کدام یک از فریومدیها در جنگها شرکت داشتند ؟ در کدام جنگها شرکت داشتند ؟ کُشته یا اَسیر یا مجروح شدند ؟ این موارد ثبت نشده ، از لا به لای تاریخ می توان برخی را فهمید ، مثلاً از متن زیر که نام بعضی فریومدیها در آن است ، معلوم می شود که بعضی فریومدیها در جنگ سر به داران کُشته شده اند .
« اولاد خواجه علاءالدّین هندو و خواجه رضى الدّین عبدالحقّ چنانکه پیشتر ذکر رفته در عراق شهید شد [ ند ] و خواجه جلال الدّین محمود در عراق وفات یافت و خواجه جلال الدّین بایزید برادر خواجه علاءالدّین هندو به وقت توجّه خراسان در سمنان وفات یافت . و خواجه عزّالدّین ابراهیم و خواجه عمادالدّین على را سربدالان در سبزوار به قتل آوردند و شیخ على در مصر وفات یافت و اکنون از فرزندان خواجه علاءالدّین ، محمّد بن خواجه علاءالدّین هندو و از فرزندزادگان خواجه علاءالدّین ، محمّد عبدالحقّ و رکن الدّین خواجه و شیخ محمّد ملکشاه و خواجه علاءالدّین عبدالمطلب و شیخ على و خواجه عمادالدّین ابراهیم در حال حیات اند و از فرزندان خواجه علاءالدّین چون خواجه وجیه الدّین زنگى و خواجه جلال الدّین محمود و خواجه یوسف و خواجه داود و خواجه عبداللّه طاهر هیچ کس نمانده و اولاد خواجه علاءالدّین محمّد بعد از آنکه او را در قلعه کملى کبودجامه سربدالان شهید کردند پسران او خواجه محمّد و امیر على و امیر حسن طاهر و امیر حسین مطهّر مانده بودند . امیر على را سربدالان به قتل آوردند و خواجه محمّد و امیر حسن و امیر حسین وفات یافتند و از فرزند زادگان خواجه حسن و خواجه محمّد و خواجه حسین مانده و خواجه جلال الدّین منصور را در جنگ صدخرو سربدالان در شهور سنه ست و ثلثین و سبع مائه شهید کردند و خواجه غیاث الدّین هندو را نیز در سبزوار سربدالان به قتل آوردند و از فرزندان او سه پسر مانده و خواجه عزّالدّین سمنانى و خویشان ایشان خواجه عزّالدّین طاهر در کرمان وفات یافت و پسر او خواجه جلال الدّین یونس را عزیز مجدى به قتل آورد و پسران او على جعفر و علاءالدّوله ملازم بندگى حضرت سلطان شاه ولى خلد الله ملکه اند و سلطان بایزید در هرات است . »
از متنی دیگر معلوم می شود که ابن یمین در جنگ سر به داران به اسارت درآمده و شیخ حسن جوری کُشته شده است .
در جنگ هشت سالۀ ایران و عراق کدام فرومدیها شرکت کردند ؟ پیشنهاد می شود شورای اسلامی روستا با دعوت از شرکت کنندگان در همایشی و با استفاده از نهادهای اعزام کننده و ... این مطلب را با نام و عکس و خاطره ای به صورتِ کتابی به ثبت برساند .
شهادت حسین عامری
حسین عامری از شهدای استربند ،
مادرش فرومدی است و دورۀ راهنمایی در فرومد بود و در منزل پدر بزرگش می نشست .
قسمتی از نامۀ شهید علی اکبر شکوهی به خانواده اش
خدمتِ پدر و مادرِ گرامی سلام می رسانم و امیدوارم که حالتان خوب باشد و اگر از احوالاتِ فرزندِ حقیرِ خود جویا باشید الحمدُ لله سلامتی برقرار است و به دعاگویی شما مشغولم و هیچ نگرانی ندارم جُز دوری شما ولی کار برای خدا همه را آسان می کند ... پدرجان برای من ناراحت نباشید زیرا که اَجرِ خود را از دست می دهید ، مادرجان شما هم همین طور ، خود را نرنجانید .
