گاو به گاوی
معمولاً یک رأس گاو ، پاسخگوی یک خانواده است . یک کشاورز می تواند آذوقۀ یک گاو را فراهم کند ، از کودِ حیوانی آن برای زمینش بهره ببرد ، گوساله اش را پرورش دهد و با فروشِ آن مقداری از هزینۀ زندگی اش را به دست آورد . امّا بعضی وقتها برای انجامِ کارها به دو گاو نیاز است . چه باید کرد ؟!
بهترین راه ، همکاری و بده بستان است . گاوِ همسایه را می گیرد زمینش را شُخم می زند و روزی که همسایه می خواهد زمینش را شُخم بزند ، گاوش را می دهد تا او زمینش را شُخم بزند . در واقع گاوی داده و گاوی گرفته . این را می گویند : « گاو به گاوی »
می دانید که واحدِ شمارشِ شُتُر ، « نَفر » است ، یک خانواده چند نفر است ؟ مثلاً هفت نفر ، دو نفر هم شُتر دارند می شود مجموعاً نُه نفر !
وقتی یک شُتر به اندازۀ یک نفر در زندگی مؤثّر است ، همین می شود . در میانِ عَربها یا کویرنشینان این معنا دارد . ولی در جاهای دیگر ممکن است یک گاو به اندازۀ یک انسان در زندگی مؤثّر باشد یا بر عکس یک انسان به اندازۀ یک گاو زندگی را رونق دهد .
یک گاو شیر می دهد ، شُخم می زند ، هر سال یک گوساله هم برای صاحبش می آورد ! و خیلی مزایای دیگر !
یادم هست شبی با دوستانِ دانشجو بودیم ، یک جوانِ یخ فروش پرسید : اینکه می گویند ؛ « در مَثَل مناقشه نیست » یعنی چه ؟ کاربُردش را می دانم ، معنایش را نمی دانم .
باید به آن جوان می گفتیم : یعنی این مَثَل از دو طرف نقش بازی نمی کند ، می خواهد یک جنبۀ مطلب را روشن کند . مثلاً وقتی گفته می شود : فلانی مثلِ شیر است . یعنی او شُجاع است به معنای اینکه او حیوان است نیست .
یا فلان مرد مثلِ خَر کار می کند یعنی آن مرد زیاد کار می کند .
یا فلان زن در زندگی مثلِ گاو می ماند یعنی ثمره اش زیاد است . به معنای اینکه آن مرد یا زن حیوان است ، نیست .
یک کاربُردِ « گاو به گاوی » در موردِ ازدواج است . وقتی پسرِ یک خانواده با دخترِ خانوادۀ دیگر ازدواج می کند و باز پسرِ آن خانواده با دخترِ این خانواده ازدواج می کند می گویند : « گاو به گاوی » کرده اند !
یعنی یک گاو داده اند و یک گاو گرفته اند ! شیر بهاء هم می خواهد ، آیا به معنای این است که : بهای اینکه مادر به این دختر شیر داده ! چون مثل یک گاو شیرده بود ؟! نه ، مادر فقط به دخترش که شیر نداده ، به پسرش هم شیر داده است ، پس چرا در موردِ پسرش شیربهاء نمی گیرد ؟! بهاء اینکه این دختر یک گاو شیرده است ! قیمت دارد !!
حالا این دختر واردِ زندگی می شود ، باید مانندِ گاو کار کند ، البتّه مانندِ یک گاو شیرده ! در خانه غذا درست کند ، لباس بشوید ، بچّه بیاورد ، بچّه را شیر بدهد و در باغ همپایِ همسرش کار کند .
اَتَل مَتَل توتوله ! گاو حَسَن چه جوره ؟! نه شیر داره نه پستون ! گاوشو بُردن هندوستون ! دختر کُردی بستون ! ...
« پستان نداشتن » به قولِ فرومدیها به معنای آن است که « مَیخانه / مایه خانه » ندارد ! گاو یا باید شیر بدهد یا پستانش علایمی داشته باشد که در آیندۀ نزدیک شیر خواهد داد . گاوی که می خواهد گوساله بیاورد ، قبل از زاییدن ، شیر در پستانش جمع و بَرجسته می شود .
پس وقتی گاوِ حسن ، شیر ندارد ، پستان هم ندارد که امیدوار باشد به همین زودی شیر خواهد داد باید چُنین گاوی را به هندوستان بُرد ، در جمعِ گاوهای آنجا رها کرد . چون گاو در آنجا مقدّس است . گاو در اینجا باید کار کند ، پس چه باید کرد ؟
ـ یک گاو دیگر ، یک دخترِ کُردی که مثلِ گاو کار کند .
این فیلم همین قصّه را بازخوانی می کند ، ببینید .
مُهرۀ خَر ، دعانویسی ، مشاوره
1ـ موره خر یا همان مُهرۀ خر که گاهی مُهرۀ مار هم گفته می شود . در فرومد زنی برای اینکه محبّت شوهرش را جلب کند یا جلو پَرخاشگری او را بگیرد استفاده می شده است ، الآن خبر ندارم که هنوز رواج دارد یا نه . ولی قبلاً بوده ، مفید هم بوده است ، من خودم ندیده ام ، امّا شنیده ام به تأثیرِ آن هم اطمینان دارم ، می گویید : نه ! تجربه کنید !
