عکسهایی از خطّه فریومد / فرومد

زیر مجموعه وبلاگ خطّه فریومد / فرومد ( تاریخی ، علمی ، فرهنگی )

عکسهایی از خطّه فریومد / فرومد

زیر مجموعه وبلاگ خطّه فریومد / فرومد ( تاریخی ، علمی ، فرهنگی )

کار در باغ

 

 

 

 

 

 

 

 

 

باغ صفرعلی

دوست داشتم زمستان 1392 بیایم وسطِ باغ را که جو کاشته می­ شد درخت بکارم به پدرم گفتم : می­ خواهم بیایم باغ را درخت بکارم . پدرم خوشحال شده بود و به دخترِ برادرش گفته بود زمین را جو نکارید که مهدی می­ خواهد بیاید درخت بکارد ولی کارِ اداری امکانِ درختکاری نداد در نوزدهم اردیبهشت ، آخِرین مرتبه ­ای که با پدرم به باغ رفتیم پدرم از من خواست که دنبالش راه بروم ، مرا  دورِ باغ چرخاند و همۀ بوته­ ها و درختها را با نام نشانم داد . گفته بودم که من ابتدا جلوِ پدرم افتادم ولی بعد افسارِ نفسِ امّاره را گرفتم و گفتم : پدر گفت : دنبالِ من بیا ، نگفت جلو من راه بیفت ! پدر سفارشهایش را کرد و با هم راهی مشهد شدیم ، یک ماه بعد غزلِ خداحافظی را خواند .

اسفند 1393 که من بازنشست شده بودم یک ماهی برای باغ وقت گذاشتم . ابتدا تراکتوری را گفتم تا در زمین چند جویۀ درست کند بعد با بیل خاکها را برداشتم ، بعد در هر جویه با فاصله گودالی کَندم تا درخت بکارم ، صد تا گودال در هشت جویه کَندم و نهالهای انار ، انگور ، انجیر ، گردو ، گُلابی ، آلبالو ، گیلاس ، سیب ، زردآلو ، هلو ، ... کاشتم . همزمان مادرم برگهای خشک را جارو کرد و با چادرشب در یک جا جمع کرد ، برف آمده بود و هوا سرد بود و چای می­ چسبید . آشغالها آتش زده شد تا باغ صاف و مرّتب شود .

دو ردیف انجیر ، دو ردیف انگور ، دو ردیف هم انار ، دو ردیف هم درختانِ دیگر ، نوبتِ آبیاری شد مشکلاتِ آبیاری مرا  بر آن داشت که برای جوی اصلی طرحی اساسی بریزم . سنگهایی که برای کَرت بود همه را درآوردیم و با بلوک جوی را درست کردیم با عرضِ دو متر فاصله ، دیوارۀ دیگری ساختیم و در بینِ آن چهار محلّ برای ورودِ آب به جویه ­ها ( کَرت ) گذاشتیم . چهار کِشُو ( بَرق ) هم نصب کردیم . کنارِ سکّو هم با فاصله ، چند تیر چوبی نصب کردیم ، تیرها را در قسمتِ بالایی سوراخ کردم تا امکان اتّصال سیم در آن باشد . نحوۀ آبیاری را به سَبکِ غلام گردش در آورده بودم . حالا دربِ ورودی و دیواری که خراب شده بود باید درست می­ شد و روی جوی آبی که در کوچه از جوی اصلی منشعب می­ شد باید پُل زده می­شد . اصطلاحاً یک « سونه » درست شد .

درختهای توت را هَرَس کردیم و درختانِ تاک را از روی درختانِ توت که خیلی بالا رفته بود و چیدن انگورهایش مشکل بود پایین کشیدیم و آنها را هم یک نفر هَرَس کرد . اصطلاحاً « بیرَو » شد . بینِ تنۀ درختان که تیرهایی گذاشته بودم و چَفت زده بودم ، سیمِ مفتول کشیدم و بین تیرهایی هم که کنارِ سکّو عَلَم کرده بودیم شاخه ­های درختان انگور را قرار دادم .

