عکسهایی از خطّه فریومد / فرومد

زیر مجموعه وبلاگ خطّه فریومد / فرومد ( تاریخی ، علمی ، فرهنگی )

عکسهایی از خطّه فریومد / فرومد

زیر مجموعه وبلاگ خطّه فریومد / فرومد ( تاریخی ، علمی ، فرهنگی )

سیّد وهاب جوادی ( مرد ِکار ، همّت ، صبوری )

سیّد وهاب جوادی ( مرد ِکار ، همّت ، صبوری )

تا ششم ابتدایی در فرومد درس خواندم ، سه سالش در مدرسه قدیم بود ، که جای خانۀ لطفیان بود ، اوّل مهر از بچّه­ ها پول می­ گرفتند که به خان بدهند برای اجارۀ مدرسه ، پسرش با یک موتور گازی  می ­آمد پول را می گرفت . سال اوّل من در میان 86 دانش آموز شاگردِ دوم شدم ، شاگردِ اوّل سیّد ابراهیم هاشمی بود ، به او یک جعبه دادند که یک پیراهن داخلش بود . به من یک دست کتاب کُهنۀ سال دوم با یک مداد و یک پاکن ! ( می­ خندد ) .  

چند سالی در مشهد و تهران رفوگری قالی کار می ­کردم ، یک بار خان آمد به مغازۀ مُصلحی که قالی داشت ، چند تخته قالی خرید . می ­خواست برای رفقایش به خارج بفرستد ، قالیهای خودرنگ بود . قالیهای خودرنگ ، طبیعی بود ، از پشمِ گوسفند ، شتر که رنگِ قهوه­ای و سفید و سیاه داشت ، دو سه رنگ بیشتر نبود . دوست داشتم درس بخوانم شرایط فراهم نمی ­شد .

از 23 سالگی شروع کردم به درس خواندن ، راهنمایی را در مدرسۀ موثّق عاملی خواندم و از دبیرستان دیپلم اقتصاد گرفتم ، دیپلم که گرفتم در ادارۀ آموزش و پرورش تبادکان در قسمتِ کارگزینی مشغول به کار شدم تا آن موقع هفت سال به عنوانِ مستخدم بودم که کارِ دفتری هم انجام می ­دادم . از پیامِ نور هم لیسانسِ ادبیّات گرفتم . در ناحیّۀ پنج مشهد هم در کارگزینی کار می ­کردم تا به ناحیّه شش آمدم ، بعد در ناحیّه هفت مسئولِ کارگزینی بودم ، دوباره برگشتم به ناحیّه شش و تا زمانِ بازنشستگی در آنجا مسئولِ کارگزینی بودم .

ابتدا با کار ،‌ رفوی قالی هم می ­کردم ، یک بار دو نیسان قالی آوردند ، داخلِ حیاط که رفو کنم شب روی همان قالیها می خوابیدم ، کم­ کم کار قالی را کنار گذاشتم و همراه با کارِ اداری پانزده سال هم تدریسِ ادبیّات برای بزرگسالان داشتم .

دو فرزندِ ناتوانِ ذهنی داشتم که رَتق و فَتق آنها هم رویِ دوشِ خودمان بود ، یکی در دو سالگی مُرد و یکی در پانزده سالگی ، امّا به خانمم خیلی فشار آمد تا جایی که دندانهایش ریخت . بعد از فوتِ دخترم ، خانمم هم که تا چهارمِ ابتدایی درس خوانده بود ، پنجمش را گرفت و سه سال هم در راهنمایی درس خواند تا اینکه سیکلش را گرفت . سه پسر دارم که یکی دیپلم ، یکی فوق­ دیپلم و یکی لیسانس گرفته است .

ـ وقتی دخترش مرضیّه فوت کرده بود ، آن موقع مادرم مشهد بود با ایشان برای عرضِ تسلیت به منزل آقای جوادی رفتیم . آقای جوادی می ­گفت : در این مدّت پانزده سال حدودِ یک ماه این بچّه را به بهزیستی بُردیم امّا نتوانستیم تحمّل کنیم ، انگار گُم شده­ ای داشتیم ، دوباره بچّه را به خانه آوردیم و از او مواظبت می ­کردیم .

ـ من چون در ناحیّه شش و هفت بودم ، تا آن جایی که اطّلاع دارم ، همکاران از کار و نحوۀ برخوردِ آقای جوادی راضی بودند ، گاهی معلّمان را راهنمایی می ­کرد که چکار کنند تا مشکلشان حلّ شود و این راهنمایی کردن گاهی اعتراضِ مسئولِ بالاتر اداری و پایین ­ترِ نفسانی را موجب می ­شد !

دیوان اشعار سیّد حسن غزنوی

دیوان اشعار سیّد حسن غزنوی

ابن یمین در اشعارش از شعرِ شاعرانِ پیش از خود بَهره جُسته ، یکی از آنها سیّد حسن غزنوی است . سیّد حسن غزنوی از شاعرانِ سدۀ ششم هجری قمری و مَدفنِ او در آزادوار است .  

گر تو خواهی که بدانی صفتِ رزمگهش

بشنو این بیت که از گفتۀ سیّد حسن است

« آسمان در صفِ جنگش سپهی تیرانداز

آفتاب از پیِ فتحش سپری تیغ­ زن است »

دیوان ابن یمین ، بیت 870 ـ 871

********

بهرِ سپاهش فَلَک ساخت سپر ز آفتاب

وز اثرِ دولتش تیغ­ زن آمد سپر

دیوان ابن یمین ، بیت 8597

زلزلۀ قُم

بسم الله الرحمن الرحیم

28 /3 / 1386

طبقِ گزارشِ تقویم و تلویزیون ، امروز مصادف بود با سالگردِ رحلتِ دُختِ گرامی پیامبرِ گرامی  ( فاطمه ) و نوعاً عزاداری برای آن بانو ، همزمان پیکر مرحوم فاضل لنکرانی در قم تشییع و در حرم حضرت معصومه دفن شد . مراسم تشییع از سیمای جمهوری اسلامی به صورتِ زنده پخش می ­شد . اصطلاحات و عباراتِ مرجع بزرگِ عالم تشیّـع ، یکی از مراجعِ عالم تشیّـع ، حضرت آیة الله العظمی آقای فاضل لنکرانی و ... کاربردِ زیادی داشت . امروز قم شده بود لنکرانی ، اعلام 3 روز عزای عمومی در سراسر کشور به مناسبتِ فوت وی و مصادف بودن آن با دهۀ فاطمیّه و تا حدودی  مصادف بودنِ آن با تخریبِ مجدّد حرمین عسکریین ( سامراء ) ، التهابِ قضییه را بیشتر می­ کرد .

* * * * *

نیم ساعتی به غروب مانده ، پای پیاده از خانه به طرف کوه رفتیم ، در دامنۀ کوه روی تخته سنگی نشسته بودیم ، خانم یادآوری کرد که ستارۀ زُهره دارد در پُشتِ ماه پنهان می ­شود ، موقع اذان مغرب ، ساعت حدوداً هفت و ده دقیقه بود که ستارة زُهره روی در نقابِ ماه  کشید !

     به خانه آمدیم به بچّه ­ها گفتیم ، آنها به پُشتِ بام رفتند تا بیرون آمدنش را ببینند ، اخبارِ تلویزیون را گوش دادیم . زلزله­ ای به بزرگی  9 / 5  ریشتر قم را لرزاند ، این لَرزش در استانهای همجوار اصفهان ، تهران ، قزوین ، سمنان ، ... هم احساس شد . 

* * * * *

با شنیدن این خبر به یادِ مطلبِ ذیل  از شهید بهشتی که در بارۀ نماز آیات است ، افتادم .

     مسلمان حقّ ندارد در برابر قدرتها مرعوب باشد ، هر قدرتِ انسانی ، یا هر قدرت ِ طبیعیِ بالاتر از آن .  معنای نمازِ آیات همین است . آدمـیزاد در موقع زلزله ­های سخت ،  خود را  می­ بازد . متأسّفانه این نماز را  بد معنا می­ کنند . خیال می­ کنند اسلام به مسلمانها گفته ؛  موقع زلزله و گرفتن ماه و خورشید و از این قبیل ،  برای اینکه بلا برطرف شود  نمازِ آیات بخوانند . اصلاً معنایِ نمازِ آیات این نیست . اگر کسی ذرّه ­ای با روایاتِ ما آشنا باشد می ­فهمد که معنای نماز آیات اصلاً این نیست . معنایِ نماز ِآیات این است :  بشر ممکن است در برابر حوادثِ فـوق العـاده طبیعی خود را ببازد ، اسلام می ­گوید : در این هنگام فوراً  بگو ؛ « الله اکبـر »  یعنی ؛  اینها هیچ عظمت ندارد ،  خود را نباز . [ سرود یکتا پرستی ، آیة الله شهید دکتر سیّد محمّد حسینی بهشتی ، انتشارات بقعه ، چاپ دوم ، 1379 ، صفحۀ  21 22 ]

* * * * *

 نه تنها ابّهّت و عظمت یک انسان نباید ما را بگیرد حتّی عظمت یک حادثۀ طبیعی مثل زمین­ لرزه نیز نباید ما را بگیرد بلکه باید دستها را بالا ببریم و تکبیرة الاحرام بگوییم  یعنی ؛  خدا بزرگترین است و این پدیده­ ها  در برابر پدید­آورنده ناپدید می ­شوند ، ستاره­ هایی هستند که در پشتِ ماه پنهان می ­شوند و با درخششِ خورشید جلوه ­ای نخواهند داشت .

حتّی هنگام مرگِ فرزندِ پیامبر ، باید وجودِ شما مملوّ از ابّهّت خدا باشد . فرزند پیامبرتان مُرد ، محمّد ( صلّی الله علیه و آله ) هم می­ میرد و شما هم می ­میرید و تنها آن « حیّ لا یموت » می­ ماند !

     خدا آیه هایش را این­گونه نشان می ­دهد ،  125 نفر پزشک و پرستار  همکار و همیار هم شده بودند تا لاله و لادن دو خواهر دو قلوی به هم چسبیدۀ ایرانی را از هم جُدا کنند اما نتوانستند و هردو جان دادند ، از دستِ آن 125 نفر هیچ کاری ساخته نبود ، همزمان با اعلام فوتِ آن دو ، در همان روز  در اخبار گفته شد ؛ یک هواپیما سقوط کرده و همۀ سر نشینانِ آن جان باخته­ اند امّا در آن میان یک کودک جانِ سالم به در بُرده است . برای آن کودک امّا آن  125 نفر هیچ تلاشی نکرده بودند ، فقط « یکی » جان او را حفظ کرده بود ، همان که به او جان داده بود .

کُنتورِ برقِ مسجد نبیّ اکرم (ص) فرومد

کُنتورِ برقِ مسجد نبیّ اکرم (ص) فرومد

گاهی اوقات یک بی ­احتیاطی موجب می ­شود حادثۀ ناگواری رُخ دهد ، خیلی از حوادثی که رُخ داده و هموطنانِ ما جان باخته­ اند یا آسیب دیده ­اند و خساراتی به بار آمده است بر اثرِ مسامحه و سهل انگاری واقع شده است . علاجِ واقعه را قبل از وقوع باید کرد . بعد از حادثه دنبالِ مقصّر گشتن دردی را درمان نمی ­کند . قبلاً گفته بودم در حیاطِ حسینیّۀ محلِّ پشند نشسته بودم چشمم به نردبانِ آن افتاد ، نردبانِ چوبی و فرسوده ، نگران شدم که برای کسی حادثه ­ای رُخ دهد ، سفارش دادم و یک نردبانِ آهنی ساختند . حادثه روستا و شهر نمی ­شناسد هر جا ممکن است حادثه ­ای رُخ دهد ! مرحوم حسن شفیعی بر اثرِ همین سهل انگاریها جان باخت . کَنده شدنِ سیم برق از سقفِ حمام عمومی و افتادنِ آن پُشتِ درب ، موجب شد آن مرحوم جان ببازد و ذائقۀ همه را تلخ کند .

چندین سال است که جا فیوزِ کنتورِ برقِ مسجد نبیّ اکرم (ص) شکسته است . من یک بار با یکی از هیئت اُمنای مسجد دورِ آن را کاغذ پیچیدیم و چسب زدیم و گفته شد که این فیوز را درست کنند . تا اینکه پارسال در تاریخ 23 / 10 / 1395 کنتورِ برقِ حیاطِ من وصل شد و فیوزِ و جا فیوز کنتورِ برقِ حیاطِ پدری من عوض شد ، هزینۀ فیوز و تعویضِ فیوزِ کنتورِ برقِ مسجدِ نبیّ اکرم را هم پرداخت کردم تا جا فیوزی آن هم عوض شود . در این مدّت حدودِ یک سال ، چند بار حضوری یادآوری کرده ­ام ، چند بار تلفنی گفته ­ام و چند بار هم در تلگرام گوشزد کرده ­ام تا مشکلِ کنتورِ مسجد حلّ شود ، هر بار چَشم چَشم شنیده ­ام و کاری انجام نگرفته است ! حتّی گفته­ ام : شما کنتورِ خانۀ خدا را که با این همه گفتن درست نمی ­کنی ، با خَلقِ خدا چه می ­کنی ؟!

واقعاً اگر اتّفاقی بیفتد مسئول کیست ؟ و چگونه می­شود جُبران کرد ؟ و آیا اگر کسی را برق گرفت یا در خانۀ خدا آتش ­سوزی رُخ داد قابلِ جُبران است ؟!

این روزها در بحثِ زلزلۀ کرمانشاه رعایت نکردنِ یک سری استانداردها را موجبِ و علّت خسارت بیشتر می ­دانند .

پُل آب روشن

پُل آب روشن که سرحدّ بیهق است .

چون امیر ارغون ­شاه و امیر عبدالله مولاى سبب آنکه بى‏ اجازت مراجعت کرده بودند منهیان به عراق فرستاده بودند مراجعت نموده خبرِ مُنهزم شدنِ لشکر بدیشان رسانیدند ایشان فرصت یافته پیشباز رفتند پادشاه طغاتیمور و امیر شیخ على و اُمراى دیگر از بسطام به طرفِ کالپوش و سمنغان و جَرمقان روانه شدند و خواجه علاءالدّین محمّد و امیر توروت و برادرش امیرحاجى و پسرعمّ او امیر موسى جاندار و اُمراى دیگر به طرفِ فریومد توجّه نمودند در حدودِ سمنغان ، امیر ارغون ­شاه و امیر على میکائیل و هزارچه سونج به پادشاه و امیر شیخ على رسیدند پادشاه را گرفتند و امیر شیخ على را به قتل آوردند و آن در شهور سنۀ ست و ثلثین و سبع مائه .

و امیر راى ملک را نیز که در یورت گذاشته بودند به قتل آوردند و با کلات نشستند و پادشاه را با خود بردند . و از این جانب عبدالله مولاى به پل آب روشن که سرحدّ بیهق است با اُمرا و خواجه علاءالدّین محمّد رسید و همه جماعت را گرفته به قُهستان بُرد و امیر توروت و امیرحاجى و امیرموسى جاندار را که با او قرابتى داشتند اجازت داد و خواجه علاءالدّین محمّد را چندگاه محبوس داشت . بعد از آن مقرّر کردند که قلعۀ طبس را که مدّتى مدید است که در تصرّفِ آبا و اجداد وزراى خراسان بود و اُمرا را در آن مدخل نه ، به کوتوالان امیر عبدالله سپارند .

بر این جمله مقرّر کردند و وصلتى ساختند و او را به مقامِ خود به فریومد فرستادند و بعد از آن چون خبرِ کُشتنِ امیر شیخ­ على و گرفتنِ پادشاه طغاتیمور به عراق رسید امیر شیخ حسن بزرگ ، امیر شیخ محمّد مولاید را به امیرى خراسان تعیین فرمود و خواجه جلال ­الدّین محمود را به وزارت و نوّاب امیر حیاطغا ملازم ایشان بودند ، در جمادى الاولى سنۀ ثمان و ثلثین و سبع مائه و حُکم یرلیغ نافذ شد که امیر عبدالله مولاى مددکارِ امیر شیخ محمّد مولاید باشد و خراسان را ضبط نمایند .

مجمع الانساب شبانکاره ­ای ، مجلّد 2 ، ص 309

جلال بَقایى نایینى

جلال بَقایى نایینى

سخنورانِ نامی مُعاصر ایران جلد : ١  ، ، محمّدباقر بُرقعی ، نشرِ خُرّم ، قم ،  ١٣٧٣  ، ص 532 ـ 534

جلال بَقایى نایینى ، فرزندِ مصطفى ، در سالِ  ١٢٨٧  هجرى شمسى در نایین چشم به جهان گُشود ، تحصیلاتِ ابتدایى را در مکاتبِ قدیمۀ آن شهر فراگرفت و از آن پس به تحصیلِ علومِ عربیّه پرداخت و در کنارِ آن زبانِ فرانسه را نیز آموخت ، سپس به مطالعۀ دواوین شعر و ادبِ فارسى پرداخت ، آنگاه به استخدامِ وزارتِ مالیه ( دارایى ) درآمد و مدّتِ چهل سال به خدماتِ ادارى در وزارتِ دارایى اشتغال ورزید تا بازنشسته گردید .

بقایى نسبش به چند شاعر مى ‌پیوندد ، میرزا ابوالحسن متخلّص به « علوى » جدّ پدرى ، و حاج میرزا کوچک متخلّص به « سرور » جدّ مادرى اوست و میرزا جعفر طرب نایینى از شاعرانِ دورۀ فتحعلى شاه قاجار از عموزادگان و میرزا محمّدخان متخلّص به « غوغا » عموزادۀ مادرى او مى ‌باشند .

بقایى شاعرى را از دوازده سالگى آغاز کرد ، او شاعرى خوش ‌ذوق و تواناست و در سرودنِ انواعِ شعر مهارت و استادى دارد . اشعارش تصویرى از وقایعِ زندگى روزِ مردم است ، بخصوص قطعاتِ انتقادى او که دشوارترین نوعِ شعر به شُمار مى رود و در قالبِ طنزهاى اجتماعى سُروده شده است .