مادرم از قولِ مادرش که مادرِ بزرگ من باشد نقل می کند که یکی از زنانِ همسایه شان چون شوهرش هر وقت از صحرا یا بیرون می آمده شروع به سر و صدا و دشنام و ... می کرده است ، یک مُهرۀ خر می گیرد تا شوهرش را مَهار کند .
یک روز آن زنِ همسایه ، برای اینکه ثابت کند این مُهرۀ خَر اثر دارد مادر بزرگِ مرا شاهد گرفته ، همین که شوهرش از صحرا آمده ، زنِ همسایه مُهره را از جیب یا کیسه اش درآورده ، در دستش گرفته و آهسته طوری که شوهرش نشنود می گفته : شَ شَ شَ ...
می دانید که « شَ » گفتن وقتی به کار می رود که می خواهند خری را آرام کنند ، خری که عَرعَر می کند یا اَلیز / اَلِز / لگد می زند .
مادرم از قولِ مادرش نقل می کند ، یک چند بار که آهسته هی گفت : شَ شَ شَ ...
شوهرش ساکت شده است .
واقعاً چقدر جالب است ! یک استخوانِ گردنِ الاغ یا ستونِ فقرات مار حُکمِ یک کنترل را داشته باشد ، یعنی همان گونه که با یک کُنترل ، کانالِ تلویزیون را عوض می کنی ، بشود کانالِ یک فرد را عوض کرد ، از حالتِ عصبانی به حالتِ معمولی و بعد به حالتِ خوشحالی درآورد !
البتّه باید کاملاً حواس جمع باشد چون اگر مرد بفهمد که برایش مُهرۀ خر گرفته شده است ، معلوم نیست چه پیش بیاید !
2ـ جوانی سرِ کار نمی رود ، ازدواج نمی کند ، والدینش را اذیّت می کند ، خُب معلوم است که دعایی اش کرده اند ، یعنی برایش دعا گرفته اند تا ازدواج نکند و فقط برود با دخترِ آنها ازدواج کند .
آنها دعا را در کوزۀ آب انداخته اند و به خوردِ آن جوان داده اند و آبِ آن را در چهار گوشۀ حیاط ریخته اند یا یک دعا را در باغ از درختِ انجیر آویزان کرده اند ، یا در گوشۀ حیاط داخلِ یک گودال دَفن کرده اند ، داخلِ یک لِگو یا تَهِ شکسته شدۀ یک کوزه را وارونه روی آن گذاشته اند تا دعا آسیب نبیند و اثرش از بین نرود .
چاره ای نیست باید فال بین کاری کند و دعایی بنویسد . او روی کتاب باز میکند و می گوید : دشمن دارید ! اصلاً بر سایۀ شما مُغرندند / غُر می زنند ! غریبه نیست ، از آشنایان هم هستند ! طلسمش کرده اند !
ـ خُب نمی شود بگویید : کی هست ؟
دعانویس بدخُلق می شود و می گوید : عمّۀ من بوده است !
یعنی بیشتر از این جلو نیایید و نخواهید که من اسرار را فاش کنم . بعد ادامه می دهد ، البتّه راهنمایی میکنم ، زنی است که چشمانش مثلِ چشمهای گوساله است ، بیشتر از این از من نخواهید .
ـ خُب ، دستِ ما به دامن یا دامانِ شما ، کاری بکنید که این پسرِ ما طلسمش شکسته شود .
دعانویس می گوید : هزینه دارد ، مبلغ را می گوید و دعایی می نویسد . این یکی دعا را باید در لیوانِ آب بیندازید و آبش را بخورید .
این یکی را باید با چوبهای نازکِ سر چهار راه اسپند دود کنید و در خانه و حیاط و چهار گوشۀ حیاط بچرخانید وخاکسترش را جلوِ حیاط بریزید .
این یکی دعا را باید در پارچه بپیچید و همیشه با خود داشته باشید . البته مَنتَر دارد ، مَنتَرِ دعایِ هر کسی ، چیزی است ، بعضی می گویند : باید آب به این دعا نرسد وگرنه اثرش از بین می رود . مَنتَرِ دعایِ من این است که نمازتان را سرِ وقت بخوانید .
یکی ـ دو ماه بعد مشکل بر طرف می شود .
3ـ زنی با شوهرش اختلاف دارد ، به قولِ معروف تفاهم ندارند ، پیشِ مشاور می رود که من و شوهرم با هم اختلاف داریم ، شبها دیر به خانه می آید وقتی به خانه می آید سرش به روزنامه یا تلویزیون یا کامپیوتر بند است ، تا اعتراض و انتقادی می کنم ، پَرخاشگری می کند ، هر چه دَمِ دستش باشد به سمتِ من پَرت می کند بارها تصمیم گرفته ام که طلاق بگیرم . مانده ام چه کنم ؟!
مشاور می گوید : این یک راه حلّی دارد اگر به آن عمل کنید .
زن می گوید : چه راهِ حلّی ؟
مشاور می گوید : هر وقت شوهرتان عصبانی می شود شما چایِ سبز قِرقِره کنید .
در فاصلۀ یکی ـ دو ماه ، دیگر از خانه سر و صدا بلند نمی شود ، چیزی به سَمت هم پَرت نمی شود .
