عکسهایی از خطّه فریومد / فرومد

زیر مجموعه وبلاگ خطّه فریومد / فرومد ( تاریخی ، علمی ، فرهنگی )

عکسهایی از خطّه فریومد / فرومد

زیر مجموعه وبلاگ خطّه فریومد / فرومد ( تاریخی ، علمی ، فرهنگی )

خواندنیهای بهار 1397

کتاب « اسلام میانِ حقیقت و تجربۀ تاریخی » نوشتۀ عبدالمجید شرفی با ترجمۀ عبدالله ناصری  216 صفحه دارد که در فروردین ماه 1397 مطالعه شد .

بحثِ این کتاب پیرامونِ « آنچه هست » و « آنچه باید باشد » یا « آنچه بوده است » دور می ­زند . اینکه فقه ، اصول فقه ، تفسیر ، حدیث ، علمِ کلام ، تصوّف چقدر ما را از حقیقت دور کرده است .

 

 

کتاب « چرا درمانده ­ایم ؟ » نوشتۀ حسن نراقی 160 صفحه دارد که در فروردین ماه 1397 مطالعه شد .

در این کتاب هفده معضل جامعه موردِ بررسی و مداقّه قرار گرفته است : مقدّمه ، با تاریخ بیگانه ­ایم ، حقیقت ­گریزی و پنهان ­کاری ما ، ظاهرسازی ما ، قهرمان­پروری و استبدادزدگی ما ، خودمحوری و برتری جویی ما ، بی ­برنامگی ما ، ریاکاری و فرصت­ طلبی ما ، احساساتی بودن و شعارزدگیِ ما ، ایرانیان و توهّم دائمی توطئه ، مسئولیّت­ ناپذیری ما ، قانون­ گریزی و میلِ ما به تجاوز ، توقّع و نارضایی دائمی ما ، حسادت و حسدورزی ما ، صداقتِ ما ، همه چیز دانی ما ، و نمونه­ هایی دیگر از خُلقیاتِ ما ، و امّا « سخنِ آخِر » .

 

خاطرات یک مترجم از محمّد قاضی اوّلین کتابی است که در فروردین 1397 مطالعه­اش به پایان رسید . این کتاب 450 صفحه­ ای بسیار خواندنی و جذّاب است به گونه ­ای که در روز اوّل 200 صفحۀ آن را خواندم .

« در پنجمین سالی که به استخدام سازمان برنامه و بودجه درآمده بودم ، دولت وقت تصمیم گرفت برای خانوارها کوپن ارزاق صادر کند .

جنگ جهانی به پایان رسیده بود امّا کمبود ارزاق و فقر در کشور هنوز شدّت داشت . من به همراه یک کارمند مأمور شدم در ناحیۀ طالقان آمارگیری کنم و لیست ساکنان همه دهات را ثبت نمایم .

در یک روستا کدخدا طبق وظیفه ­اش ما را همراهی می ­نمود .

به امامزاده ­ای رسیدیم با بنایی کوچک و گنبدی سبز رنگ که مورد احترام اهالی بود و یک چشمه باصفا به صورت دریاچه ­ای به وسعت صدمتر مربع مقابل امامزاده به چشم می ­خورد .

مقابل چشمه ایستادیم که دیدم درون آب چشمه ماهیهای درشت و سرحال شنا می ­کنند . ماهی کپور آنچُنان فراوان بود که ضمن شنا با هم برخورد می­ کردند .

کدخدا مرد پنجاه ساله دانا و موقّری بود ، گفت : آقای قاضی ، این ماهی­ها متعلق به این امامزاده هستند و کسی جُرأتِ صید آنان را ندارد . چند سال پیش گُربه ­ای قصد شکار بچّه ماهی­ها را داشت که در دَم به شکل سنگ درآمد ، آنجاست ببینید .

سنگی را در دامنه کوه و نزدیکِ چشمه نشان داد که به نظرم چندان شبیه گربه نبود .

 امّا کدخدا آنچُنان عاقل و چیزفهم بود که حرفش را پذیرفتم . چند نفر از اهل دِه همراهمان شده بودند که سر تکان دادند و چیزهایی در تأیید این ماجرای شگفت انگیز گفتند .

شب ناچار بودیم جایی اُتراق کنیم . به دعوتِ کدخدا به خانه ­اش رفتیم . سُفرۀ شام را پَهن کردند و در کنار دیسهای معطّر برنج شمال ، دو ماهی کپور درشت و سُرخ شده هم گذاشتند .

ضمن صرف غذا گفتم : کدخدا ماهی به این لذیذی را چطور تهیّه می ­کنید ؟ به شمال که دسترسی ندارید. به سادگی گفت : ماهی های همان چشمه امامزاده هستند !!! لقمه غذا در گلویم گیر کرد .

حال مرا که دید قَهقَه ای سر داد و مفصّل خندید و گفت : نکند داستانِ سنگ شدن و ممنوعیّت و اینها را باور کردید؟!!

من از جوانی که مسئول اداره ده شدم اگر چُنین داستانی خَلق نمی ­کردم که تا به حال مردم ریشۀ ماهی را از آن چشمه بیرون آورده بودند . یک جوری لازم بود بترسند و پنهانی ماهی صید نکنند .

در چهرۀ کَدخدا ، روحِ همۀ حاکمانِ مشرق زمین را در طولِ تاریخ می­ دیدم .

مردانی که سوار بر ترس و جَهل مردم حکومت کرده بودند و هرگز گامی در راهِ تربیت و آگاهی رعیّت برنداشته بودند .

حاکمانی که خود کوچک ­ترین اعتقادی به آنچه می ­گفتند نداشتند و انسانها را قابل تربیت و آگاهی نمی ­دانستند . »

خاطرات یک مترجم ، محمّد قاضی ، ص 244

 

کتاب « سه گفتار در غلوپژوهی » نوشتۀ جویا جهانبخش 296 صفحه دارد که در فروردین ماه 1397 مطالعه شد .

گفتار اوّل در بارۀ عبارتِ « نَزّلونا عَنِ الرُّبوبیّةِ و قولوا فی حَقّنا ما شئتم ! » که از قول ائمّه گفته شده : فقط ما را خدا نپندارید هر چه خواستید در موردِ ما بگویید ! که نویسنده ، آن را حدیثی ساختگی دانسته ­است .

گفتار دوم در بارۀ « علمِ امامان در اصولِ کافی » است که نویسنده آن را مقیّد دانسته نه مطلق . یعنی علمِ ائمّه محدود و در موردِ دانشِ دین است نه هر دانشی .

گفتار سوم در بارۀ میراثِ جابر بن حیّان است که نویسنده گفته است : جابر در کُتب رجالی جزو شاگردانِ امام صادق (ع) نیست ، افکار جابر با مذهبِ شیعه هماهنگ نیست ، منظور از کیمیا بیشتر بحثِ عرفانی است نه شیمی و ... .

* * *

کتاب « ... » در خارج از ایران نوشته شده ، نویسنده آن را در 52 صفحه نوشته که در فروردین ماه 1397 مطالعه شد . در این کتاب سعی شده مطالب مستند باشد و به صورتِ نقد است امّا نه شیوۀ علمی رعایت شده نه ادبِ سخن گفتن

 * * *

کتاب « سفرنامۀ ابن جُبَیر » ترجمۀ پرویز اتابکی 424  صفحه دارد که در اردیبهشت ماه 1397 مطالعه شد .

ابن جُبَیر در قرن ششم می­زیسته و مشاهداتش مربوط به آن زمان است او از قرناطه راهی سفر حجّ شده و دو سال و نیم طول کشیده تا برگشته ، از طریقِ دریا رفته و بیشتر راهها را در خشکی برگشته است . او جاهای دیدنی را به زیبایی وصف کرده و هر جایی برایش تازگی خاصّی داشته و بیشتر جاها با روحیّۀ شاد و امیدوار بوده است . به طبیعت هر جا نظر مخصوص داشته و آثار باستانی و مساجد و بازارها توجّه او را به خود جلب می ­کرده است . در پای درسِ دانشمندان می ­نشسته و به دیدارِ بزرگانِ دین می ­رفته و در هیچ جا به دیدار پادشاهان و امیران نرفته است مگر آنکه در مراسمِ عمومی که مواجه می ­شده ، آیا او را نمی ­پذیرفته ­اند یا روحیّۀ ملاقات با آنها را نداشته است ؟  

 

کتاب « معنای متن » نوشتۀ نصر حامد ابوزید ترجمۀ مرتضی کریمی ­نیا 584  صفحه دارد که در اردیبهشت ماه 1397 مطالعه شد .

بخشهایی از این کتاب را در سال 1382 و 1386 خوانده بودم ولی در این ماه همۀ کتاب را از ابتدا تا انتها خواندم . محتوای کتاب رویکردی خاصّ به مباحثِ علوم قرآنی است .

 

کتاب « سفیر حقّ و صفیر وحی » نوشتۀ آیت الله منتظری 200 صفحه دارد که در اردیبهشت ماه 1397 مطالعه شد .

این کتاب پاسخی به دکتر عبدالکریم سروش است که از دیدگاهِ من در بعضی موارد خوب و در بیشتر موارد ضعیف عمل کرده است .

 

کتاب « هرمنوتیک غربی و تأویل شرقی » نوشتۀ تقی رحمانی 228 صفحه دارد که در اردیبهشت ماه 1397 مطالعه شد .

این کتاب 4 مقاله یا 4 فصل دارد :

1ـ عقلِ مذهبی

2ـ تلاش در راهِ درکِ معنای وحی و ختمِ نُبُوّت  

3ـ هرمنوتیکِ غربی و تأویلِ شرقی

4ـ رویکردِ هرمنوتیکی به متن ( دین )

 

کتاب « تأمّلاتی در قرائت انسانی از دین » نوشتۀ محمّدمجتهد شبستری  250 صفحه دارد که در اردیبهشت ماه 1397 مطالعه شد .

این کتاب حاوی 6 سخنرانی و 6 گفتگو است . بهتر است قبل از این کتاب ، کتابهای « هرمنوتیک ، کتاب و سنّت » ، « نقدی بر قرائت رسمی از دین » ، « ایمان و آزادی » از همین نویسنده مطالعه شود .

* * *

کتاب « ... » نوشتۀ ... 167 صفحه دارد که در خرداد ماه 1397 مطالعه شد .

این کتاب پاسخی به دیدگاههای شیعه است ، نام نویسنده مستعار است . تقریباً هشتاد درصد پاسخها مطلبِ جدیدی نداشت . نامِ کتاب نامناسب است ، تعریف نذر هم نادرست است . مطالبی که در موردِ اشعار حافظ نوشته شده خواننده را می­ رماند .

 * * *

کتاب « بیوگرافی و خاطرات یک خر  » نوشتۀ ... 130 صفحه دارد که در خردادماه 1397 مطالعه شد .

این کتاب حاوی 17 فصل است . و در ضمنِ داستان مطالبی چون احسان و انتقام و بخشش و ... را می ­آموزد .

خاطراتِ یک الاغ ( به فرانسوی : Mémoires d'un âne ) اثری از سوفی سگور در سالِ ۱۸۶۰ است . این رُمان در ایران برای اوّل بار تحتِ عنوانِ « خرنامه » توسّط اعتماد السَّلطنه در ۱۳۰۶ هجری قمری به روش اقتباس یا ترجمۀ آزاد به فارسی برگردانده شد و سپس محمود مصاحب آن را با عنوانِ «دفتر خاطرات یک خر» (۱۳۳۷) ، عنایت ‌الله شکیباپور با عنوانِ « الاغ سخنگو » (۱۳۵۵) ، محمّدحسین سروری با عنوان « خاطرات یک الاغ » (۱۳۸۲) و نیز سهیلا صفوی (۱۳۹۲) با همین عنوان اخیر آن را دوباره به زبانِ فارسی ترجمه کرده ­اند .

در کتابخانۀ فرومد این کتاب زیاد به چشمم می ­خورد ولی رغبت به خواندنش نداشتم چون عکس نداشت !

 

کتاب « متدلوژی تدبّر در قرآن  » نوشتۀ عبدالعلی بازرگان 288 صفحه دارد که در خردادماه 1397 مطالعه شد .

این کتاب حاوی 12 فصل است . که بیشتر آن در ماه رمضان همزمان با کتاب نظم قرآن مجلّد یک از همین نویسنده مطالعه شد .

 

« من چگونه اروین یالوم شدم » ( آخرین و شخصی ‌ترین کتاب اروین یالوم ) با ترجمه اعظم خرام 438 صفحه دارد . این کتاب را با همسرم همزمان خواندیم .

 * * *

دو کتاب را هم نخواندم یعنی مقداری از آن را مطالعه کردم و دیدم محتوای مفیدی ندارد کنار گذاشتم !

سالگرد آسمانی شدن دکتر علی شریعتی

 

سخنرانی دکتر شریعتی در مورد بیمارستان فریومد

 

[ بیمارستان فرومد ]

مسجدالنّبی یک پایگاه برای همه کارهای اجتماعی است . هر گوشه ­اش یک انسیتوسیون اجتماعی جا دارد . یک گوشه ­اش خیمة رُفَیـده است . رُفَیده زنی است که به دستور خود پیغمبر و در مسجد خود پیغمبر ، که معبد اسلام است ، یک خیمه رسمی زده و آنجا برای مداوا و بستری کردن بیماران و مداوای مجروحین جنگ مسئول می­ شود . سَعد بن مُعاذ که در جنگِ خندق نیزه خورده بود تا مدّتها در همانجا بِستری بود تا وقتی که مُرد . رُفَیده همراه چند زن مَدنی به دستور پیغمبر در خودِ مسجد یک مؤسّسه برای درمان و پرستاری بیماران داشت و این سنّت تا قرنهـا در اسلام ادامه داشت . من در دیوان ابن ­یمین فریومدی ، مدّاح حاکم سبزوار ، دیدم که در مدحی که از علاءالدّین ـ حاکم سبزوار ـ می ­کند ، می ­گوید : در « فـرومـد » ( قصبه بزرگی است که الآن هم هست ) بـاغ تو ( علاءالـدّین در « فرومد » که یک ده ییلاقی در نزدیک سبزوار است ، باغی و بیمارستانی داشته ) مثل بهشت است ، مثل خُلد است و آنجا بیمارستانی داری . بعد شروع می­ کند به تعریف از بیمارستان و می ­گوید : دختران دوشیزه را ، آنها که چون فرشتگانند ، در پرستاری بیماران گُماشته ­ای . 

وقتی که یک ده کوچک دور افتاده نزدیک سبزوار در قرن 7 و 8 ، بیمارستان نرسینگ رسمی داشته باشد ، مسلّم است که در ری ، طوس ، بَلخ ، بُخارا و بغداد بیمارستانها به چه صورت بوده است . آن وقت ایرانی روشنفکر است که می ­بینیم اینجا با تَنبور و بوق و کرنا ، فلان زن آمریکایی را در جنگ بین ­الملل اوّل به آسمان می ­رساند ، و او چشمش را می ­گیرد ، که پرستاری را اوّل بار در دنیا ایجاد کرده است . خوب به تو چه ؟! و آن وقت آن فرد دیگر را ، که از نظر بینش اجتماعی سنّتی است ، می ­بینیم که با این عمل ؛ یعنی پرستاری زن از بُنیاد و ریشه به هر شکلی مخالفت می ­کند و اسمش را هم دین می­ گذارد . بعد این روشنفکر هم که داستان را این گونه می ­بینید ، او هم به اسم دین به آن حمله می ­کند و دین را به این صورت تلقی می ­کند .