دانشمندِ محقّق فرزانه ، ایرج افشار ، دربارۀ وى چُنین مى ‌گوید : « جلالِ بقایى نایینى ، شاعرى خوش‌ سخن و نُکته ‌پرداز و آزاده‌ خوى که در خدماتِ فرهنگى و شرکت در دوره ‌هاى کُنگرۀ تحقیقاتِ ایرانى پیشقدم بوده است . جلال بقایى در قطعه‌ سرایى تالى ابن ­یمین فریومدى است . »

از بقایى دو اثر طبع و نشر یافته : یکى « تذکرۀ سُخنورانِ نایین » و دیگر مجموعۀ اَشعارش به نامِ « پَرتو اندیشه » . اشعارِ زیر نمونه‌ هایى از نظمِ اوست :

کیستم

من کیستم به کُنجِ قَفَس بال بسته‌ اى

غَمدیده ‌اى ، فَلَک ‌زده ‌اى ، دل ‌شکسته‌ اى

گریان میانِ موجِ حوادث ، سِتاده ‌اى

نالان کنارِ کشتى ماتم ، نشسته ‌اى

دیوانه ‌اى ، فِکنده سَرى ، پابرهنه‌ اى

و ز دستِ عاقلانِ جهان ، زار و خسته‌ اى

بر وضعِ خویش دیدۀ حسرت گُشاده ‌اى

از پا فتاده ، غمزده‌ اى ، دست بسته ‌اى

در حلقۀ کمندِ بُتى ، جان مقیّدى

از قید و بند هرچه جُز او ، دل گُسسته ‌اى

از چیست اى فَلَک که دلِ ما نشان کند ؟

هر تیر بى ‌گُنه کِش از شَست جَسته ‌اى

تنها منم مقیّد و پامالِ جورِ چَرخ ؟

یا عالَمى‌ است دستخوش و نیست رَسته ‌اى

یک غم نشد نهان زِ « بقایى » و از قضا

دست قَدَر گُماشت بر او باز دسته ‌اى

داروى درد

با دواىِ خاصِّ خود هر درد درمان مى ‌شود

مشکلاتِ زندگى با فکر آسان مى‌ شود

از قُواى باطنِ خود گر مدد گیرد بَشَر

عرصۀ جولانگه ‌اش پَهناى کیهان مى‌ شود

رستگارى نیست جُز در سایۀ علم و عمل

شخصِ تَن‌پَرور دُچار کاهشِ جان مى ‌شود

جمع را چون غُنچه دارد در اَمان همبستگى

از شکفتن گُل دُچار برگریزان مى ‌شود

گوسفندِ رام را چوپان حمایت مى ‌کند

گُرگ از درّندگى منفور و ویلان مى ‌شود

ز اشکِ مظلومانِ مسکین عاقبت کاخِ ستم

چون بنایى در مسیرِ سیل ویران مى ‌شود

با بدان هم نیکویى کُن ز آنکه با احسانِ تو

با همه درّنده‌ خویى ، سگ نگهبان مى ‌شود

لااُبالى را دلِ تاریک و جانِ خسته است

روشنى‌ بخشِ دل ‌و جان نورِ ایمان مى ‌شود

هرکه راهِ اعتلا پیمود روشن شد دلش

چون بخارِ تیره بالا رفت ، باران مى‌ شود

با کمى مهر و نوازش مى ‌توان دل شاد کرد

غُنچه را لب از نسیمِ صبح خندان مى ‌شود

عشق و محبّت

گر به دستِ نفس دادى اختیارِ خویش را

مى ‌کنى مخدومِ خود خدمتگزارِ خویش را

آدمى گیرد به کف آرى مهارِ عالَمى

با تسلّط گر به کف گیرد مهارِ خویش را

از درونِ خود مدد جو تا زِ خود بیرون شوى

بنگرى چون روزِ روشن روزگارِ خویش را

تا به گِردِ خویش مى ‌گردیم سرگردان چو چَرخ

سیر کردن نیست ممکن جُز مدارِ خویش را

با شعارِ خودپرستى کَس مقامى درنیافت

رو شعارِ حقّ ‌پرستى کُن شعارِ خویش را

از پىِ گُلشن چه مى ‌گردى که با حُسنِ نظر

غیرتِ گُلشن توان کردن کنارِ خویش را

رو به گُلزارِ طبیعت کُن که خوش نُزهتگهى ا‌ست

اى که چون گُلزار مى ‌خواهى دیارِ خویش را

حقّ نگردد یارِ کَس تا کَس نگردد یارِ حقّ

الحق اهلِ حقّ چُنین جویند یارِ خویش را

عقل محدود است و چون در کار حیران مى ‌شود

عشق نامحدود خواهد کرد کارِ خویش را

نزدِ دانایان ندارد اعتبارت اعتبار

جوى در بى ‌اعتبارى اعتبارِ خویش را

دیگرم لذّت نمى‌ بخشد تماشاى بهار

من که با غفلت خَزان کردم بهارِ خویش را

تا زِ بادِ فتنه ننشیند غُبارى بر دلم

مى ‌دهم بر باد زِ آهِ خود غُبارِ خویش را

در رَهِ عشق و محبّت چون « بقایى » شو که او

کرد از عشق و محبّت پود و تارِ خویش را

قنات بازار

آب بازار

یکی از قناتهای قدیمی فریومد که با قناتِ کوشک ، « هر دو آب » را تشکیل می دهد ، کاریزِ بازار است . مظهرِ این قنات کنارِ مسجدِ جامع است که دیدگان را روشنی می ­بخشد ، مردم هر سه محلِّ بالا ، پشند ، جنان از آبِ این قنات بهره ­مندند ، این قنات سالها خشکیده بود ، همتّی می ­خواست که دوباره احیا شود ، احیای آبِ قنات هم از جنبۀ کشاورزی مهمّ است و هم از دیدگاه زیبایی کوچه ­هایی که آب در آن جاری است . بیشترِ مردمِ روستا آشامیدنِ این آب را بر آبِ لوله ­کشی برتری می ­دهند . احیای این آب از بُعد تاریخی ، احیای تاریخِ فریومد هم هست .

آبِ قنات بازار چون همپای آبِ قناتِ کوشک است و « هر دو آب » را به وجود می ­آورد یک مدار دارند ، هر دو بر مدارِ 14 شبانه­ روز است . یعنی کسی که شش ساعت آب دارد ، هر 14 شبانه روز ، شش ساعت یا هر هفته سه ساعت آب می ­بَرد .

چند نفر که اقدام به احیای آبِ قنات کرده ­اند ، مدارِ آب را از 14 به 16 بُرده­ اند و 48 ساعت یا دو شبانه روز آب را بدونِ رضایت و اطّلاع اکثرِ مالکان به مبلغِ 40 میلیون تومان فروخته ­اند تا هزینۀ احیای قنات کنند . 

افرادِ اصلی که این آب را احیا کرده ­اند کتباً نوشته ­اند که برای احیای آب تا کنون حدودِ 85 میلیون تومان هزینه­ کرده اند یعنی علاوه بر آن 40 میلیون تومان ، 45 میلیون تومانِ دیگر هم هزینه کرده ­اند .

آنها برای اینکه این پول را تهیّه کنند به مالکان بابتِ هر تشتۀ آب 40 هزار تومان حَواله کرده ­اند . برای صحّت هزینۀ 85 میلیون تومان نیاز به صورتحساب و کارشناس هست ولی به فرضِ صحّت آن ، مبلغِ حواله شده به مالکان را حساب می ­کنیم . البتّه خودشان می ­گویند از شن ­شویی معدن هم 10 میلیون تومان گرفته ­اند چون به آنجا آب می ­دهند . این را هم در فرضِ صحّت که فقط 10 میلیون تومان گرفته­ اند حساب می­ کنیم . سالِ زراعی گذشته 5000000 تومان بابتِ آن دو شبانه ­روز محاسبه شده است .

 

کارخانۀ برق !

در بحثِ حقوقی بینِ « شورای اسلامی و دهیاری » با « شرکت تعاونی تولید ابن یمین » در موردِ « کارخانه برق و زمینِ ملحقّ به آن » ، مردم ، شورای اسلامی را کمک کردند و طومار نوشتند .

شورای اسلامی دورۀ چهارم خصوصاً رئیسِ شورا آقای علی اکبریان وقتِ بسیار گذاشت و پیگیر این موضوع شد تا اینکه دادگاه رأی به مالکیّت دهیاری داد و سندِ مالکیّت صادر شد .

برای تخلیّه و پرداختِ اجارۀ آن هم رأی اوّلیه صادر شده و باید منتظرِ رأی دادگاهِ تجدیدِ نظر بود .

ان شاء الله خبرهای خوشی بشنویم .

به مناسبتِ چهلمین روزِ در گذشتِ مرحوم رمضان علی تربیت

به مناسبتِ چهلمین روزِ در گذشتِ مرحوم رمضان علی تربیت

در خاطراتِ بیست و نهم تیرماه 1393 برابر با شبِ احیای 23 ماه رمضان 1435 که مصادفِ با چهلم مرحوم پدرم بود نوشته بودم :

« افطار چای و خُرما بود با نانِ پنیر و سبزی و البتّه آب ، من که از اوّل ماهِ رمضان هنگامِ افطار آب نخورده بودم ، بعد از خوردنِ سه لیوانِ چای ، سه استکان آب هم خوردم ! محمّدعلی از داورزن نانهای خوبی آورده بود . زنها هم زحمتِ پاک کردنِ سبزیها را کشیدند . شام هم بعد از افطار آورده شد ، برنج را آقای رمضان تربیت پُخت و قیمه را علی­رضا درست کرد با اینکه آشپز دو تا بود ، غذا خوشمزّه شده بود ، هر دو زحمت کشیده بودند . علی­رضا که خورشت را در خانه درست کرد ولی بندۀ خدا آقای تربیت برنج را در آشپزخانۀ گرمِ مسجد که هواکش ندارد با دهانِ روزه درست کرده بود که نزدیکِ اذان چهار لیوان چای برای خوش ریخته و با خُرما آورده بود جلوِ دربِ آشپزخانه روی شِنها نشسته بود و منتظرِ اذان . »

وقتی هزینه­ های مراسم را پرداخت کردم ، می ­خواستم هزینۀ مرحوم رمضان علی تربیت را هم پرداخت کنم که نگرفت . گفت : ما فامیل هستیم و دوست داشتم که برای خدا رحمت عموحسن همانطوری کار کنم !

من هم یک هواکش گرفتم و در آشپزخانۀ مسجد نبیّ اکرم نصب کردم و به آقای علی خبیری و آقای عباس مهربانی که عضو هیئت اُمنا بودند گفتم : این هواکش از طرفِ آقای رمضان تربیت که به ایشان بدهکاریم ، چون هزینۀ آشپزی را نگرفت ، این هواکش از جانبِ ایشان هدیه به مسجد باشد .

این عکس را در شهریور ماه 1395 از ایشان گرفتم ، از باغش می­آمد و از ما خواست که از بادمجان و گوجۀ داخلِ سطل برداریم . من هم از او خواستم که بایستد تا از او عکس بگیرم . خدا او را بیامرزد ، خوش برخورد بود .

نامه ای از آیت الله حسن زادۀ آملی

نامه‌ ای است که به دوستى رَحِمَهُ اللهُ نوشته‌ ایم :

بسم اللّه خیرُ الأسماء

تَنَت به نازِ طبیبان نیازمند مباد

وجودِ نازکت آزردۀ گَزند مباد

دیوان حافظ

بَعْدَ التَّحِیَّةِ وَ السَّلَامُ  ، هر چند :

گفتن برِ خورشید که من چشمۀ نورم

دانند بزرگان که سزاوارِ سُهـا نیست

دیوان حافظ

ولى زِهى مایۀ مباهات سها که در خاطرِ عاطرِ ماهى خورشیدفر گذرد .

از اینکه‌ سیمرغى عرش آشیان از خَولى [ پیشکار نیک ، باغبان ] بى ‌نام و نشان تفقّدى فرموده است کمالِ عنایت مبذول و نهایتِ مَکرمت معمول داشته است . و به مفادِ « یادِ یاران ، یار را مَیمون بود » ، حقیقتِ عالَم گواه است که این دلجویى و جوانمردىِ سَروَرم تا چه اندازه سُرورم بخشیده است .

خورشیدفرا اجازه فرما ، آن مصداق و مصدوق کریمۀ : « ... إِنَّهُمْ فِتْیَةٌ آمَنُوا بِرَبِّهِمْ وَزِدْنَاهُمْ هُدًى . » ، ( کهف ، 18 / ١٣ ) را با گردن‌ فرازى به خطابِ دوست تبرّک جویم ، و تشرّف حاصل کنم ، و بدان خطاب بر خویش ببالم .

البتّه مبتهجم که دُرّ گرانبهاى صدفى که پیرایۀ شرف است ، و پیرى دل به دست آورده که خود جوانى آزاده است ، دوستِ حسن‌زاده است . گویا ابن ­یمین فریومدى در این سروده ‌اش دوستم را ستوده است که :  

باغبانى بَنفشه مى ‌اَنبود

گفتم : « اى گوژپشتِ جامه کَبود

این چه رسمى است در جهان که تو راست

پیر ناگشته بر شکستى زود ؟ »

گفت : « پیران شکستـۀ دهرند

در جوانى شکسته باید بود »

دیوان ابن یمین فریومدی ، ص 374

...

قم- ارادتمند صمیمى حسن حسن ‌زاده آملى

 ٢٧ / ج  ٢ / ١٣٩۶  ه‍ - ق  ۵ / ۴ / ١٣۵۵  ه‍ - ش

.................................................................................................................

نامه­ ها برنامه ­ها ، جلد 1 ، حسن زاده آملی ـ حسن ، الف . لام . میم ، قم ، 1386 ، ص 181 ـ 184

هزار و یک کلمه ، جلد 2 ، حسن زاده آملی ـ حسن ، بوستان کتاب ( انتشارات دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم ) ، 1381 ، 80 ـ 83

آقا احمــد

آقا احمــد

من 86 سال دارم ولی مثل یک فرد 40 ساله هستم ، می­ خواهی کُشتی بگیریم اگر شما را زمین نزدم ؟! این جمله را چند بار تکرار می ­کند .

می ­گویم : کُشتی می ­گیریم ها !

می ­گوید : کُشتی بگیریم ، مگر من می­ ترسم ؟! بعد هم اَیْ مَرد مِگَر تِ روتْ مِرَه کی مِرْ وَرْ زِمی زِنی ( مگر تو رویت می­ شود که مرا به زمین بزنی ؟!‌ ) این گونه سخن گفتن نشانِ خوش­ / شوخ طبعی و زنده دلی « سیّد احمد حسنی » است .

سیّد احمد حسنی اهلِ مُدارا با مردم است ، چند بار از او شنیده ­ام که ( جُدای از صحّت و سُقم مقدّمه استدلالش ) گفته است : من سیّدِ حسنی هستم ، مثلِ جدّم امام حسنِ مجتبی اهلِ صُلح و سازش هستم .

او متولّد 1306 خورشیدی است . قبل از انقلابِ سال 1357 عضوِ انجمن دِه و بعد از انقلاب هم سالها عضو شورای روستا بوده به گونه ­ای که در سال 1378 که در انتخاباتِ شورای روستا رأی آورده بود ، چند بار از او شنیدم که می ­گفت : « مِ / مَن سیر پی­ یَر / پدر و سیر شورا رِفْتم / شده ­ام ! »‌ پدرش گویا نزدیک یک قَرن عُمر کرد ، خودش هم که سالها به تنهایی شورا بود !

قبل از شروعِ کار شورا یک نفر درخواستی نوشته بود تا برای نگهبانی یک محیطِ اداری تأیید شود . از دیگر اعضای منتخب ،‌ امضا گرفته بود ، هر کدام هم به بهانه یا توجیهی امضا کرده بودند ، مثلاً یکی استدلالش این بود که آن امضای اصلی من نیست .

به آقا احمد گفتم : آیا آن فرد به نظرِ تو به دردِ نگهبانی در جایی که ناموس مردم هست می­ خورد ؟

گفت : نه .

گفتم : پس چرا امضا کرده ­ای ؟

گفت : من از زنِ او می ­ترسم . زنش گفته اگر امضا نکنی شب می ­آیم درِ حَوْلی / حیاطَت را آتش می ­زنم !

گفتم : آقا احمد درِ حیاط تو که چوبی نیست ، آهنی است چطور می ­خواهد درِ آهنی را آتش بزند ؟!

 این را گفتم که خیال نکنید می­ خواهم در اینجا از آقا احمد بُت بسازم .



« آقا احمد »‌ در فرومد در محلّه بالا در کوچه خانقاه تقریباً رو به روی « مسجد خانقاه » می ­نشیند از داخل یا جلو حیاطش هر روز « آرامگاه سلطان سیّد احمد » را می ­بیند و بیش از 35 سال است که « خادم » آن بُقعه است .

ـ مسجد خانقاه که یک اُتاق 12 متری بیش نبود به همّت او و کمک دیگران تعمیر و توسعه یافته است . می­ گوید : زمینش را برادرِ خانمم واگذار کرد ، آقای جلالی ( نماینده شاهرود ) برای تیرآهن کمک کرد ، مردم هم کمک کردند . از 700 هزار تومان باقیمانده هم به خیر والدین و مرحومِ همسرم گذشتم . یک « منبع آب » هم از خانه بُردم در مسجد گذاشتم .

ـ چون عضو شورا بودم در « طرح هادی روستا » اوّلین نفر ، خودم از زمینِ حیاط برای کوچه واگذار کردم .

ـسه مغازه هم در جای مسجد قاضی داشتم که به نفع مسجد واگذار کردم .

ـ « حمّام کوچه بالا » را با مرحوم میرزا علی و کمک مردم ساختیم .

ـ برای « برق سراسری » تا مشهد رفتیم . ( حاج حسین همّتی می­ گوید : دو نفر مرا برای رفتن به مشهد همراهی کردند ، آقا احمد و مرحوم حاج علی خسروپور )

ـ « حسینیه کوچه بالا » را که می ­خواستیم تعمیر کنیم هیچی پول نداشتیم . یک قطعه زمین به 60 هزار تومان فروختیم ، پیش آقای سعیدی بخشدارِ میامی رفتم و درخواست تیرآهن کردم ، از آقای رمضان مقیمی برای توسعه حسینیه زمین گرفتیم و در بالای روستا به او زمین و تیرآهن دادیم .

ـ آوردنِ هیزم از بیابان ممنوع شده بود و مردم برای پُختِ نان مشکل داشتند درخواست « نانوایی » کردیم .

ـ برای ساختن « مرکز فنّی حرفه ­ای » پیگیری کردیم .

ـ برای «حمّام عمومی »‌ که معدن درست کند تا پیشِ وزیرِ معدن ، آقای محلوجی رفتیم .

ـ برای ساختِ « مدرسه شبانه ­روزی »‌ به پیشِ مهندس ایزدی به معدن رفتیم .

ـبرای خاکبرداری « دورِ امامزاده » هم از معدن کمک گرفتیم .

ـ برای ایجادِ « مخابرات » کمک کردیم .

ـ مردم راضی نمی ­شدند که در بالای روستا « چاهِ عمیق برای آبِ شُرب » بزنند می ­گفتند : آبِ قناتهای کشاورزی کم می­ شود . من در پایینِ روستا از زمینهای کشاورزی خودم حدودِ 700 متر مربع واگذار کردم .

ـ از ابتدای « شورای حلّ‌ اختلاف » هم عضو آن شورا هستم .

ـ الآن «ناظر زائرسرا » هستم که علی حاجی سلیمی 25 میلیون تومان برای ساختش داده است .

ـمن « سُفره­ دار » هستم . لُقمان حکیم به پسرش گفت : برو خانه بساز . پسرش گفت : مصالح پیدا نمی شود . لقمان گفت : خانه از دل بساز نه از گِل !

گاه بوده که برای کارهای عمرانی روستا در خانه من ، 64 مهمان سرِ سُفره نشسته ­اند . شبی ساعت یک و نیم ، آقای نادر اسماعیلی که آن موقع دهیار مردمی بود در زد ، از خواب بیدار شدم ، رفتم در را باز کردم . گفت : دو تا مهمان عزیز داریم ، جایی هم ندارم . آنها را به بالاخانه هدایت کردم ، خانمم رفت که از آن اُتاقِ پایین تخم مرغ بیاورد ، یکی از همسایه­ ها که مشغول آبیاری بود آمد گفت : همسرت افتاده !‌ با پسرم محسن رفتیم دیدیم بیهوش شده و تخم مرغ­ ها هم شکسته ، محسن مادرش را با پُشتش حمل کرد آورد ، شبانه او را به شاهرود فرستادم ، آنجا کیسه صفرایش را عمل کردند . مهمانها صبح متوجّه شدند ! نادر اسماعیلی ناراحت شد که چرا به ما اطّلاع ندادی ما که ماشین داشتیم .

مرحوم دکتر ایرج افشار در باره افرادی مثل آقا احمد می ­گوید : « اینها از بقایای سر به دارانند . »

می­ گوید : حدود 30 سال پیش در جادّه بین کاهک ـ فرومد تصادف کردم و به کُما رفتم ، مرا به مشهد بُردند ، در بیمارستان خواب دیدم یک خانم سیّد با یک جوانِ سیّد ،‌ نامه ­ای به من دادند که این را امضا کن . امضا نکردم . یک شیئی روی آب بود می ­خواستم همان را بگیرم که دستم توی آب خورد . به هوش آمدم ، دیدم دستم خیسِ عَرَق است . همانجا شروع کردم به شعر خواندن . دورم را گرفته بودند .

می ­گویم : چه می­ خوانی ؟

قدری فکر می کند ، می­ گوید : من گُلچی / گُلچین می ­خوانم :

دو قُرص نان ، اگر از گنـدم است اگر از جوْ .......... دو تای جامه ، اگر از کُهنه است اگــر از نو

به چهـار گوشه ایـوانِ خـود به خـاطـرِ جمع .......... که کس نگـوید از اینجــا خیـــــز و آنجـا رو

هـــــــزار بــار نکـوتـر به نـــــــزدِ ابـن­ یمیـن .......... زِ فــــرّ مملکت کِیْ­ قُبـــاد و کِیْ­ خُســـرو

دیوان ابن ­یمین فریومدی ، ص 504

دو تای گاو به دست آوری و مزرعه ­ای .......... یکی را «امیر» و دگر را «وزیر»نام کنی

به نانِ ‌خشک و حلال کـزو شود حاصل .......... قنـــاعت از شکرین لقمه حــــرام کنی

و گر کفاف معاشت نمی ­شود حـاصـل ..........رَوِی و شـامِ شبی از جهـــود وام کنی

هــــــزار بـار از آن بهْ که بامـــداد پـگـاه .......... کَمـَـر ببندی و بر چون خود سلام کنی

دیوان ابن­ یمین فریومدی ، ص 528

اشعاری را که خواند در اینجا از روی دیوان ثبت شد .

آقا احمد نه دکتر است نه مهندس ، او اصلاً سواد خواندن و نوشتن هم ندارد امّا گوی خیرخواهی و خدمتگزاری را از بسیار کسانی که ادّعای علم و آگاهی دارند ربوده است . در مراسم مذهبی اش شرکت می ­کند ، خودش را « خادم » بُقعه می­ داند ، می گوید : مردم وقتی با خان و اطرافیانش درگیر شدند ، دورِ همین بُقعه بودند که پیروز شدند . راستش من از دستِ او ناراحت بودم که چرا هنگام تعمیرِ آرامگاه ، « کتیبه » آن را از بین بُرده است امّا او مرا به داخل آرامگاه بُرد و نردبانِ بلندی گذاشتیم و به من آن کتیبه را نشان داد ، گفت : اینجا نصب کرده­ ام که به سرقت نرود !  