ـ نتیجه یکی است :
چه مُهرۀ خَر ، چه دعانویسی ، چه مشاوره
در هر سه مورد ظاهرِ امر آن بود که تأثیری در دیگری به وجود آید . یا دیگری خُنثی شود . در صورتی که در عمل رویِ خودمان کار کردیم .
ظاهرِ امر آن بود که با مُهرۀ خر ، دیگری را خر پنداشتیم و با گفتن « شَ » او را آرام کردیم . در فکرِ ما سرِ پیکان به سمتِ او بود امّا عملاً اَفسارِ خرِ درونِ خودمان را گرفتیم که شروع به عَرعَر نکند ، چون وقتی یک خَر عَرعَر می کند ، اگر خَر دیگر هم شروع به عَرعَر کند ، عَرعَرستان می شود ، پس باید به خرِ وجودمان « شَ » می گفتیم تا آرام بگیرید و خرِ درونِ فردِ مقابلمان را تحریک نکند .
در شکستنِ طلسم ، عملاً با مراقبت بر نماز و هوشیاری بر زمان و حواس جمعی ، مواظبت کردیم که دعا و خواستۀ خودمان را با خیس کردن از بین نبریم ، دنبال بودیم که فُرصتهای شغلی را از دست ندهیم ، حرفهایی که دیگران را از ما میرانَد بر زبان نیاوریم . ما ششدانگِ حواسمان را جمع کردیم .
در مشاوره ، با خوردنِ چایِ سبز یا قِرقره کردنِ آن ، زبان و دهان و دستمان را بستیم ، نه حرفی و نه شیئی به سمتِ طرفِ مقابلمان پَرتاب نکردیم . در واقع صبر کردیم و ظفر یافتیم ! و به جای کُنترلِ دیگری ، خودمان را کنترل کردیم . خودکُنترلی نامِ دیگر « تقوا » است !
امروز با هم به میانِ باغهای فرومد می رویم ، دوربین دستِ « دکتر مهدی شاهرخ » است ، آنچه از نگاهِ تیزِ او غایب نمی ماند ثبت می شود و من مختصر توضیحی می دهم . با ما همراه باشید .
این باغها از « محلۀ جنان » است . از دور « مزار کوچۀ بالا » هم دیده می شود از دو زاویه ،
یکی کوه گر دیده می شود ، دیگری کوه بشاورود
اینها « خَویر » است ، خویر یا جالیز ، از آنجا که آب هست ولی کم هست ! یک قطعه زمینِ کشاورزی با فاصله های مناسب مرزبندی می شود تا بهتر آبیاری شود .
در این خویرها « جُوْ » کاشته شده است .
این خویرها هم « سبست » یا « یونجه » است .
( سویسی sivisy یا سیبیسی sibis?y و سیس آباد sisabad نزدیکِ مشهد
بدونِ تردید واژه سبست یا سپست مخفّف اسپست پهلوی به معنی« اسب می خورد » یا خوراکِ اسب که اسم گیاهی است به صورتِ ابدال شده وجود دارد زیرا در لهجۀ مشهدی یونجه سبیس sibis یا سیبس sibis و sivis تلفّظ می شود و وجود یونجه زارهای شاداب و مفصّل در این دو آبادی حکایت از استعداد به عمل آمدن یونجه می کند . [ و سویز نزدیکِ بهمن آباد و مزینان ] )
مقدّمه در وجه تسمیّۀ آبادیهای خراسان ، تقی بینش ( 6 صفحه - از 385 تا 390 )
مجموعه زبان و ادبیّات ، یغما ، یادنامۀ یغما »
اینجا « امبارگاه » یا « انبارگاه » است ، انبارِ کودِ حیوانی ، اینها را می بَرند در خویرها پَهن می کنند .
مثل اینجا ، که کودِ حیوانی در خَویر پَهن شده است .
این « جویِ نهال » است ، نهالِ فلفل ، که محصولش برداشت شده است .
اینها « خلَشه » است ، همان چوبهای باقیماندۀ نهالِ فلفل . برای تنور خوب است .
اینجا « سرِ برقِ جوی » است . جوی اصلی در میانِ باغ که از آن آب به خویرها قسمت / منشعب می شود . سر هر خویر ، دو سنگِ ثابت کار گذاشته می شود و بینِ آن دو سنگِ ثابت ، یک سنگِ متحرّک هست که با گذاشتنِ آن برق را می بندند و با برداشتنش برق را باز می کنند . برای بسته شدنِ برق ، مقداری خاک یا پارچۀ کُهنه هم لازم است تا دَرزها گرفته شود .
به جای سنگ این روزها از کِشُوْ استفاده می شود . که آبیاری با آن راحت تر است .
این « غال موش » است . سوراخی که موش کَنده و آب در آن افتاده و به جای آنکه زمینِ زیر کِشت آبیاری شود ، آب هرز می رود .
دنیای تزاحم یعنی همین !
موش در اینجا زندگی می کند او به کشاورز کاری ندارد ، در زیر زمین کانال می کَنَد ، تا کِرمهای داخلِ زمین به محضِ اینکه داخل کانال افتادند یا هنوز نصفِ بدنشان داخلِ زمین و نیمۀ دیگر در کانال آویزان شده ، موش شکار کند و شکمش را سیر کند . امّا آب به داخلِ آن غال / غار / سوراخ / کانال می افتد و کانال را بزرگتر می کُند ، یک وقت کشاورز متوجّه می شود که می بیند چقدر آب هَدر رفته است .