وَ السّلامُ عَلی مَنْ اِتَّبَعَ الهُدی ـ 28 / 4 / 1364
از بهمن 1364 که علی اکبر شکوهی آسمانی شد تا بهمن 1395 که پدرش هم به دیار بقا رفت 31 سال طول کشید .
31 سال صبر و سکوت ، حسین شکوهی آن چُنان از فرزندانش رضایت داشت که وقتی بیان می کرد من لذّت می بُردم .
در خاطره ای دیگر گفته بودم من بارها به خانه شان رفته بودم تا احوالی بپرسم .
دو بار آخِری که او را دیدم به سمتِ باغشان می رفت ، پیاده ، می گفت : می خواهم پیاده روی کنم .
وقتی من در کربلای پنج مجروح شدم ، تنها پدرِ شهیدی بود که به عیادتم آمد . این اواخِر یک بار برای بازگویی خاطراتش از خانِ فرومد به خانه شان رفته بودم . صریح خاطراتش را می گفت . وقتی قصّه به دادگاه کشید ، خواستم تا خاطراتش را امضا کند ، اسمش را نوشتم تا امضا کند ،
گفت : خودم اسمم را می نویسم .
گفتم : با خود گفتم شاید لرزشِ دست داشته باشی ؟
گفت : نه دستم نمی لرزد و امضا کرد .
شکیبایی و شُکوه یعنی همین !
وقتی از طرفِ خانوادۀ شهدا نامه ای علیه من نوشته شده بود ، گفت : ما که در جریان نیستیم ، آنجا هم امضا کرد که آن نامه جعلی است . وقتی نامه را برای امضا پیشِ پدر شهید معینی بُردم ، او هم امضا کرد که ما در جریان نیستیم و حاضریم با هزینۀ خودمان بیاییم مشهد ، آنجا هم شهادت بدهیم که ما از شما ناراضی نیستیم و نامه ای هم ننوشته ایم ! شهید و شاهد یعنی همین !
خدایا به والدینِ شُهدا صبر و شکیبایی بیشتر و آمرزش و رحمتِ گُسترده تر ارزانی دار .
بِسْمِ اللهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ
بسمِ ربّ الشّهداء
درود بر رهبرِ کبیرِ انقلابِ اسلامی ایران امام خمینی
وصیّتنامه حسنِ اکبریان که در راهِ اسلام جانِ خود را نثار کرد .
ملّت شهیدپرور من در راهِ خداوند و اسلامِ عزیز قدم نهادم تا شاید با این قطرۀ خون ، من بتوانم درختِ اسلامِ عزیز را آبیاری کنم .
پدرجان و مادرجان شما امانتی در دست داشتید و او را بزرگ کردید و این امانت را به صاحبش برگرداندید و همیشه دعایِ خیرِ شما این باشد که خداوند قبول کند و نشاید پدرجان در موردِ شهیدشدنِ من ناراحت بشوید که دشمن از ناراحتشدنِ شما از فرصت استفاده می کند ولی گریهکردن اشکالی ندارد چون شرکت در حماسه و روحِ هماهنگی من و نشاطِ من دارید .
من برای شما ملّت عزیز باید بگویم که : در این موقعِ اسلامی شدنِ کشورِ ایران لیاقتِ این را داشتیم که بیاییم در راهِ اسلام در سربازی نبرد کنیم با مزدورانِ بعثی و در این راهِ مقدّسِ اسلام کُشته بشویم . به گمانِ خودم شاید لیاقتِ این کار را هم داشته ایم .
پدرجان من که الآن به خدمتِ مقدّس سربازی آمده ام و تنها نبردِ من جهادِ در راهِ اسلام است و ای کاش جانِ دوباره ای می داشتم و در راهِ اسلامِ عزیز با مزدورانِ عراقی می جنگیدم .
