه خوان .

شما تا کنون در حسینیّه ها چیزی هم آموخته ­اید ؟ دقّت کنید نمی­ گویم چیزی نمی­ دانید ، چون شاید کتاب خوانده ­اید ، شاید فیلم نگاه کرده ­اید ، شاید جایی پای سخنرانی بوده ­اید . صحبتِ من این است که در حسینیّه­ های فرومد به دانسته­ های شما چیزی اضافه شده است ؟

شاید بگویید : بله ، یک نفر گفته ، یا ابالفضل ! به دادم برس ! بعد ابوالفضل سوارِ اسب بوده به تاخت به سمتش آمده و به دادش رسیده ، خُب این حرف به پول می ­ارزد که برایش پول داد ؟!

شما در قرآن دیده­ اید که در بارۀ یک پیامبری ، یا انسانِ موحّدی چُنین حرفهایی گفته باشد . مثلاً در جنگِ بدر یا اُحُد پیامبرِ گرامی اسلام گفته باشد : « یا ابراهیم » بعد ابراهیم یا موسی یا عیسی یا ... به کمکش شتافته باشند . مگر پیامبر گرامی اسلام از ما مستجاب الدّعوه ­تر نیست ؟! آن گونه که در بارۀ ابوالفضل پس از کُشته شدنش سخن گفته می ­شود در بارۀ کدام پیامبر در قرآن سخن گفته شده است .

هیچ تا به حال فکر کرده ­اید که چرا باید در محرّم ؛

کسانی که سینه می ­زنند اجرشان با امام حسین باشد .

کسانی که آشپزی می ­کنند اجرشان با سیّدالشّهدا باشد .

کسانی که ظرفها را می­ شویند اجرشان با زینب باشد .

کسانی که آب یا چای به مردم می­ دهند اجرشان با ابوالفضل باشد .

کسانی که ...

امّا کسانی که روضه می­ خوانند اجرشان توی جیبِ مردم باشد و باید مردم اجرِ آنها را از جیبشان درآورند و تقدیمشان کنند !

این را دارم از کسی که می ­گوید نباید سنّت عَلَم­ گردانی منسوخ می­ شد می ­پرسم ؟! خوب بگذارید اجرِ روضه­ خوانها هم با شهدای کربلا باشد !

برخی سخنرانها خصوصاً سخنرانهای فرومدی ، آیا از نتیجۀ شمارشِ آرا در فرومد خبر دارند ؟ آیا می ­دانند که بیشترِ فرومدیها در انتخاباتِ ریاست جمهوری به چه نوع خطِّ فکری رأی می ­دهند ؟ پس چرا به خودشان اجازه می ­دهند که در سخنرانی عمومی از یک جناحِ خاصّ سخن بگویند و از یک طیفِ خاصّ حمایت کنند ؟! مگر مردم در حسینیّه ­ها جمع می ­شوند که از گرایشِ فکری آنها مطّلع شوند ؟!

حسینیۀ محلّ پشند و مسجدِ صاحب الزّمان هر دو یک حیاطِ مشترک دارند ، آیا بهتر نیست مردها به مسجد بروند و زنها در حسینیّه باشند ؟ واقعاً فکر کنید . چه اشکالی دارد که زنها مستقلّ باشند ؟ خودشان برای خودشان نوحه بخوانند ، سخنرانی کنند ، چای بریزند ، ... تا نیاز به اینکه بگویید : « زنها ساکت باشید ! زنها ساکت باشید ! » نباشد !! در حسینیّه یک بلندگو یا تلویزیونِ مَدار بسته نصب شود تا اگر خواستند به سخنرانی و نوحه ­خوانی مردها گوش بدهند . بهتر نیست ؟

این حسینیّه­ های بزرگ کارکردِ دیگری هم دارند ، ناهارِ عروسی و عَزا در آنجا صرف می­ شود و صاحبانِ عروسی و عزا هزینه ­ای هم برای حسینیّه پرداخت می ­کنند . آیا زمانِ آن نرسیده که این هزینه ­ها الزاماً به حساب ریخته شود و به افراد داده نشود تا حسابها شفّاف باشد ؟! آیا نباید هیئت اُمنای هر حسینیّه مقدارِ وقفیّات و درآمدِ سالانۀ آن و مقدارِ کمک و مخارجِ حسینیّه ­ها را به اطّلاع عموم برسانند ؟

نه ، نمی شود !

نه ، نمی­ شود !

ـ آخه می ­دونی ، شما که در جریان نیستی ، اصلاً در فرومد نمی ­شه کار کرد ! مردم فرومد یک جوری ­اند ، نمی ­گذارند ، اصلاً ولش کن ! شما در جریان نیستی ، آدم را بیزار می­ کنند ! طرف آمده می­ گه : ... خُب من باید وقتم را بگذرانم برای چی ؟!

می ­گویم : بله ، وقتی یک مشکلی هست که باید برطرف شود ، مشکلاتِ جانبی آن هم باید برطرف شود .  

ـ نه ، آخه نمی ­شود ، ببین ، برای فلان کاری فلانی آمده می­ گه اینطوری ، خُب ، من اونو چطوری قانع کنم . اصلاً این کار مربوط به من نیست ولی از من می­ خواهد !

می­ گویم : مهمّ این است که با همین مشکلات کاری صورت گیرد . کدام کار است که همه موافق باشند و مخالفی نباشد . باید از راهش وارد شد تا کار به سرانجام برسد .

ـ شما نمی ­دانی که چه مشکلاتی هست ، اصلاً نمی ­شود ، من دیگر ناامید شده ­ام . اعصابم خُرد شده یعنی اعصاب برای آدم نمی ­گذارند .

می ­گویم : من هم از همین روستایم ، دوست دارم کارهای عُمرانی انجام دهم ، با مشکلات آشنایی دارم ، در اینجا معلّم بوده­ ام . عضو شورا بوده ­ام . برخوردِ مردم و مشکلاتِ موجود را می­ دانم با همۀ این احوال باید تلاش کرد و راهِ « برون رفت » را پیدا کرد .

ـ نه، شما نمی­ دانی آن وقتی که تو عضو شورا بودی تا حالا فرق می­ کند ! حالا مردم انتظاراتشان بالا رفته ، هر کی هم هر چی دلش می­ خواهد در فضای مجازی می ­نویسد و طلبکار است ! اصلا ولش کُن بی ­خود خودمان را اذیّت نکنیم .

می­ گویم : خُب صحبت نکنیم ، خودت شروع کردی !

من به یادم می­ آید که در یک برنامه از شبکۀ چهار سیما ، یک روانشناس می ­گفت : بعضی این بیماری را دارند که طرحِ مشکل می ­کنند . یعنی خودشان را کوچک و تحقیر می ­کنند که نمی ­توانیم و  نمی ­شود کاری کرد و مشکلشان بر طرف نمی­ شود .