همسر و دو تن از فرزندان آقا احمد ، ( سیّد جواد و سیّد محمّد ) مرحوم شده ­اند . خداوند رحمت خود را بر آنها ارزانی دارد . چهارشنبه شب 27 شهریور 1392 درب منزلش را زدم ، خوابش بُرده بود ، داخل حیاطش نشستیم و فاتحه ­ای برای فرزندانش خواندیم . گمان می ­کردم این مصیبت او را به هم ریخته باشد امّا او پابرجا و شَکیبا بود .

دغدغه او این است که بتواند قولی را که به همسرِ جدیدش داده ، عملی کند ، « سفر به خانه خدا ‌» .

او تا به حال سه مرتبه به کربلا رفته و یک بار به حجّ تمتّع . امّا مردم نه به او « کربلایی » می ­گویند نه « حاجی » . او برای مردم « آقا احمد » است .


 








معنا شدن واژه ها ( 1 )

معنا شدن واژه ها ( 1 )

یکم : « گِرداب کهک » و « چاه شتری »

گفتم : من نمی ‌خواهم پالایشگاه را ببینم ، بی‌ خود چند ساعتی وقتم را تلف کنم که ببینم « آنها » چه جور نفتمان را می‌ گیرند و صاف می‌ کنند و تُفاله ‌اش را می ‌ریزند و صاف کرده‌ اش را می‌ ریزند توی کشتی‌ های صد هزار و صد و پنجاه هزار تُنی و می‌ برند : و کشتی ‌ها و کشتی ها و کشتی‌ ها ... و بُردنها و بُردنها و بُردنها ...

گفتند : مسابقۀ قایق رانی ؟ 

گفتم : یک رُبعی ، رفتم و قایق موتوری به من دادند و کرّ و فرّی کردم و برگشتم . به دلم نچسبید ، آن سال‌ها که جوان بودم خیلی دوست داشتم ، قایق سواری ، اسب سواری ، تیراندازی ، شطرنج و بخصوص مَن بال‌های الکتریک که ساعت‌ها سرم را گرم می‌ داشت و از این میان اسب سواری که از بچّگی در خانواده‌ مان با آن آشنا بودم و یادم رفت : شنا ! که خیلی هم ترقّی کرده بودم که از بچّگی در « گِرداب کهک » و « چاه شُتری » که گردابِ عمیق و بزرگی بود که شتری در آن غرق شده بود و این اسم از آنجاست شنا می ‌کردم ، همۀ تابستان را و همه روز را از صبح تا شب و چه بازی و ورزش خوب و شیرینی ! و ... شطرنج ! که هنوز تنها بازی ‌یی است که سخت دوست دارم گرچه دیگر حال و مجالی ندارم و تغییر کرده‌ ام و تنها بازیم شده است بازی با کلمات ، بازی خیال و بازی فریب ! فریب خویش با هنر ! که هنر ، چُنانکه گفته‌ ام در آن مقدّمۀ نقد و ادب ، کوشش روح گرفتاری است که می‌ کوشد تا زندانِ خویش را که از آن امید رهایی ‌اش نیست همانند خانۀ خویش بیاراید تا زشتی زندان و رنجِ اسارت را تخفیف دهد و ورزشم همه شده است تمرین و تمرین و تمرین تا خود را به تنهایی و جُدایی و زندگی عادت دهم و شب و سرما را که ناچار خواهد رسید و این سرنوشتِ حتمی ما است تحمّل کنم و قدرتِ خارق العاده‌ ای را که بتواند مرا در آن هنگام که باید « از دست بدهم » و بی ‌کس بمانم نگه دارد به دست آورم و خود را برای کشیدن رنج‌هایی که به زودی باید تنها بکشم ، بی ‌همدرد ، دردهایی که باید در دل پنهان کنم و پنهان بدارم و ناگفته و ناشناخته بمیرم آماده کنم ... .

مجموعه آثار 33 ـ بخش دوم ( گفتگوهای تنهایی ) ، دکتر علی شریعتی ، انتشارات آگاه ، چاپ دوم ، زمستان 1370 ، ص 1164

دوم : کاهک در لغتنامۀ دهخدا

کاهک [ هَ ] ( اِخ ) دهی است از بخشِ داورزن شهرستانِ سبزوار که دارای 1155  تَن سَکَنه ، آبِ آن از قنات و محصول عُمده اش غَلّه است . مزرعه های مؤمن آباد و جنّت آباد جزء همین دِه است . در تداولِ محلّی آن را « کَهَک » نامند . ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ، ج 9  )

سوم : در جستجوی جنّت آباد

بیستم اردیبهشت 1393 از فرومد به قصدِ مشهد حَرَکت می ­کنیم ، در کاهک نشانی « چاه شُتری » و « گردابِ کَهَک » را می ­پرسم برای گرفتنِ عکس داخلِ روستا می ­شویم ،

در لغتنامۀ دهخدا نوشته شده : کاهک دو کلاته دارد « مؤمن ­آباد » و « جنّت ­آباد » ، مؤمن ­آباد را یافته ­ام امّا کسی خبر از جنّت­ آباد ندارد .

آقای علی کاهه می ­گوید : اینجا [ چاه شُتری ] را کاریز « مِخلَوا » هم می ­گفتند .

من از خاطرم می گذرد که « کاریزِ مِخلَوا » در فرومد هم کاربُرد دارد ، به بچّه ­ای که هنگامِ گریه دهانش را زیاد باز می ­کند ، می ­گویند : دهانش به کاریزِ مِخلَوا می ­ماند . یعنی « دهان گُشاد » پس این کاریز گُشاد بوده که یک شُتر داخلش افتاده و خفه شده است .

بعد می ­گوید : « مِخِلّوا »

می ­گویم : چی ؟

می ­گوید : « مِخِلّوا »

و معنایی بر من گُشوده می ­شود . مِخِلّوا ، مِخِلّباد ، مُخَلّدآباد ( جَنّت ­آباد ) ! 

 در تاریخ 26 / 3 / 1393 که به کاهک می ­رویم آقای فتحی ما را به مظهرِ کاریز می ­بَرد و می­ گوید : این کاریزِ « مُخلّدآباد » است !

چوب گز فرومد


 

چوب گَز فرومد 86 صدمِ متر است .

یک مَن زمینِ زراعی در فرومد 200 چوب گَز است .

172 = 86 × 200

پس یک مَن زمین زراعی در فرومد معادلِ 172 مترِ مُربّع است .

مثال :

یک قطعه زمین با عرضِ 38 متر و طولِ 47 متر چند من است ؟

1786 = 47 × 38

38 / 10 = 172 ÷ 1786

یک قطعه زمین با عرضِ 38 متر و طولِ 47 متر چند مَن است ؟ 38 / 10

دَه مَن و سی و هشت  صدم مَن

با این احتساب که هر من 172 متر مربع است ، یک چارک یا دَه سیرِ آن 43 متر مربّع است .

طرز تهیّة قاتق و قاتقی

طرز تهیّة قاتق و قاتقی

طرز تهیّۀ خورشت یا قاتق : ماست و آب داخلِ مشک یا تُلُم / تُلُمب یا نِلک ریخته می ­شود و آن قدر به هم زده می ­شود تا مِسْکه ­اش / کَرِه ­اش گرفته شود ، آن گاه دوغ به دست آمده ، داخل کیسه ریخته می ­شود ، وقتی مقداری از آبِ آن گرفته شد و زَفت / سِفت شد ، داخل مَشک قرار می­ گیرد . ( دوغ چکیده )

چون در آن خُم افتد و گوییش : قُم

از طَرَب گوید : منم خُم لا تُلُم

مولوی ، مثنوی معنوی ، دفتر دوم

فعل " وشلکاندن " :  این فعل شُل کردن را می ­رساند و معمولاً برای مَشک یا نِلک / کوزۀ بزرگ که  آب و ماست در آن قاطی می ­شود و با تکان دادنهای پی در پی / وشلکاندن دوغ می ­شود به کار می ­رود . البتّه به کنایه هم به کار می ­رود . مثلاً مادری می ­گوید : چو مِر وَمشِلکَنی ؟! چرا مرا خون دل می ­دهی ؟ خون به دل می ­کنی ؟ اذیّت می ­کنی ؟

 

طرز تهیّة قاتقی : ( مادّة اصلی آن خورشت است ، یعنی دوغ سِفت شدۀ داخل مَشک / دوغ چکیده )

موادّ لازم : روغن ، پیاز ، گوجه فرنگی ، زردچوبه ، فلفل ، حویج ( پودر سبزیجات ) ، خورشت ، آب ، تخم مرغ

مقداری روغن [ ترجیحاً روغن حیوانی ] داخل قابلمه ریخته می ­شود ، پیازِ رَنده شده برای تَف دادن به آن اضافه می ­گردد . زردچوبه و حویج هم افزوده می ­شود . اکنون نوبت خورشت / دوغ چکیده است که با آب مخلوط و محلول شده به موادّ قبلی در قابلمه اضافه می ­شود .

دو نکته مهمّ در هنگام تهیّة قاتقی

قاتقی نباید جوش بیاید فقط باید داغ شود . اگر جوش بیاید مانند شیرِ تُرش که با جوشاندن می بُرّد ، بُریده بُریده و تکّه تکّه می­ شود .

در حینِ گرم شدنِ قاتقی حتماً باید [ با قاشق / ملاقه / کفگیر ] به­ هم ­زده شود که از بُریدن آن جلوگیری شود .

گَه چون حویج دیگ بجوشیم و او به فکر

کَفگیر می ­زند که چُنین است خوی دوست

دیوان شمس مولوی ، قسمت اوّل ، غزل442

راضیّه

راضیّه

سال 1377 ـ 1378  در دبیرستان سمیّه درس می ­دادم . کلاس اوّل دبیرستان در آخرِ میز گوشۀ کلاس ، می ­نشست ، گوش به درس بود و بسیار باهوش ، یک روز که درس دربارۀ صفاتِ ثبوتیّه و سلبیّۀ خدا بود . دستش را بلند کرد و از جایش برخاست . گفت : آقا گفتید صفاتِ خدا ثبوتیّه است و صفاتِ سلبیّه در وجودِ خدا راه ندارد .

گفتید خدا تغییر نمی ­کند و از حالتی به حالتِ دیگر در نمی ­آید ، حتّی خوشحال و ناراحت نمی ­شود . چون خوشحالی و ناراحتی لازمۀ از حالتی به حالتِ دیگر در آمدن است و تغییرِ حالت ، لازمۀ مادّه بودن است و خدا مادّه نیست .

گفتم : بله ، خدا مادّه نیست و تغییرِ حالت هم ندارد ، پس خوشحالی و ناراحتی برای خدا معنا ندارد . وانگهی اگر خدا خوشحال یا ناراحت شود در یک لحظه برای تمامِ اتّفاقاتی که می ­افتد خوشحال شود یا ناراحت ؟!

بعد ادامه داد : پس چرا در حدیث گفته شده ؛ هر کسی فاطمه را خوشحال کند ، خدا را خوشحال کرده و هر کسی فاطمه را ناراحت کند ، خدا را ناراحت کرده است ؟

بعد لبخندی زد و نشست ، لبخندی که شاید کمی شیطنت در آن نهفته بود ، لبخندی که معلّم را آچمز کرده بود ! لبخندی که سالهاست هر وقت به یادِ او می ­افتم ، یادش با همان لبخند عجین است ، لبخندی نمکین و شیرین !

نمک دارد لبش با خنده پیوست ـ نمک شیرین نباشد وآنِ او هست !

 من آن روز چه کیفی کردم از این لبخند ، از اینکه دانش ­آموزی دارم که می ­فهمد . از اینکه فهم و ادب در وجودِ این دانش ­آموز شانه به شانۀ هم می ­سایند !

چند سالی گذشت تا در دانشگاه پیامِ نورِ دامغان قبول شد ، یک روز به منزلِ پدری من در فرومد آمده بود تا با خواهرم هماهنگ کند و برای ثبت نام بروند . از عبدل آباد بود و مادرش فرومدی ، در خانۀ پدربزرگ و مادربزرگش ساکن بود . وقتی در دامغان بودند یک بار به دامغان رفتم که با خواهرم هم اتاق بود ، شب با هم در جایی مهمان بودیم .

پدرش به او گفته بود : تو با قبول شدنت در دانشگاه ، در روستا به من آبرو بخشیدی ، اوّلین دختری هستی که از روستای ما در دانشگاه قبول می ­شوی ! موجبِ افتخارِ من هستی !

در یکی از روزهای پاییز 1383 که او با خواهرش ، بر تَرکِ موتور پدرش سوارِ بود ، یک نیسان با سرعتِ زیاد آنها را پَرت می ­کند و راضیّه ، به این آیۀ قرآن لبّیک می ­گوید :

« یا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ ارْجِعِی إِلی رَبِّکِ راضِیَةً مَرْضِیَّةً فَادْخُلِی فِی عِبادِی وَ ادْخُلِی جَنَّتِی . » ، ( فجر ، 89 / 27 ـ 30 )  

گر چه ما اندوهگین شدیم و جُز صبر ما را چاره­ ای نبود و نیست امّا در چهرۀ خدا ! اثری از خوشحالی یا ناراحتی نمودار نشد !

من باز به یادِ آن لبخند می­ افتم . به یادِ آن گوشۀ کلاس ، به نحوۀ برخاستن و نشستنش ! راستی که بعضی دانش ­آموزان خودشان معلّمند !

دور فرومد بگردیم (2)

سفرنامۀ خُراسان و کرمان‏ ، غلامحسین افضل الملک‏ ، محقّق / مصحّح : قدرت الله روشنى‏ ، ص 34 ـ 34 

[ سال 1320 هجری قمری ـ دورۀ قاجار ]

[ میامى ]

هنگامِ صبح به « میامى » رسیدیم اینجا کاروانسراى شاه عبّاسى دارد . با این حالت به یکى از خانه ‏ها منزل کردیم . میامى خانه ‏هاى خوب و باغاتِ بسیار و آبِ فراوان دارد . امروز در میامى توقّف شد وقتى جناب مستطاب اشرف والا علّامۀ زمان ، یگانۀ دوران شاهزاده ابوالحسن میرزاى‏ شیخ الرئیس فرزندِ مرحوم محمّدتقى میرزا حُسام السَّلطنه از اینجا عبور می­کرده و روزى در اینجا توقّف داشته یکى از مشایخِ این دِه خواسته است که از ایشان دیدن کند . ایشان این شعر را انشاء کرده نزدِ آن شیخ فرستاده‏اند لِهذا در اینجا ثبت می­شود .

تا خیمه به صحراى میامى زده‏ ایم‏

با بَربط و نى باده پیاپى زده ‏ایم‏

اى شیخ مَده زحمتِ خود خجلتِ ما را

در خیمۀ ما میا ، میا ، مى ‏زده ‏ایم‏

شب سه ‏شنبه بیست و یکم از میامى به طرفِ منزلِ « میاند‏شت » حَرَکَت کردیم . مسافتِ راه شش فرسنگ است در ابتداى راه خارج از جادّه طرفِ دستِ راست به ردیف سه کلاته است که سَکَنه ندارد اهلِ میامى در آنجا درخت کاشته ، جزئى زراعت دارند . در سر یک فرسنگى قریۀ « ابراهیم ‏آباد » است ، خانوار بسیار و اشجارِ پُربار دارد ، تازه احداث ‏شده ، دو نهرِ آب از آنجا جارى است ، یک نهرِ آن متعلّق به « زیدر » است . چشمه است و از کوه می ­آید ، چون چند سال است سَکَنة زیدر از قلعه خارج‏شده جلاءِ وطن کرده‏اند ، رعایاى ابراهیم ‏آباد آبِ چشمه را که قلیل است واردِ نهرِ خود کرده به اراضى ابراهیم ‏آباد می ­بَرند .

قهوه ‏خانه در آنجاست . دیگر تا میاندشت رُستاقى و کلاته دیده نمی شود در سرِ یک فرسخ و نیمى دهنۀ زیدر است و قلعه دارد . در آن قلعه دیگر کسى ساکن نیست ولى سابقاً در عهدِ ناصرالدّین شاه این قلعه را به امرِ دولت ساخته و در آنجا سى ـ چهل نفر تفنگچى گذاشته بودند که اگر تُرکمانانِ دزد از طرفِ اراضى استرآباد به این طرف بیایند و بخواهند راهزنى کنند و مالِ زُوّار را ببرند این تفنگچیان ممانعت کنند و راه را محفوظ دارند . این تفنگچیان که ساکنِ قلعة زیدر بودند جیره و مرسومى داشتند کنون اَحَدى از تفنگچیان در اینجا نیست و راه هم در کمالِ ایمنى است .

در سرِ دو فرسخى قهوه‏ خانه ساخته‏ اند که از قناتِ خرابه آبِ شورى بر می­ دارد و به مصرف می­ رساند از قنات قطره ‏قطره آب می ­آید و قابلِ اعتناء نیست . از اینجا باید از میانِ کوه و درّه گذشت به قدر دو فرسخ امتداد این راه است که در میانِ کوه و تپّه واقع شده ، در سرِ چهار فرسخى باز بدونِ آبادانى و قلعه قهوه ‏خانه ‏ای است که چاه شش ذرعى در اینجا کَندِه ، آب شیرین می ­آورد و به مصرف قهوه ‏خانه می ­رساند دو طرفِ این قهوه‏ خانه را که بکَنَند آبِ شور و تلخ بیرون مى ‏آید امّا در این سرزمین آبِ شیرین به دست آمده است . زمینِ اینجا گویا استعدادى دارد که پانزده پُشته چاه تا لبِ جاده کَندِه شود ، و یک سنگ آبِ شیرین بیرون مى ‏آید . و در اراضى کویر اینجا رعایا زراعت کنند و قلعه بسازند . من در اینجا قدرى خستگى بیرون کرده سوار شدم و به « میان‏دشت » رسیدم .

[ میاند‏شت ]

امروز در میاند‏شت توقّف شد . میاندشت قریه و آبادى و قنات ندارد یک کاروانسراى شاه عبّاسى در اینجا است . مرحوم حسینخان‏ نظام الدّوله ایلخانى شاهسون والى سابقِ خُراسان پدرِ حاجى غلامرضا خان‏ آصف الدّوله والى حالیّه مملکتِ فارس هم در اینجا دو کاروانسراى وسیعِ بسیارِ خوب ساخته که زُوّار راحت هستند . از براى آب زمین را کَنده ‏اند تا به آب رسیده تقریباً بیست پلّه باید پایین رفت تا از یک محوطه و فضایى که آب از آنجا جوشیده و جمع شده آب بردارند . سه آب‏انبار به همین شکل در این مکان ساخته ‏اند . یکى از بناهاى شاه عبّاسى است و دو تاى دیگر از بناهاى نظام الدّوله است که یکى خراب شده و یکى دیگرش آب دارد امّا آب آن بُو می ­دهد . از آب ‏انبار شاه عبّاسى آب خوبى بر می­ دارند لکن اندکى شورمزّه است در میاندشت تلگراف‏خانۀ دولتى دایر است که به ولایات سؤال و جواب می ­کند .

[ عبّاس ‏آباد ]

شب چهارشنبه بیست و دویم از میاندشت به طرفِ « عبّاس ‏آباد » حَرَکَت کردیم ، مسافتِ راه پنج فرسنگ و نیم است ، لکن چاپار شش فرسنگ حساب می ­کند . در سرِ یک فرسنگ و نیمى قهوه ‏خانه ‏ای است که آب از چاهِ دَه ذرعى بیرون کشیده به مصرف می ­رساند . از نزدیکِ قهوه ‏خانه که حَرَکَت می­ کنى باید از میانِ کوههاى پَست و تپّه‏ ها عبور کرد . از قهوه‏ خانه‏ دو فرسخ که طىّ می­ شود به قلعۀ « اَلهاک » می ­رسد ، آبِ روانى به قدرِ قلیل دارند . چند خانوارِ پریشان­حال که زراعت ندارند در آنجا ساکن هستند ، قهوه‏ خانه هم در اینجا است که زُبده سواران در آنجا لحظه ‏اى درنگ کرده از کسالت بیرون مى ‏آیند . قلعۀ الهاک هم مثلِ قلعۀ « زیدر » است که سابقاً به امرِ دولت براى حفظِ راه ساخته شده است . تا زُوّار و قَوافل از شرّ تُرکمانانِ غارتگر که به دزدى می ­آمدند محفوظ مانند و به چهل نفر سَکَنة الهاک نقداً و جنساً مرسومى داده می ­شد ، لکن در این سنوات که تاخت و تازِ تُرکمانان در میان نیست دیگر احتیاجى به حفظ و حراستِ اهلِ اَلهاک نیست و مرسومِ آنها در دیوانِ اعلى مقطوع است . خلاصه من ساعتى در الهاک توقّف کرده بعد سوار شدم دو فرسخ که راندم به قریۀ « عبّاس ‏آباد » رسیدم ، امروز در اینجا توقّف شد .