دیوارِ ضلعِ شرقی کوتاه و خراب و گوسفندرو بود باید درست می­ شد شروع به بنّایی کردیم و چهار ردیف با بلوک کار شد و یک متری هم با آجُر کار شد و درختانِ انار نَفَسی تازه کشیدند . همزمان یک چاه هم برای سرویس بهداشتی کَنده شد .

نهالها جوانه زده بودند و گُلهای آفتابگردان خودرو ، سبز شده بودند و باغ را سرسبز کرده بودند . جویه­ ها هم پُر لوبیا بود . خارها هم موقعیّت جَوَلان پیدا کرده بودند . دربِ سمتِ خانه­ ها هم با دیوارش درست شد .

درختانِ انگور و انار و میوه ­های دیگر گرفته بود امّا اَنجیرها مثلِ پیروانِ اِنجیل رُهبانیّت پیشه کرده بودند ، جایشان را درختانِ گردو و زردآلو و عَلَف خِرس ( زالزالک ) و ... کاشتیم . علفهای خودرو هم هر جا که دلشان بخواهد سر در می­ آورند . آبیاری باغ راحت شده و درختان نیاز به کودبار دارند .

کنارِ دیوارِ ضلعِ جنوبی ، سمتِ قبله هم باید پایه ­اش قوی شود که با این کار راهروی هم برای آمد و رفت درست می ­شود ، پلّه ­ای هم برای چیدنِ میوه­ ها جور می­ شود ، امکانِ نصب چند پایه ( گَزَه / قیّم ) هم برای درختانِ قدیمی خصوصاً انگورها فراهم می­ شود .

کم کم در جستجوی یک نام هم برای باغ می­ افتم . باغ از پدر و جلوتر از آن از پدر بزرگم بوده ، مرحوم صفرعلی یاقوتیان ، پس نامِ باغ را ( باغِ صفرعلی ـ باغِ یاقوت ) می­ گذارم تا نامِ نیاکانم زنده بماند .

سکّوی باغ مرحله به مرحله نشان می ­دهد که باید کاملتر شود . روی سکّو سیمان شود ، دیوارۀ سمتِ دیگر سکّو چیده شود ، دیوارِ ضلعِ غربی هم خراب و دوباره درست شود ، عجبا یک متر تا یک متر و بیست سانت که فضا پِرت شده بود قابلِ استفاده شد . حالا جای مناسبی برای « سیزده به در » یا یک نشستِ دوستانه یا نصبِ چادر یا ... فراهم شده است .

هَرَس باغ که کار یک سال نیست ، باغ هر سال هَوَسِ هَرَس دارد ، اگر دردِ پا عارضِ مادر نشده بود و مادر مثلِ سالیانِ قبل نان می ­پخت ، چوبِ آتشِ تنورش فراهم بود !

از کوچه باغ هم یادمان نرود ، جوی وسط کوچه به کنار کشیده شد و کُلّ جوی از سرِ چهار راه اَعلا عینیان تا آخِر کوچه که صدمتری هست با بلوک کار شد ، کنارۀ جوی پُر خاک شد تا هموار شود و دو اتاقِ انتهای کوچه خراب شد تا محلِّ تردّد گُشادتر باشد .

این گزارشی از چهار سال کار است که من همچُنان دنبالِ پدر دور باغ می ­روم و او تک تکِ بوته­ ها و درختها را با نام نشانم می­ دهد . گاه در حین کار به یادِ پدر می ­افتم و آن همه شبهایی که برای آبیاری به باغ آمده است ، یا سالی که یک تختخواب برایش گرفتم و در زیرِ درختانِ توت ، روی جوی آب گذاشتم و پدر بیشتر اوقاتش در باغ بود و شبها هم در باغ می ­خوابید تا مواظبِ گاوها باشد . یادم می­ آید که پدر باید زمین را بعد از شخم­ زدن ماله و هموار می­ کرد ، او مرا که سنّ کمی داشتم تشویق می­ کرد بیا برویم تا سوارِ ماله شوی ، ریسمانِ ماله را به دوشش می­ انداخت و مرا سوارِ ماله می­ کرد ، من به جای خوشحالی ناراحت می ­شدم که پدرم نَفَس نَفَس می ­زند ، یک بار پدرم تعریف می­ کرد : با محسن که آن وقتها سه چهار ساله بود به باغ آمدیم ، همین که واردِ باغ شدیم ، محسن پُرسید : بابا من و تو الآن چی هم می ­شویم ؟ می ­خندید و می­ گفت گفتم : ما با هم دوست هستیم !