می ­بینیم که چگونه همه مسایل در هم و برهم می­ شود و بعد در این بین چه چیزها پایمال می ­شود و چه استعدادهای بزرگ با تعصّبهای سنّتی که نامش دین است قربانی می ­شود و چه ارزشهای بزرگ مذهبی و اسلامی به نام روشنفکری و مبارزه با سنّت قربانی می ­شود .

[ مجموعه آثار 21 / زن ، دکتر علی شریعتی ، انتشارات چاپخش ، چاپ پنجم ، ص 228 ] 

[ بیمارستان فرومد ]

بیگانگی با خود [ باعث می ­شود ] که ما خودمان عُرضه تحقیق نداشته باشیم و ببینیم اروپایی چه تحقیق کرده و نتیجه کار آنها را ترجمه کنیم و این ، نمونه بدبختی ماست .

در تمام ایران برای بُنیانگذاری پرستاری ، [ حَرَکت ] مادام نایتینگِل را جشن می ­گیرند و او را به عنوان بُنیانگذار پرستاری می ­شناسند ، در صورتی که اگر محقّـق باشیم و کتاب دیوان ابن ­یمین را در زمانی که علاءالدّین حاکم سبزوار بوده و ابن­ یمین او را مدح می­کرده ، بررسی کنیم ، می­ بینیم ابن ­یمین از بیمارستانی در « فرومد » که منطقه خوش آب و هوایی از قُراء و قَصَبات سبزوار است ، بحث می­ کند و از دختران دوشیزه را که برای پرستاری بیماران و تیمار مریضان استخدام و به کار مشغول شده ­اند ، سخن می­ گوید . در این دیوان چُنین چیزی به این سادگی نوشته شده و معلوم می ­شود که سیستم پرستاری به وسیله دختران رایج بوده و در این قصبه ، هم بیمارستان و هم پرستار بوده است . امّا چون اروپایی است که نهادهای فنّی را ، تاریخ را ، علوم را و رشته­ های فنّی را به ما می­ شناسد ، تمام علوم از فرانسه ـ و گاهی از ایتالیا ـ شروع می ­شود و به یونان ختم می­ شود و ما هم اینجا مشغول شعر گفتن هستیم . این است طرز معرّفی شدن ما به اروپایی . چرا این طور معرّفی می شود ؟ چون اروپایی کار می­ کند و می­ خواهد سوار شود ، غارت کند و ارباب شود .

[ مجموعه آثار 28 / روش شناخت اسلام ، دکتر علی شریعتی ، انتشارات چاپخش ، چاپ سوم ، سال 1370 ، ص 538 ] 

امروز 25 خردادماه 1397

جمع مجدّد دیوان اشعار ابن یمین فریومدی

عید فطر مبارک باد

فوبیای تلفن

چند وقت پیش با یکی از دوستان صحبت می ­کردم من از ایشان تکدّر خاطر داشتم که چرا به تلفن جواب نمی­ دهد گفت : باور می ­کنی من « فوبیای تلفن » دارم ؟! چون سخنرانی آقای مصطفی ملکیان شروع شد صحبتمان ادامه نیافت ولی همانجا می ­خواستم بگویم : من « فوبیای تلفن » داشته ­ام ! بعد با خودم فکر کردم که این فوبیا از کجا آغاز شد ؟

سالِ اوّل دبیرستان در داورزن بودم ، آن موقع داورزن و صدخرو یک شماره تلفن داشت که به نوبت استفاده می ­شد یک روز از متصدّی مخابرات خواستم برایم شمارۀ یکی از دبیرستانهای سبزوار را بگیرد ، معاونِ مدرسه گوشی را برداشت گفتم : با سیّد مهدی میری کار دارم ، رفت او را از کلاس صدا زد و ما با هم صحبت کردیم این اوّلین تجربۀ تلفن زدنِ من است ، سالها بعد هم که تلفن به فرومد آمد باید شمارۀ موردِ نظر را به متصدّی مخابرات می­ دادیم تا او برایمان شماره بگیرد و صحبت کنیم .

احتمالاً تجربه­ های بعدی مربوط به دورانِ جنگ است که از اهواز و دزفول با والدین تماس می ­گرفتیم . بر خلافِ بچّه های ما که در آغوشِ ما که بودند با تلفن آشنا شدند .

اینکه دقیقاً این ترس یا هراس یا بهتر بگویم دلهُره از کِی و کُجا شروع شد نمی ­دانم ولی از محتوای یک پیامِ تلفنی هراس داشتم یا می ­ترسیدم آن خبر را بشنوم و دلم هُرّی بریزد پایین ! دلم خالی شود !

یک بار در دبیرستان آقای فضائلی به من گفت : بیا تلفن با شما کار دارد بعد به او گفتم : تو که می ­دانی پدرم مریض است این چه طور خبر دادن است ؟ از اوّل بگو فلانی با شما کار دارد !

یک بار دیگر به تاکسی تلفنی زنگ زدم که بیاید تا پدرم را به پیش دکتر ببریم ، من منتظر بودم که وقتی راننده برسد تماس بگیرد و ما از واحدِ مسکونی به پایین برویم . به محضی که تلفن زنگ زد ، دستانم لَرزید و با چاقویی که در دست داشتم تا میوه پوست کُنم ، دستم را بریدم !

در پسِ این دلهُره یک دلنگرانی بود تا اینکه چهار سالِ پیش روز 22 خرداد 1393 داشتم خاطراتِ خودم در سالِ سوم راهنمایی را که برای امتحاناتِ نهایی خردادماه به میامی رفته بودیم می ­نوشتم ، یکمرتبه تلفن زنگ زد ، آقای عبّاس مهربانی بود ، گفت : کُجایی ؟ خانه ­ای ؟ رانندگی نمی ­کنی ؟ شما باید امروز به فرومد بیایی ! پدرت حالش خوب نیست ، برای چهلم خاله ­ات به حسینیّه می­ رفته ، در بینِ راه حالش به هم خورده باید بیایی ! یعنی ...

چقدر از همین تلفنِ لعنتی می ­ترسیدم ! چقدر وقتی تلفن زنگ می ­خورد من دلهُره داشتم ، چقدر صدای زنگِ تلفن بی ­اختیار دستانِ مرا می ­لرزاند ، رَعشه بر من مستولی می­­ کرد ! امروز 22 خرداد 1397 چهار سال از آن تلفنِ لعنتی می ­گذرد !  

کار در باغ

 

 

 

 

 

 

 

 

 

درو جو ( خاطرۀ وارده )

درو جو

خاطرۀ وارده ـ مرضیّۀ صالح

یک روز خانۀ پیرزنی کوچه جنانی بودیم صحبت از درو شد

گفت : ما دوکلّه زمین بزرگ داشتیم هر کدام ۹ ـ ۱۰ تا خویر بلند قد داشت آن سال پدر ومادرم بیمار بودند ونتوانسته بودند که کار درو را انجام بدن

پدرم غصه می خورد که جوها دارن کله میکنن..

می خواست دروگر بگیرد تا درو کنند ولی پولی هم در بساط نداشت من آن موقع دختری دوازده سیزده ساله بودم گفتم : بابا غمت نباشه خودم درو می کنم پول دروگر را بده به خودم

گفت : نه کار تو نیست باباجان تا تو بجنبی جوها از بین میره ، همه درو کردن

گفتم : از فردا شروع می کنم ، تا دو روز وقت بده اگه راضی نبودی دروگر بگیر

بالاخره راضی شدند ، ساعت ۶صبح می رفتم تا ۱۰ ، آب و روزِبَنی با خودم می بردم ، غروب هم ۴ می رفتم تا ۷ ، تا یک هفته تو خویرها می پَلقیدم تا تمام شد

وقتی پدرم دید دست به پشتم زد و گفت : خیر از جوونیت ببینی ، روسفیدم کردی

من که با تعجّب به حرفهایش گوش می دادم در ذهنم باغ خودمان را تصوّر می کردم

آخر باغِ ما ( البتّه اجاره ای بود ) مثل باغ این بنده خدا بزرگ بود داشتم فکر می کردم چه طور تنهایی تو اون سن کم  تونسته این همه رو درو کنه ؟!

وقتی نگاه متعجّبم را دید گفت :ها برِّم نگا مکو کی از پا به در رفتم دخترا او وَخ دختر نبیِن شِری(شیر) ببین بره خودشه

من که به شدّت تحتِ تأثیر قرار گرفته بودم خواستم مثلِ این شیر دختر عمل کنم

همان روز با خواهرم رفتیم باغمان هنوز درو را شروع نکرده بودیم. علف درویی که زیر چادرم قایم کرده بودم در آوردم و برای شروع کوتاه ترین خویر را گرفتم و در مقابل غُرغُرهای خواهرم که می گفت : تو چه کار داری به درو ؟ اجازه گرفتی ؟

به هر جان کَندنی بود تمام کردم .

رفتیم خانه می خواستم تا تمام باغ !!! را درو نکردم به والدینم نگویم

رفتم سراغ مادرم که در آشپزخانه بود

گفتم : مامان کِی می روی باغ ؟

گفت : چند روز دیگه

گفتم : می ذاری من امسال همه باغ رو درو کنم ؟

گفت : برو درست رو بخون تا قبول بشی بعداً که امتحانت تموم شد درو کن

گفتم : ولی من امروز شروع کردم به درو !!

گفت : درو ؟؟ کجا رو درو کردی ؟ کی به تو گفت بری درو ؟

گفتم : خویر کنارِ خنه کول

گفت : هنوز جوها خوب نرسیده ، اخه چرا بدونِ اجازه درو کردی ؟

فرداش بابا رفت همه جوهایی که درو کرده بودم آورد و برای گاو و گوسفندا ریخت

خوب شد نخود در دهانم نم نکشید و گفتم و گرنه همۀ جوهای باغ را نرسیده به فنا داده بودم !

آمروز 29 اردیبهشت 1397

شهادت حسین عامری

حسین عامری از شهدای استربند ،

مادرش فرومدی است و دورۀ راهنمایی در فرومد بود و در منزل پدر بزرگش می نشست .

امروز 20 اردیبهشت 1397

کُشته شدن خواجه علاء الدّین محمّد فریومدی ـ وزیر خُراسان

امروز 20 اردیبهشت 1397

کُشته شدن خواجه علاء الدّین محمّد فریومدی ـ وزیر خُراسان

امروز 19 اردیبهشت 1397

روز اسناد ملّی و میراث مکتوب

باغ صفرعلی

دوست داشتم زمستان 1392 بیایم وسطِ باغ را که جو کاشته می­ شد درخت بکارم به پدرم گفتم : می­ خواهم بیایم باغ را درخت بکارم . پدرم خوشحال شده بود و به دخترِ برادرش گفته بود زمین را جو نکارید که مهدی می­ خواهد بیاید درخت بکارد ولی کارِ اداری امکانِ درختکاری نداد در نوزدهم اردیبهشت ، آخِرین مرتبه ­ای که با پدرم به باغ رفتیم پدرم از من خواست که دنبالش راه بروم ، مرا  دورِ باغ چرخاند و همۀ بوته­ ها و درختها را با نام نشانم داد . گفته بودم که من ابتدا جلوِ پدرم افتادم ولی بعد افسارِ نفسِ امّاره را گرفتم و گفتم : پدر گفت : دنبالِ من بیا ، نگفت جلو من راه بیفت ! پدر سفارشهایش را کرد و با هم راهی مشهد شدیم ، یک ماه بعد غزلِ خداحافظی را خواند .

اسفند 1393 که من بازنشست شده بودم یک ماهی برای باغ وقت گذاشتم . ابتدا تراکتوری را گفتم تا در زمین چند جویۀ درست کند بعد با بیل خاکها را برداشتم ، بعد در هر جویه با فاصله گودالی کَندم تا درخت بکارم ، صد تا گودال در هشت جویه کَندم و نهالهای انار ، انگور ، انجیر ، گردو ، گُلابی ، آلبالو ، گیلاس ، سیب ، زردآلو ، هلو ، ... کاشتم . همزمان مادرم برگهای خشک را جارو کرد و با چادرشب در یک جا جمع کرد ، برف آمده بود و هوا سرد بود و چای می­ چسبید . آشغالها آتش زده شد تا باغ صاف و مرّتب شود .

دو ردیف انجیر ، دو ردیف انگور ، دو ردیف هم انار ، دو ردیف هم درختانِ دیگر ، نوبتِ آبیاری شد مشکلاتِ آبیاری مرا  بر آن داشت که برای جوی اصلی طرحی اساسی بریزم . سنگهایی که برای کَرت بود همه را درآوردیم و با بلوک جوی را درست کردیم با عرضِ دو متر فاصله ، دیوارۀ دیگری ساختیم و در بینِ آن چهار محلّ برای ورودِ آب به جویه ­ها ( کَرت ) گذاشتیم . چهار کِشُو ( بَرق ) هم نصب کردیم . کنارِ سکّو هم با فاصله ، چند تیر چوبی نصب کردیم ، تیرها را در قسمتِ بالایی سوراخ کردم تا امکان اتّصال سیم در آن باشد . نحوۀ آبیاری را به سَبکِ غلام گردش در آورده بودم . حالا دربِ ورودی و دیواری که خراب شده بود باید درست می­ شد و روی جوی آبی که در کوچه از جوی اصلی منشعب می­ شد باید پُل زده می­شد . اصطلاحاً یک « سونه » درست شد .

درختهای توت را هَرَس کردیم و درختانِ تاک را از روی درختانِ توت که خیلی بالا رفته بود و چیدن انگورهایش مشکل بود پایین کشیدیم و آنها را هم یک نفر هَرَس کرد . اصطلاحاً « بیرَو » شد . بینِ تنۀ درختان که تیرهایی گذاشته بودم و چَفت زده بودم ، سیمِ مفتول کشیدم و بین تیرهایی هم که کنارِ سکّو عَلَم کرده بودیم شاخه ­های درختان انگور را قرار دادم .

دیوارِ ضلعِ شرقی کوتاه و خراب و گوسفندرو بود باید درست می­ شد شروع به بنّایی کردیم و چهار ردیف با بلوک کار شد و یک متری هم با آجُر کار شد و درختانِ انار نَفَسی تازه کشیدند . همزمان یک چاه هم برای سرویس بهداشتی کَنده شد .

نهالها جوانه زده بودند و گُلهای آفتابگردان خودرو ، سبز شده بودند و باغ را سرسبز کرده بودند . جویه­ ها هم پُر لوبیا بود . خارها هم موقعیّت جَوَلان پیدا کرده بودند . دربِ سمتِ خانه­ ها هم با دیوارش درست شد .

درختانِ انگور و انار و میوه ­های دیگر گرفته بود امّا اَنجیرها مثلِ پیروانِ اِنجیل رُهبانیّت پیشه کرده بودند ، جایشان را درختانِ گردو و زردآلو و عَلَف خِرس ( زالزالک ) و ... کاشتیم . علفهای خودرو هم هر جا که دلشان بخواهد سر در می­ آورند . آبیاری باغ راحت شده و درختان نیاز به کودبار دارند .

کنارِ دیوارِ ضلعِ جنوبی ، سمتِ قبله هم باید پایه ­اش قوی شود که با این کار راهروی هم برای آمد و رفت درست می ­شود ، پلّه ­ای هم برای چیدنِ میوه­ ها جور می­ شود ، امکانِ نصب چند پایه ( گَزَه / قیّم ) هم برای درختانِ قدیمی خصوصاً انگورها فراهم می­ شود .