چون آب در سوراخِ موش افتاده و خانه خراب شده ، موش فرار می کند ، کشاورز هم با بیل دنبالِ موش که او را بکُشد که چرا زمین مرا خراب کرده ای ؟!
موش هم زبان ندارد که بگوید : تو چرا مرا خانه خراب می کنی ؟ خانه ام را خراب کرده ای بس نیست ، جانم را هم با بیل می ستانی ؟
این ابزار « به جا گر » است با آن علفهای هَرز را « وَجین » می کنند ، هَرز که نه ، علفهایی که ما خواصِّ آنها را نمی دانیم یا اگر می دانیم جایشان اینجا نیست . پس هر علفی باید در جایِ خود باشد . ولی اینها خودرو هستند و سر بر می آورند که زندگی کنند امّا نمی شود . مثلِ همان سوراخِ موش !
درخت هم می میرد حتّی اگر کنارِ جویِ آب باشد ، هر چیزی یک عُمری دارد . آن وقت « ریشه » اش یک جا می ماند و
« تنه » اش یک جایِ دیگر ! البتّه این ریشه و تنه مرتبط با هم نیستند .
بعضی تنه ها برای « گَزَه » به کار می رود یعنی پایه و حَمایل برای درختانِ دیگر از جمله درختِ انگور .
درختِ انگور راحت رویِ این « گَزَه » ها « لَم » میدهد یا « لمبر » می اندازد !
زمین شُخم می خواهد ، مَرز می خواهد ، آب می خواهد ، وَجین می خواهد و ... اگر رهایش کنی ،
مثل زمینهایی می شود که صاحبانش مُرده اند و وارثانش به آن رسیدگی نمی کنند .
آن موقع « زیل / خار » سبز می شود .
می گویند : اگر خار کاری sAمن ندروی ، خار را لازم نیست بکاری ، خودرو است ، خودش سبز می شود . شما وقتی چیزی به درد بخور نکاری ، ممکن است هر چیز به درد نخوری میدان پیدا کند تا سر برآورد !
این هم از درسِ امروز ! از باغ و صحرا و عکس و دوربین و گشت و گذار و تکنولوژی آموزشی و ...
ای فرومدیهایی که کارتان در فضایِ مجازی pastecopy و forward شده ، کمی هم تولیدِ محتوا داشته باشید ، دست از این همه کارِ تکراری و بی محتوا بردارید ! می بینید از چه چیزهای ساده می توان برای فرومد مطلب تهیّه کرد !
امروز صبح « چاروق » هایتان را بپوشید تا در میانِ باغهای فرومد سَری به « چروق » ها بزنیم ، چروقها یا همان کارگاههای شیرۀ انگور که در کنارِ آب یا استخر یا حوضها ساخته می شد . باغِ چروق در کلاته یا چروقِ کنارِ استخر خیرآباد ، یا چروقِ باغ حاجی رمضان همّتی که مردم بارهای هیزمهایشان را برای نوبت به صفّ می گذاشتند ، چروقِ کنارِ حوض سعید یا چروقِ کنارِ استخر سفید و ... در ایران بعضاً روستایی به نامِ چروق داریم . شاید ساختارِ آن روستا بر محوریّت چروق بوده ، یعنی ابتدا یک چروق در باغی یا کلاته ای ساخته شده کم کم اطرافِ آن خانه ساخته شده است .
از دور یک نفر را می بینیم که پاهایش را در جویِ آب می شُویَد ، دیگری او را بر پُشتِ خود سوار می کند و داخلِ چروق می بَرد ، نزدیک که می شویم صدایی می آید ، شما می شنوید ؟! گوش نه ، دل بیندازید ، می شنوید ؟! داخلِ چرق می رویم ، همان مَرد که پاهایش را در جویِ آب می شُست ، داخلِ حوضچۀ پُر از انگور است و آنها را لگد می کند ، عجبِ صدایی ؛ چرق ! چرق ! چرق ! چرق ! چرق !
نزدیکِ زنگ مدرسه است ، باید زودتر برگردیم . به دبیرستان سمیّه می رسیم ، از راه رسیده دانش آموز من خانم مرضیّه صالحی می گوید : اجازه آقا ! من یک مطلبی نوشته ام اجازه هست بخوانم ؟
می گویم : بخوان .
................................................................................................................
چروق ( کارگاههای شیرۀ انگور )
مرضیّه صالحی
انگورهای کوهی ، دیوانه ، سیاه ، انگورهایی هستند که در فرومد برای شیره گرفتن بیشتر استفاده می شود و از بقیّۀ انگورها شیرین ترند .
پس از چیدنِ انگورها آنها را رویِ هم انبار می کنند و خوشه خوشه آنها را وارسی می کنند که اگر دانه ای خراب یا مَویز شده داشته باشد جُدا کنند . مویز اگرداخلِ خوشه ها باشدآبِ انگور را به خود می کشد .
پس از تمیز کردنِ خوشه ها از ضایعات ، آنها را داخلِ حوضچه ای می ریزند حوضی که راهِ خروجِ آب از کَف داشته باشد . بعد شخصی پاهایِ خود را شُسته ، داخل حوض رفته و انگورها را لگد می کند .