شما ملّت شهیدپرورِ ایران فقط تنها پشتِ جبهه ها را نگه دارید که دستِ اجانب از آستین در نیاید و در کشور وحدتِ ما را به هم نزند و شما ملّتِ عزیز هوشیار باشید . خدا حافظِ همگی شما .
وَ السّلامُ عَلیکُم وَ رَحمَۀُ اللهِ وَ بَرَکاتُهُ
تاریخ 16 / 11 / 1359
تقدیمی از سربازِ اسلام شهید حسنِ اکبریان
تاریخ شهادت ـــــــــــــــــــ
درود بر رهبرِ کبیرِ انقلابِ اسلامی امام خمینی که نگذاشت ما در خوابِ غفلت باشیم و ما را از این خوابِ سنگین بیدار کرد و این در راهِ مقدّس اسلام گام نهادیم .
مرگ بر آمریکای جهانخوار و صدّام آمریکایی که کشورِ ما را به فساد کشیده بود .
بِسْمِ اللهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ
10 / 5 / 1362
باسمه تعالی
به نامِ الله یاری دهندۀ مستضعفان و به نامِ کسی که ما را به راهِ اسلام هدایت فرمود .
وصیتنامۀ خودم را می نویسم ـ حسنِ اکبریان گروهبان دوم
سلام بر رهبرِ کبیرِ انقلابِ اسلامی ایران امام خمینی راهبرندۀ جهانیان
من این لباسِ مقدّس سربازی را می پوشم و به جبهۀ حقّ علیه باطل می شتابم تا شاید بتوانم اسلام را از چنگالِ این کافرانِ بعثی و ابرقدرتها در بیاورم و من می روم تا ندای لبّیک یا خمینی را در جبهه ها سربدهم و همچون یک سربازِ اسلام بجنگم و به شما وعدۀ پیروز بودن را می دهم و ان شاء الله به زودیِ زود آنها نابود خواهند شد و پرچمِ اسلام در سراسرِ جهان برافراشته خواهد شد .
باید بگویم که : هر فردِ مسلمانِ مسئول [ است ] که به جبهه بیایند و بر علیهِ کفّارها بجنگند .
باید بگویم که : راه ، راهِ الله است و نشاید که راهِ شیطان را پیش بگیرید . ان شاء الله امیدوارم که راهی که می روید راهِ الله باشد .
پدرجان مقدارِ 10000 تومان که از دایی حسین می خواستم ، مقداری از آن باقی مانده ، در حدودِ 6 یا 7 هزار تومان است که باقی مانده و شما بگیرید و برای خودت خرج کن .
خدا حافظ ، دیگر عرضی ندارم جز سلامتی
به امیدِ برافراشته شدنِ پرچمِ اسلام در سراسرِ جهان
درود بر رهبرِ کبیرِ انقلابِ اسلامی ایران امام خمینی
مرگ بر آمریکا و شوروی و عراقِ صهیونیستی
وصیّتنامه شهید علی خرّمی
با درود بر رهبرِ بزرگِ انقلابِ اسلامی
و درود بر شهیدانی که به خونِ خود نهالِ اسلام را آبیاری نمودند .
درود بر تمامی رزمندگانِ جبهه های حقّ علیه باطل
درود بر تمامِ ملّت مسلمانِ ایران
درود بر پدر و مادر عزیز و مهربانم و نورِ چشمانم
به تمامِ فامیل ها و دوستانِ عزیزم سلام برسانید و خدا حافظی نمایید .
پدر و مادرم هرگز از یادِ امامِ عزیزمان غافل نباشید و اسلام را یاری کنید و هیچ برای من غمگین نباشید که روحم از این بابت رنج و عذاب خواهد دید .
مادرم ، پدرم ؛ لباسِ سیاه نپوش و گریه نکن و به سینه نزن که باعثِ شادی و خوشحالی دشمنانِ اسلام و قرآن می شوید .
عزایِ مرا به صورتِ معمولی بر پا کنید و به یادِ بیکسی حسین (ع) که حتّی کَفَن نداشت باشید .
و هیچ گونه بی عدالتی در جامعۀ خود نشان ندهید .