کم کم در جستجوی یک نام هم برای باغ می­ افتم . باغ از پدر و جلوتر از آن از پدر بزرگم بوده ، مرحوم صفرعلی یاقوتیان ، پس نامِ باغ را ( باغِ صفرعلی ـ باغِ یاقوت ) می­ گذارم تا نامِ نیاکانم زنده بماند .

سکّوی باغ مرحله به مرحله نشان می ­دهد که باید کاملتر شود . روی سکّو سیمان شود ، دیوارۀ سمتِ دیگر سکّو چیده شود ، دیوارِ ضلعِ غربی هم خراب و دوباره درست شود ، عجبا یک متر تا یک متر و بیست سانت که فضا پِرت شده بود قابلِ استفاده شد . حالا جای مناسبی برای « سیزده به در » یا یک نشستِ دوستانه یا نصبِ چادر یا ... فراهم شده است .

هَرَس باغ که کار یک سال نیست ، باغ هر سال هَوَسِ هَرَس دارد ، اگر دردِ پا عارضِ مادر نشده بود و مادر مثلِ سالیانِ قبل نان می ­پخت ، چوبِ آتشِ تنورش فراهم بود !

از کوچه باغ هم یادمان نرود ، جوی وسط کوچه به کنار کشیده شد و کُلّ جوی از سرِ چهار راه اَعلا عینیان تا آخِر کوچه که صدمتری هست با بلوک کار شد ، کنارۀ جوی پُر خاک شد تا هموار شود و دو اتاقِ انتهای کوچه خراب شد تا محلِّ تردّد گُشادتر باشد .

این گزارشی از چهار سال کار است که من همچُنان دنبالِ پدر دور باغ می ­روم و او تک تکِ بوته­ ها و درختها را با نام نشانم می­ دهد . گاه در حین کار به یادِ پدر می ­افتم و آن همه شبهایی که برای آبیاری به باغ آمده است ، یا سالی که یک تختخواب برایش گرفتم و در زیرِ درختانِ توت ، روی جوی آب گذاشتم و پدر بیشتر اوقاتش در باغ بود و شبها هم در باغ می ­خوابید تا مواظبِ گاوها باشد . یادم می­ آید که پدر باید زمین را بعد از شخم­ زدن ماله و هموار می­ کرد ، او مرا که سنّ کمی داشتم تشویق می­ کرد بیا برویم تا سوارِ ماله شوی ، ریسمانِ ماله را به دوشش می­ انداخت و مرا سوارِ ماله می­ کرد ، من به جای خوشحالی ناراحت می ­شدم که پدرم نَفَس نَفَس می ­زند ، یک بار پدرم تعریف می­ کرد : با محسن که آن وقتها سه چهار ساله بود به باغ آمدیم ، همین که واردِ باغ شدیم ، محسن پُرسید : بابا من و تو الآن چی هم می ­شویم ؟ می ­خندید و می­ گفت گفتم : ما با هم دوست هستیم !

من در باغ با نَفَس نَفَس­های پدرم نَفَس می­ کشم ، گاهی آرزو می­ کنم : کاش پدرم زنده بود و خودش می ­آمد در سنّ پیری باغ را بدونِ نیاز به بیل آبیاری می­ کرد . زیرِ درختانِ توت می­ نشست و همینجا می ­خوابید ، دریغا دریغ !     

ان شاء الله عکس هم درج می شود .

شاخه ها

باغها را گر چه دیوار و در است

از هواشان راه با یکدیگر است

شاخه ها را از جدایی گر غم است
ریشه هاشان دست در دست هم است

کتاب و تخم مرغ

کتاب و تخم مرغ !

از باغ که آمدیم جلو حیاط سه نسخه از کتابها را نشانش دادم و گفتم : قیمتِ پشتِ جلدِ اینها 28 هزار تومان است ولی فروشش بیست هزار تومان می­ شود . اگر دوست دارید بگیرید .

گرفت و گفت : فعلاً پول همراهم ندارم .

یکی دو ماه بعد گفتم : نمی­ خواهی پول کتابها را بدهی ؟

گفت : چرا می­ دهم .

سه چهار ماه بعد گفتم : پنجاه تومان خُرد نداری ؟!

یکی گفت : خُرد چه می­ کنی ؟

گفتم : می­ خواهم به این بهانه پولِ کتابها را بگیرم ! گفت : پولِ آنها را نگیر به حسابِ دوستی بگذار !

گفتم : اگر به حسابِ دوستی بماند هزینه ­ای که به چاپخانه داده­ ام چگونه برگردد ؟

نهایت گفت : بیا تخم مرغ ببر !

17 فروردین 1397 درب خانه ­اش رفتیم گفتم : تخم مرغ داری ؟

گفت : الآن که کار دارم بعداً بیا !

گفتم : چه وقتی از الآن بهتر ؟!

رفت از خانه 20 عدد تخم مرغ آورد و گفت : حالا این را بگیر تا بعد !

گفتم : نه باید حساب روشن شود .

گفت : ببین ! من که اهلِ کتاب خواندن نیستم ، کتابها هم در خانه هست ، بچّه­ ها نگاه کرده ­اند . من فکر کردم مجّانی است !

گفتم : کتاب که اجباری نیست من هم که گفتم : هزینه دارد .

گفت : می­ خواهی برایت بیاورم .

رفت آورد . در صفحۀ اوّل هر نسخه نوشته بود 1 / 5 / 1396

گفتم : چرا تاریخ زده­ ای ؟ من اینها را به کی بفروشم ؟

گفت : من ننوشته ­ام ، دیگر نمی ­دانم ،

یک کتاب را هم نیاورد و گفت : آن را پیدا نکردم .

پول تخم مرغها را برایش حساب کردم و بی­ حساب شدیم ! 

پس گرچه بعضی مردم اهلِ کتاب خواندن نیستند امّا اگر خیال کنند کتاب مجّانی است آن را می­ گیرند ، هشت و ماه و نیم هم کتاب را نگه می ­دارند امّا پولش را نمی­ دهند و اوّل حاضر می­ شوند در ازای کتاب تخم مرغ بدهند ، همان داد و سِتد قدیمی ! بعد از تخم مرغ هم دل نمی ­کَنند و کتاب را پَس می­ دهند !

با این روحیّه و با این فرهنگ ، خدا عاقبتِ ما را به خیر کُناد !

امروز 8 اردیبهشت 1397

 سیّد  رئیس  عزّالدّین  ابویعلی  زید  فریومدی

 

« فرومد » اکنون در تقسیماتِ کشوری ، جزوِ استانِ سمنان است ولی به استنادِ کتابِ « تاریخِ بیهق » ، « فَریومَد از تومان / نواحی بیهق بوده است . » به گونه ­ای که بعضاً دانشمندانِ « فریومدی » مشهور به « بیهقی » یا « سبزواری » هستند .

فرهنگِ مردمِ فریومد / فرومد هم با فرهنگِ مردمِ روستاهای سبزوار شبیه­ تر و ارتباطِ مردم جز در کارهای اداری با سبزوار بیشتر است . قبل از آنکه فرومد سرویسِ مسافربری برای شاهرود و تهران داشته باشد ، سرویسِ مسافربری برای سبزوار داشته و هر روز جمعی از مردمِ روستا برای کارهای روزمره با اتوبوس یا مینی ­بوس یا وسایلِ شخصی به سبزوار می ­روند . گفتنی است که مردمانِ مَنیدر و فیروزآباد و شفیع آباد و ... هم برای رفتن به سبزوار از فرومد می ­گذرند . می ­توان گفت : همه فرومدیها چند بار به سبزوار رفته ­اند یا از سبزوار گذشته اند ، اینکه یک فرومدی در طولِ عُمرِ چندین ساله خود به سبزوار نرفته باشد جزو نوادر و استثناهاست !

« دکتر علی شریعتی » در باره « بیهق و منارِ آن » نوشته است :

منار خسرو گرد 

خسروگرد

« بیهق » ، شهری است که اکنون « سبزوار » جای آن را گرفته و در چند کیلومتری مغربِ سبزوار قرار داشته است . « بیهق » را صاحبِ کتابِ « تاریخ بیهق » ساخته بهمن‌ بن اسفندیار می ‌داند و پیش از قرنِ هفتم ، مرکزِ ولایتِ بیهق بوده و سبزوار قصبه کوچکی بوده است در مشرقِ آن . از این شهر امروزه تنها مناره ‌ای بر جا مانده است و چون مردم ، دیگر بیهق را فراموش کرده‌ اند ، آن را به نام نزدیک ‌ترین دهی که در آنجاست مَنارِ خسروگِرد می ‌نامند . منارِ خسروگِرد سی ‌متر ارتفاع دارد و سکّوی پای منار ، مکعبی است که هر ضلعش پنج متر است . پیرامونِ منار در دو جا کتیبه ‌ای به خطّ کوفی دارد و چُنین می ‌نماید که متعلّق به مسجدی بوده است . ناصرالدّین شاه در بازگشت از خراسان دستور داده است آن را مرمّت کنند .

هِرتسفِلد مُستَشرِقِ آلمانی می ‌گوید : « این مناره در 505 هجری یعنی در اَواخرِ دورانی که خسروگِرد مرکز و پایتختِ بیهق بوده است به توسّط یکی از اُمراء سلطان سَنجرِ سلجوقی ساخته شده و احتمال می ‌رود که متعلّق به مسجد یا مدرسه بوده است . »

منارِ خسروگرد یکی از زیباترین مناره ‌های ایران است . کتیبه منار را خانیکف [ روسی ] در سال 1858 توانسته است بهتر بخواند . عبارتِ کتیبه این است « به پایان رسید در سال 505 هجری » و این زمانی است که سلطان سنجر فرمانروای خراسان بود .

[ مجموعه آثار 36 ( آثار جوانی ) ، دکتر علی شریعتی ، بنیاد فرهنگی دکتر شریعتی با همکاری انتشارات چاپخش ، چاپ اوّل ، 1385 ، صص 368 ـ 369 ] ، [ راهنمای خراسان ، دکتر علی شریعتی ، انتشارات الفبا ، چاپ دوم ، زمستان 1362 ، صص 163 ـ 164 ]

                               برای اطّلاع بیشتر اینجا را کلیک کنید . میل خسروگرد سبزوار 

 

در ضلعِ شمالِ شرقی آن مَنار با فاصله نزدیکی ، آرامگاهی است که آن هم مربوط به قرنِ ششم است .

آیا «فرومدیها» می ­دانند در آنجا چه کسانی مدفونند ؟

 

آستانه متبرّکه امامزادگان خسروگرد

سیّد رئیس عزّالدّین ابویعلی زید فریومدی

 

     « ابویعلی زید » حدوداً 8 سال زودتر از پدرش « فخرالدّین ابوالقاسم فریومدی » وفات یافته است . و نام و کُنیه­ اش مشابه نام و کُنیه پدر بزرگش که از « فریومد » به « اصفهان » رفته و در آنجا وفات یافته می ­باشد .

در تاریخِ بیهق دو گزارش درباره درگذشتِ « عزّالدّین ابویعلى زید » آمده است :

یکم : در بروغن ، روز شنبه 11شعبان سال 514وفات یافته است . [ تاریخ بیهق ، ص 60 ]

آرامگاه بروغن

آرامگاه منسوب به سیّد اجلّ عزّالدّین ابویعلی زیدـ بروغن 

دوم : در خسروجرد ، در جوار آرامگاه شهید سیّد حسین بن محمّد دفن شده است . [ تاریخ بیهق ، ص 284 ـ 285 ]

آرامگاه خسروگرد

ذکر ساداتى که در خسروجرد ... مدفونند .

1 ـ شهید سیّد حسین بن محمّد

2 ـ سیّد ابراهیم بن عبیداللّه بن ابراهیم

3 ـ سیّد حسین بن على بن محمّد ( برادر سیّد اجلّ رکن ­الدّین ابومنصور )

4 ـ سیّد اجلّ عزّالدّین زید بن السّیّد الاجلّ الزّاهد فخرالدّین ابى ­القاسم على بن ابى یعلى زید

[ تاریخ بیهق ، ص 284 ـ 285 ]

آرامگاه خسروجرد

آرامگاه سادات خسروگرد / خسروجرد

طبقِ گزارش ابوالحسن علیّ بن زید بیهقی ( ابن فُندُق ) ؛ « سیّد رئیس عزّالدّین ابویعلی زید فریومدی » در « بروغن » وفات یافته و در « خسروگرد » دفن شده است  .

( واقعه )        

غارت کردنِ قصبه و تخریبِ شاه دیوارِ قصبه [ سبزوار ] به فرمانِ مَلِک عضدالدّین ارسلان ارغو بن آلب ارسلان فى محرم سنة تسعین و اربعمائة .

و سبب این ، آن بود که « سیّد اجلّ زاهد فخرالدّین ابوالقاسم الفریومدى » از « قصبه » برفت تا به « فریومد » رود ، نمازِ خُفتن به « خسروجرد » رسید ، جوانى چند مست بر راه نشسته بودند ، حاجِب خواست که ایشان را چون به خَمر خوردن مشغول بودند از راه برانگیزد ، برنخاستند و خصومت کردند و سنک در « فخرالدّین » انداختند .

دیگر روز « فخرالدّین » با « قصبه » آمد ، پسرش « سیّد رئیس عزّالدّین زید » و دیگر سادات حشر برگرفتند و به « خسروجرد » رفتند و جنگ کردند ، و دروازه خسروجرد بسوختند و یک محلّه غارت کردند ، پس مَلِک ارغو از جهت تأدیب را بیامد و یک محلّه سبزوار [ را ] غارت کرد ، و شاه دیوار و قلعه خراب کرد ، جنک خسروجرد بود فى شهور سنة ثمان و ثمانین و اربعمائة [ سال 488 ] .

[ ابوالحسن علیّ بن زید بیهقی ( ابن فُندُق ) ، تاریخ بیهق ، کتابفروشی فروغی/ چاپخانه اسلامیّه ، چاپ دوم ، ص 269 ]

رئیس ؛ سرور و سالار و رهبر ، کدخدای ده ، در دوره سلجوقیان یکی از مقاماتِ بالا محسوب می­ شده است . رئیس در واقع رابطی بین دولت و مردم به شمار می­ رفته و یکی از افراد متنفّذ محلّی بوده است .

[ قیام شیعی سربداران ، یعقوب آژند ، نشر گُستره ، چاپ اوّل ، 1363 ، ص 259 ]

برای تهیّه عکس دو بار سفر به بروغن انجام شد . در تاریخ 20 / 8 / 1390 که یک کلیددار ضریح در حجّ بود ، و در تاریخ 14 / 9 / 1390  که یک کلیددار برای تعزیه به روستای اطراف رفته بود . ( ضریح دو قفل داشت و در دست دو نفر بود که سوء تفاهمی پیش نیاید . ) « خطّه فریومد / فرومد » سپاسگزار بروغنی ­های بزرگواری است که هم نهایت همکاری را نمودند و هم عکس گرفتن از سنگ قبر را به عهده گرفته و از طریق صندوق الکترونیکی فرستادند .