الآن از چکمۀ تمیز برای لگد کردن استفاده می کنند . آبگیری که تمام شد ، مقداری از آبِ انگور را با خاکِ رُس ( خاکِ سُفالگری ) مخلوط کرده و داخلِ لِوِر ( دیگِ بزرگ ) می ریزند . تقریباً به اِزای هر بیست کیلو آبِ انگور یک کیلو خاک می ریزند برای شیرینتر کردنِ شیره و قوامِ آن .
در فرومد چند تا « چروق » شیره وجود داشته در خیرآباد رو به روی چنارها چروقِ شیره بوده در باغهای کلاته یکی بوده در محلّه های بالا را نمی دانم کجاها بوده . [ ولی معمولاً چروغها در باغهایی که نسبت به باغهای دیگر مرکزیّت داشته و کنارِ آب یا استخر بوده ، ساخته شده است . ] در قدیم مردم انگورها را در همان باغهایشان که نزدیکِ این « چروق » ها بوده برای شیره گرفتن می بُرده اند و نوبتی بوده . تا صبح سرِ لِور شیره بیدار بوده اند همراهِ شبچَره و قلیانی و بساطِ تریاکی / شیره ای ( شیره در شیره !! )
خاکِ رُس را از راهِ علی آباد نزدیکِ « قبر ترکمو / ترکمن » می آورده اند چون خاکِ تمیز و آفتاب خورده و قرمزِ کمرنگ بوده است .
بعد از اینکه شیره جا افتاد از سرِ آتشگاه برداشته وکناری می گذارند تا کمی خنک شود آن گاه شیره را از پارچه ای نازک عبور می دهند تا هر چه خاک تهِ آن مانده داخلِ این پارچه بماند . [ یعنی پارچه حُکمِ صافی را داشته است . ] در قدیم که همه چیز برای مردم ارزش داشته این خاک را دور نمی ریخته اند ، پارچه را به جایی آویزان کرده و ظرفی زیرِ آن قرار داده تا آبِ باقیماندۀ این گِل داخلِ آن ریخته شود . می گویند آبِ حاصل از این گِل شیرین تر از خودِ شیرۀ انگور است . گاهی این آب را داخلِ شیره بر می گرداندند . گاهی هم با کمی شیره رویِ اُجاق قرار می دادند و « بِه » یا « بادمجان » ریز نشدۀ بدونِ کُلاه را داخلش می انداختند . اوّل « به » چون دیرپز بوده و آخِر سر هم « بادمجان » . این « به » و « بادمجان » را عموماً برای عصرانه یا صبحانه مصرف می کرده اند .
« مَلوسی » یکی دیگر از غذاهایی است که با شیره درست می شود . آرد را با کَره یا روغنِ حیوانی تَفت داده و شیرۀ انگور و گردویِ خُرد شده و کمی کُنجد به آن اضافه کرده مرتّب هم زده که تَه نگیرد بعد که مثلِ حَلوا خودش را گرفت و کمی سِفت شد از رویِ حرارت برداشته داخلِ بُشقاب ریخته تا سرد وآمادۀ خوردن شود .
ماست و شیره : ماست را با شیرۀ انگور مخلوط کرده به عنوانِ یک غذا در وعده های مختلفِ غذایی خورده می شده و می شود .
سُسِ : شیر برنج را بدونِ نمک می پزند و در بُشقاب کشیده تا سرد شود موقعِ خوردن از شیره انگور به عنوانِ سُسِ این غذا استفاده می شود . اگر دقّت شود شیره چون طبعِ گرمی دارد همراه با غذاهای سرد برای از بین بُردنِ سردی غذا استفاده می شود .
حلوای شیره : از شیرۀ انگور ، سفیدۀ تخم مُرغ ، کُنجد ، گردو و گیاهی به نام پَریاس ، درست می شود . شیرۀ انگور را با سفیدۀ تخم مرغ و کمی پریاس داخلِ ظرف مخصوص مخلوط کرده و با « کبچه / کفچه / کفگیر بزرگ » مرتّب هم می زنند این کار را باید کسی انجام دهد که نیرویِ بدنی خوبی داشته باشد .
به قولِ فرومدی ها « روغنی گاو و گوسفند بخوردَه بَشِه » آنقدر باید هم زده شود « کبچه بزنی » تا رنگِ این مواد سفید شود ، درآخِر گردوی خُرد شده و کُنجد را ریخته و روی سُفره ای که آردپاشی شده با ملاقه از این مخلوط برداشته و به اندازۀ یک کلوچه ریخته شود تا سرد شود و خودش را بگیرد بعد شخصی که سفارش داده کلوچه ها را می بَرد . ( مادرم این حلواها را در مَجمعه ای که آرد داشت داخلِ آردها قرار می داد خارج از یخچال داخلِ انباری رویِ یک پیت ) این حلواها هم فقط داخلِ آرد قوام یافته و به شکلِ کلوچه است اگر خارج از آرد حتّی در فریزر و یخچال هم که باشد وا میرود و چسبندگی خودش را از دست می دهد .
ماندگاری طولانی مدّتی دارد فقط باید داخلِ آرد در محیطِ خشک و بدونِ رطوبت باشد .
در تابستانها آبِ سرد داخلِ شیرۀ انگور می ریخته و به عنوانِ « شربت » می خورده اند . [ مثلِ سَن ایچ های امروزی ـ البته در زمستان « برف و شیره » هم مزّه می داد . ]
« اَرده » را با شیرۀ انگور مخلوط می کنند و در وعده های غذایی می خورند .