عبّاس ‏آباد داراى هفتاد خانوار رعیّت است ، یک قناتِ آبِ روان دارد که باغاتِ ایشان را آب می ­دهد کاروانسراى شاه عبّاسى در آنجاست که حاجى محمّدعلى آقا پسرِ مرحومِ حاجى على نقى تاجر کاشى ساکنِ تهران آنجا را هم مثلِ سایر کاروانسراهاى خراب که پدرش مرمّت کرده و آباد کرده مبالغى فوق­ العادّه به مصارفِ این کار خیر رسانیده است . اهالى عبّاس ‏آباد از دادنِ مالیات از عهدِ صفویّه معاف هستند . فرمانِ صفویّه و چند تَن از سلاطینِ قاجاریّه در دست [ است و ] محضِ حفظ و حراستِ طُرُق و شوارع ، دیوانِ اَعلى چندین خروار غلّه و مبلغى نقد در هر سال به اینها می­دهد . بَرات اینها از مشهد مقدّس صادر می­ شود . اراضى عبّاس ‏آباد جزءِ خاکِ شاهرود است .

پُل ابریشم حدّ و سدّ ایران و افغان !

شب پنج‏شنبه بیست و سیّم از عبّاس‏ آباد به طرفِ « مزینان » حَرَکَت کردیم ، مسافتِ راه شش فرسنگ و نیم است . در سرِ فرسنگ اوّل قلعة کوچک و بُرجى است که آبِ روان در اَکنافِ آن جارى است که از چشمه بیرون مى آید ، به قدرِ لولۀ آفتابه آب دارد که به همان اراضى فرو می ­رود و چند درخت را مشروب مى ‏سازد . قهوه‏ خانه در پاى آن بُرج ساخته ‏اند .

تا هوا گرم است آن قهوه‏ خانه دایر است بعد بى ‏صاحب می ­ماند . این مکان را « چشمه­ خونى » می ­گویند . در سابق دزدان بسى عابرین سبیل را در اینجا کُشته ‏اند . در سر دو فرسنگى‏ « کالِ شور » است که از شمال به جنوب می ­رود . کال به زبان خُراسانیان رودخانه است . در روى این رودخانه پُلى بزرگ بسته ‏اند که معروف به « پُل ابریشم » است . اینکه پُل ابریشم می­ گویند محضِ آن است که بالاى پُل را باریک بسته ‏اند ، بیشتر از سه ذَرع عَرض ندارد ، باریکى آن را به ابریشم تشبیه کرده‏ اند . این رودخانه کنون آب ندارد لکن در فصلِ بهار که موقعِ طغیانِ آب و جریانِ اَنهار است فاضلِ آب ( خبوشان ) [ یا ] ( قوچان ) و ( بوزنجرد ) [ یا ] ( بجنورد ) و درّه کز و جاجرم و کالِ شور سبزوار که در یک فرسنگى سبزوار است و چناران و بعضى امکنه دیگر به این رودخانه آمده و آبِ آن شور شده به اراضى کویر مى ‏رود . یک مثقال از این آب ، باغات و دهات و اَشجارِ جایى را مشروب نمی ­سازد . تمامِِ آب از اراضى کویر گذشته به نمکزارِ کاشان می ­رود و به کویرِ آن سامان منتهى می ­گردد . در عهدِ احمد شاه غازى و تیمور شاه که از سلاطینِ افغان بوده ‏اند تا پُل ابریشم حدّ و سدّ ایران و افغان بوده که از اینجا به بالا جزءِ افغان بوده است‏ . [ مدرک گفته مؤلّف معلوم نشد ، این اندازه که نگارنده اطّلاع دارد احمدخان ابدالى می­خواست این نقاط را بگیرد امّا از محمّد حسنخان قاجار شکست خورد . سلطنت ممتد شاهرخ هم در خراسان هرچند به صورت یک قلمرو واسطه پوشالى ، بوده است دلیل بر این است که گفته مؤلّف قابل تردید کلّى است . ]

 [ صدرآباد ]

از این پُل گذشتم نیم فرسنگ دیگر که راندم به قلعه و کاروانسراى « صدرآباد » رسیدم ، قهوه ‏خانه در آنجا بود از اسب پیاده شده در کنارِ آن نشستم و چاى خوردم . صدرآباد کنون بیشتر از دَه خانوار رعیّت ندارد ، این رعایا زراعت و باغات ندارند . قناتى از قدیم داشته ‏اند که آبِِ شورى مى ‏آمده و زراعت می­ کردند ، چندى است که پُشته‏ هاى قنات خوابیده دیگر آب به اینجا نمى ‏آید . اهالى اینجا براى آب خوردن به قریۀ « استربد » که جزءِ بلوک « فرومد » و از توابعِ شاهرود است رفته مجّاناً از اهالى استربد آب گرفته نَهرى انداخته به صدرآباد می ­آورند و این اوقات دَه تومان به اهالى استربد داده ‏اند و آب خریده‏ اند و به اینجا آورده ‏اند که آب‏انبار آنجا را پُر کرده ‏اند . سه خانواده در اینجا ساکن است که در فرومد و دو فرسنگى این‏ محلّ رفته دروگرى و رعیّتى کرده قوتى به دست می­ آورند . مرحوم میرزا آقا خانِ صدرِ اعظم نورى در اینجا کاروانسرایى هم مختصر براى اقامتِ زُوّار ساخته که قلیلى از مردم در این کاروانسرا بار می ­اندازند .

اهلِ صدرآباد از قدیم از دادنِ مالیات مرفوع القَلَم بوده ‏اند ، بلکه دیوانِ اَعلى سالى چهل تومان نقد و شصت خروار غلّه به اهالى اینجا می دهد که حفظ و حراستِ راه نمایند . سابقاً که تاخت و تازِ تُرکمانان در این صفحات بود به اینها این مرسوم داده می­ شد که مستحفظِ راه باشند حالا هم که راه اَمن است و اثرى از دزدى تُرکمانان نیست باز این مرسوم در حقِّ اهالى برقرار است و بَراتِ آن در دفترِ مشهدِ مقدّس صادر می­ شود . لکن در هذا السّنة مستشارِ خَلوت که خویشِ وزیرِ افخم است بلوک فرومد را تیول خود کرده و صدرآباد را هم ضمیمه ساخته به این وسیله براتِ حقوقِ اهالى صدرآباد را در مشهد صادر کرده و خود حیف‏ ومیل نموده به اهالى چیزى نداده و بعد هم نخواهد داد .

[ مزینان ]

از صدرآباد سوار شده با یک نفر گُماشتۀ خود به طرفِ مزینان روانه شدم . از صدرآباد تا مزینان چهار فرسنگ است و ده دقیقه هم بیشتر است . دیگر در بینِ راه آبادى نیست مگر در داخلِ جادّه که قریۀ « کاهه » است از کاهه تا مزینان نیم فرسخ فاصله است . پیش از آنکه شخص به کاهه رسد در خارجِ جادّه دستِ چپ در دامنۀ کوه دو دِهِ‏ آباد نمایان است که اسم یکى از آنها « نهاردان » است و آن هم جزءِ بلوکِ مزینان است . صدرآباد آخرِ خاکِ ولایتِ شاهرود است .

نهاردان و کاهه و مزینان اوّل خاکِ « بیهق » است . سبزوار شهر و پایتختِ بیهق است . هنگامِ صبح به مزینان رسیدم و امروز در اینجا‏ توقّف شد . مزینان در بینِ دِهاتِ این صفحات بسى امتیاز دارد . دروازه از براى مزینان ساخته شده است و خیابانِ وسیعى دارد ، در وسطِ خیابان نهرِ آبى می ­گذرد که از قناتِ این دِه است و فرهنگِ این قنات در آخر دِه است . در بیرون قلعه باز یک قنات دیگر است که به زراعت و مصرفِ زُوّار می­ رسد .

[ صدخرو ]

شب جمعه بیست و چهارم از مزینان به طرفِ « صَدخرو » حَرَکت کردیم ، مَسافتِ راه‏ چهار فرسنگ است .

 در سرِ دو فرسخ و نیمى آب ‏انبارى است و از آنجا تا صدخرو یک فرسنگ و نیم است . نزدیکِ صبح به صَدخَرو رسیدیم . امروز در اینجا توقّف شد ، صدخرو جزء بلوکِ کاه است خَرو بر وزن سَرو اُطاقهایى را گویند که سقفِ آن از آجُر یا خِشت باشد و ضَربى زده باشند و چُنین اُطاقى را بن‏کاه نیز گویند . ولى اصل تسمیۀ به صدخرو این است که من مى‏نگارم . خَرو در لغت به معنى قسمت است . آبِ اینجا برحسبِ تقسیم صد قسمت می­ شده و الآن هم به صد فنجان آب مدار تقسیم دارد هریک از مالکین چند فنجان آب دارند . تفصیلِ فنجان را اگر مَجال کردم مى ‏نگارم ، اهلِ عراق مسبوق به فنجان هستند . در ابتدا در این مکان صد اُطاق ساخته بودند لهذا به صدخرو نامیده شد .

این دِه کاروانسراى شاه عبّاسى ندارد باید در خانه ‏ها منزل کرد . این قریه بسیار آباد است و خیرات و مسجدى مرحومِ حاجى ملّاحسن قاضى در اینجا برپا کرده است . این دِه بسیار آباد است . دَه باب دُکّان دارد . صدخرو جزءِ بلوک کاه از توابعِ سبزوار است . آبِ آن از رودخانۀ « پُشت کوه » می ­آید ، قناتى هم داشته لکن حالا خوابیده است و آب نمی ­دهد .

نزدیک صدخرو مزرعه‏ای است که به « کلاته سادات » معروف است در صدخرو هندوانه و انگور خوب به عمل می­ آید .

از صدخرو تا « سبزوار » هشت فرسخ است . قافله از اینجا حَرَکت کرده به قریة « ریود » که در چهار فرسخى است منزل می ­کند . شبِ دیگر از ریود بار کرده به سبزوار می ­رود . من چون با عمومِ اهالى سبزوار از اَعیان و تُجّار ارتباطِ قدیمى دارم محضِ دیدوبازدید دوستانِ سبزوارى خود معطّل حَرَکَت قافله نشده کَسان خود را در قافله گذاشته خود با یک نفر نوکر یک ساعت به غروب مانده امروز که جمعه بیست و چهارم است سوار شده به طرفِ ریود حَرَکَت کردم . در سر یک فرسخى قریة « مِهر » است که بسیار آباد است . مرحوم حاجى میرزا ابراهیم شریعتمدار مجتهدِ سبزوارى کاروانسراى بسیار خوبى در اینجا ساخته که زُوّار در آن منزل می ­کنند . مِهر جزء بلوک‏ کاه است . در بالادست مِهر مزرعه‏ای است که معروف به « کلاته سیّدها » است جُزء مِهر محسوب می ­شود . پایین دستِ مِهر جایى‏ است که به « در » معروف است چون ... کاروانسرا واقع لهذا به « در رباط » مُسمّى گشته . زیردست ، قریه کوچک « باغ » است و بعد بلافاصله « تیچر » است که اصل تزر بر وزن ... می ­باشد . آب مِهر از رودخانه پُشت کوه است که نهرى به اینجا می ­آید . از مِهر حَرَکت کرده سه فرسخ دیگر را که بدونِ آب و آبادانى است رانده دو ساعت و نیم از شب رفته به قریۀ « ریوَد » رسیدم .

[ ریوند ]

« ریبد » بر وزن زیبد هم صحیح است . اسمِ قریة ریوَد در شاهنامه هست .

جنگِ رستم و سُهراب در همین دامنۀ ریبَد واقع شده است . آبِ ریبد از رودخانه مى ‏آید که تا کوه به خطّ منحنى شش فرسنگ مسافت است . ریبَد جزء بلوکِ « نامن » و « باشتن » است . ملوکِ سربداریان از بلوکِ نامن و باشتن بیرون آمده ‏اند . ریبَد داراى صد خانوار است . در ریود کاروانسراى شاه عبّاسى نیست . مردمِ قافله در خانه ‏ها منزل می کنند .

لکن در نیم فرسخى این قریه حالیّه کاروانسرایى است که آن را حاجى صانع براى زُوّار در دویست سال قبل ساخته و قریۀ ریود در صد سال قبل در پاى آن کاروانسرا بوده است . آن قریه خراب شده اهالى محضِ آنکه از شرّ عساکر مأمور به خُراسان از تهران محفوظ مانند و تحمیلاتِ ایشان را متحمّل نشوند از جادّه قدیم کوچ کرده به این سرزمین آمده خانه ساخته چون در پاى آن کاروانسرا آبادى نیست لِهذا قافله و زُوّار به اینجا مى‏ آیند و در آن کاروانسرا کسى نمى ‏افتد . حاجى صانع از اهلِ قریۀ « مُغیثه » بوده است . مُغیثه جزو بلوکِ کاه است که در چهار فرسخى این مکان است و از توابع سبزوار است . بناى کاروانسراى حاجى صانع بهتر از بناهاى شاه عبّاسى است . در اینجا پیاده شده اهالى نهایتِ پذیرایى از من به عمل آورده در اینجا صرفِ شام کرده ، یک سه ساعتى خوابیدم ، سه ساعت به آفتاب مانده از اینجا حَرَکَت کرده به طرفِ سبزوار راندم . مسافتِ راه چهار فرسخ است . در سر دو فرسخى قریة « اسدیر » است اصل آن سه دیر بوده است . از قُراى بسیار آباد است و من در سَنَوات سابقه روزى با حکومتِ سبزوار در آنجا به سر بُرده ‏ام . قهوه‏ خانه در جلوى قریة اسدیر موجود است .

[ خسروجرد ]

در سر سه فرسخى قریۀ « خسروجرد » است که بسیار آباد است در قریة خسروگرد منارۀ بسیار بلند است که از بیست ذرع بیشتر ارتفاع دارد . این مناره‏ را بسیار خوب ساخته ‏اند از بناهاى قبل از اسلام است [ ! ] در سنواتِ سابقه من به بالاى این مناره رفته ‏ام . چُنان در نظر دارم که پنجاه و سه پله داشت کَلّۀ مناره قدرى خراب شده که معلوم است سابقاً بلندتر از این بوده است . شهر « بیهق » در قدیم در همین محلّ بوده که مناره وسطِ شهر بوده است بعد که این شهر خراب شده سبزوار دایر گردیده است . از خسروگرد که تا شهر یک فرسخ است راندم . بعد از خسروگرد در دستِ چپِ جادّه بلافاصله قریۀ « ابارى » است صد خانوار دارد . بعد در دستِ راست جادّه قریۀ « افضل‏آباد » است که دهقانان کهناب در آنجا منزل دارند بعد از آن کلاتۀ « سیفر » است که نزدیک به شهر است .

[ سبزوار ]

صبح شنبه بیست و پنج جمادى الاولى به شهر سبزوار ورود کرده شُکر الهى به جا آوردم که باز این شهر را دیدم و دوستانِ خود را ملاقات می­ کنم . در خانۀ جنابِ جلالت مآب آقاى میرزا علی ­رضاى مشیر الممالک مستوفى اوّل دیوانِ اَعلى حاکمِ سابقِ نیشابور و جُوِین و وزیرِ سابق دارالخلافۀ تهران که در سبزوار وطن خود اوّل شخص و اوّل خانواده است ورود کردم . ایشان با کمالِ بشّاشت وجه و طلاقتِ لِسان از روى مسرّت مقدمِ مرا پذیرفتند و بسى از دیدنِ من مسرور شدند . من هرچه می­نویسم اگر تکذیب کسى هم باشد راست می ­نویسم . جناب مُشیر الممالک خیلى از مجالستِ مردم طفره دارند و اِهمال می ­ورزند .

ناز و نیاز

کتاب « ناز و نیاز » از ابن یمین شبرغانی

به کوشش مهدی یاقوتیان منتشر شد .

سرو در آتش

کتاب « سرو در آتش » داستان سرو تاریخی فریومد

به کوشش مهدی یاقوتیان منتشر شد .

دورِ فرومد بگردیم (1)

 

سفرنامۀ سیف الدّوله ( سفرنامۀ مکّه ) جلد  ١ ـ  نویسنده : سلطان‌ محمّد میرزا قاجار ـ تصحیح و تعلیق :  خداپرست ، علی‎ اکبر ـ نشر نی ـ تهران ـ  ١٣۶۴  ـ از ص 296 ت 303 

دورِ فرومد بگردیم (1)

میامى

میامى ده آبادى است در دامنۀ کوه بزرگى . قلعه دارد . خارج قلعه بر بلندى ، کاروانسرا و آب ‌انبار خوبى است از بناهاى صفویه . آب انبارِ دیگرى هم در سمتِ دیگر قلعه واقع است . چنارهاى بسیار بزرگ بالیدۀ خوبى در این آبادى از عهدِ صفویّه باقى مانده است . باغات و زراعت زیادى دارند . انگور ، انجیر [و] هلوى خوبى دارد . تنباکو زیاد مى ‌کارند . ابریشمِ کمى به عمل مى‌آورند . آبش از رود [و] جاى باصفایى است . در بیابانش آهو هست . [ کبک از حساب بیرون دارد . (حاشیۀ متن) . ]  از میامى به عبّاس ‌آباد دو راه مى ‌رود . تفصیلِ هر دو راه را به‌ جهتِ اطلاع مى ‌نگاریم .

از میامى تا دستگرد

از میامى الى دستگرد سه ساعت ، اوّل راه دو ساعت دامنه و ریگزار [و] هموار [است] . در این دو ساعت دو مزرعه و آبادى هست . باغ و محلّ زراعت دارند . بعد از آن داخل درّه ماهور مى ‌شو [د] . همه‌جا بلند و پَست [و] نیم ساعتِ اوّل این درّه نهرِ آب است که به‌ سمتِ آبادى خارج درّه مى ‌رود . طولِ این درّه ماهور که موسوم است به دهنۀ زیدر سه ساعت است . بعد از آن جُلگه ‌اى است که طرفِ دست راست همان کوهِ بزرگِ میامى کشیده ، مى ‌آید . در دامنۀ آن کوه ، دور از راه بعضى آبادیها هست . در این بیابانها از سمنان الى سبزوار همه‌ جا سنگِ مِس هست [که] در این بیابان بسیار است . آب و آبادى نیست مگر در یک ساعتى دستجرد مزرعه ‌اى است . آب قناتِ شورى دارد . در کویر و نمکزار واقع است . خود دستجرد هم دهى است در بیابانِ کویرى . آبش از قناتِ لب‌ شور [است] . باغ و زراعتِ کمى دارد . ابریشم به عمل مى ‌آورند . از توابعِ بسطام است .

از دستگرد تا عبّاس‌ آباد

از دستجرد الى عبّاس‌ آباد شش ساعت ، دو ساعت اوّل منزل جُلگه و کویر [است] . بعد از آن‌ قَدرى درّه ماهور و پَست و بلند [و] پس از آن زمینِ هموارِ ریگزارى است . تا عبّاس‌آباد ابداً آبادى و آب نیست . همه‌جا واهمۀ دست‌ انداز [ى] تُرکمان هست .

میان‌دشت

راه دیگر از میامى الى میاندشت هفت ساعت [است] . اوّل راه تا سه ساعت دهنۀ زیدر باشد . این راه با راه دستگرد یکى است . بعد از آن راهِ میاندشت جُدا شود . همه‌جا درّه ماهور است . تا یک ساعتى میاند‌شت زمین جُلگه و هموارى است . آب و آبادى نیست . خوف تُرکمان همه‌جا هست .

آبادى میاندشت در جُلگۀ کوچکِ هموارى واقع است . کاروانسرایى است و قلعه . به قَدر سى خانوار سَکَنه دارد . آبش از دو رشته قنات [است] ، یکى لب شور [و] دیگرى شیرین . چاپارخانه دارد . زراعت هیچ ندارند . کَبک و آهو بسیار دارد .

عبّاس ‌آباد

از میاندشت الى عبّاس آباد هفت ساعت ، اوّل راه به قدر دو ساعت جُلگه و هموار [و] بعد از آن درّه ماهور [است] . در سه ساعتى عبّاس‌آباد کاروانسرا و آب‌انبار و قلعه [اى] در میان درّه واقع است موسوم به اَلهاک . چند خانوار سَکَنه و چند درخت دارد . آبش از قنات [است] . بسیار جُزیى از آنجا مى‌ گذرد . باز درّه ماهور است . تا یک ساعتى عبّاس‌آباد که جُلگه و هموار است . خوفِ تُرکمان در همۀ راه هست . آبادى عبّاس ‌آباد در دامنه و بر بلندى تَلّى واقع است . به قدرِ صد خانوار جمعیّت دارند . بناى آن از شاه عبّاس [و] مردمش گُرجى  بوده‌اند . آبش از دو قنات [است] . باغات و زراعتِ مختصرى دارند . انجیر و انارش بد نمى ‌شود . کاروانسرا و حمّامى دارد . هوایش مایل به گرمى [است] .