امروز 31 فروردین 1397

سالروز درگذشت استاد محمّدتقی شریعتی مزینانی ـ مفسّر قرآن 

قابل توجّه دوستداران فرومد

قابل توجّه اعضای محترم شورای اسلامی

دهیار محترم

ماشین / خودرو داران محترم فرومدی

تقویم فریومد / فرومد

دوستان تقویم فریومد / فرومد آماده شد تا کنون 50 مناسبت که اختصاصاً مرتبط با فرومد است در این تقویم درج شده است ، مانند :

فوت خان فرومد 1359 ، وفات سیّد عزّالدّین ابویعلی زید 514 ، کُشته شدن علاء الدّین محمّد فریومدی 742 ، اتمامِ نوشتنِ « التّلخیص فی التّفسیر » در مدرسۀ عمادیّۀ فریومد 715 ، جمع مجدّد دیوان ابن ­یمین 753 ، وقف نمودنِ عمادالدّین محمد فریومدی خانقاه سلطانیّه را 708 ، وفات شیخ محمّد عزیزی / مفسر 1409 ، وفات شیخ صدرالدّین حموی 722 ، فوت طاهر بن اسحق بن یحیی 751 ، فوت ناصح الدّین ابراهیم بن علی 542 ، شهادتِ شیخ حسن جوری 743 ـ اسارتِ ابن ­یمین و به یَغما رفتنِ دیوانش ، وفات سیّد فخرالدّین ابوالقاسم علی 522 ، وفات ابن یمین فریومدی 769 ، وفات یمین ­الدین طغرایی 722 ، شهادت شهدای فرومد

مناسبتهایی هم هست که عمومی است ولی مرتبط با فرومد هم هست . مانند :

درگذشت استاد محمدتقی شریعتی مزینانی 1366 ، روز شوراها ، روز جهانی کار و کارگر ، روز اسناد ملّی و میراث مکتوب ، روز جهانی موزه و میراث فرهنگی ، روز صنایع دستی ، روز جهاد کشاورزی ، روز صنعت و معدن ، درگذشت دکتر علی شریعتی مزینانی 1356 ، روز شهرداری و دهیاری ، روز تجلیل از امامزادگان و بقاع متبرکه ، روز کارآفرینی و آموزشهای فنّی و حرفه ­ای ، روز تعاون ـ روز مردم شناسی ، روز شعر و ادب فارسی ، روز دامپزشکی ، روز روستا و عشایر ، روز کتاب ، کتابخوانی ، کتابدار ، روز درختکاری

البتّه مناسبتهای ملّی و مذهبی و تعطیلاتِ رسمی هم در این تقویم هست .

دور فرومد بگردیم ! 2

قابل توجّه فرومدیهای عزیز ، اعضای محترم شورای اسلامی ، دهیار محترم ، مالکانِ محترم قناتها

در تاریخ 26 تیر ماه 1391 که به مزینان رفتم قنات مزینان به این شکل بود .

و در تاریخ 2 فروردین 1397 که به مزینان رفتم قنات به این شکل در آمده بود .

آیا فرومد نباید این کار خوب را از مزینان یاد بگیرد ؟

روستای محبوب من ! مزینان !

ای گُرسنۀ ژنده­ پوشِ مغموم که بر حاشیۀ خشک و تشنۀ کویر افتاده‏ای ،

ای نجیب‏زادۀ بزرگواری که قربانی ستمِ ایّامی و رنجورِ فقر و محکومِ ویرانی و فراموشی و شَرَفِ تبار و شُکوهِ تاریخت مستمندی را بر تو روا نمی‏دارد .

ای کوه و کویر و اَرگ و بازار و مدرسه و رِباط و سرچشمه و قبرستانی که همه از اَجداد من سخن می‏گویید و یادگارِ عصمتِ اَعصارید ، اعصارِ سرشار از ایمان و لبریز از آرامش و یقین و طهارتی که در زیرِ منجلاب این تمدّن کثیفی که در آن ، تنها وقاحت و حقارت و نیرنگ و قساوت خوب می‏پرورند ، برای همیشه مدفون شدند و عصری آمد که خورشیدش از مغرب می‏تابد و اشعۀ سیاهش همچون چنگالِ هول آور دیو بر سرزمینِ اهورایی ما سایه افکنده است و قندیل‏هایی را که در آن عصیر زیتونِ شرقی می‏سوخت و از آن خدا تابان بود خاموش کرد .

ای در و دیوارهای شکسته ، خانه‏های گِلین ، مزرعه‏های غُبارگرفته و کوچه باغ‏های اندوهبارِ همیشه پاییزی و شما مردمِ نیرومند و هوشیار و مغروری که اینک گُرسنگی آواره‏تان کرده است و به بَردگی شهرهای روسپی خُسب تهران و گرگان و ... تان برده است !

و تو ای مسینان !

ای نامِ اهورایی که از بزرگی عصر مَزداپرستی حکایت می‏کنی و اکنون ، پیرانِ شکسته و زنانِ چشم به راه و کودکانِ بی ‏پناهی را در خود داری که پدران ، شوهران و پسران‏شان به جُستجوی نان ، تو را که تهیدست مانده‏ای تَرک کرده‏اند . چقدر شما را دوست می‏داشتم و شما می‏دانید که علی­رَغمِ زندگی ، چه تعصّبی داشتم که یک روستایی راستین بمانم و به شما وفادار باشم .

[ دکتر علی شریعتی ، مجموعه آثار 35 ، بخش 1 ، انتشارات آگاه ، چاپ دوم ، 1372 ، ص 437 ]

سال نو مبارک

نوروز بمانید که ایّام شمایید
آغاز شمایید و سرانجام شمایید

آن صبحِ نخستین بهاری که به شادی ،
می آورد از چلچله پیغام ، شمایید

آن دشتِ طراوت زده ، آن جنگلِ هشیار
آن گُنبدِ گردندۀ آرام شمایید

خورشید گر از بام فَلَک عشق فشاند ،
خورشید شما ، عشق شما ، بام شمایید

نوروزِ کُهنسال کجا غیر شما بود ؟
اُسطورۀ جمشید و جَم و جام شمایید

عشق از نفسِ گرم شما تازه کند جان
افسانۀ بهرام و گُل اندام شمایید

هم آینۀ مهر و هم آتشکدۀ عشق ،
هم صاعقۀ خشمِ بهنگام شمایید

امروز اگر می چَمد ابلیس ، غمی نیست
در فنّ کمین حوصلۀ دام شمایید

گیرم که سحر رفته و شب دور و دراز است ،
در کوچۀ خاموشِ زمان ، گام شمایید

ایّام به دیدار شمایند مبارک
نوروز بمانید که ایّام شمایید

پیرایه یغمایی

استخر

استخر پهنستان

استخر خیرآباد

استخر سفید

استخر سلطان

استخر سلطان آباد

استخر سیّد آباد

استخر شهرستان

استخر صالح آباد

استخر کلاته قلیچ

استخر کهموج

استخر نصرتیّه

از لا به لای متون

مقاله ای که در سمنان به مسئولان داده شد .

امروز دهم اسفندماه 1396 در اینجا جمع شده ­ایم تا سالگرد تأسیس نهاد کتابخانه­ های عمومی کشور را گرامی بداریم .

مایلم اکنون که سخن از کتاب و کتابخانه و کتابخوانی است فریومد ؛ دیارِ قطعه ­های پندآمیز را از لا به لای متون و کُتب معرّفی کنم .

کتابهای بسیاری مرتبط با فریومد / فرومد نوشته شده است :

کتابهایی که در فریومد نوشته شده است مانندِ :

ـ « التّلخیص فی التفسیر » که شیخ بن محمّد بن محمّد نسائی در 15 رمضان 715 در مدرسۀ معمورۀ عمادیّۀ فریومد کتابت کرده است .

ـ « تصریف عِزّی » که شرحِ کتابِ « عزّالدّین عبدالوّهاب ابراهیم زنجانی » است و سعدالدّین مسعود بن عُمر تفتازانی در 19 سالگی در فریومد نگاشته است .

کتابهایی که به فریومدیها هدیه شده است مانندِ :

ـ ترجمۀ « فَرَجِ بعد از شدّت » که « حسین بن اسعد دهستانی » به « طاهر زنگی فریومدی » پیشکش کرده است .

ـ « نوادر الامثال » که « عُبید زاکانی » به « علاءالدّین محمّد فریومدی » هدیه کرده است .

ـ « تُحفۀ جلالیّه » که به نامِ « خواجه جلال ­الدّین ابویزید » واقفِ خانقاه فریومد و برادرِ علاءالدّین هندو نوشته شده است .

ـ « حدائق الوثائق » که به نامِ بهاءالدّین زکریا بن وجیه الدّین زنگی بن طاهر فریومدی نوشته شده است .

ـ « الحکمة فی الادعیّة و الموعظة للاُمّة » که به نامِ علاءالدّین محمّد بن عمادالدّین محمّد فریومدی نوشته شده است .

ـ « کارنامۀ اوقاف » که « تاج­الدّین نسائی » در مدحِ « عزّالدّین طاهر فریومدی » و فرزندش وجیه ­الدّین فریومدی سروده است .

کتابهایی که در بارۀ فریومد یا فریومدیها نوشته شده و در آن مورد هم مطلب دارد مانندِ :

ـ تاریخ بیهق از ابوالحسن علی بن زید بیهقی

ـ مجمع الانساب از محمّد بن علی بن محمّد شبانکاره­ای

ـ شرحِ احوالِ ابن ­یمین از غلامرضا رشید یاسمی

کتابهایی که فریومدیها نوشته ­اند مانندِ :

ـ « اَمالی » ابویعلی زید محدّثِ قرن پنجم که آرامگاهِ او در اصفهان است .

ـ  مجموعة الغرائب ، چشمۀ فایز ، انوار المبارک ، المرآة المفتوحه از یمین ­الدّین محمّد طغرایی

ـ دیوان اشعارِ ابن ­یمین فریومدی

ـ « ذیل مجمع الانساب » از غیاث الدّین بن علی نایب فریومدی

ـ « تُحفۀ جلالیّه » ، « حدائق الوثائق » ، « الحکمة فی الادعیّة و الموعظة للاُمّة » از حکیم الدّین فریومدی

ـ ...

در قرنِ هشتم هجری که فریومد مرکزِ ایالتِ خُراسانی بزرگ بوده و علاءالدّین محمّد وزیر در حصارِ شهرستانِ فریومد حُکمران بوده ، شهرستان فریومد « بیمارستان » وکتابخانه » و « ... » داشته است .

کتابخانۀ حکیم­ الدّین محمّد بن علی النّاموس الخواری الفریومدی

ابن ­یمین در ماه رجب سال 732 هجری « دارالحدیث » حکیم­ الدّین که احادیثِ پیامبرِ مصطفی را در خود جمع کرده به سانِ گوهرهایی دانسته که در صَدَف جمع شده است .

حبّذا دارالحدیثی کز مَعالی و شَرَف

زیبَد اَر دارد به مِهر و مَه شَرَف

بَس که دُرّ شاهوار از بَحرِ طبعِ مصطفی

جمع شد در وی زِ گوهر پُر برآمد چون صَدَف

و در قصیده­ ای دیگر وقتی به کتابخانۀ حکیم ­الدّین راه می ­یابد می ­گوید :

سوی دارالکُتُب خود راهیم داد از معرفت

تا در او دُرجی پُر ازدُرّ و مَعانی یافتم

محمّد بن ناموس « بَحرِ انشاء » بود که « الفاظِ جانفزایش » او را « افصحِ زمانه »کرده بود . شدّت علاقه ­اش به کتاب او را به محیطِ نامأنوسِ گاوباری در محمودآبادِ مازندران کشانده بود تا « الموجز » کتابِ منطقی افضل ­الدّین خونجی را نزدِ یکی از اکابر بخواند . او در نامه ­ای از یکی از مُعاصرانش درخواستِ کتاب برای کتابخانه­ اش می ­کند .

در همان روزگار « لطف ­الله نیشابوری » سالی دو سه بار از نیشابور راهی فریومد می ­شود تا با خواندنِ اشعارش موردِ تحسین ابن ­یمین و احسانِ علاءالدّین محمّد قرار گیرد .

سالی دو سه در خدمتشان شاد ببودم

باقی دلم از دَهر پریشان و حَزین بود

در مجلسِ عالی ، نُکَتِ رَشحۀ کِلکَم

صُحفِ نظرِ میرِ علاءِ حقِ و دین بود

در مَشعرِ مَه ­زادۀ بکر از یَمِ فکرم

تحسینِ امیر الشُّعراء ابن ­یمین بود

وقتی از حاج حسین آقا مَلِک در خصوصِ انگیزۀ وی در تأسیسِ کتابخانه سـؤال گردید در پـاسخ گفت : « در سال 1317 قمری که به اتّفاق مرحومِ پدرم حاجّ محمّدکاظم مَلِکُ التّجار برای دیدنِ اَملاک خُراسان به مشهد رفتیم ، در بازگشت در نیشابور نیّرالدّوله حاکم این شهر از ما که عدّه همراهانمان به چهارصد نفر می ­رسید ، استقبال با شُکوه و پذیرایی پانزده روزه کرد ، من در نیشابور نُسخه ­ای از دیوانِ « ابن ­یمین فریومدی » ( شاعرِ سَدۀ هشتم هجری ) را پیدا کردم و در این پانزده روز از روی آن نُسخه ­ای برای خود نوشتم . از آن پس این فکر در من قوّت گرفت که کتابخانۀ بزرگ دایر کنم . شش سال بعد ، از طرفِ پدرم مأمورِ خُراسان شده در آنجا کتابخانۀ شیخ عبدالحسین پسرِ شیخ عبدالرّحیم بروجردی را خریداری کردم . بعداً هم کتابهای میرزا اَرَسطو مُنشی کُنسولگری روس را خریدم و کتابخانۀ خود را با این کتابها به وجود آوردم . پس از آن هر کجا شنیدم که کتابِ خطّی هست به سُراغش رفتم و در این راه شُهرتی به هم زدم به طوری که برای فروشِ کتـابِ قدیمـی و خطّـی به من مراجعه می ­شد و هر کس هر چه کتـاب می ­آورد ، می ­خریدم . »

اگر در آن روزگار در مدرسۀ علمیّۀ عمادیّۀ فریومد مدرّس شمس­ الدّین بر کُرسی تدریس و مجتهد حسین صاحبِ فتوا بود در این روزگار مجتهد شمس ­الدّین واعظی در پایگاهِ فقهی نجف ، مدرّس و صاحبِ فتواست.

اگر در آن روزگار در مدرسۀ معمورۀ عمادیّۀ فریومد « التّلخیص فی التفسیر » کتابت می­ شد در این روزگار آیت ­الله شیخ محمّد عزیزی « الجدید فی تفسیر القرآن المجید » را نگاشته است .

و اگر در آن روزگار فریومدی­ها نویسندگانِ زبَردستی بودند که کتاب در فنّ مکاتبه می ­نوشتند امروز هم آن چراغ روشن است و این مسیر رهروانِ خود را دارد .

ـ من به نوبۀ خود کتابِ « خداخوانی » را منتشر کردم تا شروع چاپ کتابهایم با خواستنی از او باشد و مرا در این راه کمک کند ضمناً نظمِ موجود در دعاها حسّ شود .

ـ « ناز و نیاز » را به دستِ نشر سپردم تا تفکیکِ اشعار ابن ­یمین فریومدی از اشعار ابن یمین شبرغانی آسان شود .

ـ « سرو در آتش » را چاپ کردم تا دیرینگی فرهنگی فریومد را تثبیت کنم . ابوالحسن بیهقی که آتش زدن سرو فریومد را در سال 537 دانسته ، عمرِ آن را 1691 سال نوشته است وقتی در قرن ششم فریومد 17 قرن پیشینۀ فرهنگی داشته است  با گذشتِ این 9 قرن افزون بر 26 قرن می ­شود .

ـ « حدائق الوثائق » را راهی نشر کردم تا فریومد از مترادف بودن با ابن ­یمین درآید و روشن گردد که مشعلداران علم و آگاهر در فریومد بسیار بوده ­اند .