آن وقت شما هر راه حلّی که بدهید می ­گویند : نه ! این راهِ حلّ نیست و به درد نمی­ خورد . عاقبت هم هیچی را نمی­ پذیرند تا در آخِر سر گفته باشند : درست است که من مشکل دارم امّا تو کوچک ­تر از آنی که مشکل مرا حلِّ کنی ! یعنی خودش را کوچک و حقیر می ­کند تا تو را کوچک ­تر و حقیرتر نماید ! بعد « تشفّی خاطر » می ­یابد !

« تشفّی خاطر » ؟ یعنی واقعاً خاطرش « شفا » می ­یابد ؟ پس چرا با هر کس می ­نشیند و در هر جا ، همیشه سخن از یأس و ناامیدی می ­زند ؟ چون این برایش « قانون » شده است !

به داخلِ آبدارخانه می­ روم یک لیوان آب بنوشم ، می ­بینم اوضاعِ آبدارخانه به هم ریخته و نامرتّب است ، غُبار گرفته و آبی داخلِ یخچال نیست ، حتّی استکان یا لیوانِ شُسته ­ای هم نیست . لیوانی را می ­شویم و از شیرِ آب کمی آب بر می ­دارم . بیرون می ­آیم و به محوطۀ حیاط نگاهی می ­اندازم ، می ­بینم ، محوطه پُر از خار است ، به پنجرۀ ساختمان نگاه می ­کنم چهارچوبِ پایینِ پنجره از بیرون ، پُر از فضلۀ پرندگان است ، دورِ ساختمان چَرخی می ­زنم هر چه بخواهی هست ؛ بُشکه ، لاستیک ، رینگ ، قیر ، سنگ ، خار ، دبّه ، ... دو باره به داخلِ ساختمان بر می ­گردم پنجرۀ پانسیون را باز می ­کنم می ­بینم ، شلنگ ، پیت نفت ، جارو و ...

با خودم می ­گویم : نه ، نمی­ شود !

ذاتِ نایافته از هستی « بخش » ........ کِی تواند که شود « هستی بخش » ؟!

در بینِ راه با خودم می­ گویم : اگر نمی­ شود ، چرا این کار را رها نمی­ کنی ؟ تو که همیشه آیۀ یأس می­ خوانی ؟ تو که هیچ طرح و برنامۀ درست حسابی برای کار نداری ؟ تو که ترجیع بندِ کلماتت « نه ، نمی ­شود » است ؟ تو که عاجز از اجرایی کردنِ طرحهای پیشنهادی هستی ؟ تو که از کلماتت ناامیدی می ­بارد . چه امیدی می ­توان به تو بَست ؟!

چرا جمعی پیگیر پس گرفتنِ کارخانۀ برق شدند و موفق شدند ؟!

چرا جمعی پیگیر پس گرفتن خانۀ دولتی دهیاری شدند و موفق شدند ؟!

چرا جمعی پیگیر خریدِ یک دستگاه آزمایشگاهی برای درمانگاه شدند و موفق شدند ؟!

چرا جمعی پیگیر معرّفی فرومد به صورتِ علمی در فضای مجازی شدند و موفق شدند ؟!

چرا ...

چطور آقای همتّی یک سال تحصیلی هر هفته از تهران به فرومد می ­آمد و روزهای جمعه مجّانی درس می­ داد تا دبیرستان تأسیس شود ، شد ، نگفت ؛ نمی­ شود ؟!

چطور آقای همّتی برق فرومد را سراسری کرد آن هم از استانِ دیگر ، شد ، نگفت ؛ نمی ­شود ؟!

چطور مردم برای برق سراسری با آقای همّتی همراهی کردند و هر خانواده هزینه­ ای را که حواله شده بود پرداختند تا برق سراسری شود و نگفتند ؛ نمی­ شود ؟!

چطور آقای همّتی یک روز از کُنگرۀ ابن یمین را به فرومد آورد ، شد ، نگفت ؛ نمی ­شود ؟!

چطور آقا احمد حسنی ، زمین کشاورزیش را برای منبعِ آب شُرب داد ، نگفت ؛ نمی ­شود ؟!

چطور مردم این همه حسینیّه و مسجد ساختند نگفتند ؛ نمی­ شود ؟!

چطور ... ؟!

انگشتِ اتّهام را به سوی خودمان برگردانیم ببینیم مشکلِ کار کجاست ؟ آنها که خواستند ، برخاستند و توکّل بر خدا کردند و ...

انتقادِ درست از مواهبِ بزرگِ اجتماعی است ولی بعضی بر نمی ­تابند ، به جای برطرف کردنِ اشکال ، ناراحت می ­شوند و دوباره با خود واگویه می ­کنند که : نه ، نمی­ شود ! نگفتم ؛ نمی ­شود ، بیا ببین باز چی نوشته ؟!

ترجیع بند دسته های سینه زنی فرومد ـ آبان 1394

عاشورای پارسال ترجیع بند دسته های سینه زنی سه کوچۀ ( بالا ، پشند ، جنان ) فرومد را یادداشت کردم ، همه از آب و عبّاس و عطش و مشک و علقمه می گفتند .

آش خوردن

فصیح خوافی در کتابِ « مُجمَل التّواریخ » ذیلِ حوادثِ سالِ 708 هجری نوشته است : آمدنِ سیّد بدرالدّین که نقیبِ ساداتِ مشهد مقدّسۀ رضوی بود .

و پیش سلطان محمود [ محمّد ] خدا بنده الجایتو خان آمد و سلطان او را تعظیم و تکریم بسیار نمود از جمله کاسۀ آش بر دستِ خود گرفت تا سیّد بدرالدّین مذکور آش خورد .  

و ذیلِ حوادثِ سالِ 829  نوشته است : وفاتِ مرتضی اعظم و مجتبی اکرم سیّد نظام الدّین عبد الحیّ نقیبِ ساداتِ مشهد مقدّسۀ رضوی وفات به قُم .

و هو نقیب عبدالحیّ بن نقیب طاهر بن النقیب محمود شاه بن نقیب خداوند زاده علاء الدّین نقیب بدرالدّین نقیب شرف الدّین حسن بن علی الموسی .

و نقیب بدرالدّین مذکور پیش الجایتو سلطان محمّد خدا ( بنده ) رفت او را تعظیم بسیار نمود از جمله سلطانِ مذکور کاسۀ آش به دستِ خود گرفته ، نگاه می ­داشت تا سیّد بدرالدّین آش خورد .

جزاکَ اللهُ خَیراً .

...........................................................

یک نکته ­ای اینجا نوشتم که دستمایه ­ای است برای امثال مرحوم دکتر باستانی پاریزی تا یک کتابی دربارۀ انواع آش و انواع آش خوردن بنویسند و بگویند : وقتی یک سلطان و پادشاه جلو یک نفر کاسۀ آش می­ گیرد تا او بخورد ، آش می­ خورد یا حسّ و حالی که به آن فرد دست می­ دهد یادش می ­رود که چه می ­خورد ؟! و اینها را وصل کند به اینکه یک آشی برایت درست کنم که رویش یک وجب روغن داشته باشد .