امروزه دیگر خبری از چروق ها نیست ، فقط آثارِ خرابی شان بر جای مانده است . ( ما داخلِ حیاطمان حوض داشتیم موقع شیره گرفتن آبِ حوض را خالی می کردیم و بعد از اینکه کارِ ما تمام می شد همسایه ها به نوبت برای آبگیری می آمدند سالِ بعد باز نوبتِ همسایۀ دیگر بود که آبِ حوضش را خالی کند و ما آنجا ببریم . )
دیگر انگورِ فراوانی نیست که شیره بگیرند اگر هم باشد در منزل این کار را انجام می دهند . حالا کمتر از خاکِ رُس استفاده می شود بدونِ این خاک ، شیره ها شیرین است ولی انگار آن خاکها خواصِّ دیگری غیر از قوام بخشیدن یا شیرین تر کردن داشته اند که من نمی دانم .
[ گویا افزودن خاک ، شیره را تصفیه می کند طوری که باعثِ جمع شدنِ موادّ و ذرّات سبک و ریز به صورتِ کف در بالا و موادِّ سنگین به همراه خاک در کفِ ظرف می شود . شیره را حدودِ ۲ تا ۳ ساعت به حال خود رها می کنند تا موادِّ زایدِ آن کاملاً جُدا شود همچُنین افزودنِ خاک باعثِ از بین رفتنِ باکتریهای مضرِّ موجود در شیره شده و در اصطلاح شیره را شیرین می کند . ]
حَندق / خندق / حَنطال / گودال
حیاطِ ما در فرومد کنارِ « کالِ دروازه » است ، یعنی من از کودکی با « کال » آشنا بوده ام .
« کال » چند معنا دارد :
ـ میوۀ نارس ، به قولِ فرومدیها « قِر / غِر »
ـ درختی است بی حاصل مثلِ سپیدار ، سپیدار اگر چوبش به درد می خورد ، درختِ کال تنه اش هم کَج و معوج است .
ـ « مَسیل » یا همان گُذرگاهِ سیل
شاید بدان دلیل به « گُذرگاهِ سیل » ، « کال » گفته اند چون معمولاً قابلِ کِشت و زَرع نیست ، زمین و زمان اجازه نمی دهد ، زمینش حاصلخیز نیست و اگر بوته ای هم در آن رویش کند ، در یورشِ سیل اَمان نمی یابد !
با « سیل » هم آشنایم ، با شُتُرَک زدنِ سیل ! آن وقتها به تماشایِ سیل می رفتیم . با اینکه گاهی در همین « کالِ دروازه » سیل می آمد ولی سیلِ « کالِ شهرستان » دیدنی تر بود . ما برای دیدنِ سیل به کنارِ کالِ شهرستان می رفتیم ، کالِ شهرستان بزرگ و پَهن بود ، آن وقت هنوز بر « گُذرِ سیل » خانه نساخته بودند تا کال را به سمتِ شهرستان هدایت کنند و هر بار که سیل می آید مقداری از پیشینۀ تاریخیِ ما را با خودش ببرد ! سیل حتّی در گودالِ دورِ شهرستان می اُفتاد و به ما می آموخت که دورِ این قلعه علاوه بر اینکه بُرج و بارو داشته ، خندق هم داشته تا دسترسی به آن آسان نباشد .
گاهی بعضی از کوچۀ بالا هم برای دیدنِ سیلِ کالِ شهرستان می آمدند . سیلهای بزرگ اوّل در کالِ شهرستان بود ، بعد در کالِ حوض در کوچۀ بالا بعد در کالِ دروازه .
بعدها برای من این پرسش رُخ داد که : چرا در انتهای کالِ دروازه باغ هست و این سیل به میانِ باغها می رود و خرابی به بار می آورد ؟
یک سال سیل آمده بود و تیرهایِ منیدریها را تا « غالی خی یَوو / غارِ خیابان » آورده بود که بعد منیدریها آمده بودند یک سرِ تیر را به پهلویِ خر می بستند و سرِ دیگر روی زمین می ماند در واقع به دو طرفِ خر دو تیر می بستند و بدین نحو تیرهایشان را به روستایشان باز می گرداندند . از وقتی « سدِّ شیخ حسن جوری » ساخته شده دیگر چُنین داستانی رُخ نداده است .
انتهایِ « کالِ شهرستان » و کالِ کوچۀ بالا « تَهِ باز » نام دارد . امّا تَهِ « کالِ دروازه » باز نیست ، بسته است !
واقعاً پیشینیان و نیاکانِ ما عقلشان نمی کشیده که در « گذرِ سیل » باغ درست نکنند و هر سال در مَعرضِ سیل و آسیبِ آن نباشند ؟!
این پرسشی بود که باید من که « آشنا با کال » و « آشنا با سیل » بودم بدان پاسخ می دادم . یعنی فکرم در جستجویِ پاسخِ منطقی بود . تا اینکه به این نتیجه رسیدم در گذشته های دور « کالِ دروازه » محلِّ سیل نبوده است ! دلایلِ من هم اینهاست :
1ـ انتهای « کالِ دروازه » بسته است و باغهای کشاورزی با درختانِ کُهنسال دارد . اگر انتهایِ این کال ، باز می بوده و سیل در آن جَرَیان می داشته ، قابلِ کِشت و زرع نبوده ، و اگر نهالی هم می کاشتند ، سیل آن را با خود می بُرد و به ثَمَر نمی رسید .