حضّار محترم که حُرمتِ کتاب را پاس می ­دارید ؛

علاءالدّین محمّد برای قاریان و حافظانِ قرآن مقرّراتی وضع کرده بود از جمله نوشته بود :

به هیچ وجه دیگر ؛

ـ از تکالیف و مئوناتِ دیوانی با ایشان خطابی نکنند .

ـ و با خراجات و عوارضات مزاحم و متعرّض نگردند .                                

ـ و به بیگار و شکار تعرّض نرسانند . 

ـ و ایلچی و آینده و رَونده و رَفَده به مَساکنِ ایشان فرود نیایند .          

ـ و چارپایانِ ایشان را اولاغ نگیرند .

ـ و در ترفیۀ حالِ ایشان هیچ دقیقه مُهمل نگذارند .

ـ و چُنان سازند که به انواعِ امداد شُکرِ متواصل و در تحریص و اکتسابِ این فضیلت و اقتنایِ این وسیلت جماعتی را که قائدِ توفیق رفیق گردد تا به حلیۀ حفظِ کلامِ ربّانی متحلّی و به زینتِ ضبطِ آیاتِ سبحانی متزیّن شوند داخلِ این حُکم دانند و آن فرقه را بر قرارِ سایرِ حُفّاظ از جمیعِ قلانات مُعاف و مُسَلّم شناسند.

حاج حسین آقا مَلِک با دیدنِ یک نسخه کتابِ اشعار شاعرِ فریومدی از روی آن نسخه ­برداری کرد و به فکر تأسیسِ کتابخانه ­ای بزرگ افتاد شما با دیدنِ این گونه ­گونی کتاب در بارۀ فریومد به چه می ­اندیشید ؟

باستان­شناسان برای بازیابی هوّیت تاریخی و فرهنگی خود ، تکّه تکّه ­های سُفالها را به آهستگی می­ کاوند و در کنار هم قرار می ­دهند تا کاسه ­ای ، کوزه­ ای ، تُنگی پدیدار شود ، من از لا به لای متون این کتابها را جُسته ­ام و هویّت تاریخی ، علمی ، فرهنگی خود را در آن دیده ­ام و مثل حاج حسین مَلِک در پیِ احیا و تأسیس کتابخانۀ حکیم الدّین فریومدی هستم ، شما هم برای جمع­ آوری و چاپ این کتابها ما را کمک کنید.

مهدی یاقوتیان

خاطرات قرآنی 2

آشنایی با قرآن

وقتی من عَزمم را جَزم کردم که تفسیرِ شهید مطهّری را به صورتِ منظّم بر قرآن بخوانم ، چهار مُجلّد از کتابِ « آشنایی با قرآن » چاپ شده بود . مُجَلّدِ اوّل و دوم با هم بود ، آن را با مُجَلّد سوم و چهارم خریدم و خواندم . شماره های بعدی که چاپ می ­شد می ­خریدم و می ­خواندم تا شمارۀ چهاردهم که آخِرین شمارۀ آن بود . این کتابها تفسیرِ همۀ سوره­ های قرآن نیست ولی سوره ­هایی که تفسیر شده به ترتیبِ تدوینِ قرآن است . ابتدای همۀ این کتابها یادداشتِ فهرست­گونه ­ای نوشته ­ام تا جستجو و یافتنِ مطالبی که خوانده ­ام آسان باشد . 

پژوهشی در تاریخ قرآن کریم

کتابِ « پژوهشی در تاریخِ قرآن کریم » نوشتۀ دکتر سیّد محمّدباقر حجّتی است . در دورۀ کارشناسی این کتاب را نداشتم از آقای حسن ویسمُرادی امانت گرفتم و این درس را گذراندم . سر کلاس استاد این کتاب فارسی را از رو می­ خواند و ما خطّ می ­بُردیم ! و گاه مطلبی می ­گفت .

این کتاب را در دورۀ کارشناسی خواندیم ، از منابع آزمون دورۀ کارشناسی ارشد هم بود ، در دورۀ کارشناسی ارشد هم خواندیم ، از منابع آزمون دورۀ دکتری هم بود . عاقبت این کتاب را نقد کردم و در بیّنات شمارۀ 30 منتشر شد .

قرآن هدیه در جبهه

در گردان کربلا ، شهید میری و شهید محمود اردکانی هر کدام یک قرآن خریده بودند و به همدیگر هدیه داده بودند و هر کدام آن قرآنِ هدیه را می ­خواند . من هم یک قرآنِ کیفی خریده بودم و در جبهه داشتم .

سورۀ واقعه

در گُردانِ سیّدالشّهداء هر شب سورۀ واقعه خوانده می­شد بعد می ­خوابیدیم . آقای حسینعلی معصومی که طلبه بود گفت : یک نفر که تُند می­ خواند ، بخواند که زودتر بخوابیم . من سریع این سوره را خواندم .

این قدر این سوره را خوانده بودیم که تقریباً حفظ بودم .

البیان فی علوم القرآن

کتابِ « البیان فی علوم القرآن » نوشتۀ آیت­ الله خویی است ، برای آزمونِ کارشناسی ارشد در رشتۀ علوم قرآن و حدیث باید این کتاب را می ­خواندم . به کتابخانۀ آستان قُدسِ رضوی می­ رفتم و ترجمۀ این کتاب را با عُنوانِ « بیان در علوم و مسائلِ کُلّی قرآن » می­ خواندم . مباحثی که در بارۀ تحریف ناپذیری قرآن بود برایم عجیب بود . در تهران ترجمه و اصلِ کتاب را خریدم . بعد یک کارِ تحقیقی که نقدِ این کتاب بود با عنوانِ « البیان به بیانِ دیگر » نوشتم .

تاریخِ قرآن

کتابِ « تاریخِ قرآن » نوشتۀ آیت ­الله محمّدهادی معرفت است ، این کتاب را نقد کردم و در بیّنات شمارۀ 33 منتشر شد . دکتر مجید معارف در مقاله ­ای که در « سخنِ سَمت شمارۀ 20 » منتشر کرده بود چند مورد به این مقاله رفرنس / ارجاع داده بود .

یوسُف قرآن

کتابِ « یوسف قرآن » نوشته آقای محسن قرائتی است این کتاب بخشی از تفسیر نور مجلّد ششم هم هست . بُنیادِ جانبازان مسابقه ­ای از این کتاب برگزار کرده بود ، چون آن را سه چهار بار برای مرحلۀ شهرستان و استان خواندم ، نقد کردم همزمان که برای بیّنات فرستام برای خود آقای قرائتی هم فرستادم تماس گرفت و تشکّر کرد و گفت : همۀ تفسیر نور را نقد کن تا اشکالاتِ آن کمتر شود . آن نقد در شمارۀ 43 بیّنات منتشر شد .

قرآن خواندن در جلسه

در دبیرستان دکتر شریعتی قوچان جلسۀ معلّمان بود ، مدیر مدرسه از من خواست که برای شروعِ جلسه قرآن بخوانم ، من از مشاور مدرسه که صدای بهتری داشت خواستم که او قرآن بخواند ، ایشان نپذیرفت و گفت : خودت بخوان . وقتی خواندم مدیر تشکّر کرد و حالِ خوشی به وجود آمد فکر می ­کنم همان تواضعی که کردم و واقعاً از مشاور خواستم او قرآن بخواند در حالم مؤثّر واقع شد تُنِ صدایم جذّاب شد .

سوره­ های کوتاه نه کوچک !

بعضی سوره ­های پایانی قرآن را سوره­ های کوچک قرآن می ­نامند در صورتی که این سوره­ های کوتاه است نه کوچک . قصار السُّوَر می گویند نه صغار السُّوَر !

کاربُردِ آیات قرآن در اندیشۀ دکتر علی شریعتی

برای اینکه با اندیشه ­های یک نفر آشنا شویم خوب است افکار و برداشتهای او را از آیاتِ قرآن هم بدانیم . دکتر علی شریعتی در مجموعه آثارش از آیاتِ قرآن استفاده کرده ، امّا یک کتاب هم با عنوان « کاربُردِ آیاتِ قرآن در اندیشۀ دکتر علی شریعتی » منتشر شده است . من این کتاب را خواندم و یک شِمای کُلّی از اندیشۀ قرآنی این نویسنده دستگیرِ خواننده می ­شود . یک بار این کتاب را به یکی از دانش ­آموزان هدیه دادم .

مجلّۀ سوره

مجلّۀ سوره مجلّدِ ششم آن خاطراتِ خانمی رزمنده در جبهه است ، من در دورۀ دبیرستان یا دانشجویی که این کتاب را خواندم ، قسمتهایی که مربوط به قرآن بود را درآوردم و برایم جالب بود .

کیهان اندیشه شمارۀ 28

شاید برای اوّلین بار بود که در دورۀ دانشجویی من ، یک مجلّه ویژۀ قرآن چاپ شده بود و مقالاتِ خواندنی داشت ، این مجلّه را گرفتم و بعضی مقالاتش را خواندم . یکی از مقالاتِ زیبایش « قرآن در نهج البلاغه » بود که مرحوم دکتر سیّد جعفر شهیدی نوشته بود .

کوه آهن

تطبیق این آیۀ قرآن با این بیتِ شاهنامه را از دکتر اَشرفزاده به خاطر دارم .

« لَوْ أَنْزَلْنَا هَذَا الْقُرْآنَ عَلَى جَبَلٍ لَرَأَیْتَهُ خَاشِعًا مُتَصَدِّعًا مِنْ خَشْیَةِ اللهِ وَ تِلْکَ الأمْثَالُ نَضْرِبُهَا لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ یَتَفَکَّرُونَ . » ، ( حشر ، 59 / ٢١ )

شَود کوهِ آهن چو دریای آب

اگر بشنَوَد نامِ افراسیاب

شبی با قرآن در دانشگاه علوم پزشکی

شبی از شبهای ماه رمضان در تالار رازی دانشگاه علوم پزشکی مشهد برنامۀ تلاوت قرآن بود ، من با رمضانعلی پسر عمویم آنجا رفتیم و برای اوّلین بار با جواد فروغی که نوجوان بود و بسیار زیبا تلاوت می ­کرد آشنا شدیم ، پیامبر نیستم و گرنه ادّعا می ­کردم آیات بر من نازل می ­شد !  

یک شب هم در اردوی باغرود نیشابور خواند ، من یک سال هر شب در مسجد کرامت برای برنامۀ قرآن می ­رفتم ، جواد فروغی و ابوالفضل چَمنی قرآن می­ خواندند دیگران ملائکه و جواد حُکمِ رو ح را داشت . این مطلب را به پدرش گفتم .

دو سه بار دنبالِ ابوالفضل چَمنی رفتم که برای قرائتِ قرآن به دانشکدۀ ادبیات بیاید ، آقای قاسمیان در جهادِ دانشگاهی برنامه می ­گذاشت . یک بار قاری نیامد آقای قاسمیان گفت : برو قرآن بخوان ، صدایت را نکشی !

من که استادم پنج دقیقه !

یک بار در مسجد کرامت که در چهار راهِ شهدا برنامۀ تلاوت قرآن برگُزار می ­شد در انتهای جلسه یکی از اساتیدِ جواد فروغی و ابوالفضل چمنی در انتها به مُجری برنامه گفت : اگر یک بار دیگر به من پنج دقیقه وقت بدهید و به چَمَنی بیست دقیقه ، من دیگر اینجا قرآن نمی­ خوانم ! او شاگردِ من است ، به شاگردم بیست دقیقه وقت می دهید و به من که استادش هستم پنج دقیقه ؟!

غلط خواندنِ مُدرّسان قرآن

برای دورۀ مربّیگری ضمنِ خدمت به تهران رفته بودیم ، قرار بود قرآن پایۀ سوم ابتدایی را برای معلّمان آموزش بدهیم . بعضی افرادی که از اُستانها آمده بودند قرائتِ صحیح قرآن را بَلَد نبودند ، تعدادشان کم بود ولی خداوندِ علم را چون به اسارت بَرند شرمساری بیش بَرَد !

خواندنِ قرآن با تُپُق و تکرار

در شروع کلاسهای قرآن برای معلّمان ، ابتدا خودم یکی از درسها را می­ خواندم البتّه با تُپُق و تکرار . در انتهای قرائت می­ گفتم : اگر دانش ­آموزِ کلاسِ سوم  قرآن را به همین نحو بخواند خوب است . بعضی معلّمان می­ گفتند : ما فکر کردیم خودِ شما حدِّ خواندنتان همین است !

آیه نوشته­ ها در گروه دینی

 

یکی از کارهایی که برای دبیرخانۀ دینی انجام می­دادم « آیه نوشته » بود . یعنی ؛ برای بعضی تصاویرِ جالب ، آیۀ متناسبی پیدا می ­کردم و آن را در وبلاگ درج می­کردم و به سرگروههای اُستانها می ­دادم .

سَمع ـ اُذُن

یک بار در موردِ آیۀ ذیل با استفادۀ از نرم­افزار « جامع التّفاسیر » یک بررسی انجام دادم :

« خَتَمَ اللهُ عَلَى قُلُوبِهِمْ وَ عَلَى سَمْعِهِمْ وَ عَلَى أَبْصَارِهِمْ غِشَاوَةٌ وَ لَهُمْ عَذَابٌ عَظِیمٌ . » ، ( بقره ، 2 / ٧ )

     بیشترِ مترجمان کلمۀ « سَمع » را « گوشهایشان » ترجمه کرده بودند و بعضی « گوششان » که این متناسب­ تر بود چون کلمۀ « سَمع » مفرد است امّا دکتر محمّدمهدی فولادوند « شنوایی ­شان » ترجمه کرده بود که این ترجمۀ سَمع بود و آنها ترجمۀ اُذُن !

 

خواب پادشاه

« ... تُرِیدُونَ عَرَضَ الدُّنْیَا وَ اللهُ یُرِیدُ الآخِرَةَ وَ اللهُ عَزِیزٌ حَکِیمٌ . » ، ( انفال ، 8 / 67 )

مولوی در داستانی می ­گوید : پادشاهی خواب دید پسرش مُرده است ، بهترین دختری را که ممکن بود به همسری پسرش درآورد ، بعد از مدّتی دید پسرش عاشقِ پیرزن عِفریته ­ای شده است .

مولوی می ­گوید : شما پادشاه را خدا ، پسر را بندۀ خدا ، آن دختر را آخِرت و پیرزن را دنیا در نظر بگیرید . خدا برای شما چه اراده کرده و شما چه چیزی را می ­طلبید ؟!

یکی از دانش ­آموزان از میز آخِر کلاس ، اشاره به دانش­ آموزی که در میز جلوتر بود کرد و گفت : آقا این می­گه : کاشکی پدر من خواب ببیند که من مُرده­ ام !

آن دانش ­آموز گفت : آقا این خودش می ­گه : کاشکی پدر من هر شب هی خواب ببیند که من مُرده ­ام !!