من در باغ با نَفَس نَفَس­های پدرم نَفَس می­ کشم ، گاهی آرزو می­ کنم : کاش پدرم زنده بود و خودش می ­آمد در سنّ پیری باغ را بدونِ نیاز به بیل آبیاری می­ کرد . زیرِ درختانِ توت می­ نشست و همینجا می ­خوابید ، دریغا دریغ !     

ان شاء الله عکس هم درج می شود .

شاخه ها

باغها را گر چه دیوار و در است

از هواشان راه با یکدیگر است

شاخه ها را از جدایی گر غم است
ریشه هاشان دست در دست هم است

قنات بازار

آب بازار

یکی از قناتهای قدیمی فریومد که با قناتِ کوشک ، « هر دو آب » را تشکیل می دهد ، کاریزِ بازار است . مظهرِ این قنات کنارِ مسجدِ جامع است که دیدگان را روشنی می ­بخشد ، مردم هر سه محلِّ بالا ، پشند ، جنان از آبِ این قنات بهره ­مندند ، این قنات سالها خشکیده بود ، همتّی می ­خواست که دوباره احیا شود ، احیای آبِ قنات هم از جنبۀ کشاورزی مهمّ است و هم از دیدگاه زیبایی کوچه ­هایی که آب در آن جاری است . بیشترِ مردمِ روستا آشامیدنِ این آب را بر آبِ لوله ­کشی برتری می ­دهند . احیای این آب از بُعد تاریخی ، احیای تاریخِ فریومد هم هست .

آبِ قنات بازار چون همپای آبِ قناتِ کوشک است و « هر دو آب » را به وجود می ­آورد یک مدار دارند ، هر دو بر مدارِ 14 شبانه­ روز است . یعنی کسی که شش ساعت آب دارد ، هر 14 شبانه روز ، شش ساعت یا هر هفته سه ساعت آب می ­بَرد .

چند نفر که اقدام به احیای آبِ قنات کرده ­اند ، مدارِ آب را از 14 به 16 بُرده­ اند و 48 ساعت یا دو شبانه روز آب را بدونِ رضایت و اطّلاع اکثرِ مالکان به مبلغِ 40 میلیون تومان فروخته ­اند تا هزینۀ احیای قنات کنند . 

افرادِ اصلی که این آب را احیا کرده ­اند کتباً نوشته ­اند که برای احیای آب تا کنون حدودِ 85 میلیون تومان هزینه­ کرده اند یعنی علاوه بر آن 40 میلیون تومان ، 45 میلیون تومانِ دیگر هم هزینه کرده ­اند .

آنها برای اینکه این پول را تهیّه کنند به مالکان بابتِ هر تشتۀ آب 40 هزار تومان حَواله کرده ­اند . برای صحّت هزینۀ 85 میلیون تومان نیاز به صورتحساب و کارشناس هست ولی به فرضِ صحّت آن ، مبلغِ حواله شده به مالکان را حساب می ­کنیم . البتّه خودشان می ­گویند از شن ­شویی معدن هم 10 میلیون تومان گرفته ­اند چون به آنجا آب می ­دهند . این را هم در فرضِ صحّت که فقط 10 میلیون تومان گرفته­ اند حساب می­ کنیم . سالِ زراعی گذشته 5000000 تومان بابتِ آن دو شبانه ­روز محاسبه شده است .

 

استخر شهرستان

گیاهانِ خودرو و گِل و لای فضایِ داخلِ استخرِ قناتِ شهرستان را گرفته بود .

مالکان استخر را لایروبی و مرمّت کردند

کفِ استخر و دیواره هایش را

قناتِ شهرستان قدمتی دیرینه دارد حداقلّ به قرنِ هشتم بر می گردد ،

زمانی که علاءالدّین محمّد فریومدی وزیر ایالتِ خراسانِ بزرگ بود و مقرّش در همین در شهرستان

این هم استخر تعمیر شدۀ قناتِ شهرستان

زُلال و جانبخش

اگر مالکانِ محترم یک اتاقک مانندِ خانه های تشته در کنار این استخر سمت « تیلو ـ شیر فلکه » درست کنند خودشان بهرۀ بسیاری خواهند بُرد .