2ـ از انتهایِ کال قدری بالاتر بیاییم به « غالی خی یَوو / غارِ خیابان » می رسیم . طبقِ گفتۀ سالمندانِ روستا ، از بُرج شمالِ غربی باغِ عربشاه به طرفِ حیاطِ آقای میری دیوار و حصاری بوده و آنجا محلِّ آمد و شد نبوده ، محلّ رفت و آمد مردم ، « دروازه » بوده است . آن دیوار ، سوراخِ کوچکی داشته که بچّه ها می توانسته اند از آن عبور کنند . پس وجودِ دیوار در گُذرِ سیل هم منطقی نیست ، اصلاً در گُذرِ سیل دیواری نمی ماند .
3ـ از همان پایِ دیوار تا جای دروازه نشان می دهد که کالِ فعلی تپّه بوده متّصل به تپّۀ قبرستان و بعدها آن قسمت خاکبرداری شده یا سیل راهِ خودش را باز کرده است .
4ـ بالاتر که بیاییم چندین سال پیش جایِ پُل ، سیل « دیوارِ ساروجی » را نمایان ساخته ، این دیوارِ ساروجی که اکنون همسطحِ زمین و پایینتر قرار گرفته به معنای آن است که دیوار به مثابۀ سدّی بوده و مانعِ ورودِ سیل بوده است . در نقشه ای هم از نزدیکِ شهرستان و مسیر همین دیوارِ ساروجی تا جای مسجد جامع به عنوان باروی قدیمی معرّفی شده است . یعنی روی همین جادّه که زمین سفت و سختی دارد .
در دیماهِ 1394 که برای لولۀ گاز کانال کَنده اند چون گُذر از آن دیوارِ ساروجی مشکل بوده ، مسیرِ کانال تغییر داده شده است .
پرسشِ بعدی این است که : لااقل در این صد سالۀ اخیر که در کالِ دروازه هم سیل می آمده است چطور آن باغها دوام آورده اند ؟
اینجاست که ما به ارزشِ « حَنطال » پی می بَریم .
پایین تر از پُل یعنی بعد از همین دیوارِ ساروجی ، سمتِ شرق که الآن حیاط است ، حَنطال یا حَندق یا خَندق یا گودالِ بزرگی بود که وقتی سیل می آمد به آنجا می رفت . رو به روی آن هم یعنی دقیقاً جلوِ حیاطِ عمو حسینِ من و بالاتر از حیاطِ ما گودالی بوده که والدینم چند بار برای من نقل کرده اند : یک سال که آنجا پُر آب بود ما جلوِ حیاط نشسته بودیم یکمرتبه همۀ آب فروکِش کرد . ( شاید کاریزِ کُهنه یا راهِ زیر زمینی آنجا بوده که موجبِ فروکش کردنِ آبِ خندق شده است . )
بالاتر از پُل گودالی بود . گودالها معروف به نامِ افراد بود که ابتدا از آنجا ماسه یا خاکِ رُس برداشته بودند یا در آنجا زیرِ آوارِ آمده و مُرده بودند . سمتِ راستِ آن یک گودالِ بزرگی بود که تا مدّتها آب داشت . بالاتر از آن یعنی پایین تر از « چاه پمپاژ آبِ قناتِ خیرآباد ـ شهرستان » هم خندقِ بزرگی بود که ابتدا آب به آنجا می رفت بعد گودالِ پایین تر ، وقتی آن پُر می شد و آب پَس می زد به گودالِ پایین تر می آمد و همین طور تا آنها پُر شود سیل بَند می آمد .
بالاتر از همه « گَوِ خشکزار » بود که مردم از آن خاکِ رُس برای بنّایی یا خُشکه ( کفِ طویله ) می بُردند .
این گودالها یا حَنطالها چه فایده داشت ؟
خُب جلوِ خرابی و آسیبِ سیل را می گرفت . آب جمع می شد و تا مدّتها آب برای مصرفهای مختلف وجود داشت . مردم گاو و اُلاغ خودشان را می آوردند و از آنجا آب می خوردند ، دخترها ظرفهایِ خودشان را برای شُستن به آنجا می آوردند ، برای گِلکاری هم از همانجا آب بر می داشتند . آب که به تَه می رسید برای افرادِ بی بضاعتی مثلِ ما حُکمِ گچ را داشت که مادرم یک سال با همان تَه ماندۀ استخر ، سقف و دیوارِ خانه را سفید کرد . آن سال ، عید خانۀ ما سفید بود ! آب که خُشک می شد و لایه ها / لاوه ها سِفت می شد حُکم خِشتهای بزرگ را می گرفت و مردم آنها را برای دیوارِ باغ و بهاربندِ خود می بُردند و در واقع حَنطال که با گلِ و لایِ سیل مقداری پُر شده بود دوباره جا باز می کرد و آماده برای سیلِ بعدی می شد .
خُب این حنطالها مانع از آن می شد که سیلاب به باغهایِ مردم خسارت وارد کند .