 و دستمایه ­ای برای دوستم آقای دکتر عبدالرّحیم قنوات که بگوید : نکته­ های باریک ­تر زِ مو در خواندنِ تاریخ اینجاست . که حتّی یک موضوعِ کوچک را نمی ­توان از فضایی که در آن رُخ داده جدا کرد . آش خوردن داریم تا آش خوردن ،

ببینید اُبهتی که این رفتار ایجاد کرده و خاطره­ ای که در افکار گذاشته چقدر جَرَیان دارد که مورّخ ابتدا آن را بیان کرده و گفته سلطان : کاسۀ آش بر دستِ خود گرفت تا سیّد بدرالدّین مذکور آش خورد .  

اثر این کار شگفت بیش از یک قرن ( از سال 708 تا 829 )  استمرار داشته که فصیح خوافی می ­گوید : سلطانِ مذکور کاسۀ آش به دستِ خود گرفته ، نگاه می ­داشت تا سیّد بدرالدّین آش خورد .

گویا در طولِ این سالها سلطان هنوز آن کاسۀ آش را در دست دارد و بدرالدّین هنوز مشغول آش خوردن است .

خوب شاید « آش جوشبرۀ » فرومد بوده است !

وصیّتنامه شهید حسن اکبریان

بِسْمِ اللهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ

بسمِ ربّ الشّهداء

درود بر رهبرِ کبیرِ انقلابِ اسلامی ایران امام خمینی

وصیّتنامه حسنِ اکبریان که در راهِ اسلام جانِ خود را نثار کرد .

ملّت شهیدپرور من در راهِ خداوند و اسلامِ عزیز قدم نهادم تا شاید با این قطرۀ خون ، من بتوانم درختِ اسلامِ عزیز را آبیاری کنم .

پدرجان و مادرجان شما امانتی در دست داشتید و او را بزرگ کردید و این امانت را به صاحبش برگرداندید و همیشه دعایِ خیرِ شما این باشد که خداوند قبول کند و نشاید پدرجان در موردِ شهیدشدنِ من ناراحت بشوید که دشمن از ناراحت­شدنِ شما از فرصت استفاده می ­کند ولی گریه­کردن اشکالی ندارد چون شرکت در حماسه و روحِ هماهنگی من و نشاطِ من دارید .

من برای شما ملّت عزیز باید بگویم که : در این موقعِ اسلامی شدنِ کشورِ ایران لیاقتِ این را داشتیم که بیاییم در راهِ اسلام در سربازی نبرد کنیم با مزدورانِ بعثی و در این راهِ مقدّسِ اسلام کُشته بشویم . به گمانِ خودم شاید لیاقتِ این کار را هم داشته­ ایم .

پدرجان من که الآن به خدمتِ مقدّس سربازی آمده­ ام و تنها نبردِ من جهادِ در راهِ اسلام است و ای کاش جانِ دوباره­ ای می­ داشتم و در راهِ اسلامِ عزیز با مزدورانِ عراقی می ­جنگیدم .

شما ملّت شهیدپرورِ ایران فقط تنها پشتِ جبهه­ ها را نگه دارید که دستِ اجانب از آستین در نیاید و در کشور وحدتِ ما را به هم نزند و شما ملّتِ عزیز هوشیار باشید . خدا حافظِ همگی شما .

وَ السّلامُ عَلیکُم وَ رَحمَۀُ اللهِ وَ بَرَکاتُهُ   

تاریخ 16 / 11 / 1359

تقدیمی از سربازِ اسلام شهید حسنِ اکبریان

تاریخ شهادت ـــــــــــــــــــ

درود بر رهبرِ کبیرِ انقلابِ اسلامی امام خمینی که نگذاشت ما در خوابِ غفلت باشیم و ما را از این خوابِ سنگین بیدار کرد و این در راهِ مقدّس اسلام گام نهادیم .

مرگ بر آمریکای جهانخوار و صدّام آمریکایی که کشورِ ما را به فساد کشیده بود .

 

بِسْمِ اللهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ

10 / 5 / 1362

باسمه تعالی

به نامِ الله یاری دهندۀ مستضعفان و به نامِ کسی که ما را به راهِ اسلام هدایت فرمود .

وصیتنامۀ خودم را می­ نویسم ـ حسنِ اکبریان گروهبان دوم

سلام بر رهبرِ کبیرِ انقلابِ اسلامی ایران امام خمینی راهبرندۀ جهانیان

من این لباسِ مقدّس سربازی را می ­پوشم و به جبهۀ حقّ علیه باطل می ­شتابم تا شاید بتوانم اسلام را از چنگالِ این کافرانِ بعثی و ابرقدرتها در بیاورم و من می­ روم تا ندای لبّیک یا خمینی را در جبهه­ ها سربدهم و همچون یک سربازِ اسلام بجنگم و به شما وعدۀ پیروز بودن را می ­دهم و  ان شاء الله به زودیِ زود آنها نابود خواهند شد و پرچمِ اسلام در سراسرِ جهان برافراشته خواهد شد .

باید بگویم که : هر فردِ مسلمانِ مسئول [ است ] که به جبهه بیایند و بر علیهِ کفّارها بجنگند .

باید بگویم که : راه ، راهِ الله است و  نشاید که راهِ شیطان را پیش بگیرید . ان شاء الله امیدوارم که راهی که می­ روید راهِ الله باشد .

پدرجان مقدارِ 10000 تومان که از دایی حسین می­ خواستم ، مقداری از آن باقی مانده ، در حدودِ 6 یا 7 هزار تومان است که باقی مانده و شما بگیرید و برای خودت خرج کن .

خدا حافظ ، دیگر عرضی ندارم جز سلامتی

به امیدِ برافراشته شدنِ پرچمِ اسلام در سراسرِ جهان

درود بر رهبرِ کبیرِ انقلابِ اسلامی ایران امام خمینی

مرگ بر آمریکا و شوروی و عراقِ صهیونیستی

درخواستِ تصویب یک تقاضا

برای گرفتنِ پروانۀ ساختمان باید عوارضی حدودِ دویست و چهارده هزار تومان به دهیاری پراخت شود . از دهیارِ محترم که از فعّالیتهای عمرانی من در روستا خبر دارد درخواست کردم که این عوارض را در همان راستا هزینه کنم . می ­گوید : باید شورا تصویب کند .

درخواستِ ذیل را برای شورا به صورتِ مکتوب نوشتم منتظرِ پاسخِ مکتوبِ آن هستم .

ادارۀ بهزیستی برای گرفتنِ امتیازِ آب و برق و گازِ ، افرادِ تحتِ پوشش خود را به ادارات یا شرکتهای مربوط معرّفی می­ کند تا رایگان محاسبه شود امّا لوله ­کشی داخلِ ساختمان امری جُداست .

من با یکی از شرکتهای گازکشی صحبت کردم گفت : در این مورد من هم 15 تا 20 درصد تخفیف می­ دهم .