مربوط به دبیرستان شاهد ثارالله ، دانش­آموزان سال دوم دبیرستان ـ موضوع درس مَعاد

سارعوا ـ سابقوا

 

« وَ سَارِعُوا إِلَى مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّکُمْ وَ جَنَّةٍ عَرْضُهَا ... . »                           ( آل عمران ، 3 / ١٣٣ )

« سَابقُوا إِلَى مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّکُمْ وَ جَنَّةٍ عَرْضُهَا ... . »                               ( حدید ، 57 / ٢١ )

« وَ سارِعُوا » و « سابقوا » وقتی است ، که هر کس به میزانِ سرعت و سبقتش موفّق شود ، نه آنجا که خوشحالی عدّه ­ای در گروِ ناراحتی عدّه ­ای دیگر باشد . هیچ یک از مسابقاتِ معنوی مانندِ بازی فوتبال نیست که یک طرف بَرنده و یک طرف بازنده داشته باشد . در این مسابقات حتّی همه می­ توانند به فینال راه یابند ! هر که بیشتر و بهتر روزه بگیرد ، نیایش کند ، صدقه دهد ، به والدین نیکی کند و ... حتّی اگر دو نفر همزمان بخواهند از نیازمندی دستگیری کنند ، یا به هم سلام کنند و نهایتاً یکی مقدّم شود ، باز هر دو بَرنده ­اند ! مانندِ جامِ جهانی فوتبال ؛ « یک جام و یک جهان » نیست ، « یک جهان و یک جهان جام » است !

از راز پنهان ­تر

« وَ إِنْ تَجْهَرْ بِالْقَوْلِ فَإِنَّهُ یَعْلَمُ السِّرَّ وَ أَخْفَى . » ، ( طـه ، 20 / ٧ )

راز آن است که خودت آگاهی ، دیگران خبردار نیستند ، پنهان­ تر از راز آن است که خودت هم آگاه نیستی ولی در تو وجود دارد . در دعای کمیل ... به خدا عرض می ­کند که من بدیهایی دارم ، ملائکۀ تو که رقیب من هستند آنها می دانند ولی وَ کُنْتَ أَنْتَ الرَّقِیبَ عَلَیَّ مِنْ وَرَائِهِمْ‏ وَ الشَّاهِدَ لِمَا خَفِیَ عَنْهُمْ چیزهایی من در درون دارم که ملائکه هم بی ­خبرند ، فقط تو می­ دانی ( خیلی عجیب است ) در من چیزهایی وجود دارد که ملائکه هم از آن عُمقِ بی­ خبرند ، فقط تو خودت می ­دانی .  ( آشنایی با قرآن ، 4 / 189 )

شش سال گذشت

شش سال گذشت

اکنون که به قفا می ­نگریم ، شش سال گذشته است ، از دوم اسفند 1390 تا الآن هر سه شنبه یک مطلب تاریخی یا علمی یا فرهنگی در وبلاگ خطّۀ فریومد / فرومد درج شد تا مجموع مطالب بالغ بر 380 مورد گردید .

از زمانی که برای فضای بلاگفا مشکل به وجود آمد و پاره­ ای از مطالب حذف شد ، مطالب همزمان در فضای بلاگ اسکای هم درج شد تا حُکم پشتیبان را داشته باشد . بعدها تلگرام خطّۀ فریومد هم راه افتاد و مطالب وبلاگ همزمان در تلگرام هم درج شد .

تا کنون بیش از 3000 عکس در فضای مجازی منتشر شده است .

حدود 70000 بازدید کننده مطالب وبلاگ را دیده ­اند و بیش از 30000 نفر هم وبلاگ عکسهای از خطّۀ فریومد را بازدید کرده ­اند . یعنی جمعاً یکصد هزار مرتبه مطالب این خطّه مورد بازدید قرار گرفته است .

کانال خطّۀ فریومد هم همچنان پابرجاست .

در این مدّت چهار کتاب هم منتشر شد .

بابت همۀ این موفّقیّتها خدا را سپاسگزارم .

خدایا کمک کن همین طور آهسته و پیوسته پیش برویم .

از کاربران و مخاطبانِ پر و پا قُرص این خطّه هم صمیمانه سپاسگزارم .

خاطرات قرآنی

1ـ کتابِ « درختانِ سایه­ دار » خاطراتی از زنده­ یاد ابوالاعلی مودودی و همسر بزرگوارشان است که حُمَیرا مودودی یکی از فرزندانِ گرامی آنها ، آن را نوشته است . در یکی از مواردی که پدر زندانی می ­شود و همسر و فرزندان غمگین و غصّه ­دار هستند فرزندش نوشته است : همه با اذانِ صبح برای نماز بلند شدیم . بعد از نماز مادر طبقِ معمول هر روز قرآنش را برداشت و شروع به خواندن کرد . با تعجّب دیدیم که اوّلین آیه ­ای که جلوش آمد و آن را تلاوت کرد این آیه از سورۀ مبارکۀ بقره بود :

« اَمْ حَسِبْتُمْ اَنْ تَدْخُلُوا الْجَنَّةَ وَ لَمَّا یَأتِکُمْ مَثَلُ الَّذِینَ خَلَوْا مِنْ قَبْلِکُمْ مَسَّتْهُمُ الْبَأسَاءُ وَ الضَّرَّاءُ وَ زُلْزِلُوا حَتَّى یَقُولَ الرَّسُولُ وَ الَّذِینَ آمَنُوا مَعَهُ : مَتَى نَصْرُ اللهِ ؟ اَلا إِنَّ نَصْرَ اللهِ قَرِیبٌ . » ، ( بقره ، 2 / ٢١٤ )

مادر با خواندنِ این آیه به گریه افتاد و بعد از آن مرا صدا زد و به این اشاره کرد و گفت : ببین دخترم ! این کتابِ زنده ­ای است که غم و اندوه را از انسان دور می­ کند . دلها را شفا می ­بخشد و مرهم زخمها و دردهاست . کافی است که تو با آن دوست شوی آن وقت می ­بینی که چطور حسبِ نیاز و احتیاجت با تو سخن خواهد گفت . روح و روانت را آرامش خواهد داد و با نصایح و مشورتهایش زندگیت را صفا خواهد بخشید ، دلداریت خواهد داد . ببین در این وقت مصیبت به ما چه می ­گوید ؟! انگار که دردِ ما را دریافته و به ما دلداری می ­دهد و بر زخمهایمان مرهم می­ نهد !

... بعد از آن تمامِ روز را مادرم آرام بود و تنها همین آیه را می ­خواند و با خود می­گفت : همۀ قرآن این چُنین است . باید خدا را هزار مرتبه شُکر کنیم که به ما چُنین نعمتِ بزرگی ارزانی داشته و باید دهها هزار بار از این آیه تشکّر کنیم که در این چُنین وقتی به دادِ ما رسید و دلداریمان داد و دستِ شفقت و مهربانی بر سرمان کشید و به ما مُژده داد و دستمان را گرفت .

درختانِ سایه ­دار ، حُمیرا مودودی ، مترجم ؛ نورمحمّد امراء ، نشر احسان ، چاپ اوّل ، 1386 ، ص 65 ـ 66

در این خاطره ، قرآن زنده و حاضر تلّقی شده و این برای من جالب و جاذب بود .

2ـ کتابِ « خاطرات قرآنی » نوشتۀ آیت ­الله کریمی جهرمی را روز 10 / 9 / 1396 در نمایشگاه کتاب مشهد دیدم و خریدم و تا دو روز بعد خواندم ، شایق شدم که وقتی خاطرات را می ­خوانم ، من هم خاطراتی که برایم با خواندنِ کتاب تداعی می ­شود به صورتِ تیتروار یادداشت کنم .

عنوانِ کتاب برایم بسیار جالب بود ، خاطرات حجّ و خاطرات مسافرت و خاطرات دانشجویی و ... را نوشته بودم ولی اینکه محوریتِ خاطرات را قرآن قرار دهم به فکرم نرسیده بود .

در اینجا هم به قرآن فردیّت داده شده و همان گونه که خاطراتمان را دربارۀ شخصی بیان می ­کنیم در بارۀ قرآن بیان می ­نماییم .

پاسخهای قرآنی

یکی از مطالبی که در یکی از شماره ­های مجلّۀ « اطّلاعات هفتگی » خواندم و برایم جالب بود و آن را یادداشت کردم ، داستانِ خانمی است که از کاروان جا مانده و مردی او را به کاروانش می ­رساند ، در بینِ راه هر مطلبی از او می ­پرسد ، او متناسب با پرسشِ آن ، آیه ­ای از قرآن می ­خواند . [ این داستان در کتاب « اقتباس از قرآن کریم » نوشتۀ ابومنصور ثعالبی تحت عنوان « زنی که تنها با آیاتِ قرآن سخن می ­گفت » در ص 227ـ 229 هم آمده است . ]   

این داستان جالب و جاذب مرا بر آن داشت که در دورانِ دانشجویی خاطره ­ای از جبهه با همان سبک و سیاق با عنوانِ « وقتی آیات تفسیر می ­شدند » بنویسم و در روزنامۀ خُراسان چاپ شود .

درسهایی از قرآن

برنامۀ درسهایی از قرآن که عصر پنجشنبۀ هر هفته از تلویزیون پخش می ­شد و هنوز هم پخش می ­شود یکی از برنامه­ های موردِ علاقۀ من بود . یادم هست یک روز بعد از ظهر پنجشنبه در روستای فرومد کنار مزار سادات با هم سن و سالهای خودم بازی می­ کردم ، یادم آمد که برنامۀ درسهایی از قرآن شروع خواهد شد . با آنکه دانش­ آموز دورۀ راهنمایی بودم بازی را رها و با دوستان خداحافظی کردم ، رفتم خانه و پای درسهایی از قرآن نشستم . در واقع لذّتی که از آن برنامه نصیبم می شد بیشتر از لذّتِ بازی کردن بود .

تمنّای مرگ

زمستان 1364 با مرحوم پدرم در مراسم ختم شهید علی ­اکبر شُکوهی بودیم ، شیخ محمّد یاوری روی منبر در حسینیّۀ محلّ جنان در ضمن سخنرانی گفت : قرآن می ­گوید : اگر گُمان می­ کنید که شما جزء دوستدارانِ خدا هستید آرزوی مرگ کنید ، دوستان خدا تمنّای مرگ و ملاقات با خدا می ­کنند .

« قُلْ یَا أَیُّهَا الَّذِینَ هَادُوا اِنْ زَعَمْتُمْ اَنَّکُمْ اَوْلِیَاءُ لِلَّهِ مِنْ دُونِ النَّاسِ فَتَمَنَّوُا الْمَوْتَ اِنْ کُنْتُمْ صَادِقِینَ . » ،

( جمعه ، 62 / ٦ )

مرحوم پدرم چندین بار در مواردِ مختلف می ­گفت : یک سال پسرِ یاوری روی منبر می ­گفت : اگر واقعاً خدا را دوست دارید پس از خدا بخواهید که بمیرید ، دوستانِ خدا آرزوی مرگ می ­کنند که خدا را ببینند .

تغییر قبله

در دورۀ راهنمایی معلّمان می ­گفتند که پیامبر در مکّه که بوده به گونه ­ای نماز می ­خوانده که هم رو به کعبه باشد و هم رو به بیت المقدس ، در مدینه در حین اقامۀ نماز جماعت بوده که آیۀ قرآن نازل شده است :

« قَدْ نَرَى تَقَلُّبَ وَجْهِکَ فِی السَّمَاءِ فَلَنُوَلِّیَنَّکَ قِبْلَةً تَرْضَاهَا فَوَلِّ وَجْهَکَ شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ وَ حَیْثُمَا کُنْتُمْ فَوَلُّوا وُجُوهَکُمْ شَطْرَهُ وَ اِنَّ الَّذِینَ اُوتُوا الْکِتَابَ لَیَعْلَمُونَ اَنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّهِمْ وَ مَا اللَّهُ بِغَافِلٍ عَمَّا یَعْمَلُونَ . » ،

( بقره ، 2 / 144 )

پس جبرئیل کِتفِ پیامبر را گرفته و او را از سمتِ بیت المقدس برگردانده و رویش را از بیت المقدس به کعبه چرخانده است !

این مطلب برای من سؤال بود که مگر بیت المقدس در کدام جهتِ مدینه واقع شده ؟ در شمال یا ... ؟ تا اینکه چند سال پیش یک کارِ تحقیقی انجام دادم و متوجّه شدم از لحاظِ جغرافیایی بیت المقدس در شمال مدینه واقع شده و مکّه در جنوب مدینه قرار دارد اگر مسلمانان در نماز به امامت پیامبر به سمتِ شمال بوده باشند و به سمتِ جنوب برگردند پیامبر که پیشنماز بوده ، آخرین فردِ نمازگزار می ­شود و در آخِرین صف قرار می­ گیرد !

قرآن صبحگاهی

در مدرسۀ راهنمایی بعضی روزها من قرآن می­ خواندم یکی از سوره­ های کوتاهِ قرآن مثلِ سورۀ ناس را قرائت می کردم یکی از دانش ­آموزان هم ، همزمان ترجمه ­اش را می­ خواند  البتّه ما نیم ساعت یا یک ربع به وقت قرآن را می گرفتیم و تمرین می ­کردیم . یک روز یکی از بچّه­ ها آمد گفت : مهدی جان بده ما قرآن را بخوانیم ! گفتم : چرا ؟ ما خودمان را آماده کرده ­ایم ؟! گفت : ببین مهدی جان ! امتحان علوم داریم ، آقای احمدی می­ خواهد امتحانِ علوم بگیرد بچّه ­ها درس نخوانده ­اند آماده نیستند ، شما که قرآن بخوانید یک سورۀ کوتاه می­ خوانید و زود تمام ­می ­شود ، ولی ما یک سورۀ بلند می ­خوانیم که وقت گرفته شود و نصف ساعت که رفت دیگر آقای احمدی فرصت نمی ­کند امتحان بگیرد . من از خواندنِ قرآن منصرف شدم و دو نفر از کلاس سوم آمدند و سورۀ « یس » را خواندند ، یکی با صوت قرائت می ­کرد و دیگری هم ترجمه­ اش را می ­خواند و شاید 45 دقیقه ­ای طول کشید !

کلاس آموزش قرآن

آقای محمّدحسین قربانی اصالتاً از دامغان بود ، در فرومد رئیس پُست بود ، یک تخته سیاه درست کرده و کلاسِ آموزش قرآن برگزار کرده بود ، کلاسش در مسجد امام صادق (ع) برگزار می ­شد ، من هم شرکت می ­کردم .

شهید عبّاس محمّدپور

شهید عبّاس محمّدپور در مدرسه ، قرآن را بسیار زیبا و دلنشین و محزون می ­خواند . روزهایی که در مدرسه از شاهرود یا سمنان مهمان داشتیم او قرآن می­ خواند .

آدابی از قرآن

در دورۀ دبیرستان به خواندنِ کتابهای شهید دستغیب علاقه داشتم برای همین کتابهای « آدابی از قرآن » که تفسیرِ سورۀ حُجرات بود و « تفسیرِ سورۀ واقعه » و ... را خواندم . اینها اوّلین کتابهای تفسیری بود که من خواندم .

زینب عمو علی­ رضا

در طایفۀ پدری من زینبِ عمو علی ­رضا به قرآن­خواندن معروف بود ، او به مکتب رفته بود و قرآن­خواندن را یاد گرفته بود . مادرم می ­گفت : هر ماه یک دوْر قرآن را می­ خواند . خدا رحمتش کند .

مرحوم صفرعلی و قرض دادن

مرحومِ پدر بزرگم به افرادِ روستا قرض می ­داده است ، یک بار دوستانش قصد داشته ­اند که به کربلا بروند به ایشان هم می ­گویند : تو هم بیا با هم برویم . پدر بزرگم می ­گوید : من الآن پولِ نقد ندارم ، این سخن به گوش یکی از افرادی که مقروض بوده می ­رسد می ­آید به پدر بزرگم می ­گوید : من فردا بیست رأس از گوسفندانم را مثلاً به جای بیست تومان به هجده تومان می ­فروشم ، پولت را می ­دهم تو هم با رفقایت به کربلا برو . پدر بزرگم می­ گوید : من همچون کربلایی که رزق و روزی زن و بچه ­ات را حرّاج کنی نمی­ خواهم .