ابریشمِ کمى به عمل مى ‌آورند . صورتهاى خوب دارند .

مزینان

از عبّاس ‌آباد الى مزینان شش ساعت ، همۀ راه دامنه و هموار [است] . در یک ساعتى عبّاس ‌آباد چشمۀ آبى است شورمزّه .

پُلِ ابریشم و کاروانسراى صَدرآباد

بعد از ساعتى که از چشمه مى ‌گذرد بر مَجراى سیل ، پُلى یک چشمه از قدیم ساخته ‌اند موسوم به پُل ابریشم [[ آب روشن ]] . پس از ساعتِ دیگر که نیمۀ راه است قلعه و کاروانسرایى است و آب ‌انبارى موسوم به صَدرآباد [که] میرزا آقا خان صدر اعظم ساخته است . به قَدر پنجاه خانوار سَکَنه دارد . آبش از قنات [است] . از خیرآبادِ شاهرود تا به این صدرآبادِ مزینان همه ‌جا خوف تاخت و تاز تُرکمان هست . پس از این راه خوفى ندارد . یک ساعت که از صدرآباد گذشت دیگر همه‌جا دهاتِ آباد ، نهرهاى جارى ، محلّ زراعت [و] باغات هست ؛ تا خودِ مَزینان همۀ راه جُلگه است . آبادى مزینان در جُلگه و زمین کویرى واقع است .

قبل از رسیدن به آبادى مزینان ، خرابه‌ها [ى] بسیار است . خودِ مَزینان قَصَبه ‌اى است . قلعه دارد . در خارج قلعه کاروانسرایى است از قدیم . مهمانخانه [دارد] ، حسام السّلطنه ساخته است . چاپارخانه هم هست . به قَدر هزار خانوار جمعیّت خودِ مزینان مى ‌شود . بازار ، مسجد [و] حمّام دارد ، بسیار کثیف [است] . باغات و محلّ زراعت دارد . ابریشم به عمل مى ‌آورند . پنبه زیاد مى ‌کارند . دهات و مزارع متعدّد دارد . بلوکى است از سبزوار . آبش از قنات [و] هوایش مایل به گرمى [است] .

مِهر

از مزینان الى مِهر همۀ راه دامنه ، هموار [و] ریگ بوم [است] . پنج ساعت طولِ راه است . سمتِ چپ راه در دامنه چند پارچه دهاتِ آباد هست . در بینِ راه یک آب‌انبارى است . یک ساعت قبل از رسیدن به مِهر [راه] از میان آبادى دهى که موسوم به سُتخر است و ده معتبرى است مى ‌گذرد . آبادى مِهر در دامنه واقع است . ده بسیار خوبى است . باغات زیاد دارند . زراعتشان خوب است . پنبه و ابریشم بسیار به عمل مى ‌آورند . خارج از آبادى ده در کنارِ راه، کاروانسرا و آب‌انبارى هست . در میانِ ده به امر حسام السّلطنه حاکمِ خُراسان مهمانخانه ساخته ‌اند . چاپارخانه هم دارد .

از مِهر تا سبزوار

از مِهر الى شهر سبزوار نُه ساعت [و] همۀ راه دامنه [است] . در یک ساعتى شهر بعضى پَست و بلند کمى دارد . دو آب ‌انبار در بینِ راه هست . در نیمۀ اوّل راه سمتِ چپ دهى است آباد ... نَهر آبى آمده از راه مى ‌گذرد . در وسطِ راه دهِ بسیار معتبرِ آبادى است . از کنارِ آن آبادى باید گذشت . دو ساعت قبل از  رسیدن به سبزوار دو نهرِ آب از راه مى‌گذرد و در سمتِ چپِ راه دهات و مزارع بسیار است .

خُسروگرد

در یک ساعتى سبزوار دهى است موسوم به خسروگرد ؛ محلّ زراعت آن در کنارِ راه واقع است . در قدیم آبادى بسیار معتبرى بوده است . حال منارۀ بلندى از آن آبادى در میانِ زمین زراعت برپا مانده است . از این محلّ تا به شهر سبزوار یک دو سه بُقعۀ کُهنه در کنارِ راه هست .

سبزوار

آبادى سبزوار در جُلگه و در زمینِ گودى واقع است . از شهرهاى مشهورِ قدیم است . قلعه و اَرگ و خَندقى دارد [که] خراب [است] . جمعیّتى دارد . مردمش متموّل [اند] . صورتِ ظاهرِ شهر خراب است ولى خودِ ولایت آباد است . دهات خوب ، مزارع زیاد ، زراعت بسیار [و] پنبه و ابریشم بسیار از این ولایت به خارجِ ایران مى‌رود . معدنِ مِسِ خوبى دارند . باریجه زیاد از کوهستان این ولایت گرفته به خارج مى ‌بَرند . نجّار در این شهر بسیارند . بعضى دستگاهِ ابریشم ‌بافى دارند . کاروانسراها ، مساجد [و] حمّامها دارند .  

عمارات و معادن

از غرایبِ ابنیۀ آنجا مسجدى است ، مناره دارد که آن مناره را به صنعتِ بنایى کَج ساخته ‌اند و سالهاست برپاى خود ایستاده است . در سمتِ دامنه ، باغاتشان زیاد است . در خارج از شهر قدیم مُصَلّایى دارند . طاقِ بزرگى دارد . در کوهِ جُوِین که محالى است از سبزوار ، معدن فادزهر هست . از آن معدن سنگِ سبز رنگى بیرون آورده ، تسبیح و قاشق [و] بعضى اسباب دیگر مى‌ سازند . معدنِ خوبى است . بر روى هم رفته ولایتِ بدى نیست . هوایش مایل به گرمى [است] .

سه پیشنهاد در بارۀ کتابخانۀ فریومد / فرومد

باسمه تعالی

اداره کُلّ ...

موضوع : کتابخانۀ فرومد

در سال 1373 کتابخانۀ فرومد با نامِ « شیخ حسن جوری » تأسیس شد بعدها این نام « ابن یمین فریومدی » شد . شیخ حسن جوری و ابن ­یمین هر دو مربوط به قرنِ هشتم هستند که در سیزدهم صفر 743 در جنگی شیخ حسن کُشته شده و ابن ­یمین به اسارت درآمده و دیوانش هم به یَغما رفته تا اینکه دوباره آن را فراهم آورده است . یکی دیگر از دانشمندانِ فریومد « حکیم ­الدّین محمّدبن علی النّاموس الخواری الفریومدی » است که همزمان با ابن ­یمین بوده ، کتابهای « تُحفۀ جلالیّه » ، « حدائق الوثائق » ، « الحکمة فی الادعیّة و الموعظة لِلاُمّة » و ... از او به یادگار مانده ، در شاعری نیز ابن ­یمین او را به داوری قبول داشته است .

ابن ­یمین در ماهِ رجبِ سال 732 هجری دارالحدیثِ حکیم­ الدّین که احادیث پیامبرِ مصطفی را در خود جمع کرده به سانِ گوهرهایی دانسته که در صدف جمع شده است .

حبّذا دارالحدیثی کز مَعالیّ و شَرَف

زیبد ار دارد به مِهر و مَه شَرَف

بَس که دُرِّ شاهوار از بَحرِ طبعِ مصطفی

جمع شد در وی زِ گوهر پُر برآمد چون صَدف

 و در قصیده­ ای دیگر وقتی به کتابحانۀ حکیم ­الدّین راه می ­یابد ، می ­گوید :

سویِ دارالکُتُب خود راهیم داد از مَکرُمَت

تا در او دُرجی پُر از دُرّ و مَعانی یافتم

از نام ابن ­یمین برای نامگذاری در جاهای مختلفِ کشور و داخلِ روستا استفاده شده ولی این دانشمندِ فریومدی گُمنام مانده است . پیشنهاد می­ شود جهتِ زنده نگه داشتنِ نام ایشان با توجّه به اولویّت و هماهنگی این نام برای کتابخانۀ فرومد ، کتابخانۀ فرومد از « ابن­ یمین » به « حکیم الدّین فریومدی » تغییرِ نام یابد .

 

کتابهای بسیاری مرتبط با فریومد / فرومد تا کنون منتشر شده است .

ـ کتابهایی که در فریومد نوشته شده ،

ـ کتابهایی که به فریومدیها اهدا شده ،

ـ کتابهایی که در بارۀ فریومد است ،

ـ کتابهایی که فریومدیها نوشته ­اند .

پیشنهاد می­ شود این کتابها برای کتابخانۀ حکیم­ الدّین فریومدی ! تهیّه شود تا کتابخانه غنای لازم را داشته باشد .

 

کتابخانۀ حکیم الدّین فریومدی در قرنِ هشتم سرمایۀ فرهنگی برای فریومد بوده است ، احیای آن کتابخانه در فریومد در این روزگار میراثِ فرهنگی نیاکانِ ماست . پیشنهاد می ­شود :

اوّلاً ؛ مکانی برای احیایِ آن کتابخانه که جنبۀ فرهنگی و تاریخی و ... در آن رعایت شده باشد ساخته شود تا مناسبِ بازدیدِ گردشگران هم باشد .

ثانیاً ؛ کتابهای آن تهیّه شود .

اینجانب در ارائۀ فهرستِ کتابهای آن ( به صورتِ مستند ) همکاری لازم را خواهم داشت . ( ان شاء الله )

گزارشی از ماه رمضان 1438 ـ 1396

ماه رمضان امسال الحمد لله خوب بود .

چهارم خرداد ماه فرومد بودم ، راهیِ مشهد شدم تا فردا جمعه پنجم خرداد را روزه بگیرم . شُکر خدا به موقع رسیدم .

هر شب سرِ سفرۀ افطار ، کلوچه بود دست ­پختِ مادر ، به غیر از یک شب که افطار در جلسۀ فامیلستان دعوت بودیم . دو شب هم فرومد سرِ سفرۀ مادر بودیم که برای سومین سالگردِ درگذشتِ پدر رفته بودیم .

برنامۀ هر شب این بود که تا سَحَر بیدار بودم بعد از نمازِ صبح یا یک ساعت بعد ، تا ظهر می­ خوابیدم و بعد باز تا سَحَر بیدار بودم ، اگر صبح زودتر بیدار می ­شدم یا خستگی غلبه می ­کرد عصر هم مقداری می­ خوابیدم . گاهی برای خرید هم بیرون می­ رفتم البتّه بیشتر شب می­ رفتم .

زمانِ بیداری یا در فضای مجازی بودم یا کتاب می ­خواندم یا ویراستاری می ­کردم .

شروعِ مطالعه در ماهِ رمضان با کتابِ « اندیشه و تکفیر » بود :

این کتاب گفتگویی با حامد ابوزید است که 96 صفحه دارد .

کتابِ بعدی « بارِ دیگر شریعتی » گفتگویی با دکتر محمّدمهدی جعفری است . 224 صفحه دارد .

این کتاب را یک بارِ دیگر در تیرماهِ 1384 مطالعه کرده بودم .

بعد از آن نوبتِ کتابِ « سازمانِ مجاهدینِ خَلق از درون » بود ،

آن هم گفتگویی با دکتر محمّدمهدی جعفری است و 232 صفحه دارد . این کتاب را هم قبلاً مطالعه کرده بودم .

کتابِ « یادِ آن کیمیاگر تنها » ضمیمۀ فصلنامۀ نقدِ کتاب بوده ، 80 صفحه دارد و دیدگاهِ چند نفر از اهلِ علم در بارۀ « مرحومِ محمود شهابی خُراسانی » است .

کتابِ دیگر که در قالبِ pdf بود خاطراتی از آیت الله سیّد رضا صدر بود که رنجنامه بود . 48 صفحه داشت .

باید ویراستاری کتابِ « حدائق الوثائق » را تمام می ­کردم ، پس کتابِ « تُحفۀ جلالیّه » که 157 صفحه در قالبِ word بود و دکتر رودگر برایم فرستاده بود را خواندم و ویراستاری مختصری هم کردم . خوب هر دو کتاب را حکیم الدّین فریومدی نوشته است . لازم و ملزوم همند . در واقع « حدائق الوثائق » پس از « تُحفۀ جلالیّه » نوشته شده تا کار به اِتمام برسد .

بیست صفحه از پایان ­نامه ­ام را هم ویراستاری کردم .  

تایپِ رسائل یمین ­الدّین طُغرایی مجموعاً 112 صفحه شده که با رسیدنِ آن ، 22 صفحه ­اش را در همین ایّام ویراستاری کردم . البتّه که مواردی از آن باید چند بارِ دیگر بازنگری شود .

باید مطالعه و ویراستاری چند مقاله را هم بر اینها افزود .

خوب این گزارشی است از مطالعاتِ من در ماهِ رمضان ، تا آنچه را گفته ­ام عمل کرده باشم .

1ـ من به اعضای منتخبِ شورای اسلامی روستا ، چند پیشنهاد دادم یکی از آنها در موردِ توسعۀ فرهنگی و ادامه ­اش ترویج و رونقِ کتابخوانی بود ، گفتم : اعضای شورا خودشان اگر در ماه یک کتاب 120 صفحه ­ای مطالعه کنند در سال 12 کتاب که حدودِ 1500 صفحه می­ شود خوانده ­اند و در چهار سال هر فرد حدودِ 48 تا 50 کتاب خوانده که مجموعِ 5 نفر عضو شورا 250 کتاب و حدودِ 30000 صفحه کتاب خوانده ­اند ، فرض کنیم کسی به فراخوانِ آنها پاسخ نداده امّا خودشان این قدر کتاب خوانده­ اند .

2ـ همین طور گروهِ تلگرامی « کتابخانه فرومد » را راه­ اندازی کردم تا مطالبی در بارۀ کتاب و کتابخوانی در آن درج شود .

این گروه برای این است که افراد کتاب بخوانند و آن را معرّفی کنند ، بعضی فکر می کنند اگر مطلبی از فضای مجازی کُپی کنند و اسمِ کتاب را هم پایش بنویسند ، کار تمام است ، نه ، اینکه کتاب خواندن نیست . ممکن است با این کار دیگران را فریب بدهیم که کتاب خوانده ایم ولی خودمان را که نمی توانیم فریب بدهیم !

نقد یک حدیث

مدّتی بود که به گروه تلگرامی « پاسخگویی به سئوالاتِ شرعی وشُبهاتِ فرومدیها » مراجعه نکرده بودم تا اینکه مطلبی از آن گروه در گروه تلگرامی « کتابخانۀ فرومد » به صورتِ forward درج شد .

چند روز گذشت که این متن توجّه مرا به خود جلب کرد و سؤالاتی برایم به وجود آورد .

اوّل متنِ درج شده را بخوانید ، بعد اصلِ آن را از « اصول کافی » مرور کنید . و بعد « نقدِ » مرا « نسیه » نگذارید بلکه دیدگاهتان را بنویسید .

 

عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَى بْنِ عُبَیْدٍ عَنْ یُونُسَ عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِهِ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللهِ (ع) قَالَ ؛ قَالَ رَسُولُ اللهِ (ص)‏ : بَیْنَمَا مُوسَى (ع) جَالِساً إِذْ أَقْبَلَ إِبْلِیسُ وَ عَلَیْهِ بُرْنُسٌ ذُو أَلْوَانٍ فَلَمَّا دَنَا مِنْ مُوسَى (ع) خَلَعَ الْبُرْنُسَ وَ قَامَ إِلَى مُوسَى فَسَلَّمَ عَلَیْهِ .

فَقَالَ لَهُ مُوسَى :مَنْ أَنْتَ ؟

 فَقَالَ : أَنَا إِبْلِیسُ .

قَالَ : أَنْتَ فَلَا قَرَّبَ اللهُ دَارَکَ‏

قَالَ : إِنِّی إِنَّمَا جِئْتُ لِأُسَلِّمَ عَلَیْکَ لِمَکَانِکَ مِنَ اللهِ .

قَالَ : فَقَالَ لَهُ مُوسَى (ع) فَمَا هَذَا الْبُرْنُسُ ؟

قَالَ : بِهِ أَخْتَطِفُ قُلُوبَ بَنِی آدَمَ‏

فَقَالَ مُوسَى : فَأَخْبِرْنِی بِالذَّنْبِ الَّذِی إِذَا أَذْنَبَهُ ابْنُ آدَمَ اسْتَحْوَذْتَ عَلَیْهِ‏

قَالَ : إِذَا أَعْجَبَتْهُ نَفْسُهُ وَ اسْتَکْثَرَ عَمَلَهُ وَ صَغُرَ فِی عَیْنِهِ ذَنْبُهُ .

وَ قَالَ : قَالَ اللهُ ( عَزَّ وَ جَلَّ ) لِدَاوُدَ (ع) : یَا دَاوُدُ بَشِّرِ الْمُذْنِبِینَ وَ أَنْذِرِ الصِّدِّیقِینَ .

قَالَ : کَیْفَ أُبَشِّرُ الْمُذْنِبِینَ وَ أُنْذِرُ الصِّدِّیقِینَ ؟!

قَالَ : یَا دَاوُدُ بَشِّرِ الْمُذْنِبِینَ أَنِّی أَقْبَلُ التَّوْبَةَ وَ أَعْفُو عَنِ الذَّنْبِ وَ أَنْذِرِ الصِّدِّیقِینَ أَلَّا یُعْجَبُوا بِأَعْمَالِهِمْ فَإِنَّهُ لَیْسَ عَبْدٌ أَنْصِبُهُ لِلْحِسَابِ إِلَّا هَلَکَ .

الکافی ( ط ـ الإسلامیّة ) ؛ ج‏2 ؛ ص 314

رسولِ خدا ( صلّى اللهُ علیه و آله ) فرمود : زمانى موسى ( علیه السّلام ) نشسته بود که ناگاه شیطان سوى او آمد و کُلاهِ درازِ رنگارنگى به سر داشت ، چون نزدیکِ موسى ( علیه السّلام ) رسید ، کُلاهش را برداشت و خدمتِ موسى بایستاد و به او سلام کرد .

موسى گفت : تو کیستى ؟

گفت : من شیطانم .

موسى گفت : شیطان تویى ؟! ( خدا آواره ‏ات کند )

شیطان گفت : من آمده ‏ام به تو سلام کنم به خاطرِ منزلتى که نزدِ خدا دارى .

موسى ( علیه السّلام ) به او فرمود : این کُلاه چیست ؟

گفت : به وسیلۀ این کُلاه دلِ آدمیزاد را می­ رُبایم ( گویا رنگهاى مختلفِ کُلاه نمودارِ شهوات و زینتهاى دنیا و عقایدِ فاسد و ادیانِ باطل بوده است ) .

موسى گفت : به من خبر ده از گناهى که چون آدمیزاد مرتکب شود بر او مسلّط شوى ؟

شیطان گفت : هنگامى که او را از خود خوش آید و عملش را زیاد شُمارد و گناهش در نظرش کوچک شود .

و فرمود : خداى ( عزَّ و جلَّ ) به داود ( علیه السّلام ) فرمود : اى داود ! گُنهکاران را مُژده بده و صدّیقان ( راستگویان و درست کرداران ) را بترسان .

داود عرض کرد : چگونه گُنهکاران را مُژده دهم و صدّیقان را بترسانم ؟!

فرمود : اى داود ! گُنهکاران را مُژده بده که من توبه را می­ پذیرم و از گناه در می گذرم و صدّیقان را بترسان که به اعمالِ خویش خودبین نشوند ، زیرا بنده ­ای نیست که به پاى حسابش کشم جُز آنکه هلاک باشد ( و سزاوارِ عذاب ، زیرا از نظرِ عدالت و حساب عبادات بنده با شُکر یکى از نعمتهاى او برابرى نکند ) .

أصول الکافی ، ترجمۀ مصطفوى ، ج‏3 ، ص 430

 

آیاتِ الهی یا آیاتِ شیطانی ؟

نقدِ یک حدیث

یک حدیث را از دو جهت می­ توان نقد کرد .

ـ از جهتِ سند و سلسلۀ افرادِ آن که مرتبط با علمِ رِجال است .

ـ از جهتِ متن و محتوای آن

بررسی سند خیلی حایزِ اهمّیّت نیست چون اگر سلسلۀ سند اِشکالی نداشته باشد و محتوای حدیث اِشکال داشته باشد باز هم پذیرفته نیست وانگهی کسانی که حدیث جعل کرده­ اند ، سعی کرده ­اند با سلسلۀ سندی حدیث جعل کنند که مورردِ پذیرش قرار گیرد ، یعنی علاوه بر جعلِ متن و محتوا ، جعلِ سند هم کرده ­اند .