لوله­ کشی یک ساختمان حدودِ یک میلیون تومان هزینه دارد . عوارضِ دو قطعه زمین حدودِ چهارصد و پنجاه هزار تومان می ­شود . اگر شرکتِ گازکشی پانزده یا بیست درصد تخفیف دهد باز هزینۀ یک واحدِ ساختمانی حدودِ هشتصد تا هشتصد و پنجاه هزار تومان می­ شود .  

باسمه تعالی

با سلام ـ اعضای محترمِ شورای اسلامی روستای فرومد

موضوع ـ درخواستِ تصویب یک تقاضا

اینجانب مهدی یاقوتیان مالکِ قطعه زمینِ شمارۀ 238 و دارندۀ وکالتنامه از مالکِ قطعه زمینِ شمارۀ 239 درخواست دارد مصوّب نمایید هزینۀ عوارضِ این دو قطعه به اضافۀ کمکِ مازادِ اینجانب برای کارِ خیر هزینه شود .

بدیهی است فاکتور آن ارائه خواهد شد .

ان شاء الله بتوانم گازکشی ساختمانِ آقای ... در شهرکِ جدید الاحداثِ فرومد را انجام دهم . ( امتیازِ گازکشی بر عهدۀ بهزیستی است . )

21 / 6 / 1395

مهدی یاقوتیان 

چند نفر از بچّه های جبهه که مرحوم شدند .

عکسهای چند نفر از فرومدیها ( بچّه های جبهه ) که به دیار باقی رفتند .

مرحوم حسن شفیعی

مرحوم حسن شفیعی

مرحوم حسین دهقانپور ( نفر اوّل از سمت چپ )

مرحوم حسین دهقانپور ( نفر دوم از سمت راست )

مرحوم حسن شُکری و محمّد امینی

 مرحوم حسن شُکری ( نفر دوم از سمت چپ )

مرحوم حسن دادخواه و محمّد امینی

مرحوم حسن دادخواه و محمّد امینی

خداوند این چهار نفر و بقیّۀ بچّه های جبهه ای فرومد را که به دیار باقی رفتند رحمت کند .

عکسهایی از محمّد امینی

آقای محمّد امینی عکسهای جبهه اش را برای ثبت و درج در اینجا در اختیار خطّۀ فریومد / فرومد قرار داد ، در این پُست عکسهای انفرادی او را می بینید .

محمد امینی ـ دزفول 1366

دزفول ـ 1365 محمد امینی

تیپ 21 امام رضا ـ محمد امینی ـ دژبان حمیدیه اهواز

محمّد امینی ـ دژبان حمیدیه اهواز ـ 1364

محمّد امینی ـ دژبان حمیدیه 1364

محمد امینی دزفول تیپ 12 قائم 1365

محمّد امینی ـ دزفول 1366

محمّد امینی دزفول 1365

محمد امینی ـ دزفول 1365

محمد امینی ـ حمیدیه 12ـ 12 ـ1364

محمد امینی تیپ 12 قائم دزفول 1365

دزفول ـ تیپ 12 قائم ـ محمد امینی 1365

محمد امینی 1365 در حال نامه نوشتن ـ دزفول

کنار رودخانه کرخه 1364 محمد امینی

دزفول تیپ 12 قائم محمد امینی 1365

تیپ 21 امام رضا ـ محمد امینی ـ دژبان حمیدیه اهواز

محمد امینی دزفول 1365

تیپ 12 قائم دزفول ـ محمد امینی 1365

تیپ 12 قائم 1365 دزفول محمد امینی

 کنار سدّ گتوند ـ 1365 ـ محمّد امینی ـ تیپ 12 قائم

صُلحنامۀ پدر بزرگ و هدیۀ مادر بزرگ

مصالحۀ مقاطعۀ شرعیّه نمود آقای کربلا علی قلیچ خلَفِ مرحوم مهدی خان به بانو سکینه بیگم [ اسدی ] صبیّۀ مرحوم میرزا عبدالله ، همگی و تمامی یک درب حیاط واقع در مفتاباد فرومد ، وصل به منزلِ قربانِ نصیری از طرفی وصل به کوچۀ عام مَعَ راه رو

در کافّۀ ملحقات مَعَ اساسیّه [ اثاثیّه ] که در منزل دارم از قبیل ؛ مس ، فرش ، رختخواب و کُلیّۀ ما تَرَک که دارد مصالحه نمود به سه صلوات بر محمّد و آل محمّد ( صلّی الله علیه و آله ) و هیچ گونه خیاری برای خود باقی نگذاشت چُنانچه بعداً ادّعایی بنمایند از درجۀ اعتبار ساقط خواهد بود .

صیغۀ صُلح بینِ طرفین جاری گردید .

و کانَ ذلک تحریراً بتاریخ 25 / 11 / 1344

اثر انگشت کربلا مهدی خان به شماره شناسنامه 945

اثر انگشت حسین انوری

اثر انگشت و صحّت مضامین بالا را گواهی دارم ـ علیجان شفیعی

اثر انگشت کربلا ابراهیم رضایت

حاج حسین تُرک

گواهی دارم ـ حاج سیّد مهدی هاشمی

گواهی دارم ـ حسین صدّیق

عبدل خبیری

اقرَّ و اعترفَ عندی ـ ابوالقاسم مرادی

مضمون مراتب فوق را گواهی دارم ـ الاحقر محمّد مدّاحی

 

 

ـ زمین مذکور بعد از کوچۀ پستخانۀ قدیم قرار دارد .

ـ منزل مسکونی سمتِ شرقی که اکنون از مرحوم حسین صدّیق است در آن زمان از آقای قربان نصیری بوده است .

ـ مادر بزرگم  مرحوم سکینه بیگم اسدی زمین مذکور را برای حسینیّه داد .

ـ آن را به آقای مختار سلامت فروختند و ایشان برای خودش منزلِ مسکونی ساخت .

میراث فرهنگی

جلو حسینیّۀ محلّ پشند ، کنارِ مسجد صاحب الزّمان ، پای بزرگترین چنارِ روستا ، محلِّ تلاقی آبِ کوشک و بازار ، مشهور به سرِ حمّام است . چون دو حمّام ( مردانه و زنانه ) خزینه ­ای با ساخت قدیمی آنجا بود . آبِ حمّام از همان آبِ کوشک تأمین می­ شد . پُشت حمّام گُلَخ / گُلخَن بود که محلِّ تجمیع آشغال ( از خاکروبه تا شکمبۀ گاو و گوسفند ) شده بود .

در یک ماه رمضان ، بعد از مراسمِ دعا و سخنرانی مردم با بیل و کُلنگ به جانِ این حمّام می افتادند و با خاک یکسان کردند !

بعدها بعضی گفتند : کاش آن حمّام خراب نمی ­شد بلکه تعمیر و مرمّت می­ شد و برای موزه و کارهای فرهنگی موردِ استفاده قرار می­ گرفت و موجبِ رونقِ گردشگری می ­شد !

کنارِ نهر رودبار ، سرِ آسیا عمارتِ خانِ منوچهری بود ، آن عمارت ابتدا مُرغداری و بعد با خاک یکسان و مزرعۀ کشاورزی شد .