یا به یک روحانی برای ادامۀ تحصیل در نجف یا کاظمین قرض داده بود که سالها بعد فرزندانش که آنها هم درس حوزوی خوانده اند دِینِ خود را اَدا کرده بودند .

من از مرحوم پدرم پرسیدم : آیا پدرتان که به مردم قرض می ­داد در اِزای آن از مردم چیزی هم می ­گرفت؟

مرحوم پدرم گفت : اگر خودشان چیزی می ­دادند که می ­گرفت اگر هم نمی ­دادند که هیچی !

« مَنْ ذَا الَّذِی یُقْرِضُ اللَّهَ قَرْضًا حَسَنًا فَیُضَاعِفَهُ لَهُ وَ لَهُ اَجْرٌ کَرِیمٌ . » ، ( حدید ، 57 / ١١ )

قرآن بخوان

در کتابِ « می ­رویم تا خطّ امام بماند » که زندگینامۀ شهید مهدی رجب ­بیگی است مقاله­ ای جالب از ایشان چاپ شده است که من آن را دوست دارم ، قسمتی از آن مقاله :

آن گاه که درون خویش را از خود تهی یافتی و بیرون خویش را خالی از خدا ـ قرآن بخوان

آن گاه که مرگ را ختم و مَعاد را وَهم و پندارِ خود را حَتم یافتی ـ قرآن بخوان

آن گاه که گذشته را حسرت و حال را عُسرت و آینده را حیرت احساس کردی ، شب قدر را به یاد آور ـ قرآن بخوان .

مدرسۀ قرآن

 یک نفر در دانمارک به قرآن اهانت کرده و یک قرآنی را آتش زده بود ، از وزارتخانه یک بخشنامه آمده بود که در همۀ مدارس کشور باید یک تابلوی هم به عُنوانِ « مدرسۀ قرآن » نصب شود ! و به قرآن اهمّیّت داده شود ! به کسی که بخشنامه را در ستادِ شاهد یکی از نواحی مشهد به من داده بود نظریّه می ­خواست گفتم : اسراف نکنید ! نصبِ تابلو چه مشکلی را حلّ می­ کند ؟ مگر الآن در این مدارس برای قرآن چه کاری انجام می ­شود ؟ و چه اهمیّتی داده می ­شود ؟ و مگر از کلاسهای قرآنِ درسی چه نتیجه­ ای حاصل می ­شود که در سراسرِ کشور تابلو مدرسۀ قرآن در همۀ مدارس ابتدایی و راهنمایی و دبیرستان و هنرستان و پیش ­دانشگاهی نصب شود ؟ گفتند : نه باید برای قرآن هزینه شود !

این هم تابلوی در روستای فرومد ما !  

چند کلام با فرومدیها

چند کلام با فرومدیها

آنهایی که کمر همّت بسته ­اند تا برای فرومد « کار » کنند می ­دانند که این کار چقدر مشّقت دارد و صبر و پایداری می خواهد ، بعضی به جای تشویق آیۀ یأس هم می ­خوانند ، خودشان کاری نمی ­کنند و از اینکه دیگران کاری می ­کنند ناراحتند ، دستِ خودشان نیست ناراحتند دیگر !

امّا خیلی ­ها هم پُر انرژی ­اند ، پنهان و آشکار تلاش می ­کنند . مثل ؛

ـ اعضای شورا که در دوره ­های مختلف آمده­ اند تا گِرهی بگشایند و به قدرِ امکان و همّت خود موّفق بوده ­اند .

ـ کسانی که از زمینِ مزروعی یا مسکونی خود برای ساختِ جادّه یا جایگاهی گذشته ­اند .

ـ کسانی که وقت گذاشته ­اند تا برنامه ­ای در فرومد پا بگیرد یا اجرا شود .

ـ کسانی که برای رفعِ مشکلِ نیازمندان تلاش کرده ­اند .

ـ آنهایی که تولیدی داشته ­اند یا اشتغالزایی کرده­ اند .

ـ کسانی که کار فرهنگی یا ورزشی یا بهداشتی یا آموزشی کرده ­اند .

ـ آنهایی که با قَلمی یا قَدمی یا دِرَمی مشوّق بوده ­اند تا کارها سریعتر و بهتر پیش برود .

ـ کسانی که این کارها را به چشم تحسین نگریسته ­اند .

ـ کسانی که ...

اِن شاء الله این کارها قبول افتد و باقیات الصّالحات گردد .

آنچه موجب می­ شود در دنیا مدّتی ماندگار بما­ند ثبتِ آنهاست ، یعنی باید مکانی یا کتابی یا ... باشد تا آن کار ماندگار شود ، مثلاً چرا از میانِ دانشمندان فریومد تنها ابن ­یمین نامبُردار است ؟ چون آرامگاهی دارد و دیوانِ شعری که نشر یافته است امّا از بزرگان و بزرگوارانِ دیگر اثری مادّی یا معنوی بر جای نمانده است ! و به دستِ فراموشی سپرده شده است .

صاحب این قلم هم مثل بسیاری از فرومدیهای بزرگوار ، دل در گروِ فرومدی آباد و سرسبز دارد امّا کارش بیشتر در زمینۀ تاریخی و فرهنگی و علمی است .

نمونه ­اش درج حدود چهارصد مقاله در « خطّۀ فریومد / فرومد » است که شما آنها را در این پنج سال از نظر گذرانده اید .

کار دیگر چاپ کتاب است که تا کنون چهار مجلّد آن نشر یافته است .

1ـ کتاب خداخوانی که دوستانِ ذیل آن را خریداری کردند .

ـ آقای علی رضا خرّمی ـ 60 نسخه

ـ آقای دکتر علی اکبر معینی ـ 50 نسخه

ـ آقای محمّدرضا اخوین ـ 30 نسخه

ـ آقای محمّد فرامرزی ـ 30 نسخه

ـ آقای ابراهیم رمضانی ـ 30 نسخه

2ـ کتاب ناز و نیاز

3ـ کتاب سرو در آتش

4ـ کتاب حدائق الوثائق

سه کتاب اوّل را دوستان دیگر هر کدام یک نسخه خریده ­اند و کتاب چهارم تازه نشر یافته است .

شایسته است فرومدیهای بزرگوار همان گونه که در امورِ خیریّۀ دیگر ، کمک می ­کنند ، در خریدِ کتاب هم همّت مضاعف داشته باشند .

برای تشویقِ یک مؤلّف فرومدی و ترویجِ کتابهای مربوط به فرومد آستینِ همّت بالا بزنید .

ـ اوّلا برای خودتان و خانوادتان این کتابها را بخرید .

ـ ثانیاً سعی کنید برای هدیه دادن ، کتابهای مرتبط با فرومد را هدیه بدهید .

ـ ثالثاً بانی خیر شوید تا همۀ اداراتِ فرومد این کتابها را داشته باشند . من خودم 100 نسخه از کتاب « خداخوانی » را به مساجد و حسینیه­ های فرومدی در تهران و شاهرود و مشهد و فرومد هدیه کردم . )

ـ رابعاً بانی خیر شوید که دانش آموزان فرومدی این کتابها را داشته باشند .

ـ خامساً بانی خیر شوید که ادارات و اعضای شورا و کتابخانه­ های روستاها و شهرهای اطراف این کتابها را داشته باشند .

ـ سادساً کمک کنید که وقتی مسئولانِ دولتی به فرومد می آیند این کتابها به آنها هدیه داده شود .

ـ سابعاً دانشجویانِ فرومدی در توزیعِ کتابها بینِ دانشجویان کمک کنند ، مثلاً کتاب ناز و نیاز و سرو در آتش ، بین دانشجویان ادبیات و تاریخ توزیع شود .

ـ ثامناً دانشجویان حقوق ، وکلا و قضات فرومدی با تهیّه و توزیع یا هدیۀ کتاب « حدائق الوثائق » نامِ حکیم الدّین فریومدی را مانندِ ابن­ یمین پُرآوازه کنند .

ـ تاسعاً ...

دوستان ! من نیاز به کمکِ بلاعوض ندارم امّا همۀ فرومدیها با کمک هم 18 تا 20 میلیون تومان برای سالن ورزشی جمع کرده ­اند ، من به تنهایی 9 میلیون تومان بابت چاپ این چهار مجلّد کتاب پرداخت کرده ­ام جُدای از هزینه ­های قبل از چاپ ، بنابر این چاپِ کتابهای بعدی در گرو خریدِ این کتابهاست .

لطفاً هر نفر فروش چند نسخه کتاب را به عهده بگیرید .

سهمِ شما در این کارِ خیر چقذره ؟!

مزار سیّد جلال

خواجه جلال ­الدّین ابویزید واقف خانقاه فریومد است طبقِ متن واقفنامه او از شیعیان علی امیرالمؤمنین است و بر همۀ مذاهب اسلامی شفقت داشته است .

در « ذیلِ مجمع الأنساب » تحتِ عنوانِ « ذکر وزرای خراسان و اَعقابِ ایشان » آمده است : « و خواجه جلال ­الدّین بایزید برادر خواجه علاءالدّین هندو به وقتِ توجّه به خـراسـان در سمنـان وفات یافت . » ( مجمع الأنساب شبانکاره­ ای / ‏2 ، ص  326 ) مرادِ نویسنده از این واقعه ، عزیمتِ سپاهیان طغاتیمور به خراسان در 737 پس از شکست وی در برابر شیخ حسن بزرگ در تبریز است ( همان ، 309 ) بنا بر این ، جلال ­الدّین ابویزید باید در سال 737 از دنیا رفته باشد . ( مطالعاتِ اسلامی ، شمارۀ 68 ، ص 163 ـ 179 )

مدّتها بود پیگیر بودم ببینم آیا در سمنان مزار یا آرامگاهی به نامِ ایشان هست یا نه ؟ تا اینکه مزار سیّد جلال را پیدا کردم که شجره نامه ­اش معلوم نیست یحتمل که این آرامگاه مربوط به ایشان باشد .

به مناسبت درگذشت مرحوم ضیایی

سیّد رضا ضیایی

سبز مثلِ چنار

 

شب یازدهم ماه رمضان 1434 قمری برابر با 28 / 4 / 1392 خورشیدی جلو دربِ خانه ­اش ایستاده ­ایم ، بر سردربِ خانه ­اش آیه «بسْمِ اللهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ» حکّ شده است . پس باید این آیه را زمزمه کرد و وارد شد . حسن نهضتی از قبل با یکی از فرزندانش هماهنگ کرده ، یعنی منتظرند . حسن خودش و مرا معرّفی می ­کند . من به گونه ­ای که بهتر بشناسد خودم را معرّفی می ­کنم : من نوه صفرعلی هستم ، پسرِ حسن صفرعلی . می ­گوید : می­ شناسم . همسایه باغ بودیم . راستی را ! باغِ پدر یا پدر بزرگِ من در صحرای علی­ عینو / علائیّه فرومد با باغ پدرِ ایشان دیوار به دیوار هم است . از درختِ انجیرش یاد می ­کند . او امّا اجدادِ خودش را این گونه نام می ­بَرد :

من سیّد رضا فرزندِ سیّد ابراهیم فرزندِ سیّد محمّدعلی فرزندِ سیّد رضا فرزندِ سیّد میرزا فرزندِ سیّد .

چنار سیّد که در ضلعِ جنوبِ شرقی شهرستان بود و در روز « سیزده به در » سیّدها آنجا جمع می ­شدند از همان سیّد بوده است .

پس شجره­ نامه این سیّد به شجره چنار می ­رسد ، سرسبز و دامن­ گُستر تا دیگران در سایه ­اش بیاسایند .

 

سیّد رضا متولّد 1317 خورشیدی است و تا 12 ـ 13 سالگی در فرومد بوده ، تا سالِ سوم در مدرسه حیاطِ نو ( سر حمّام ) درس خوانده ، ادامه ­اش را در مدرسه پُشت قلعه ، که بعد خان آن را به برادرش سردارآقا فروخته . سالِ ششمِ ابتدایی را که به پایان رسانده ، راهی مشهد شده و در مدرسه میرزا جعفر ( دانشکده رضوی کنونی ) برای تحصیلِ دروسِ حوزوی رَحلِ اقامت افکنده ؛ چند تن از همدوره ­ای­ های فرومدی ­اش اینها بوده ­اند : حاج حسین همّتی ، شیخ رضا تُرک ( دقیقی ) ، شیخ ابوالقاسم مرادی ، شیخ محمّد مدّاحی ، شیخ حبیب ­الله عزیزی ، شیخ علی کلانتریان / قُدسی که در راهپیماییهای مشهد شهید شده و ... 

4 سال در مشهد پای درسِ حُجّت هاشمی ، مهدوی دامغانی ، مروارید و ... شاگردی کرده و در سال 1332 آخِر دولتِ مصدّق در 16 ـ 17 سالگی راهی دیارِ نجف شده است . « شیخ حامد » در نجف او را از رفتن به سامرّاء منصرف می ­کند و نامه ­ای برای « شیخ محمّد عزیزی » می ­نویسد تا با خودش به نجف ببرد ، « سیّد رضا » با نامه شیخ حامد واردِ حُجـره همولایتی­ اش ، شیخ محمّد عزیزی صاحبِ تفسیرِ « الجدید فی تفسیر القرآن المجید » می­ شود ، یک ماه بعد برای خودش حُجره ­ای تهیّه می ­شود .

دو تن دیگر از همولایتی ­های همدوره­ اش در نجف « شمس ­الدّین واعظی » و « نورالدّین واعظی » فرزندانِ شیخ حامد هستند . مدّت تحصیل و تدریس­ اش در نجف 20 سال طول می ­کشد . طبیعتاً ازدواجش هم در نجف رُخ می ­دهد .

در مدّتی که در نجف بوده ، دو تن از فرومدیها ( حاجی خسرو و حاجی عابدین ) در راه برگشت از مکّه برای دیدنش به مدرسه قوام الدّین شیرازی می­ روند و برای دیدنِ دو نفر هم او به مسافرخانه آنها می ­رود ( سیّد غلامحسین و علی میدی خو / مهدی خان ) منظورش مرحوم سیّد غلامحسین حسینی و مرحوم علی قلیچ است . می­ گویم : « علی میدی خو » پدر بزرگ من است ، آن موقع مادرم با پدر و مادرش به کربلا آمده ­اند .

در سال 1349 به ایران می ­آید و در تهران ساکن می شود البتّه « شیخ محمّد تقی » از اهالی میامی و از دوستان سیّد رضا نامه ­ای در معرّفی او ، برای آیت الله العظمی شاهرودی می ­نویسد و این موجب می ­شود که مدّتی با ایشان همکاری کند بعدها یکی از دوستانش به او می ­گوید : « من می­ خواهم به مشهد بروم چند روزی به جای من امام جماعتِ مسجد باش » با پذیرش آن می ­فهمد که این بهانه بوده تا او را در آن مسجد ماندگار کنند . بنابراین او 20 سال در تهران « مسجد امام حسین » در قُلهک امامتِ نمازِ جماعت را بر عُهده می گیرد و پاسخگوی مسائلِ شرعی مردم است .

سیّد رضا بعضی مطالب را نمی ­گوید باید از زبانش علّت ترکِ امام جماعت و آمدن به مشهد را بیرون کشید . تا بگوید : « ... ؟! »

در سال 1369 راهی مشهد می­ شود . و مدّتی در دفتر آقای مصباح ممتحن می ­شود . به قولِ خودش این ممتحن بودن ... !