علّآمۀ طباطبایی در تفسیر المیزان گفتگوهایی از شیطان با پیامبران نقل کرده از جمله نوشته است : و نیز در حدیثى آمده که موسى (علیه السّلام ) شیطان را دید که کُلاه بلندى بر سر دارد ، علّت آن را سؤال کرد گفت : با این کُلاه دلهاى بنى ­آدم را صید مى ­کنم ...  

البتّه این روایات طورى نیست که بتوان به یک یک آنها اعتماد نمود ، زیرا

اوّلاً ؛ سندِ همۀ آنها صحیح نیست .

و ثانیاً ؛ آن روایاتى هم که سندشان صحیح است روایاتى آحادند که نمى ­توان در مثلِ این مسئله که یک مسئله اعتقادى و اصولى است به آن تمسّک جُست .

تفسیر المیزان ، طباطبایی ـ سیّدمحمّدحسین ، برگردان ؛ موسوی همدانی ـ سیّدمحمّدباقر ، دفتر انتشارات اسلامی ، چاپ پنجم ، 1374 . مجلّد 8 ، ص 79 و 81

در اینجا حدیثِ موردِ نظر از جنبۀ متن و محتوا موردِ بررسی قرار می ­گیرد .

1ـ کلمۀ ابلیس در قرآن 11 مورد بیان شده ، 9 موردِ آن مرتبط به داستانِ آفرینشِ آدم و دو موردِ آن مرتبط با قیامت است پس در قرآن از کلمۀ ابلیس برای دنیا استفاده نشده است .

ـ آنچه در دنیا مطرح شده ، کلمۀ « شیطان » و « شیاطین » است .

ـ بنا بر این به کار بُردنِ کلمۀ ابلیس در این متن اعتبارِ حدیث را زایل می­ کند . چون پیامبر با کاربُردِ واژۀ ابلیس و شیطان در مکانِ خود آشناست .

2ـ در متنِ حدیث ابلیس به موسی می ­گوید : من آمده­ ام به خاطرِ مقامی که در پیشگاهِ خدا داری بر تو سلام کنم .

ـ امّا حدیث تقطیع شده ، به گونه ­ای که گُمان می ­رود هیچ سلامی نکرده فقط به پرسشِ موسی پاسخ داده است .

3ـ ابلیس می­ گوید : به جهتِ قُرب و منزلتی که در پیشگاهِ خدا داری آمده­ ام به تو سلام کنم ! در صورتی که خدا او را امر به سجده کرد امّا برای آدم سجده نکرد . تکبّر ورزید و کافر گردید . هیچ گزارشی از توبۀ ابلیس به ما نرسیده که او از کارش پشیمان شده و دست به هدایتگری زده است . پس این مطلب با آیاتِ قرآن سازگاری ندارد .

4 ـ در متن علّت سؤال کردنِ موسی از ابلیس بیان نشده است .

ـ اگر موسی از ابلیس سؤال کرده تا اطمینان حاصل کند او ابلیس است که متن گویای این نیست چون ابلیس راهنمایی کرده ، در صورتی که کارِ ابلیس گُمراهی است نه راهنمایی !

ـ در متن هم آمده که گفته با این کُلاه ، فریب می­دهم یعنی کارش گُمراهی است نه هدایت !

ـ و چرا در این صورت که موسی نمی­ دانسته او کیست ، پاسخِ سلامِ ابلیس را نداده است .

ـ و اگر موسی از ابلیس سؤال کرده تا بر معلوماتش افزوده شود و در واقع ابلیس معلّم موسی شده است ، باید گفت : پس اینها آیاتِ شیطانی است چون پیامبرِ خدا باید از طریقِ خدا و ملائکه آموزش ببیند نه از طریقِ ابلیس یا شیطان !

ـ آیا امام صادق (ع) و حضرت محمّد (ص) و حضرت موسی (ع) باید سخنِ خدا را برای هدایت به مردم بگویند یا سخنِ ابلیس ؟

5 ـ در پی ­نوشت آمده آست :  الکافی ، ج 2 ، ص 314 .

سلسله سند و متنِ اصلی حدیث که عربی است حذف شده و فقط ترجمۀ آن آمده است ، پس باید به کتابی که ترجمه شده ارجاع داد تا معلوم شود مترجم چه کسی بوده است . وانگهی این متن در فضای مجازی به وفور هست به همین صورت ، این نشان می دهد که مطلب از کتاب گرفته نشده بلکه از روی هم کُپی شده است . خصوصاً که در « اصول کافی » قسمتِ « سلام کردنِ ابلیس بر موسی » آمده ولی در این متن حذف شده است .

6ـ موسی به ابلیس می ­گوید : خدا تو را از ما و دیگران دور گرداند .

امّا به جای آنکه ابلیس دور شود با موسی به گفتگو می ­پردازد و موسی هم از ابلیس مطلبی می ­پرسد .

7 ـ ابلیس به موسی می ­گوید : من آمده ­ام که به تو سلام کنم .

یعنی حدیث می ­گوید : موسی در پیشگاهِ خدا چُنان مقامی دارد که ابلیس آمده تا به او سلام بکند و حدیث در واقع از فضیلتِ موسی سخن می­ گوید . در قرآن آمده است که :

« إِنَّ اللهَ وَ مَلائِکَتَهُ یُصَلُّونَ عَلَى النَّبِیِّ یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا صَلُّوا عَلَیْهِ وَ سَلِّمُوا تَسْلِیمًا . » ،

( احزاب ، 33 / ٥٦ )

این آیه در بارۀ خاتم النّبین است امّا سؤال این است که موسی به عنوانِ پیامبرِ خدا شایستۀ صلوات یا درود و سلام خدا و مؤمنان است یا شایستۀ سلامِ ابلیس ؟

8 ـ قرآن شیطان را « عَدُوٌّ مُبِین » برای انسانها و «کَفُور » برای خدا معرّفی کرده است ، آیا اَخبار و اِخبار قرآن صادق نیست ؟

« ... وَ لا تَتَّبِعُوا خُطُوَاتِ الشَّیْطَانِ إِنَّهُ لَکُمْ عَدُوٌّ مُبِینٌ . » ،

( بقره ، 2 / ١٦٨ و 208 )

« قَالَ یَا بُنَیَّ لا تَقْصُصْ رُؤْیَاکَ عَلَى إِخْوَتِکَ فَیَکِیدُوا لَکَ کَیْدًا إِنَّ الشَّیْطَانَ لِلإنْسَانِ عَدُوٌّ مُبِینٌ . » ،

( یوسف ، 12 / ٥ )

« إِنَّ الْمُبَذِّرِینَ کَانُوا إِخْوَانَ الشَّیَاطِینِ وَ کَانَ الشَّیْطَانُ لِرَبِّهِ کَفُورًا . » ،

( اسراء ، 17 / ٢٧ )

« وَ قُلْ لِعِبَادِی یَقُولُوا الَّتِی هِیَ أَحْسَنُ إِنَّ الشَّیْطَانَ یَنْزَغُ بَیْنَهُمْ إِنَّ الشَّیْطَانَ کَانَ لِلإنْسَانِ عَدُوًّا مُبِینًا . » ،

( اسراء ، 17 / 53 )

قرآن می ­گوید : شیطان به پیامبران هم القا می ­کند .

« وَ مَا أَرْسَلْنَا مِنْ قَبْلِکَ مِنْ رَسُولٍ وَ لا نَبِیٍّ إِلّا إِذَا تَمَنَّى أَلْقَى الشَّیْطَانُ فِی أُمْنِیَّتِهِ فَیَنْسَخُ اللهُ مَا یُلْقِی الشَّیْطَانُ ثُمَّ یُحْکِمُ اللهُ آیَاتِهِ وَ اللهُ عَلِیمٌ حَکِیمٌ . » ،

( حجّ ، 22 / ٥٢ )

و پیش از تو هیچ رسول و پیامبری نفرستادیم مگر اینکه وقتی آرزو می­ کرد [ که دینش را پیش ببرد ] شیطان در آرزویش [ مطالبی نادرست را ] القا می ­کرد ولی خدا آنچه را شیطان القا می­ کند از بین می ­بَرد . سپس آیاتِ خود را استوار می دارد و خدا دانای حکیم است .

ترجمۀ مرحوم  صالحی  نجف  آبادی

موسی کُشته شدنِ یکی از فرعونیان را از عملِ شیطان که « عَدُوٌّ مُضِلٌّ مُبِینٌ » است می­ داند و در پاسخِ فرعون می ­گوید : من آن موقع که آن فرد را کُشتم از گُمراهان بودم ، در واقع اشاره به همان کارِ شیطان که گُمراهی است می­ کند .

« وَ دَخَلَ الْمَدِینَةَ عَلَى حِینِ غَفْلَةٍ مِنْ أَهْلِهَا فَوَجَدَ فِیهَا رَجُلَیْنِ یَقْتَتِلانِ هَذَا مِنْ شِیعَتِهِ وَ هَذَا مِنْ عَدُوِّهِ فَاسْتَغَاثَهُ الَّذِی مِنْ شِیعَتِهِ عَلَى الَّذِی مِنْ عَدُوِّهِ فَوَکَزَهُ مُوسَى فَقَضَى عَلَیْهِ قَالَ : هَذَا مِنْ عَمَلِ الشَّیْطَانِ إِنَّهُ عَدُوٌّ مُضِلٌّ مُبِینٌ . » ،

( قَصص ، 28 / ١٥ )

« قَالَ : أَلَمْ نُرَبِّکَ فِینَا وَلِیدًا وَ لَبِثْتَ فِینَا مِنْ عُمُرِکَ سِنِینَ * وَ فَعَلْتَ فَعْلَتَکَ الَّتِی فَعَلْتَ وَ أَنْتَ مِنَ الْکَافِرِینَ * قَالَ : فَعَلْتُهَا إِذًا وَ أَنَا مِنَ الضَّالِّینَ * فَفَرَرْتُ مِنْکُمْ لَمَّا خِفْتُکُمْ فَوَهَبَ لِی رَبِّی حُکْمًا وَ جَعَلَنِی مِنَ الْمُرْسَلِینَ . » ،

( شعراء ، 26 / 18 ـ ٢١ )

پس اینکه ابلیس یا شیطان موسی را راهنمایی کرده ، بر خلافِ قرآن است و احادیث هم باید بر قرآن عرضه شود اگر موافق بود و مخالف نبود موردِ پذیرش قرار گیرد .

مرحوم سیّدمرتضی عسکری می ­گوید : « در میانِ احادیث ، چه تفسیری و چه غیرِ آن روایاتِ مخدوش و غیرِصحیح زیاد است و متأسّفانه پیروانِ مکتبِ اصول فقط بررسیِ متن و سندِ احادیث را در محدودۀ احادیثِ فقهی پیاده کردند و در موردِ سایرِ احادیث ، ابزارِ علمی­شان را فروگذاردند و با احادیثِ تفسیری همانندِ اخباریها عمل کردند ! هیچ بررسی نکردند و نمی ­کنند که آیا این حدیث صحیح است یا خیر ؟ معارض با قرآن است یا خیر ؟ با کمالِ تأسّف علمِ قرآن و علمِ سیره در حوزه بی ­آبرو است . »

کیهان اندیشه ، ( ویژه ­نامۀ قرآن ـ بهمن و اسفند 1368 ) شمارۀ 28 ، ص 45 .  

مرحوم آیت الله خویی دلایلِ زیادی آورده که نمی­ توان همۀ احادیثِ کُتب اربعه را قابلِ اعتبار و اعتماد دانست بلکه باید موردِ ارزیابی قرار گیرد ، یکی از دلایلِ او این است : شیخ صدوق « کتاب مَن لا یحضُرُهُ الفقیه » را در پاسخ به درخواستِ سیّد شریف ابوعبدالله معروف به « نعمت­ الله » نگاشته است . او از شیخ می ­طلبد که در فقه کتابی بنگارد که مرجع و تکیه­ گاهِ او باشد و در مقولۀ خود [ احادیثِ فقهی ] چون کتابِ مَن لا یحضُرُهُ الطّبیب اثرِ « محمّد بن زکریای رازی » در طبّ رسا و گویا باشد .

بی ­شکّ « کافی » از « مَن لا یحضُرُهُ الفقیه » گُسترده و فراگیرتر است پس اگر شیخِ صدوق تمامِ روایاتِ کافی را صحیح می ­دانست تا چه رسد که قاطع و معتقد به قطعیّت صدورِ همۀ روایاتِ کافی از معصومان (ع) باشد دیگر نیازی نمی­ دید که خود « مَن لا یحضُرُهُ الفقیه » را به رشتۀ تألیف کشد بلکه می ­بایست « ابوعبدالله » را به کافی رهنمون می ­کرد و می­ گفت : کتابِ کافی در بابِ خود ، با مَن لا یحضُرُهُ الطبیب در طبّ همپایه است و هم در معنای خود ، کافی و بَسنده . »     

در آمدی بر علم رجال ( ترجمة مقدمة معجم رجال الحدیث ) ، آیت الله العظمی ابوالقاسم خویی ، ترجمة عبدالهادی فقهی زاده ، انتشارات امیر کبیر ، چاپ اوّل ، 1376 ، ص 35 ـ 36 

شهید مطهّری می­ گوید :‌ در همین کتابِ کافی و کتابهای دیگر روایتها هست که اگر به مضمونِ اینها نگاه بکنیم ، می ­فهمیم که مُزَخرَف است ، بعضیها هم سندشان ضعیف است .

( اسلام و مقـتضیات زمان ، انتشارات صدرا ، چاپ اوّل ،1362 . ص 81 )

حالا چه ضرورتی دارد که بدونِ ارزیابی از کتابهای حدیث ، نقلِ قول کنیم ؟

غزلی از یمین الدین طُغرایی

دیروز که 22 خرداد بود ، راهی سفر شدم ، صدای الله اکبر مکبّر که به گوش می رسید من به قبرستان فرومد رسیده بودم و بر لب دعای

رَبَّنَا اغْفِرْ لی وَ لِوالِدَیَّ وَ لِلْمُؤْمِنینَ یَوْمَ یَقُومُ الْحِسابُ ( ابراهیم ، 14 / 41 )

سومین سالگردِ کوچِ پدر بود .

هدیه ای به دوستان و علاقه مندان ، برای اوّلین بار ؛ غزلی از یمین الدّین طُغرایی

چون سبزۀ تر ، دمیده هر سو

تحسینِ فغانم از لبِ جو

در باغ نشسته‌ ام مُربّع

بلبل زده پیشِ من دو زانو

قُمری نکند به غیرِ اذنم

لب زمزمه ریزِ حرفِ : کوکو

بی زمزمه‌ ام تَذَرو دزدد

از نقشِ دو بالِ خویش پَهلو

کوک است به من کبوترِ مست

چون ساز کنم سرودِ یاهو

از آینۀ دلم خورَد آب

جویِ لبِ طوطی سخنگو

هُدهُد نشود زِ شانه خُرسند

بی زُلفِ تَرانه‌ ام سرِ مو

از باغِ دلم رُبوده طاووس

پشتارۀ داغ‌های خودرو

طُغرای شَهِ سریرِ فقرم

رنگین زِ من است نامۀ او

حجّ و عُمره

عرفات

قسمتی از دعای عرفه زین العابدین (ع)

اَللَّهُمَّ هَذَا یَوْمُ عَرَفَةَ یَوْمٌ شَرَّفْتَهُ وَ کَرَّمْتَهُ وَ عَظَّمْتَهُ ، نَشَرْتَ فِیهِ رَحْمَتَکَ ، وَ مَنَنْتَ فِیهِ بعَفْوِکَ ، وَ أَجْزَلْتَ فِیهِ عَطِیَّتَکَ ، وَ تَفَضَّلْتَ بهِ عَلَى عِبَادِکَ .

... وَ اجْعَلْ بَاقِیَ عُمُرِی فِی الْحَجِّ وَ الْعُمْرَةِ ابْتِغَاءَ وَجْهِکَ ، یَا رَبَّ الْعَالَمِینَ ، وَ صَلَّى اللهَ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّیِّبینَ الطَّاهِرِینَ ، وَ السَّلَامُ عَلَیْهِ وَ عَلَیْهِمْ أَبَدَ الْآبِدِینَ .

صحیفه سجّادیّه ، قسمتی از دعای 47 ، عرفه

بارالها ، این روزِ عرفه روزی است که آن را تشریف بخشیده­ ای و گرامی داشته­ ای و عظمت داده ­ای ، رحمتت را در آن گُسترده ­ای ، و عفوت را در آن اِنعام فرموده­ ای و عطایت را در آن فراوان کرده ­ای و به وسیله آن بر بندگانت تفضّل نموده­ ای .

... و بازمانده عمرم را برای طلبِ خشنودی خود ، در حجّ و عُمره قرار ده . ای پروردگارِ جهانیان . و خدای رحمت فرستد بر محمّد و آلِ او که پاکیزگان و پاکانند ، و جاودانه سلام بر او و ایشان باد .

 طواف

قسمتی از دعای عیدِ قربان زین العابدین (ع)

اَللَّهُمَّ هَذَا یَوْمٌ مُبَارَکٌ مَیْمُونٌ وَ الْمُسْلِمُونَ فِیهِ مُجْتَمِعُونَ فِی أَقْطَارِ أَرْضِکَ یَشْهَدُ السَّائِلُ مِنْهُمْ وَ الطَّالِبُ وَ الرَّاغِبُ وَ الرَّاهِبُ‏ وَ أَنْتَ النَّاظِرُ فِی حَوَائِجِهِمْ فَأَسْأَلُکَ بجُودِکَ وَ کَرَمِکَ وَ هَوَانِ مَا سَأَلْتُکَ عَلَیْکَ أَنْ تُصَلِّیَ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ ...

  بار خدایا ، امروز روزى مبارک است و خجسته و مسلمانان در اقطار زمین تو گردهم آمده ‏اند . برخى سائلانِ آمرزش تواند ، برخى طالبانِ نعمت تو ، جمعى با دلى پر شوق و امید و جمعى ترسان و لرزان‏ و تو در نیازمندیشان مى ‏نگرى . پس ، از تو مى ‏خواهم به جود و کرمت و آسان بودن خواهش من در نزد تو که بر محمّد و خاندان او درود فرستى .

یَا رَبِّ یَا رَبِّ یَا حَنَّانُ یَا مَنَّانُ یَا ذَا الْجَلاَلِ وَ الْإِکْرَامِ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ‏ وَ اسْتَجِبْ لِی جَمِیعَ مَا سَأَلْتُکَ وَ طَلَبْتُ إِلَیْکَ وَ رَغِبْتُ فِیهِ إِلَیْکَ وَ أَرِدْهُ وَ قَدِّرْهُ وَ اقْضِهِ وَ أَمْضِهِ‏ وَ خِرْ لِی فِیمَا تَقْضِی مِنْهُ وَ بَارِکْ لِی فِی ذَلِکَ وَ تَفَضَّلْ عَلَیَّ بهِ وَ أَسْعِدْنِی بمَا تُعْطِینِی مِنْهُ‏ وَ زِدْنِی مِنْ فَضْلِکَ وَ سَعَةِ مَا عِنْدَکَ فَإِنَّکَ وَاسِعٌ کَرِیمٌ وَ صِلْ ذَلِکَ بخَیْرِ الْآخِرَةِ وَ نَعِیمِهَا یَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِینَ .

اى پروردگارِ من ، پروردگارِ من ، اى خداى مهربان ، اى خداى بخشنده ، اى صاحبِ جلالت و بزرگوارى ، بر محمّد و خاندانِ او درود بفرست و همه آنچه را از تو خواسته ‏ام و از تو طلبیده‏ ام و براى آن روى به تو آورده ‏ام اجابت کن . آن را براى من بخواه و مقدّر کن و حُکم کن و روا دار . و خیرِ مرا قرار ده در آنچه از خواسته‏ هایم بر مى ‏آورى و مرا در آن بَرَکَت دِه و بدان بر من تفضّل نماى و در آنچه مرا عطا مى ‏کنى نیکبختم گردان‏ و براى من در فضل و احسانِ خود بیفزاى ، که تو توانگر و بخشاینده ‏اى ، و آن را به خیر و نعمت آخرتم بپیوند ، یا ارحم الراحمین .