بعدها بعضی گفتند : کاش آن عمارت را خراب نمی ­کردند و جزو میراثِ تاریخی فرومد باقی می­ ماند !

قلعۀ نصرتیّه هم در حال فرو ریختن است مثلِ سرِ آسیا ، از عیش ­آباد هم چیزی نمانده ، یا باد و باران آن را خراب کرده یا بیل و کُلنگ کسانی که در پیِ گَنج می ­گردند ، آن هم مثلِ قلعۀ رَزبه می­ شود ! قلعۀ رزبه کجاست ؟ بعضی نمی ­دانند که چُنین قلعه ­ای هم در فرومد بوده است . مثلِ قلعه ­ها و بُرجهای داخلِ فرومد که همه را خراب کرده ­اند و از خشتِ آن برای ساختمان و از خاکش برای گِل و طویله استفاده کرده ­اند !

مثلِ شهرستان که تلِّ خاکی شده است . مثلِ بسیار جایها که خبر نداریم وجود داشته است !

در تهِ صحرا هم یک مجموعۀ با ارزش آخِرین نَفَسهای خودش را می­ کشد ، حوضِ سعید و بُرجِ نگهبانی و چروق

فعلاً صبر کنید ، هنوز نیمه جانی دارد وقتی مُرد بگویید : کاش آن مجموعۀ با ارزش که نیاکانمان ساخته بودند می ­ماند و یادشان در خاطره­ ها جاودانه بود .

شما فعلاً پولهایتان را نگه دارید و بگویید : حوض و بُرج و چروق به چه درد می­ خورَد ؟! میراثِ فرهنگی بیاید خودش درست کند !

یک عدّه هم پولهایشان را نگه دارند فقط برای محرّم . شبهای محرّم باز باید در هر سه محلِّ بالا و پشند و جنان دیگهای غذا بار شود ! میراثِ فرهنگی یعنی چه ؟!

,وَخی

« وَخی » مخفّف وَرخیز / برخیز است ، مخفّف ­تر از آن « وَخ » هست به معنای بلند شو ، پاشو

این فعلِ امر معنایش « فی لحن القول » فرق می ­کند یعنی با نحوۀ بیان و تُنِ صدا معانی مختلفی پیدا می ­کند .  

حدودِ بیست و پنج سال پیش بود ، خواهرم  برای آزمونِ ورودی دانشسرای مقدّماتی ثبت ­نام کرده بود و باید برای آزمون به میامی می­ رفت . با دوستان و همکلاسیهایش شاید پانزده نفری می­ شدند .

من با رانندۀ مینی ­بوس شرکتِ تعاونی صحبت کردم که فردا دانش ­آموزانِ دختر را برای آزمون به میامی ببریم . گفت : من می خواهم دانش­ آموزانِ پسر را برای اردو ببرم .

گفتم : آنها دانش ­آموز پسر هستند با اتوبوس بروند دخترها را با مینی ­بوس ببریم که ساعتِ ده امتحانشان تمام می­ شود و باید برگردند ! قبول نکرد .

فردایش با اتوبوسِ شاهرود رفتیم و در میامی پیاده شدیم . بچّه­ ها در آزمون شرکت کردند . اتوبوس فرومد ساعت دو بعد از ظهر از شاهرود حرکت می­ کرد و ساعتِ سه به میامی می ­رسید .

دانش ­آموزان یا باید ؛

ـ از ساعتِ ده صبح تا ساعتِ سه بعد از ظهر در میامی معطّل می ­ماندند .

ـ یک سرویس می ­گرفتیم و بر می ­گشتیم .

ـ من با خواهرم بر می­ گشتیم و به آن دانش­ آموزان هم کاری نداشته باشیم !

با یک رانندۀ مینی­ بوس در میامی صحبت کردم که ما را تا فرومد ببرد . گفت : دربَست !

گفتم : حالا درش باز باشد چند می ­بَری ؟! به یک توافقی رسیدیم و راهی فرومد شدیم ، البتّه برای بچّه ­ها بستنی هم خریدم .

خواهرم گفت : بچّه­ ها خیلی خوشحال بودند که هم برایشان بستنی خریدی هم ماشین جور کردی که معطّل نشوند . کرایه و شاید پول بستنی را هم خودشان دادند .

یک روز صبح که من سوارِ همان اتوبوس شدم و روی صندلی نشسته بودم راننده از پُشتِ فرمان بلند شد ، آمد کنارِ صندلی من ! و با تحکّم گفت : وَخی ! بلند شو ! و به دیگری گفت که جای من بنشیند !

من بلند شدم و گفتم : مگر ایشان قبلاً جا گرفته است ؟! راننده رفت سرِ جایش نشست و من ایستادم ! او با گفتنِ « وَخی » به من فهماند که اتوبوس مالِ من است و اختیارِ مینی ­بوس هم در دستِ من است تو باید از ساعتِ ده تا ساعتِ سه در میامی منتظر می­ ماندی تا من برسم ، نه اینکه پانزده نفر مسافر را برداری از میامی به فرومد بیاوری !

زمان گذشت و زمانه دگر گشت و خداوند به آن راننده که پُشتِ فرمان بود

گفت : « وَخی » او از پُشتِ فرمان برخاست ! طلبکارها که با پولِ آنها باد و بروت داشت آمدند ،

دوباره فرمان رسید : « وَخی » از خانه­ اش هم برخاست تا بلکه اندکی از بدهی طلبکارانش پرداخت شود .

امّا برای بارِ سوم هم گفته شد : « وَخی » یعنی از فرومد هم برخاست و رفت و سر از ناکجاآباد درآورد !

خُب یک « وَخی » یعنی از روی صندلی برخیز .

و یک « وَخی » یعنی از پُشتِ فرمان و از خانه و از فرومد برخیز !

گفتم که این کلمه معنایش « فی لحن القول » فرق می ­کند .

گاهی که خدا می ­گوید : « وَخی » وَ اَدِم مِجیکّه !

« وَ اَدِم مِجیکّه » باید همان فعلِ « ژکیدن / از جا در رفتن » باشد ! یعنی به آدم « جیغ » می ­زند ! طوری که « جیک » آدم در نیاید یعنی حتّی به اندازۀ جوجه یک « جیک » هم نتوانی بگویی !

چرا نمی ­توانی جیک بزنی ؟ چون آدم « دِم تِلِزگَه » ! معلوم است وقتی « دِ تِلِزگی­ یی » نمی ­توانی « جیک » بزنی !

« دِم تِلِزگَه » یعنی نَفَسَش بند می ­آید ، جا می­ خورد ، یکّه می ­خورد ، می ­ترسد !

بعد « اَنجغُل » می ­شود یعنی « جمع و کوچک و پژمُرده » می ­شود ! گویا « وَجَیج جی یَه » مثلِ پلاستیک و نایلون وقتی حرارت می بیند چطور در هم فرو می ­رود ؟!