مادرم هیچ گونه ناراحت نباش چون امانتی بیش نبودم که خداوند مرا به شما داد و او الآن این امانت را از شما گرفت و از این بابت بسیار خوشحال بودم چون راهم را شناختم .
از تمامِ فامیل ، دوستان ، حزباللهی ها حلالیّت میطلبم و از خدایِ بزرگ برای من طلبِ آمرزش نمایید .
مرا در قبرستانِ فرومد یعنی پُشتِ معصوم زاده به خاک بسپارید .
در پایان خدمتِ برادرانم ( محمّد و حسین و علی رضا ) و خواهرِ عزیزم ( سکینه ) سلام می رسانم که همیشه به یادِ شما بودم .
نوشته شده روز 20 / 4 / 1361 در جبهۀ کوشک
بِسْمِ الله الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ
وصیتنامۀ بندۀ ناچیزِ خدا غلامرضا صادقی
سلام بر جُندالله ، سلام بر رسول الله (ص) ، سلام بر ثارالله ، سلام بر حسین (ع) ، سلام بر مهدی (عج) ، سلام بر روح الله .
و سلام بر تمامیِ شُهدایی که هدفی جُز الله نداشتند . از شُهدای کربلا که سردارِ آن که سیّد الشّهداء حسین بن علی (ع) که با حرفِ حقّ با یزیدِ زمانِ خود مبارزه کرد و بر سرِ عقیدۀ خود شهید شد و تا به امروز که حسین زمانِ ما گفته : تمامِ جوانان به جبهه بروند .
و از نوجوانِ سیزده ساله که خود را زیرِ تانکِ دُشمن می اندازد و یا پیرمردِ هفتاد ساله ای که حاضر می شود جانِ خود را در راهِ انقلابش نثار کند .
و سلام بر خانوادۀ عزیزیم و درود بر پدرم و مادرم ، اِن شاءَ الله که شما از من راضی باشید .
و هر فردِ مسلمان واجب است وصیّتنامۀ خود را بگوید و بنویسد و من چند کلمه صحبت می کنم .
پدرم و مادرم !
شما مسئولیّت بسیار بزرگی داری [ دارید ] و آن این است که خواهر و برادرانِ مرا تا می توانید در مسیرِ اسلام بهتر تربیت کنید و با قرآن و محبّتِ اهلِ بیت آنها را تربیت کنید و به جامعه تحویل دهید .
بابا !
اگر خدا قبول کرد که من پیشِ خودش بروم مبادا یک لحظه ناراحتی و بی تابی کنید که دیگر پسرِ بزرگ ندارید امّا این طور نیست بلکه صدها پسر داری که در مکتبِ حسین بن علی (ع) درس خوانده اند و کتابِ آنها قرآن است .
و چند مسئلۀ مهمّ می گویم انشا الله [ اِن شاءَ الله ] اینها را عمل کنید .
1ـ پس از شهادتِ من اگر جنازه ام آمد لباسِ سفید بپوشید بابا و بخندید . در تشییعِ جنازۀ من فکر کنید که عروسیِ من است و می خواهم در تشییعِ جنازه ام سخنرانی کنید تا هر چه منافقِ داخل و خارجی است با هر کلمۀ حرفِ شما پا به فرار بگذارد .
ـ و دیگر دومین مسئلۀ که خیلی مهمّ است اگر سپاه برایِ من پولی آورد از سپاه نگیرید که من در آن دنیا رو به رویِ معلّم آقا امام [ حسین ] خجالت می کشم و جلوِ علی اکبر و حضرتِ قاسم و بالاتر از همه فاطمۀ زهرا خجالت می کشم .
بابا !
اگر من از کسی پولی می خواهم و یا بدهکارم بدهید و اگر من شهید شدم و نتوانستم به کربلا بروم شما توانستید بروید و سه مرتبه با صدایِ بلند بگویید :
« اَلسّلامُ عَلَیکَ یا اَباعَبدِالله » و سه مرتبه بگویید : « یا حُسَینِ شَهید »
ـ و مبادا برای چیزی بگویید : « من شهید داده ام ، من جوان داده ام ، من چکار [ چه کار ] کرده ام . » تو برایِ خدا جوان داده ای نه برایِ کَسی دیگر .