صحیفه سجّادیّه ، قسمتی از دعای 48 ، عید اَضحی

موج 

پاسخ امام علی (ع) در باره زیورِ کعبه

 

نهج البلاغه ، حکمت 270 :وَ رُوِیَ أَنَّهُ ذُکِرَ عِنْدَ عُمَرَ بْنِ الْخَطَّابِ فِى أَیَّامِهِ حَلْیُ الْکَعْبَةِ وَ کَثْرَتُهُ فَقَالَ قَوْمٌ لَوْ أَخَذْتَهُ فَجَهَّزْتَ بهِ جُیُوشَ الْمُسْلِمِینَ کَانَ أَعْظَمَ لِلْأَجْرِ وَ مَا تَصْنَعُ الْکَعْبَةُ بالْحَلْیِ فَهَمَّ عُمَرُ بِذَلِکَ وَ سَأَلَ عَنْهُ أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ [ علیه السّلام ] فَقَالَ [ علیه السّلام ] :

إِنَّ هَذَا الْقُرْآنَ أُنْزِلَ عَلَى النَّبیِّ ص وَ الْأَمْوَالُ أَرْبَعَةٌ أَمْوَالُ الْمُسْلِمِینَ فَقَسَّمَهَا بَیْنَ الْوَرَثَةِ فِى الْفَرَائِضِ وَ الْفَیْ‏ءُ فَقَسَّمَهُ عَلَى مُسْتَحِقِّیهِ وَ الْخُمُسُ فَوَضَعَهُ اللهُ حَیْثُ وَضَعَهُ وَ الصَّدَقَاتُ فَجَعَلَهَا اللهُ حَیْثُ جَعَلَهَا وَ کَانَ حَلْیُ الْکَعْبَةِ فِیهَا یَوْمَئِذٍ فَتَرَکَهُ اللهُ عَلَى حَالِهِ وَ لَمْ یَتْرُکْهُ نِسْیَاناً وَ لَمْ یَخْفَ عَلَیْهِ مَکَاناً فَأَقِرَّهُ حَیْثُ أَقَرَّهُ اللهُ وَ رَسُولُهُ ، فَقَالَ لَهُ عُمَرُ : « لَوْلَاکَ لَافْتَضَحْنَا . » وَ تَرَکَ الْحَلْیَ بِحَالِهِ .

[ و گفته­ اند که در روزگارِ خلافتِ عُمَر بن خطّاب از زیورِ کعبه و فراوانی آن نزدِ وی سخن رفت ، گروهی گفتند : اگر آن را به فروش رسانی و به بهایش سپاهِ مسلمانان را آماده گردانی ثوابش بیشتر است . کعبه را چه نیاز به زیور است ؟ عُمَر قصدِ چُنین کار کرد و از امیرالمؤمنین پرسید : فرمود : ]

« قرآن بر پیامبر (ص) نازل گردید و مالها چهار قِسم بود :

ـ مالهای مسلمانان که آن را به سهم هر یک میان میراث ­بَران قِسمت نمود .

ـ و غنیمتِ جنگی که آن را بر مستحقّانش توزیع فرمود .

ـ و خُمس که آن را در جایی که باید نهاد .

ـ و صَدَقات که خدا آن را در مصرفهای مُعَیّن قرار داد .

در آن روز کعبه زیور داشت و خدا آن را بدان حال که بود گذاشت . آن را از روی فراموشی رها ننمود و جایش بر خدا پوشیده نبود . تو نیز آن را در جایی بنِه که خدا و پیامبر او مقرّر فرمود . عُمَر گفت : « اگر تو نبودی رسوا می شدیم . » و زیور را به حالِ خود گذارد . »

سفارش امام علی (ع) به فرزندانش

أُوصِیکُمَا بتَقْوَی اَللهَ ...

وَ صَلاَحِ ذَاتِ بَیْنِکُمْ فَإِنِّی سَمِعْتُ جَدَّکُمَا ص یَقُولُ صَلاَحُ ذَاتِ اَلْبَیْنِ أَفْضَلُ مِنْ عَامَّةِ اَلصَّلاَةِ وَ اَلصِّیَامِ .

اَللهَ اَللهَ فِی اَلْأَیْتَامِ فَلاَ تُغِبُّوا أَفْوَاهَهُمْ وَ لاَ یَضِیعُوا بحَضْرَتِکُمْ .

وَ اَللهَ اَللهَ فِی جِیرَانِکُمْ فَإِنَّهُمْ وَصِیَّهُ نَبیِّکُمْ مَا زَالَ یُوصِی بهِمْ حَتَّی ظَنَنَّا أَنَّهُ سَیُوَرِّثُهُمْ .

وَ اَللهَ اَللهَ فِی اَلْقُرْآنِ لاَ یَسْبقُکُمْ بالْعَمَلِ بهِ غَیْرُکُمْ .

وَ اَللهَ اَللهَ فِی اَلصَّلاَةِ فَإِنَّهَا عَمُودُ دِینِکُمْ .

وَ اَللهَ اَللهَ فِی بَیْتِ رَبِّکُمْ لاَ تُخَلُّوهُ مَا بَقِیتُمْ فَإِنَّهُ إِنْ تُرِکَ لَمْ تُنَاظَرُوا .

وَ اَللهَ اَللهَ فِی اَلْجهَادِ بأَمْوَالِکُمْ وَ أَنْفُسِکُمْ وَ أَلْسِنَتِکُمْ فِی سَبِیلِ اَللهِ . ...

وصیّتی از آن حضرت ( ع)به حسن و حسین علیهما السّلام هنگامی که ضربت خورد .

شما را سفارش می­ کنم به ترسیدنِ از خدا ...

و آشتی با یکدیگر که من از جدّ شما ( صلّی الله علیه و آله ) شنیدم که می ‏گفت : آشتی دادن میانِ مردمان بهتر است از نماز و روزهسالیان .

خدا را ! خدا را ! درباره یتیمان . آنان را گاه گرسنه و گاه سیر مَدارید و نزدِ خود ضایعشان مگذارید .

خدا را ! خدا را ! همسایگان را بپایید که ، سفارش شده پیامبر(صلّی الله علیه و آله ) شمایند . پیوسته درباره آنان سفارش می ­فرمود ، چُنانکه که گمان بُردیم برای آنان ارثی معیّن خواهد نمود .

خدا را ! خدا را ! درباره قرآن ، مبادا دیگری بر شما پیشی گیرد در رفتار به حُکم آن .

خدا را ! خدا را ! درباره نماز ، که نماز ستونِ دینِ شماست .

خدا را ! خدا را ! در حقِّ خانه پروردگارتان . آن را خالی مَگذارید چَندانکه در این جهان ماندگارید که اگر ( حُرمت ) آن را نگاه ندارید به عذابِ خدا گرفتارید .

خدا را ، خدا را ، درباره جهاد در راهِ خدا به مالهاتان و جانهاتان و زبانهاتان .

[ نهج البلاغه ، ترجمه مرحوم شهیدی ، شرکت انتشارات علمی و فرهنگی ، چاپ ششم ، 1373 ]

نکته :

ـ امام سجّاد علیه السّلام دعا کرده است که مابقی عُمرش در حجّ و عُمره بگذرد .

ـ امام علی علیه السّلام فرموده است هر کدام از مواردِ زیر ، حُکمی جداگانه دارد و نباید یکی را فدای دیگری کرد . ( اِرث ، غنیمتِ جنگی ، خُمس ، صدقات ، زیورِ کعبه )

ـ امام علی علیه السّلام در باره مواردِ زیر هُشدار داده است که مبادا فرو نهاده شود . ( یتیمان ، همسایگان ، قرآن ، نماز ، خانه پروردگار ، جهاد در راهِ خدا به مال و جان و زبانِ خود )

پرسش : آیا حجّ یا عُمره فقط باید یک بار انجام گیرد و هزینه آن را برای درماندگان صرف کرد یا هر کدام حُکم خود را دارند ؟

 

علی شاهرخ با مرحوم پدرش

گروه کشاورزان فرومد

یکی دو هفتۀ پیش با گروه کشاورزان فرومد آشنا و عضو شدم ، خوشحال شدم که ادارۀ کشاورزی فرومد در فضای مجازی گروه راه اندازی کرده ، عضو دارد و مطالبِ مفیدی درج می کند و تقریباً تخصصی است و مطالبِ دیگری درج نمی شود یا اندک است .

من هم سعی کردم مطالبی متناسب با گروه درج کنم . مدیرانِ گروه را خوش آمد یکی از آنها خواست تا به ادارۀ کشاورزی بروم و از نزدیک با هم صحبت کنیم .

روز اوّل خرداد به آنجا رفتم با آقای یزدانپور صحبت کردم مطالبی در بارۀ فرومد و قناتها و ... گفتم بعد هم خواستم تا از باغ که دارم بازدید و راهنمایی کند .

آقای مهندس یزدانپور گفت : رشتۀ تخصّصی من زراعت است ، صبر کنید همکارم که رشته اش باغداری است برسد با هم برویم ، یکی دو ساعت بعد با آقای مهربانی دوباره به اداره کشاورزی رفتیم . آقای مهندس باقری هم آمده بود .

آماده رفتن بودیم که سه نفر از فرومدیها آمدند و تقاضایی داشتند ، به آنها پاسخ دادند ، بعد به باغ آقای مهربانی رفتیم گفتند : درختهای گردو و زردآلو که در آذرماه سرما زده بالاتر از قسمتی که رُخ زده ببُر ، برای مزرعه ای که زیل / خارشتری زیاد دارد گفتند : بهترین راه این است که چند بار پشت سر هم آنها را تا جایی که امکان دارد از پایین ببُرید تا از طریقِ برگها و ساقه نور به ریشه نرسد ، ریشه ضعیف و خشک شود ، خواسته هایی هم آقای مهربانی داشت که گفتند : کتباً بنویس تا پیگیری و رسیدگی کنیم .  

بعد با هم به باغ ( صفرعلی ـ یاقوت ) رفتیم تشویق و راهنمایی کردند و در انتها آقای یزدانپور گفت : حالا ما برای شما چکار کنیم ؟ چه کاری از دستِ ما برای شما ساخته است ؟

گفتم : این جوی آبِ توی کوچه را به طولِ صد متر من و حسین فدایی هزینه کرده ایم که جدولبندی شده است جلوتر از این جوی مقداری مانده است آن را شما مساعدت کنید ، آن قسمت را نگاه کردند حدود صد و پنجاه تا صد و شصت متر بود گفتند : درخواست کتبی بنویسید تا پیگیری کنیم حیف است که در این قسمت آب هرز برود . درخواستِ ما آماده بود تحویل دادم و قرار شد آنها هم پیگیری کنند . آنها از آنجا رفتند تا زمینهای کشاورزی آن سه فرومدی دیگر را بازدید کنند .

دوستان عضو گروه کشاورزان فرومد شوید ، مطالبِ خوب آنها را بخوانید ، پرسشهایتان را طرح کنید و در رونقِ کشاورزی فرومد سهیم باشید .

گروه جدید کارمندانِ ادارۀ کشاورزی فرومد ، با نشاط ، پُر تلاش ، با حوصله هستند . مثلِ درختان ، آدمهای ریشه داری هستند .

گروه کشاورزان فرومد

امروز سه شنبه

سلام مخاطبان بزرگوار ـ به جهتِ ایّام انتخابات مطلب دو روز رودتر درج شد .

گاه احسان است و وقتِ لُطف و روزِ مهربانی

گاه احسان است و وقتِ لُطف و روزِ مهربانی

عبّاس مهربانی

فرزندِ حسنقُلی فرزندِ لُطفعلی فرزندِ غلام فرزندِ حسن فرزندِ عبدالله فرزندِ علی اکبر

متولّد 1339 در روستای فرومد است ، تا کلاسِ ششمِ ابتدایی درس خوانده و خاطراتِ زیادی هم از همین دورانِ دبستانش دارد . مدّتی ( حدود هجده سال ) در تهران بنّایی کرده و گواهینامۀ مهارت در گَچکاری هم گرفته است ، وقتی کارِ ساختمانی را به عُهده می ­گیرد سعی می ­کند از صفر تا صدش را خودش انجام دهد ،

از دیوارچینی تا سَقف ­زنی و گَچکاری و جوشکاری و لوله­ کشی آب و برق­کشی ساختمان و ... او در کارهای مختلف دستی دارد و سعی می ­کند تا آنجا که امکان دارد در انجام دادنِ کارها استقلال خودش را حفظ کند ، مدّتی موزاییک ­سازی داشت و بعد کشاورزی ،

در ادامه گاوداری ، مغازه­ داری ، مسافرکشی و ...

هجده سال در امورِ آب روستایی بود ، می­ توان گفت : همۀ مردم فرومد را می ­شناسد . چون دربِ حیاطِ تک­ تکِ آنها را زده تا شمارۀ کنتورِ آبشان را یادداشت کند .

اهلِ سلامٌ علیک با کوچک و بزرگ است .

جزوِ هیئت اُمنای مسجدِ نبیّ اکرم است ،

در اغلبِ کارهای عمومی و اجتماعی حضور دارد ، گاه مردم برای شِکوِه و شکایتی یا بیانِ دردی و حکایتی به او مراجعه می ­کنند ،

وصلتِ بعضی پسران و دخترانِ روستا به همّت او صورت گرفته ، حتّی بعضی مردان و زنانِ تنها را ،  او سر و سامان داده است . ( حدودِ 50 ـ 60 مورد ) بسیاری برای پاسخ گرفتن از کمیتۀ امداد و بهزیستی و ... از او کمک و راهنمایی جُسته ­اند .

رَتق و فَتق آبِ قناتِ شهرستان ( نمایندگی قنات ) هم با اوست ، جلساتِ عروسی و عَزای بستگان را مدیریت می ­کند ، سُفره­ دار هم هست ، یعنی تا کنون دربِ خانه ­اش به روی بسیاری از میهمانان باز بوده است . گاهی راهنمای گردشگران هم بوده است .

شما که مطالبِ وبلاگ و کانالِ « خطّۀ فریومد / فرومد » را می ­خوانید ، آماده شدنِ بسیاری از مطالبِ آن مرهونِ تلاشِ ایشان بوده است ، او مدیر وبلاگ را در مصاحبه­ ها و مسافرتها همراهی کرده است ،

 1ـ  سفر به روستاهای اطراف ( مانندِ استربند ، کلاته سادات ، فیروزآباد ، منیدر ، نهالدان ، مور ، علی ­آباد ، کاهک ، میامی ، عبّاس ­آباد ، بکران و ... )

2ـ سفر به کلاته­ های اطراف ( مانندِ کموج ، سُلطان ­آباد ، پَهنستان ، میرمحمود ، اَمجدیّه ، نُصرتیّه ، کلاتۀ آقا ، کلاتۀ خان ، باشتباز ، سیّدآباد ، صالح ­آباد ، ... )

3ـ رفتن به خانۀ افراد و مصاحبه با آنها و ... .

او « مَدرکِ علمی » ندارد امّا « دَرکِ خوبی » دارد ، از تجربه ­های مفیدِ او چهار دوره عضویّت در شورای اسلامی روستای فرومد است . یعنی مردم چهار بار او را چه قبل از انتخاباتِ سراسری شوراهای اسلامی شهر و روستا و چه بعد از آن به نمایندگیِ خود در شورای اسلامی روستا انتخاب کرده ­اند . مردم عملاً گفته­ اند :

چه خوش بی ، مهربانی از دو سر بی ....... که یک سر مهربانی ، دردِ سر بی

عبّاس مهربانی اکنونِ نامزدِ انتخاباتِ پنجمین دورۀ شوراهای اسلامی شهر و روستاست ، اِن شاءَ الله مردمِ فرومد بارِ دیگر او را به نمایندگیِ خود انتخاب خواهند کرد چون ؛

سزایِ مهربانان ، مهربانی است .

 

قسمتی از حجّت بیع در کتاب حدائق الوثائق

این ذکری است که از وضوحِ حُجّت و ظهورِ مِلکیّت و ثُبوتِ بَیِّنَت بر اثباتِ راجح و بر یقین غالب است . مُنبی [ خبردهنده ] از وقوعِ امری و مَبنی بر حدوثِ شَأنی ،


یعنی بخرید فُلان از فُلان از آنچه به حُجَجِ قاطعه و بَراهینِ واضحه و شُهود عُدول نمود که حقّ و مِلکِ او بود و تا روزِ بَیع مَشاربِ تصرّفِ او از قاذوراتِ مُداخلاتِ غیری مُصَفّی بود و مَناهجِ تَمَلُّکِ او از مُمانعت و مُنازعاتِ دیگری خالی و مُعَرّی [ برهنه و عُریان ] ،


جُمله باغی که در نُزهت ثانیِ اِرَم و در طیبِِ مَغارس بی­ نظیرِ عالَم است در کِشتزارِ قصبۀ فریومد که رَشک­ نمایِ بَلَدَۀ طیِّبَه بَل خِجلَت­فزایِ جَنَّتِ عالیه است ،

مُحدِّدِ جِهاتِ او شرقاً فُلان و جُمله پنجاه استاخ آب از دو کاریزِ « جِنان » و « تَشتَنداب » که در این قَصَبۀ مذکوره جاری است و عبارت از آن هر دو قنات به « هر دو آب » باشد و در لطافت با کَوثر در مُجارات و با فُرات در مُبارات [ ادّعای برابری ] آید ،
[ همان گونه که رودِ دجله و فُرات به هم می­ پیوندند ، قناتِ ( جنان / بازار ) و ( تشتنداب / کوشک ) هم به هم می­ پیوندند و « هر دو آب » می­ شوند . ] ...

ساعتِ قدیم یا ساعتِ جدید ؟

ساعتِ قدیم یا ساعتِ جدید ؟

مردم تلاش می ­کنند برای پیشرفت ، خود را با زمانه وفق دهند . به قانون آشنا شوند ، حقوق خود را بدانند ، برنامه داشته باشند . آگاهی خود را افزایش دهند . از تکنولوژی استفاده کنند و ...

از وقتی پدرم مرحوم شد و بحثِ آبیاری و کارهای باغ بر عهدۀ من قرار گرفت گاهی مسائلی فکر مرا درگیر می ­کند . مسائلی که کشاورزان را آزار می ­دهد و گویا راه برون رفتی از آن ندارند !

آب هدر می ­رود ، زمان از دست می­ رود ، برنامۀ مکتوب و منسجمِ آبیاری در کار نیست ، دریافتِ هزینه ­ها شفّاف نیست ، ... .

در مقابلِ هر نو­آوری مخالفت می ­شود مثلاً نمی­ خواهند برنامۀ آبیاری مکتوب شود ؟! با اینکه مکتوب شدن برنامۀ آبیاری موجبِ شفّافیت می ­شود ؛ یکسری آبهای گُمشده پیدا می ­شود ، آبهای وقفی مشخّص می ­شود ، در برنامۀ آبیاری کم­تر اختلال به وجود می ­آید .

اگر سودِ بعضی در « بی­ برنامه بودن » نبود تا بتوانند از این آبِ گِل ­آلود ماهی بگیرند تا به حال این اوضاع به سامان می ­شد . شنیده شده بعضی افراد هیچ گاه سهمِ آبیاری خود را پرداخت نکرده ­اند ، مسلّماً اگر برنامه­ و حساب و کتابی باشد ، جلو سوء استفادۀ آنها گرفته می ­شود .

شما به یک موضوع کوچک در آبیاری دقّت کنید . ساعتِ رسمی کشور ، هر سال در اوّل فروردین ماه یک ساعت به جلو بُرده می­ شود و در اوّل مهر ماه دوباره به جای قبلی خود بر می­ گردد .

به مدار افتادنِ آب هم معمولاً همان اوّل فروردین است گاهی یک هفته جلوتر و گاهی چهاردهم فروردین . به اصطلاح آب در این ایّام خیلی قُرب و منزلتی ندارد چون بارندگی است و زمینها نیازِ مُبرَم به آب ندارند ، اوجِ نیازمندی زمینها به آب در ماههای خُرداد و تیر و مرداد است .

پس عملاً وقتی آب به مدار می ­آید ساعتها تغییر کرده و می ­توان با همین ساعتِ رسمی کشور برنامۀ آبیاری را تنظیم کرد . حتّی اگر از نیمۀ اسفند هم آب به مدار بیاید هیچ مشکلی به وجود نمی ­آید چون مثلاً کسی که ساعت یازدۀ شب شروع آبیاری­ اش هست و باید سه ساعت آب ببرد ، عملاً سه ساعت آب می ­بَرد ولی به جای اینکه تا ساعت دو صبح آب ببرد ، تا ساعت سه آب می­ بَرد ، یعنی ساعتِ صفر ( 24 یا 12 شب )  ساعت یک شده و ساعت سه صبح ، پایانِ آبیاری آن فرد است و برای بقیّۀ افراد چُنین اتّفاقی نمی ­افتد . این هم مثلِ تمام کسانی که کار دارند ، نگهبان هستند و پُستی دارند اتّفاق می ­افتد و مشکلی به وجود نمی­ آید .

با این سادگی چرا در روستا درگیر « ساعتِ قدیم » یا « ساعتِ جدید » هستیم ؟!

در اینجا فقط یک حرف گفتۀ می­ شود : ما سرمان گیج می­ شود !

آیا شما برای کارهای اداری که با ساعتِ جدید کار می ­کنید سرتان گیج می ­رود ؟! برای انجام دادنِ عبادات مثلِ نماز و روزه که نیاز به ساعت و اَذان دارد سرتان گیج می ­رود ؟!