خلاصه : وقتی خدا « وَ اَدِم جیکّه » بگوید : « وَخی » ! آدمی « دِم تِلِزگَه » ! چُنان « اَنجغُل » می­ شود که انگار « وَجَیج جی یَه » !

مکن کاری که برپا سنگت آیو

جهان با این فراخی تنگت آیو

چو فردا نامه خوانان ، نامه خوانند

تو بینی نامۀ خود ، ننگت آیو

انجیر زرد فرومد

در دیه ششتمد آبى [ گُلابی ] باشد شیرین گرانسنگ که مدّتى بتوان نهاد که خلل نپذیرد ، و انجیرى باشد زرد لطیف چُنانکه از لطافت خشک نتوان کرد ، و انجیر سفید و زرد فریومد خشک توان کرد .

تاریخ بیهق ، ص 278

در دیه فریومد انجیر سرخ و انجیر زرد خیزد چُنانکه خشک کنند ، و در کتاب قانون آورده است که بهترین انجیرها و موافق‏تر با طبع مردم انجیرى بود که اوصاف آن در انجیر فریومد موجود است ،

و آنجا کاریزهاى آب بسیار است ، و هواى سَهلى و جَبلى دارد ، میوۀ آن به غایت موافق بود ، و از تَناول آن امراض کمتر تولّد کند .

تاریخ بیهق ، ص 280

استخر شهرستان

گیاهانِ خودرو و گِل و لای فضایِ داخلِ استخرِ قناتِ شهرستان را گرفته بود .

مالکان استخر را لایروبی و مرمّت کردند

کفِ استخر و دیواره هایش را

قناتِ شهرستان قدمتی دیرینه دارد حداقلّ به قرنِ هشتم بر می گردد ،

زمانی که علاءالدّین محمّد فریومدی وزیر ایالتِ خراسانِ بزرگ بود و مقرّش در همین در شهرستان

این هم استخر تعمیر شدۀ قناتِ شهرستان

زُلال و جانبخش

اگر مالکانِ محترم یک اتاقک مانندِ خانه های تشته در کنار این استخر سمت « تیلو ـ شیر فلکه » درست کنند خودشان بهرۀ بسیاری خواهند بُرد .

یک خانۀ تشته با بلوک و آُجر با یک یا دو تخت که جای نشستن یا خوابیدن باشد . آن وقت کسانی که نوبتِ آبیاری شان است می توانند زودتر بروند تا نگرانِ خواب ماندن و دیر رسیدن نباشند و کنارِ استخر هم جایی برای استراحت داشته باشند و از باد و باران هم در اَمان باشند .

پوشش فرومدیها

در این عکسها دقّت کنید ، ببینید پوششِ پداران و مادرانِ ما در گذشتۀ نه چندان دور در فرومد چگونه بوده است .

پدر بزرگم ـ مرحوم کربلا علی قلیچ

پدر بزرگم ـ مرحوم کربلا علی قلیچ

 

دایی مادرم ـ مرحوم آقا سیّد رضا اسدی

دایی مادرم ـ مرحوم آقا سیّد رضا اسدی

دایی پدرم ـ مرحوم حاجی غضنفر ضیغمی

دایی پدرم ـ مرحوم حاجی غضنفر ضیغمی

عمه و شوهر عمّه ام

عمّه و شوهر عمّه ام ـ مرحوم معصومه یاقوتیان و مرحوم کربلا محمّد کشوری

خاله ام

خاله ام ـ مرحوم زینب قلیچ

یکی از خویشاوندانِ مادرم

یکی از خویشاوندان مادرم ـ مرحوم کربلا غلام فلّاح

یکی از وابستگان مادرم

یکی از وابستگانِ مادرم ـ مرحوم حاج میرزا عابدین هاشمی

تَختِ جلو دربِ حیاط

قبلاً دربارۀ « تختها و دالانها » صحبت کرده و عکسهایی هم درج کرده بودم . [ اینجا ]

هنوز آن تختها و دالانها کاربُردِ خودش را دارد . دربِ حیاطِ ما دالان داشت امّا تخت نداشت ، مرحوم پدرم روی زمین می­ نشست و بیشتر زیر درختِ توت ، پیرمردها هم می ­آمدند دورش می ­نشستند و می ­گفتند : عمو حسن اینجا سَرایِ سالمندان است .

یکی از آنها مرحومِ علی ولیان بود . روزِ 22 خرداد 1395 که دومین سالگردِ فوتِ پدرم بود ما در قبرستان بودیم که جنازۀ علی ولیان هم به خاک سپرده شد .

مرحوم نور محمّد بیاری در تاریخِ 26 / 9 / 1392 آن سَرای سالمندان را تَرک کرد و به سَرایِ آخِرت رفت .

عمویم مرحوم محمّد یاقوتیان هم هنوز یک ماه نیست ( 24 / 3 / 1395 ) که راهی آن دیار شد . پیرمردهایی که از بالا به سمتِ پایین می ­آمدند یا بر عکس ، توقّفی می ­کردند کنارِ پدر می ­نشستند و با هم گَپی می ­زدند .

قبل از عید مادرم از دردِ پا می ­نالید که نمی­ تواند راحت بنشیند و بلند شود . آوردنِ صندلی هم جلوِ حیاط برایش مقدور نبود مقداری هم عادت نداشت و در نگاهها معمول نبود . بنای ساختِ یک تخت را ساز کردم . با 22 قطعه بلوک و دو کیسۀ سیمان و چند فرغون ماسه و آب ، تخت درست شد .

حالا زنهای همسایه کارهایشان را که انجام می ­دهند ، می­ آیند دورِ هم می­ نشینند و از هر دَری سخنی می­ گویند ، بعضی شبها یا شبهای ماه رمضان تا نزدیکیهای سَحَر هم آنجا را رها نمی­ کنند از مسجد که می ­آیند تازه کمیسیونِ بعدی در آنجا شروع می شود ! گاهی چای هم دَم می ­کنند ، گاهی هم با میوه از خودشان پذیرایی می­ کنند .   

از بادِ پریشانی به هم پناه می ­آورند ، خاطراتشان را مُرور می ­کنند تا تنهایی ­شان را پُر کنند ، از سختیهایی که کشیده ­اند ، از مسافرتهایی که رفته­ اند ، از احترامها یا بی­ بناییها / کم محلّی که دیده­ اند ، از دلتنگیها ، از تلفنهایی که بچّه­ هایشان برایشان می ­زنند ، ...

مادرم می­ گوید : من یک سال دردِ دندان داشتم ، دندانم خیلی درد می ­کرد بعد گفتم : از دردِ دندان بدتر دیگر دردی نیست . بعد بی ­بی گفت :

دردِ دنـدان از دردِ زنـدان بـدتـر است .......... چشم به راهی از کُند و زندان بدتر است !

هیچ دردی از « چشم به راهی » بدتر نیست ! آن روز نمی ­فهمیدم « چشم به راهی » یعنی چی ؟ حالا که چشم به راه بچّه­ هایم هستم و دردِ غُربت را می­ چشم و دردهای مختلفی را هم تجربه کرده ­ام ، می ­گویم : خدا رحمتت کند مادر ، که می ­گفتی : « چشم به راهی » سخت ترین دردهاست !