و امّا مادرم ، پارۀ جگرم !
خدا را شُکر کُن که جوانت در راهِ خدا شهید شد و نه در راهِ شیطان و در راهِ خدمتِ اسلام تحویلِ جامعه دادید .
و امّا برادرانم علی ، مهدی و محمّدهادی !
باید حرفهایِ بابا را گوش کند [ کنید ] و عمل کند [ کنید ] و دیگر نمازِ خود را تَرک نکند [ نکنید ] .
و یک پیامِ دیگر به برادرانم که همیشه طرفدارِِ حقّ باشند یا پیروز شوند بالأخره هر دو [دویِ ] آنها پیروزند [ پیروزی است ] .
و یک پیام به مردم :
آنهایی که رفتند کارِ حسینی کردند و آنها که ماندند باید کارِی زینبی کنند و گرنه یزیدیند !
هر کَس برفته جبهه ها این راز خواند : ای عاشقان تا کربلا راهی نمانده
غلامرضا صادقی 12 / 12 / 1362
حسین عسکری فرزند قربانعلی ( متولّد 9 / 12 / 1311 ) پدر شهید محمّد مهدی عسکری هم در حین بُردن تدارکات به جبهه در تاریخ 13 / 3 / 1363 در جادّۀ گرمسار تصادف کرد البتّه شهادتش مورد تأیید قرار نگرفته است .
شهید محمود خیروی در تاریخ 30 / 10 / 1365 به شهادت رسیده و این نامه را یک روز قبل از شهادتش نوشته است .
بسْمِ اللهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ
خدمتِ پدر عزیزم سلام عرض می کنم .
پس از تقدیمِ عرضِ سلام و سلامتی شما ، امیدوارم که حالت خوب بوده باشد و چُنانچه جویای احوالات اینجانب را خواسته باشید حالم خوب و به دعاگویی شما مشغول می باشم .
خدمتِ برادرِ عزیزم و مادرِ مهربانم سلامِ زیادی می رسانم .
خدمتِ دایی محمّد و دایی رمضان را سلامِ زیادی می رسانم .
خدمتِ عمو محمّد و عمو نوروز را سلامِ زیادی می رسانم .
خدمتِ مادرِ اسماعیل را سلامِ زیادی می رسانم .
خدمتِ حسن انوری را سلامِ زیادی می رسانم .
خدمتِ حسن علی عمو را با خانواده سلامِ زیادی می رسانم .
خدمتِ دوستِ عزیزِ خودم میثم مُرادی و ابوالحسن مُرادی را سلامِ زیادی می رسانم .
خدمتِ تمامی دوستان و همسایگان را سلامِ زیادی می رسانم .
باز هم خدمتِ برادرِ عزیزم ، نورِ چشمم سلامِ زیادی می رسانم و خیلی دلم تنگ شده است .
مادرجان دلواپسِ من نباشید من حالم خوب است ، مادرم من معلوم نیست که کِیْ مرخّصی بیایم چون من در عملیّات کربلای چهار و پنج بودم و الآن هم داریم کار می کنیم . مادرم دلواپس نباشید .
خوانندۀ این کاغذ را سلامِ زیادی می رسانم .
اگر این نامه اشکالی دارد ببخشید چون با عجله نوشتم . خدا حافظ .
29 / 10 / 1365
نامه اشکال املایی زیاد دارد که اصلاح شد ، تصویر اصل نامه هم درج شد .
به هر حال توانستم با سیّد سعید سیوانی عزیز تلفنی صحبت کنم و او برایم چند قطعه عکس بفرستد .
او امسال به حجّ رفته و در فاجعۀ منا پاهای عاریه ایش را جا گذاشته است ! چون قصدِ مسافرت برای نصبِ پاهای مصنوعی اش را دارد ، عکسها را درج می کنم تا خودش عکسها را قبل از مسافرت ببیند .