مسلّماً در اینجاها سرتان گیج نمی ­رود ، فرض بگیریم که تعدادِ معدودی سرشان گیج برود ، همه که سرشان گیج نمی ­شود . اتّفاقا وقتی دو ساعتِ قدیم و جدید باشد مشکل به وجود می ­آید و همیشه باید این ترجیع بند ( ساعتِ قدیم یا جدید ؟ ) بیان شود ولی وقتی همه بر مبنای ساعتِ رسمی کارِ اداری و کشاورزی و ... را انجام دهند گیج شدنی در کار نیست .

آیا از مردمی که نتوانند خودشان را با ساعتِ رسمی کشور تطبیق دهند ، توقّع نوآوری و خلّاقیّت و پیشرفت دارید ؟

شما فکر نمی ­کنید کاسه ­ای زیر نیم کاسه است ؟! مثل نبودنِ برنامۀ مکتوبِ آبیاری ؟! 

لطفاً به من رأی بدهید !

لطفاَ به من رأی بدهید ، من طرحهای خوبی برایتان دارم ، می­ خواهم بین فرومد و منیدر « تله ­کابین » نصب کنم ، آن وقت شما با تله­ کابین بر فرازِ کوهها سفر خواهید کرد ، در مرحلۀ بعدی می ­توانید بر بلندترین قُلّه یعنی « کوه گَر » صعود کنید . شما به من رأی بدهید . تا رؤیاهایتان محقّق شود .

اگر به من رأی دهید از این به بعد فاصلۀ فرومد تا کلاته­ سادات و استربند و بعد از آن تا جادۀ ترانزیتی « تهران ـ مشهد » را با منوریل طیّ خواهید کرد و لذّت سفر را خواهید چشید . این مهمّ فقط با رأی دادنِ شما میسّر خواهد شد .

رأی شما به من در حقیقت رأی به ایجادِ خطّ  آهن بینِ فرومد و ایستگاهِ جاجرم است . رأی شما به من در حقیقت رأی به مسافرتِ ارزان و مطمئن است .

جادّۀ فرومد ـ علی ­آباد را دو بانده خواهم کرد و اتوبوسهای تُندرو شما را به مقصد خواهند رساند . کایت خواهم آورد تا کلاته­ ها و دامنه­ های کوهها را به تماشا بنشینید .

به جای گُذر از گردنه ­های گُدارِ کاهک ، هلیکوپتر راهِ شما را کوتاه خواهد کرد . رأی شما خواسته ­هایتان را تأمین خواهد کرد .

آبهایی که در زمستان هَدَر می ­رود  را  با پمپ به داخلِ سدّ هدایت خواهم کرد تا قایق سواری در شبهای آرام را تجربه کنید .

خواسته ­های بشر ، دست نیافتنی نیست ، پنجاه سال بعد اینها را پیش پا افتاده خواهید یافت .

ولی فعلاً به من رأی بدهید حتماً چند تخت برای نشستن و استراحت برایتان می­ سازم .

پیاده­ روِ کنارِ قبرستان را درست می­ کنم که دانش ­آموزان از قبرستان عبور نکنند .

جلوِ ریختنِ کودبارِ حیوانی در گُذرِ مردم را خواهم گرفت .

چند سرویسِ بهداشتی خواهم ساخت که مردم و مسافران اذیّت نشوند .

مکانی برای بازارِ روز با امکانات خواهم ساخت تا مردم روستاهای اطراف هم برای خرید به فرومد بیایند .

پیاده ­روها را صاف خواهم کرد . سدّ معبرها را برخواهم داشت .

روی جویهای عرضِ کوچه ­باغها پُل خواهم زد تا رفت و آمد مردم راحت باشد .

چند خانه برای سرِ استخرها می ­سازم تا دغدغۀ آبیاری کم­تر شود .

و ...

اوّل احساس کردم رئیس­ جمهورِ روستا شوم ! وعده ­های بزرگ تری دادم بعد به همین کاندیدای شورا بودن قناعت کردم ! آن طوری دردِسرش هم زیادتر است !

چند خاطره از کار کردنِ پدر

 

از وقتی یادم  می ­آید پدرم کارگر بود ، کار  می­ کرد ، او بیشتر به تهران می ­رفت و چند ماه نبود ، وقتی  می ­آمد سفرۀ نانش برای ما بوی خوشی داشت ، نانهای بَربَری خُشک شده را مانندِ کَشک می­ مکیدم .

وقتی پدر از تهران  می ­آمد خانۀ ما چراغان بود ، تا صبح چراغِ خورخوری [ پریموس بزرگ ] روشن بود و دُنبه­ هایی را که آورده بود تبدیل به روغن می­ کردند و مقداری جیزله باقی می­ ماند که برای نانِ روغنی یا جیزله ­ای کاربُرد داشت .

سیب و پرتقال و نانِ برنجی و دفتر و خودکار و ... از سوغاتی های پدر بود . فردایش به مغازه مرحوم غلامرضا جعفری می­ رفت و آنچه در این ماهها مادرم نسیه خریده بود ، تسویه می­ کرد و یک کیسۀ دیگر هم چیزهای لازم خرید می­ کرد و به خانه می­ آورد .

پدر در تهران به بنایی و چاه ­کَنی و آب  حوضی و برف پاروکُنی و گاهی کارِ خدماتی منازل می ­رفت ، برای پدر مسائلِ اخلاقی اهمّیت داشت ، درستکاری و امین بودن لازمۀ کارش بود ، چند بار برای من تعریف کرده بود که یک وقت در تهران در حیاطی کار می کردم ، برای آوردنِ وسیله ­ای از پلّه ­ها وارد زیرزمین ­شدم ، دخترِ صاحبخانه برهنه از حمّام بیرون آمد ، من فوری سرم را این جوری برگرداندم . ( وقتی این قصّه را تعریف می ­کرد ، سرش را بر می­ گرداند و با دستش هم جلو چشمش را می ­گرفت . )

یک بار که از تهران آمد ، سرش باندپیچی بود ، مادرم ترسید که چه شده است ؟

پدرم گفت : شب از خیابان ردّ  می ­شدم یک موتوری به من زد و خودش هم افتاد . آن موقع پدرم در تهران برای مرحوم جعفر یزدانی کار  می ­کرد ، یادم هست که او به عیادتش آمده بود .   

در فرومد کار سخت بود ، خیلیها زورشان می ­آمد مُزدِ کارگر را بدهند . مادرم تعریف می ­کند : پدرت برای فلانی رفته بود کارگری ، علی را فرستادم که پول کارگری را بگیرد .

صاحبکار گفته بود : کارگرهای ما مجّانی بوده ­اند ، پولی نبوده ­اند .

بعد علی را فرستادم که برو سر سنگ ، بی ­بی برای اسماعیل نجّاری لحاف می ­دوزد ، بگو برود پولِ کارگری بابا را بگیرد .

بی ­بی رفته بود گفته بود : چرا پولِ دامادِ مرا نمی ­دهی ، اگر دامادِ من مجّانی کار کند از کجا هزینۀ زندگی­ اش را تأمین کند ؟! آنهایی که برایت مجّانی کار کرده­ اند ، ناهار خورده ­اند بعد هم در خانه ­ات شیره کشیده ­اند ، حسن صفرعلی در خانه ­ات ناهار خورد یا شیره کشید که پولش را نمی ­دهی ؟ این طوری پولِ کارگری را گرفته بود .

باز مادرم می ­گوید : پدرت برای فلانی کار کرده بود آنها چند برادر بودند ، من چندین بار برای گرفتنِ پولِ کارگری رفته بودم که نبودند ، یک روز زنِ یکی از آنها گفت : شما صبحِ زود قبل از اینکه مردهای ما بیرون بروند بیا !

یک روز صبحِ زود رفتم ، تابستان بود و چهار تا برادر در یک حیاط هر کدام در جایی صبحانه می ­خوردند !

یکی از آنها گفت : چرا برای پول آمده ­ای ؟ شوهرِ شما که پولِ قدیمی زیاد قایم کرده ؟

گفتم : اگر پولِ قدیمی می ­­داشت چرا برای شما کار کند که من چندین بار باید برای پولش بیایم ؟!

این برادر به آن حواله کرد و آن یکی به دیگری ، یکمرتبه دعوایشان شد این کفش به طرفِ آن پَرت می ­کرد آن هم به طرفِ دیگری ،

عاقبت مادرشان آمد پول را داد گفت : اوّل پول این بندۀ خدا را بدهید برود بعد دعوا کنید همدیگر را بکُشید !

یک نفر از مزینان پدرم را برای کار بُرد ، یک ماه برایش کار کرد و پولش را نداد .

وقتی یک نفر در فرومد فوت کرده بود ، پدرم گفته بود : یک روز برایش کار کردم ، هم می ­خواست یک روز مُزد مرا بدهد و یک روز کرایه برای خرم که بُرده بودم ، هیچ کدامش را نداد !

در این میان دو نفر با دیگران فرق داشتند مرحوم محمّد یاقوتی و مرحوم ملّا علیجان ، آنها شب که برای خبر کردنِ کارگر  می ­آمدند اوّل پولش را می ­دادند بعد می ­گفتند : فردا ، نه صبحِ زود ، وقتی خورشید بالا آمد و کمی گرم شد برو خَویر / جالیزِ ما را با بیل زیر و رو کُن تا چیزی بکاریم ! از حاجی امیر هم برای مُزد دادن به خوبی یاد می ­کند . ولی بیشتریها در مُزد دادن خِسّت به خرج  می ­دادند .

چند مدّت با پدرم در شاهرود با هم کار می ­کردیم ، بنّایی و میوه­ چینی و هر کاری که جور می ­شد . یک بار  یک ماشین چند پاکت سیمان داشت ، باید آنها را پایین می ­آوردیم .

پدرم گفت : تو که قوّتت نمی ­رسد سیمانها را برداری ، آنها را بکِش بیار جلو ، تا من روی کولم بگذارم و جایی که صاحبکار می ­گوید بگذارم .

یکی از افرادی که آنجا بود ­گفت : چرا همۀ سیمانها را بارِ دوشِ پیرمرد می کنی و خودت که جوانی بر نمی­ داری ؟!

من آن موقع دانش ­آموز راهنمایی بودم و توانِ برداشتنِ یک پاکتِ پنجاه کیلویی را نداشتم .

پدرم کارش آهسته امّا تمییز بود ، یک بار کارگرِ دیگر اعتراض کرده بود که تو چرا آرام کار می ­کنی ؟!

صاحبکار به آن فرد گفته بود : تو چکار داری ؟ ایشان که نیامده اینجا کار کند ، آمده اینجا تا بعد از ظهر باشد ، مُزدش را بگیرد و برود ، ایشان برای کارکردن نیامده است ! و با این مطلب زبانِ آن معترض را بسته بود .

یک بار مرحوم حاج محمّد نصیری سر چهار راه همان جای پُل با صدای بلند تعریف می ­کرده : نانِ حلال یعنی اینکه حسنِ صفرعلی آمده به من می ­گوید : ما که در کلاتۀ شما باشتباز کار می­ کنیم ، اسمش این است که کار  می ­کنیم ، دورِ خودمان می ­چرخیم و مقّنی فقط روز را شب می ­کند ، این پول برای ما حلال نیست . بعد رفتیم نگاه کردیم ، دیدیم بله ، کار نشده وقت گذرانی شده ، کار را تعطیل کردیم و حسن صفرعلی هم بیکار شد ! گفت : من نانِ حلال می­ خواهم .

موقعه ­ای که مسجد نبیّ  ­اکرم را درست می ­کردند افراد برای ساختِ آن پول می ­دادند ، پدرم گفته بود : من پول ندارم چند روز مجّانی برای مسجد کار می ­کنم و کار کرده بود .

بعضی وقتها که فصلِ فِلفِل ­کُوبی بود ، آسیابان پدرم را می ­گفت که به کمکش برود ، این کارِ سختی بود ، پدرم یک لباس که شلوار و بُلیزش سر هم بود می ­پوشید و به فلفل­ کوبی می­رفت .

مواردی هم پیش می ­آمد که به چوپانی می ­رفت امّا بیشتر در کارِ بنّایی و کشاورزی بود . این اواخِر که دیگر به تهران نمی­ رفت ، باغ را آباد کرد و آبیاری یکی دو باغ دیگر را به عُهده گرفته بود . مثلاً یک بار در جای باغ به حاج حسین همّتی انار تعارف کردم گفت : از این انارهای شیرین ما هم داریم ، وقتی پدرت باغِ ما را آبیاری می ­کرد برای ما چند درختِ انار کاشته ، از آن به بعد که در باغِ ما درختی کاشته نشده است !

شبی به دربِ حیاط آمدند و گفتند : یک گریدر در کالِ شهرستان کار  می­ کرده ، خراب شده و شب باید همانجا باشد از پدرم خواستند که شب برود همانجا بخوابد و پولِ یک روز کارگری را بگیرد .

پدرم به من گفت : مهدی من تنها هستم بیا با هم برویم . من هم با پدرم رفتم . به آنجا که رفتیم طوفانِ شِن بود ، شِن به سر و صورتمان می ­خورد . من که کوچک بودم جای راننده خوابیدم و پدرم کنارِ گریدر خوابید و صبح با هم برگشتیم .

پدرم وقتی می ­خواست زمینِ باغ را بعد از شیار ، تخت کند ، باید ماله می ­کرد ، مرا  می ­گفت : بیا برویم ماله سواری کنی ! این کار برایم دشوار بود ، چون پدرم بسیار خسته می ­شد ، باید کسی روی ماله می ­نشست تا سنگین شود و کُلوخها نَرم شود ولی ریسمانی که در دوشِ پدر بود و با آن ماله را می ­کشید ، عرق از سر و روی پدر سرازیر می­ کرد و من اندوهگین می ­شدم .

مدّتی پدر در چاهِ خیرآباد کار  می ­کرد ، بعد از ظهرها مادرم دربِ حیاط  می­ نشست ، همین که آنها کار را تعطیل می ­کردند چون از دربِ حیاط دیده می­ شد ، مادرم چایی را دَم می ­کرد .

قبل از آنکه جمع ­کردنِ هیزم منع شود ، به هیزم هم می ­رفت ، چند دستۀ بزرگ هیزُم یا سَره را می بَست با پشتش تا خانه حَمل می ­کرد .

ما با همین زحمتکشی ­ها و عرق­ ریختن ها بزرگ شدیم و درس خواندیم .

یک بار با پدرم دیوارِ باغ را درست می ­کردیم ،

پدرم گفت : مهدی تو که داری کار می ­کنی و این مردم می ­آیند و می ­روند و می ­بینند تو کار می­ کنی تعجّب می­ کنند که با لیسانس و فوق لیسانس داری گِلکاری می­ کنی و ادّعا نداری !

گاهی پدر به سودا هم می­ رفت . شرح یکی از این سوداها را در « سفر به کَهنه » که همراهش بودم نوشته ­ام .

پدرم نقل می­ کرد از باغ می ­آمدم ، وسطِ راه نشسته بودم و استراحت می­ کردم که دختری به سمتِ کوچۀ « باغِ حاجی محنعلیها » می ­رفت ، بعد دو سه پسر هم دنبالش رفتند ، صدای دختر می ­آمد که آن پسرها را قسم می ­داد کاری به من نداشته باشید ، با آبروی من بازی نکنید .

خونم به جوش آمد جیغ کشیدم که من از عُمر خودم سیر شده­ ام ، می­ بینید که مریض هستم ( پدر بیماری قلبی داشت ) همین جا بلایی سرِ خودم می ­آورم تا گردنِ شما بیفتد ،

یکی از آن پسرها گفت : چیه ؟ به شما چه ربط داره ؟ ما به شما کار نداریم ؟

گفتم : اگر به من کار ندارید ، بگذارید آن دختر راهش را بگیرد و برود . آن جوانها ترسیدند و آن دختر هم از آن کوچه آمد و به طرفِ خانه­ شان رفت .

پدرم در این اواخِر توانِ کار کردن برای دیگران را نداشت ، در باغِ خودش کار می ­کرد ، من دو طویله در باغ برای گاوها ساختم ، تا علف از باغ نیاورند و کودبار را از حیاط به باغ نبرند و کارشان راحت باشد . در تابستانی که طویله در دستِ ساخت بود یک تخت هم سفارش دادم درست کردند و در زیرِ درختهای توت گذاشتم ، پدر شبها روی همان تخت در باغ می ­خوابید .

گر چه نبودِ پدر گاهی مرا می ­آزارد و دلتنگ می ­کند امّا رضایتِ او از من ، کمی از این آزار می ­کاهد و این دلتنگی را تلطیف می­ کند .

در این روز که به نامِ پدر نامیده شده ، از خدا برای پدرم مغفرت و رحمت درخواست می­ کنم . خداوند همۀ پدران و مادرانِ زحمتکش را روی تختهای بهشت به آرامش برساند .

« رَبَّنَا اغْفِرْ لِی وَ لِوَالِدَیَّ وَ لِلْمُؤْمِنِینَ یَوْمَ یَقُومُ الْحِسَابُ . » ، ( ابراهیم ، 14 / ٤١ )

درخواست کتاب

باسمه تعالی

                                                                                           شماره : 95 / م / 631

تاریخ :  13 /  12  /  1395

مدیر عامل محترم به نشر ـ جناب سعیدی

سلامٌ علیکم

موضوع : درخواستِ کتاب                                             

کتابخانۀ ابن­ یمین فرومد با خبر شد آن مؤسّسۀ محترم در نظر دارد کتابهایی را به کتابخانه ­های روستاهای محروم هدیه نماید .

     کتابخانۀ ابن ­یمین روستای فرومد از توابعِ شهرستانِ میامی استانِ سمنان که روستای مرزی استانِ سمنان و خراسانِ رضوی است درخواست دارد با توجّه به جمعیّت دو هزار نفری ( که در ایّام عید و عاشورا و شهریور بالغ بر ده هزار نفر هم می­ شود ) همچُنین مرکزِ دهستان برای روستاهای اطراف واقع شده ، از این هدایا بهره­ مند شود .

     فریومد در قرنِ هشتم مرکزِ ایالتِ خُراسانِ بزرگ بوده و سیّدبن طاووس در کتابِ « فَرَحَة الغری ، ص 105 » گزارش داده که علی بن موسی الرّضا (ع) بعد از قُم به فَریومد آمده است : ... ثُمَّ مِنها اِلی فریومد و قالَ فی حالِهِم الخَبَرَ المشهور .

     اِن شاء الله از طرفِ آن موسّسۀ محترم هم خبرِ خوشحال کننده­ ای مردم این روستا را مسرور کند .

     ضمناً آقای مهدی یاقوتیان ( شماره تلفن 09151211770 ) از فرهنگیانِ روستا که ساکنِ مشهد است جهتِ دریافتِ هدایا معرّفی می ­شود .

با احترام

کتابخانۀ ابن­ یمین فرومد

  

در تاریخ 15 / 1 / 1396 تعداد 1276 مجلّد کتابِ اهدایی از مؤسّسۀ « به نشر » برای کتابخانۀ ابن یمین فرومد دریافت شد .

قلعۀ بالا

قلعۀ بالا

در مورد « قلعۀ بالا » یکی از روستاهای بیارجمند و جذبِ گردشگر حرف و حدیث زیاد است . سوم فروردین 1396 با دو ماشین سواری از فرومد راهی آنجا شدیم . ابتدا به کاروانسرای میاندشت رفتیم بعد به ابتدای جادّۀ بیارجمند و با گُذر از بیارجمند به « قعلعۀ بالا » رسیدیم .

منطقه کویری است امّا این روستا در پای کوه قرار دارد . وجه تسمیۀ آن هم همین موقعیّت جغرافیایی آن است که در بلندی واقع شده است . جاذبۀ طبیعی آن کوه و صحراست . جادّۀ روستا آسفالت است . کنارۀ خیابانِ اصلی روستا سنگفرش شده ، بعضی از دیوارهای باغها و خانه ها را کاهگل کرده اند . تپّه ای در وسطِ روستاست که مسیری برای رفتن به بالای آن ساخته اند . مردم محصولاتِ خود را در مغازه ها به فروش گذاشته اند و بعضی ها مهمانان را در خانه های خود پذیرایی می کنند . ورودی شهر بیارجمند هم بسیار زیباست . این زیبایی مرهون درختانِ سرو یا کاج است که در وسطِ بلوار و دو طرفِ آن سر به آسمان بُرده اند . بعد از بیارجمند قسمتی از راه را در میانِ گرد و خاک طیّ کردیم . قلعۀ بالا دهانۀ کویر خارتوران است که زیستگاه گورخر آسیایی است .

ادامۀ جادّه به کاشمر و بردسکن منتهی می شود . شاید از همین مسیر جهازیّۀ دختر علاء الدین محمّد را به فریومد می آورده اند که موردِ دستبُرد واقع شده است .

وقتی در بالای تپّۀ قلعۀ بالا بودم دو چیز در من تقویت شد و مصمم شدم که ان شاء الله زودتر دو کار را انجام دهم . یکی ساختن باغ که برای گردشگری جاذبه داشته باشد و دیگری چاپِ سریع تر کتابها

امسال خبرهای خوشی در راه است !