ـ صدایِ دربِ حیاط می ­آید ، یکی از زنانِ همسایه است ، مادرم را صدا می ­زند ، می گوید : بلند شو بیا ، ما آمده­ ایم ، تخت درست کرده ­اید که بیاییم اینجا بنشینیم ! مادرم می ­آید ، هنوز همه سرجمع نشده ­اند ، من باید به باغ بروم ، از دو ـ سه نفری که رویِ زمین نشسته­ اند تا رو به روی هم باشند ، می ­خواهم آنها هم روی تخت بنشینند که عکس بگیرم .

نگاهی به کتابِ « تشیّع در سبزوار عهدِ قاجار »

کتابِ « تشیّع در سبزوار عهدِ قاجار » تألیفِ دکتر سیّد حسین مجتبوی ـ بتول مشتاق ، چاپ اوّل 1394 را مدیریّت امور پردیسهای دانشگاه فرهنگیان خراسان رضوی با همکاری نشر مرندیز منتشر کرده است . من به عنوانِ یک فرومدی علاقه ­مند به مطالبِ مربوط به سبزوار و فریومد این کتاب را مطالعه کردم .

این کتاب 132 صفحه و 5 فصل دارد . فصل اوّل ( پیدایشِ تشیّع و سیرِ تاریخی آن در ایران تا پیش از قاجاریّه ) که 47 صفحه است و دوره­ های مختلفِ طاهریان ، صفّاریّان ، سامانیان ، غزنویان ، سلجوقیان و خوارزمشاهیان ، ایلخانانِ مغول ، صفویان را در موضوع تشیّع شرح داده است .

در فصل دوم تشیّع در سبزوار قبل از قاجار و دورۀ قاجار را بررسی کرده است . در فصلِ سوم و چهارم و پنجم عواملِ « فرهنگی » و « اجتماعی و اقتصادی » و « سیاسی » مؤثّر در گسترشِ تشیّع در سبزوارِ عهدِ قاجار را بررسی کرده است .

من که در تمامِ صفحه ­ها دنبالِ آن بودم تا نامی از « فریومد / فرومد » ببینم تنها در صفحۀ 108 مؤلّف توضیحی در بارۀ « موقوفاتِ روستای فارمد سبزوار » نوشته و در پاورقی آورده است که ؛ فارمد ( فرومد / فریومد ) : این دِه از 1365 ه ش جزوِ استانِ سمنان شده است .

این چطور بررسی و تحلیلی است ؟

فریومد / فرومد از سال 1365 هجری شمسی جزو خراسان نشده است بلکه حدوداً از سال 1300 از سبزوار جُدا و جزوِ شاهرود شده است ! سندی به تاریخ 3 / 10 / 1305 هست که مردم فرومد به مجلس شورای ملّی نوشته­ اند تا دوباره از شاهرود ملحقّ به سبزوار شوند و سندی دیگر که مردم مزینان در تاریخ 15 /  4 /  1300 اعتراض کرده ­اند که به شاهرود ملحقّ نشوند .

در مقاله ­ای تحتِ عنوان « فریومد / فرومد » فارمد نیست ، [ اینجا ] نوشته ­ام که فارمد روستایی در بیست کیلومتری مشهد و فرومد روستایی در سیصد و بیست کیلومتری مشهد است . و در هیچ کتابِ تاریخی فریومد ، فارمد خوانده نشده ، اگر در فرهنگِ لغت این دو اشتباه شده به جهت آن بوده که نویسندگان « قلم » را همراه « قدم » نکرده­ اند و به تحقیقِ کتابخانه ­ای بسنده کرده و تحقیقِ میدانی نکرده­ اند .

متنِ وقفنامه که از اراضی زیرِ دشت و بالای دشت فارمد سخن می ­گوید با همان فارمدِ طوس هماهنگ است نه با فرومد . در فرومد هم رباطی کنارِ قبرستان در سال 1285 نبوده است و ...

با آقای سیّد محسن حسینی هم که مقالۀ معرّفی وقفنامۀ فارمد را نوشته و آن را فرومد پنداشته است ، صحبت کردم و پذیرفت که در این مورد اشتباه کرده است .

پرسشی که در اینجا رُخ می­ دهد این است که اگر مؤلّف محترمِ کتاب فکر کرده فریومد تا سالِ 1365 ه ش جزوِ سبزوار بوده و در این کتاب « تشیّع در سبزوار عهدِ قاجار » را بررسی کرده ، چرا هیچ مطلبی در بارۀ ساداتِ فریومد که در تاریخِ بیهق هم به آن اشاره شده ، نکرده است با اینکه دو بقعه از سادات اکنون در فرومد وجود دارد ؟!

و چرا آن گونه که در کتابِ تاریخ بیهق آمده که ابویعلی زید از ساداتِ زباره در دورۀ سلجوقیان به فریومد آمده و از آنجا رهسپارِ اصفهان شده [ اینجا ]

و فرزندش ابوالقاسم علی در دورۀ سلجوقیان « رئیس » بوده ، و برای رفعِ حصرِ سبزوار از فریومد نیروی رزمی بُرده است . نامی از ایشان و فریومدی بودنش نیاورده در صورتی که بیهقی نوشته : آثار فخرالدین ابوالقاسم در راه مکّه و کوفه ظاهر است و بدین سبب لقبِ مجدالسّادات گرفته و دولتِ سلجوقی برایش تشویقی صادر کرده است ! [ اینجا ]

یا در صفحۀ 101 که نام چهار تن از مدفونانِ آرامگاه خسروجرد را نوشته ، نگفته است : این عزّالدّین فرزندِ همان ابوالقاسم علی و نوۀ ابویعلی زید محدّث فریومدی است ؟! اینها مطالبی است که در کتابِ تاریخ بیهق نوشتۀ ابوالحسن بیهقی معروفِ به ابن فندق موجود است . مزار سادات در فرومد هم مربوط به همین خاندان است .

و با اینکه برای بررسی « تشیّع در سبزوارِ عهدِ قاجار » ابتدا دورنمایی از تشیّع در ایران را بیان کرده و هر موضوعی را ابتدا در ایران بحث می­ کند و بعد به سبزوار و روستاهای اطرافش می ­پردازد چرا هیچ مطلبی در بارۀ ابن یمین [ اینجا ] و پدرش که شاعرِ شیعه مذهب بوده ­اند ندارد یا دربارۀ خانقاهِ فریومد که در وقفنامه­ اش قید شده باید متصّدی آن شیعۀ علی امیر المؤمنین باشد ؟ [ اینجا ]

مطلب دیگر که فقرِ کتاب را نمایان می ­کند مطلب زیر است .