 

اوّلین کتابش به نامِ « اختلافِ فتوا از چیست ؟ » در قم منتشر شده ، رساله « نماز جمعه » ایشان در دستِ چاپ است و چند کتابِ آماده چاپ هم دارد . «غنا در اسلام » ؛ «تفسیر علی ابن ابراهیم قمی ( در 4 مجلّد )» ؛ «شرح زیارت جامعه کبیره ( در 4 ـ 5 مجلّد ) »

 
 

و تفسیری در دستِ نوشتن دارد به مثابه تفسیر البُرهان که قصد دارد در آن روایاتِ تفصیلی ، تأویلی و تنزیلی مشخّص شود .

سیّد رضا علاوه بر فرزندان روحانی / کتابهایش ، فرزندان جسمانی هم دارد که هر کدام به مثابه شاخه چناری ، سایه ­گُسترند تا آن «چنارِ سیّد» هنوز سر بر آسمان و ریشه در زمین داشته باشد . راستی را ! که برای فرزندانش هم درس معلّم زمزمه محبّت بوده است .

درس مـعـلّـــــم ار بُـوَد ، زمـــــزمـه محبّتـی .......... جمعه به مکتب آورد ، « طفلِ گُریزپای » را

 

بعضی کشاورزان فرومدی که گندم یا جُوْ می­ کارند فرزندانشان که در شهرهای دیگر هستند با هم هماهنگ می ­کنند و در فصلِ برداشتِ محصول ، به فرومد می ­آیند تا در دِروْ و خرمنکوبی و آوردنِ کاه و گندم یا جُوْ به پدرشان کمک کنند . یکی از دوستان یک بار می­ گفت : پدرم راضی نیست که من به جای رفتنِ خودم به فرومد ، پول بدهم تا کارگر بگیرد بلکه حضورِ خودم و کمک و همراهی کردنِ من برایش مهمّ است !

سیّد رضا ضیایی محصولش را کاشته ، جمع و برداشت کرده و به خرمن ریخته ، نیاز به کوبیدن دارد تا کاه و گندم از هم جدا و راهی کُندی / کندوها شود . اکنون نوبتِ فرزندانش شده تا او را یاری رسانند . این کتابها محصولِ یک عُمر تلاشِ سیّد رضا ضیایی است ! اگر محصولش دیم باشد و آبِ کافی نخورده و گندمهای پُر مغز نداشته باشد ، کاه که دارد ! همّتش که ستودنی است ، خلاصه ­ای از آن که قابلِ عَرضه کردن هست ؟ نیست ؟! احسانِ به والدین حُکم می ­کند ، قبل از آنکه دیر شود ، فرزندانش آستینِ همّت بالا زنند .

در تاریخ دوم مهر 1392 مطلبِ بالا را برای فرزندش محمّدعلی تلفنی خواندم . گفت : مقداری را تایپ و ویراستاری و چاپِ کتاب « نماز جمعه » را هم پیگیری کرده­ ایم ولی هزینه می­ خواهد .

احکام و آداب نمازجمعه

 

نُکته : از مرتبه قبل ( 28 / 4 / 1392 ) سرپوشِ خودکار جا مانده بود ، آن را در یکی از طبقاتِ قفسه گذاشته ، بلند می­ شود می ­آورد . می ­گویم : این سرپوش ارزشی ندارد ، حالِ شما مهمّ است ، مرا به یادِ داستانِ امام سجّاد می ­اندازد .

می ­گوید : « نَخ » !

می ­گویم : بله . همان که امام سجّاد نَخی از لباسش کَند و به طرفِ مقابل داد تا در اِزای قَرض آن را نگه دارد . مهمّ آن دقّت و مُراقبه است . 

 


ادامه مطلب

حدائق الوثائق منتشر شد .

چند نکته در بارۀ این کتاب

کتابِ « حدائق الوثائق » در کیفیّت ترکیبِ قَبالات و سجلات محفوظ در کتابخانۀ برلین به شمارۀ 5226 نسخۀ خطّی است که حکیم ­الدّین مُحمّد بن علی النّاموس الخواری الفریومذی برای تکمیل کتـابِ « تُحفۀ جلالیّه در علمِ مکاتبه » نوشته است .

     این نوشتار که کتابی حقوقی و با اصطلاحاتِ فقهی و تخصّصی است با قلمِ نویسندۀ زبَردستِ آن ، بسیار شیرین و شیوا شده چون از آیات و روایات و اشعار و ضرب المثلها و تشبیهات و استعارات و ... استفاده کرده است البتّه واژگان تخصّصی و فرسودگی بعضی کلماتی که به کار رفته ، بوی قِدمت و دیرینگی متن را حفظ کرده است .

     آقای دکتر مصطفی گوهری فخرآباد و آقای دکتر حمیدرضا ثنایی این نسخۀ خطّی را تایپ نموده و بر آن پاورقی زده­ یعنی منابعِ آیات و احادیث و اَشعار و ضرب­ المَثَل و ... را که یافته ­اند مشخّص کرده و اسامی که در متن بوده معرّفی کرده و در « نامۀ بهارستان » سالِ دهم ، 1388 ، دفتر 15 ـ 16 منتشر شده است . 

      چون « حکیم الدّین فریومدی » از روستای من « فریومد / فرومد » است به جهتِ علاقه ، این کتاب را تایپ کرده و با متنِ « نامۀ بهارستان » و « نُسخۀ خطّی » آن تطبیق داده­ و اصلاحاتی داده­ ام . پس از زحمتِ اوّلیّۀ این دو بزرگوار یعنی دکتر گوهری و دکتر ثنایی که عضو هیئتِ علمی دانشکدۀ الهیّات دانشگاه فردوسی مشهد هستند بهرۀ وافر بُرده­ و از آنها سپاسگزارم .

     من برای تصحیحِ این کتاب « تُحفۀ جَلالیّه » را هم خواندم و « الحِکمَةُ فی الادعِیّة وَ المَوعِظۀُ لِلاُمّة » را مرور کردم ، متنِ تایپ­ شدۀ « تُحفۀ جَلالیّه » را عضو هیئتِ علمی دانشگاه آقای دکتر قنبرعلی رودگر در اختیار من قرار داد که از ایشان سپاسگزارم .

     نامه ­­های حکیم­ الدّین فریومدی در کتابِ « فرائد غیاثی » تألیفِ جلال ­الدّین یُوسُف اهل را نیز خواندم و این متن را حرف به حرف اِعراب­گذاری و کلمه به کلمه معنا کردم گر چه مواردی جا مانده است .

     همۀ اشعار در فضای مجازی گنجور و نرم ­افزار دُرج 4 جستجو شد مواردی که نامِ شاعر نوشته نشده یعنی شاعر شناخته نشد .

نمونه­ خوانی کتاب را دو تَن از افرادِ متخصّص بر عُهده گرفتند ، یکی قاضی بازنشستۀ دادگستری و وکیلِ حاذقِ فرومدی جنابِ آقای حسین لطفیان که با کُهولتِ سنّ قبولِ زحمت کرد و همۀ کتاب را به دقّت تمام خواند و نکته ­های باریک ­تر از مو را یادآوری کرد . دومی همکارِ فرهنگیِ بازنشسته و وکیلِ رسمی دادگستری و دوستِ گرامی جنابِ آقای حسین چربگو که با خوانشِ کتاب دلم را گرم کرد تا از سهو و خطا در اَمان مانده باشد . از هر دو بزرگوار که با نکته ­های ارشادی مرا رهنمون شدند صمیمانه سپاسگزارم . 

حکایت سلطان قیس در شبیه روز عاشورای فرومد

قسمتی از شبیه فرومد در روز عاشورا حکایتِ سلطان قیس است که در هندوستان و به هنگامِ شکار موردِ هجومِ شیری قرار می­ گیرد و چون این فردِ نصرانی امام حسین علیه السّلام را به اِمداد می­ طلبد آن حضرت در بحبوحۀ جنگ با اشقیا ، موقّتا از نبرد دست بر می ­دارد و وی را از گَزندِ شیر نجات می­ دهد و در ادامه فردِ مزبور اسلام می ­آورد . این ماجرا جزو اکاذیب است .

نقد داستان قیس هندی و شیر در روز عاشورا

سیّد ... گفت : « آقای نجف ­آبادی ! روزی پای منبرِ شما  بودم و شنیدم که می ­فرمودید : روزِ عاشورا در حینی که حضرتِ حسین علیه السّلام در مقابلِ لشکرِ کوفه قرار داشت ، رفته است به هند و قیسِ هندی را از چنگالِ شیر نجات داده است ... .

... این خبر به هیچ وجه مطابق با موازینِ عقلی نیست ؛ زیرا

اوّلا ؛ در تاریخِ هند پادشاهی به اسمِ قیس که از اسماء عربی است و تا آن تاریخ هندیها ابداً اسمِ عربی انتخاب نمی ­کردند دیده نمی­ شود .

ثانیاً ؛ فاصلۀ مابینِ کربلا و هندوستان به درجه­ ای زیاد است که رفتن و بر گشتن و با شیر صحبت کردن ‏و به شیر گفتن حمله به قیسِ هندی نکند ، به درجه ­ای زمان لازم دارد که فقط حضرتِ حسین اگر سرعت سیرِ نور را داشت ، می­ توانست این کار را بکند .

ثالثاً ؛ چه دلیلی داشت که حضرتِ حسین مبادرت به این اقدام بکند ، اگر مسئلۀ توسّل بود که توسّل به خدا ترجیح داشت همچو اثری داشته باشد . وانگهی رفتن لازم نبود ، کسی که می ­تواند در هفت هشت ثانیه چند هزار فرسنگ را بپیماید ، بهتر آن بود که قُوّه ­ای به قیس بدهد که شیر را بکُشد و یا به قولِ درویشِ ما ، به دلِ شیر بَرات کند که از پاره کردنِ قیسِ هندی صرفِ نظر کند .

رابعاً ؛ وقتی شیر به انسان حمله می­ کند آنقدر تأمّل و تأنّی نمی­ کند که قیس شاه متوسّل شود  و امام حسین در آن میانه به کمکِ وی برسد .                                                

خامساً ؛ اگر حضرتِ حسین این گونه معجزات داشت چرا با یک معجزه تمامِ اهالی کوفه را به ایمان و راهِ راست هدایت نکرد تا چُنان فجایعی رُخ ندهد . ... اگر  مابین یک خبر و موازینِ عقلی تناقض پیدا شد ، البتّه ترجیح  دارد که  به  عقل متّکی شویم . »

تخت فولاد ، ( آیت الله سیّد محمّدباقر دُرچه ­ای ) ، انتشارات امید فردا ، چاپ اوّل ، 1382 ، ص 61 و 62

این ، علامتِ جامعۀ مُرده است . دروغ را می­ پذیرد امّا راست را هرگز حاضر نیست بپذیرد !

مجموعه آثار شهید مطهری ، ج25 ،  ص 432

لطیفه هایی از دوران معلّمی

من که با طرف پَرچ میخ نمی­ زنم ؟!

در دورۀ دانشجویی ، به صورتِ حقّ ­التدریس معلّم دانش ­آموزان مدرسۀ راهنمایی بودم . یک روز هنگام تدریس ، دانش­ آموزی از پشتِ سر با میخ به گردنِ دانش ­آموز جلوی زده بود .

پرسیدم : چرا چُنان کاری می ­کنی ؟

او با خونسردی میخ را نشان داد و گفت : آقا من با این طرفِ میخ می ­زنم ( طرفِ پَرچ میخ که محلّ ضربه خوردنِ چکش است را نشان می­ داد . ) با این طرف که نمی ­زنم ، و طرفِ دیگر میخ را نشان می داد !

* * * * *

جیبِ شما ، کُتِ من

معلّمی گفت : از کلاس آمدم دفتر ، کُتَم را از جا لباسی برداشتم ، پوشیدم ، همین طور که در صحنِ حیاط مدرسه می ­رفتم ، دستم را در جیبِ کُتَم نمودم ، دیدم چند قبضِ تلفن و برق و آب و گاز توی جیبم است ، نگاه کردم دیدم قبضها مربوط به فلان همکار است .

رفتم دَمِ کلاس از ایشان پرسیدم : قبضهای شما در جیب من چه می ­کند ؟

ایشان گفت : شما بگو ؛ کُت من در تنِ شما چه می­ کند ؟!

* * * * *

برا قشنگی

یکی از دانش ­آموزان اعتراض کرد که ؛ آقا چرا نمرۀ تحقیق مرا برای محمدزاده گذاشته ­ای ؟

گفتم : مگر تحقیق از تو بوده است ؟

گفت : بله .

گفتم : پس چرا فامیلت را به جای مهدی زاده ، محدیزاده نوشته­ ای ؟

گفت : آقا برا قشنگی ­اش اون طوری نوشته ­ام !

* * * * *

فولاد مُبارکه

مُبارکه یکی از شهرهای اصفهان است که فولاد آن معروف است ، « فولاد مُبارکۀ اصفهان » . معلّمی می ­گفت : در جلسة افتتاحیّۀ فولاد مشهد شرکت کرده بودم ، مُجری برنامه فکر می ­کرد کلمۀ مُبارکه صفت است برای فولاد ، این است که در برنامۀ رسمی اعلام می ­کرد « فولاد مُبارکۀ مشهد » !

* * * * *

هر شب خواب ببیند

« ... تُرِیدُونَ عَرَضَ الدُّنْیَا وَ اللهُ یُرِیدُ الآخِرَةَ وَ اللهُ عَزِیزٌ حَکِیمٌ . » ، ( انفال ، 8 / 67 )

مولوی در داستانی می ­گوید : پادشاهی خواب دید پسرش مُرده است ، بهترین دختری را که ممکن بود به همسری پسرش درآورد ، بعد از مدّتی دید پسرش عاشقِ پیرزن عِفریته ­ای شده است .

مولوی می­گوید : شما پادشاه را خدا ، پسر را بندۀ خدا ، آن دختر را آخِرت و پیرزن را دنیا در نظر بگیرید . خدا برای شما چه اراده کرده و شما چه چیزی را می ­طلبید ؟!

یکی از دانش­آموزان از میز آخِر کلاس ، اشاره به دانش­ آموزی که در میز جلوتر بود کرد و گفت : آقا این می­ گه : کاشکی پدر من خواب ببیند که من مُرده ­ام !

آن دانش­ آموز گفت : آقا این خودش می­ گه : کاشکی پدر من هر شب هی خواب ببیند که من مُرده ­ام !!

* * * * *

دَر درَ !

آقای هژبری در کلاس ضمن خدمت گفت : من لطیفه­ هایی را که معلمان نقل می ­کنند ، ثبت می ­کنم تا به حال هشتاد لطیفۀ خوب جمع کرده ­ام و یکی از آن لطیفه ­ها را نقل کرد .

در منطقه ­ای مرگ و میر زیاد شده بود ، پیرزنها و پیرمردها زیاد می مُردند ، پیر زن و پیرمردی نگران از مُردن ، چاره ­ای اندیشیدند ، بیرون رفتند و شیر و شیشه و پستانک و ... خریدند تا وقتی عزرائیل به سراغِ آنها می ­آید او را فریب دهند .

پیرزن و پیرمرد در حالِ خوردن شیر و آبمیوه با شیشه بودند که عزرائیل رسید ، پرسید : چه می ­کنید ؟

پیرزن گفت : مَمّه ، مَمّه !

پیرمرد گفت : بَه بَه ، بَه بَه !

عزرائیل گفت : پس زود بخورید که می ­خوایم بریم دَر درَ !