گویا باغدارها هیچ وقت فکر نکردند که گرفتنِ این گودالها و خانه ساختن در آنجا چه بلایی بر سرِ باغ و مزرعۀ آنها می آورد !
مثلِ اینکه جلوتر وقتی دیوارِ و بارویِ دورِ روستا پُر شده کسی به فکرش نرسیده چه خطری روستا را تهدید می کند . اکنون گاهی سیل خانه و جانِ مردم را تهدید می کند ، تا به حال چند بار سیل به خانۀ مردم افتاده ، یک بار که یک « سواری پیکان » را سیل از بالا آورد و دَمِ پُل گیر کرد و آب به میانِ روستا زد ، مردم به مسجد نبیّ اکرم پناه آورده بودند !
چند روزِ پیش ( 28 فروردین 1395 ) در فرومد سیل آمده ، در « کالِ شهرستان » و « کالِ دروازه » و « کالِ حوض » در کوچۀ بالا و کالهای این طرف و آن طرف تر ،
حتّی آبرفتهای داخلی مثلِ آبی که از تپّه های اطرافِ منبع آبِ شُرب سرازیر می شود یک سرِ آن به « گولی کیال » و یک سرِ آن از جایِ آرامگاه ابن یمین به سمتِ سرِ سنگ می رود .
سیلِ کالهایِ اطراف در جادّۀ « فرومد ـ کاهک » که نصفِ جادّه را خراب کرده ،
در جادّۀ فیروزآباد و شفیع آباد که به مزارع آسیب رسانده
و در داخلِ روستا هم جویِ قناتها و مزارع و ... را خراب کرده است .
سیل که می آید مردم می آیند به تماشا !
تماشا از « مَشی » است یعنی « دیدن در حالِ راه رفتن » . فلسفۀ مشّاء که شنیده اید ، چون ارسطو در حالِ راه رفتن ، فلسفه می گفته است !
ممکن است در یکی از این رفتنها برای دیدن ، سیل تماشاچیان را با خود ببَرد !
سیلی که از کوههای شمالی فرومد سرچشمه می گیرد تا به فرومد می رسد هر چه خاک و مَرتع و پوششِ گیاهی است با خود می بَرد ، در فرومد به باغها و مزارع و گاهی منازل سَرَک می کشد و آسیب می رساند و نهایت از فرومد که می گذرد باز هر چه پوششِ گیاهی است از سرِ راه بر می دارد و زمینها را شنزار می کند و سمتِ استربند و کلاته سادات را در پیش می گیرد در آنجا اگر به خانه ها آسیب نرساند ، مزارعشان را بی نصیب نمی گذارد . بعد راهی جادّۀ « تهران ـ مشهد » یا « شاهرود ـ سبزوار » می شود . جادّۀ را خراب و جانِ مسافران را به خطر می اندازد . تا اینکه برود در پَهندشتِ کویر و شوره زار لنگر بیندازد و نمَ نَمَک ! فرو رود .
آیا نمی خواهید فکری به حالِ این سیلِ خانمانسوز کنید ؟!
اعضای محترمِِ شورایِ اسلامی ، دهیارِ گرامی ، فرماندارِ محترمِ میامی ، استاندارِ گرامی سمنان و همۀ مردمِ خداجویِ این دیار ، سیل هر سال حادثه می آفریند !! نمی خواهید چاره ای بیندیشید ؟!
من یک پیشنهاد دارم : حنطالها را دریابید .
با نظرِ کارشناسی در جایی مناسبِ ، بالاتر از فرومد گودال بزنید ، تصویب کنید کسانی که ماسه برای فروش می آورند فقط از همان جاهای مشخّص ماسه بردارند ، در زمانِ مناسب یکی ـ دو هفته حتّی شده هر سال یک ماه با دستگاههای مکانیکی مثلِ لودر و ... همان قسمتها را خاکبَرداری کنید . آن وقت سیل که بیاید در همان « سیل بندها » می افتد و از سرازیر شدن به سمتِ فرومد جلوگیری می شود ، جلوِ فرسایشِ خاک گرفته می شود ، پوششِ گیاهی محفوظ می ماند ، آبهایِ جمع شده در خندق در زمین نفوذ می کند و قناتها بهره می بَرند ، جادّه هم خراب نمی شود .
آیا بهتر نیست ؟
صاحبانِ قناتها در این امرِ خیر شرکت کنند تا باغهایشان خراب نشود و قناتهایشان پُر آب تر شود .
محیطِ زیست و منابعِ طبیعی علاجِ واقعه را قبل از وقوع کنند . جلوِ فرسایشِ خاک و از بین رفتنِ پوششِ گیاهی و آسیبِ زیست محیطی را بگیرند .
مسئولانِِ راه و ساختمان و مسئولانِ جادّه های روستایی به جایِ « تعمیرِ جادّه ها و هزینه های گزاف بعد از خرابی » به فکرِ راهِ حلِّ بهتری باشند .
مسئولانِ پرداختِ خسارات ، جلوِ خسارت را بگیرید .
دهیار و فرماندار و استاندار در فکرِ آسایش و امنیّت خاطرِ مردم باشند و ...
اگر این پیشنهاد خوب نیست ، شما پیشنهادِ بهتری بدهید .
عکسها و فیلمهای مربوط به سیل 28 / 1 / 1395 را آقای اکبر عبّاسی برای خطّۀ فریومد / فرومد فرستاده است .