در صفحۀ 104 ـ 105 در بارۀ « امامزاده سیّد علی اکبر » نوشته است : [ اینجا ]

این امامزاده در روستای علی آباد پایین ، در بخش داورزن قرار دارد . گفته ­اند که وی برادر امامزاده سیّداسماعیل در مزینان است . تاریخِ بنا مربوط به سدۀ 11 الی 12 هجری قمری ( دورۀ صفوی ) است . طرحِ این بنا به صورتِ مربّع است که ورودی آن به شکلِ ایوانی مشخّص شده است . مصالحِ بنا خشت و مقداری آجُر در قسمتِ فوقانی است . ورودی بنا در ضلعِ شرقی است و درِ دیگری در ضلعِ غربی موجود بوده که مسدود شده است . حیاطِ امامزاده دارای محوطۀ مشجّری است . طرحِ بنا شبیه به آثارِ پیش از عهدِ صفوی در خراسان است ولی به علّت تعمیراتِ مکرّر ، عناصرِ بسیار کمی از طرحِ اوّلیّۀ آن باقی مانده است . نقّاشی سر درِ ورودی و داخلِ بنا ارزشِ هنری ندارد .

قراخانی بهار ، حسن ، آثارِ باستانی و معماری بقاع متبرّکه اطرافِ شهرستانِ سبزوار و اسفراین ، ص 19

دقّت کنید کتاب در سالِ 1394 چاپ شده است . بُقعۀ سیّد علی اکبر در علی آباد در سالِ 1365 از بُن خراب شده و در شکل و هندسۀ جدیدی ساخته شده است ولی مؤلّف به کتابی استناد کرده که ویژگیهای بُقعۀ امامزاده سیّد علی اکبر را که مربوط به سی سال پیش بوده و اکنون اثری از آن نیست شرح می ­دهد . یعنی قدم با قلم همراهی نکرده تا ببیند چه می ­نویسد !

در صفحۀ 90 در بارۀ روستایی با نامِ « کلاته سادات » سخن گفته شده که نزدیکِ « صدخرو » است در صورتی که روستایی دیگر هم به نامِ « کلاته سادات » [ اینجا ] از توابعِ دهستانِ فریومد است و از آن غفلت شده است . وقتی قرار است از سبزوار عهدِ قاجار سخن گفته شود ، این روستاها هم در عهدِ قاجار جزوِ سبزوار بوده است . جُدای از آنکه در قرنِ هشتم فریومد مرکزِ ایالتِ خراسانِ بزرگ بوده و علاء الدّین محمّد فریومدی در قلعۀ « شهرستانِ فریومد » مستقرّ بوده و در مشهد گُنبد و مناره ساخته است . [ اینجا ]

متأسّفانه در پایان نامه ­ای با عنوانِ « معماری اسلامی در خراسان از سلجوقیان تا صفوّیه » در دورۀ کارشناسی ارشد هم که در سالِ 1378 نوشته شده همین مطلب از همین مأخذ ( آثارِ باستانی و معماری بِقاع متبّرکه » نقل شده است !

در این کتاب داستانِ مثنوی که مولوی در بارۀ « یافتن ابوبکر در سبزوار » نقل کرده و بیانگر شیعه بودن مردم سبزوار در دوران خوارزمشاهیان است به فراموشی سپرده شده و نقل نشده است . [ اینجا ]

در نقشِ راهنمای گردشگران

یکشنبه 15 / 6 / 1394 از سمنان راهی فرومد شدیم در بینِ راه در مجموعۀ کاروانسراهای میاندشت ایستادیم و با آقای مختاریان صحبتی شد که گفت : شانزدهم مهر ماه گروهی گردشگر برای دیدنِ آثارِ تاریخی و دیدنی فرومد ، مهمان فرومد خواهند شد . قرار شد در آن روز من هم راهنمای مهمانان باشم .

پنجشنبه شانزدهم مهرماه من در فرومد بودم و مهمانها هم آمدند ، سعی من آن بود که تا آنجایی که امکان دارد مهمانها بر مبنای کارنامۀ فریومد در دیوانِ ابن یمین ، فرومد را ببینند .

ماشینها رو به روی « شهرستان » ایستاد و مهمانها بر روی تپّۀ شهرستان قرار گرفتند . پس از سلام و خوشامدگویی ، شمّه ­ای در بارۀ شهرستان و خاندانِ زنگی فریومدی که به پنج نسل وزیر بوده ­اند و در بارۀ حاکمان و حکیمانِ فریومد ، کتابخانه و بیمارستانش مطالبی بیان شد .

از آنجا به کنارِ « مزارِ سادات » رفتیم و در بارۀ سادات زُباره و ابویعلی زید و قطب الدّین حیدر که در کنارِ مزار ، صومعه داشته سخن گفته شد .

بعد از کنارِ نهرِ « هر دو آب » تا پایِ « چنارِ بزرگِ روستا » رفتیم ، در بینِ راه به سؤالات پاسخ می ­دادم .  در آنجا بچّه ­ها پایی به آب زدند و همه زیرِ سایۀ درختان نفسی تازه کردند و هندوانه ­ای خوردند و خرید هم صورت گرفت و بعضی در حسینیّه نمازِ ظهرشان را خواندند .

برای صرفِ ناهار به هیئتِ ابوالفضلی در مفتاباد رفتیم . مهمانان با « غذایِ محلّی » پذیرایی شدند و من برایشان شعری از دکتر معینی با گویشِ فرومدی خواندم .

مقصد بعدی آرامگاهِ « یمین الدّین طُغرایی » و « ابن یمین » بود . در آنجا کتابهایی در موردِ ابن یمین و حکیم  الدّین فریومدی روی قبر قرار داده شد که مهمانان نگاهِ کنجکاوانه ­ای بر آنها داشتند .

من شعری از ابن یمین فریومدی که پدرش را مخاطب قرار داده بود و سپس پاسخ پدرش یمین الدّین طُغرایی را در پاسخِ فرزندش برای مهمانان قرائت کردم .

« مسجدِ جامع » مکانِ بعدی بود که موردِ نگاه زیباپسند و جستجوگرِ گردشگرانِ مهمان قرار گرفت و کنجکاوانه نگاه می ­کردند و سؤال می ­کردند .

آخِرین ایستگاه « بُقعۀ سلطان سیّداحمد » بود ، که مختصری دربارۀ بُقعه و خانقاهِ فریومد سخن گفتم و مهمانان با پذیرایی آقای ابراهیم حاجی­ سلیمی و آقای کُهنی نشاطی دوباره یافتند تا راهِ خود به سمتِ فیروزآباد و دیدنِ قبرِ « شیخ حسن جوری » پی بگیرند . آقای رضا حاجی سلیمی در این روز ما را همراهی می ­کرد و زحمتِ عکّاسی بر دوشِ ایشان بود . همراهی و همکاری آقای عبّاس مهربانی هم در چُنین روزهایی گرمابخش و خوشحال کننده است .

این اوّلین باری بود که من به صورتِ رسمی در بارۀ فرومد برای بازدیدکنندگان صحبت می­ کردم . خدا توفیق بدهد کتابی در موردِ معرّفی فرومد برای بازدیدکنندگان زودتر به سرانجام برسد که جایش در چُنین روزهایی خالی است .