یک خانۀ تشته با بلوک و آُجر با یک یا دو تخت که جای نشستن یا خوابیدن باشد . آن وقت کسانی که نوبتِ آبیاری شان است می توانند زودتر بروند تا نگرانِ خواب ماندن و دیر رسیدن نباشند و کنارِ استخر هم جایی برای استراحت داشته باشند و از باد و باران هم در اَمان باشند .

بَشتَباز / باش تا باز / باش ته باز

بَشتَباز / باش تا باز /  باش ته باز 

به رشته­ کوههای شمالِ فرومد که نگاه می ­کنی قُلّه ­ای دیده می ­شود که به شکلِ کوهانِ شُتُر است و « کَمَرِ شُتُر » نام دارد . در پای همان قُلّه ، کلاته ­ای است به نامِ « باشتَباز » .

باشتباز از سمتِ شمال به « کلاتۀ آقا » و «  بُزکَمَر » و « محنعلی غنّه / محمّدعلی قلّه » از سمتِ شرق به « کالِ ناربندان » و ... از سمتِ جنوب به مسیل و دهنه و سدّ شیخ حسن جوری و از سمتِ غرب به « کَمَر شُتُر » محدود می­ شود . در سندی که مربوط به سالِ 1343 خورشیدی است و یکی از زمینهای کشاورزی باشتباز موردِ معامله­ واقع شده ، جهاتِ چهارگانۀ آن چُنین نوشته شده است : از شمال به زمینهای بایر کلاتۀ سلطان­ آباد ، از شرق به کوه و زمینهای بایرِ سعادت ­آباد از جنوب به زمینهای شمس­ آباد و از غرب به کوهِ شُتُر منتهی می­ شود . 

در جهتِ شمال قُلّه­ ای است به نامِ « کَمَر قلعه » ، بالای آن قلعه ­ای بوده و فقط از یک طرف راهِ ورود دارد ، از سه طرفِ دیگر پَرتگاه است . پس قلعۀ مستحکمی بوده ، مردم شب در آنجا بوده­ اند و روز به کارهای خود ( شکار ، کشاورزی و دامداری و ... ) می ­پرداخته­ اند . 

البتّه بالاتر از « کَمَر قلعه » روی تپّه­ ها دیواره­ ای مانندِ دیوارِ قلعه دیده می ­شود و بر روی تپّه ­ای ، مجسّمه ­ای طبیعی که بُت ­پرستان را وَسوَسه می­ کند !

« باش » به معنای سکنۀ شهر و دِه آمده و « باز یا باژ » به معنای گُذرگاهِ سیل ، آیا منظور آن بوده که تَهِ آن قلعه باز و پَرتگاه بوده یا تَه آن قلعه باز و مسیل بوده که به دهنه و جای سدّ می­ رسیده است ؟! در فرومد دو مسیل در کوچۀ بالا و پَشند « تَهِ باز » نام دارد . کلاته ­ای هم به نامِ « بازِ گَز » هست که می ­تواند در بازیابی علّت نامگذاری به ما کمک کند .   

روزِ چهارشنبه 23 / 5 / 1392 برای تهیّۀ گزارش به « باشتباز » رفتیم . 

ظُهر شده بود و گلّه از چَرا بر می­ گشت و برای آب و استراحت ( پیوال ) به سمتِ سایۀ چنار و دیوار می­ رفت . 

مرتضی بازیار چوپانی می ­کرد . یادآوری می ­کند که در جبهه با هم بوده ­ایم . ( این داستان مریوط به تیپ 12 قائم در دیماه 1365 قبل از عملیّات کربلای 4 و 5 است . )

گلّۀ او 300 رأس گوسفند و بُز دارد که با فردِ دیگری شریک است .

شب گلّه در هوای باز استراحت می­ کند و چوپان در وسطِ گلّه روی تخت می ­خوابد تا از آن نگهداری کند ، دو سه قلّاده سگ هم در کنارِ گلّه هست . چوپان سرِ یک طناب را به پای گوسفندی می ­بندد و سرِ دیگر آن را به تخت تا اگر جانورِ درنّده ­ای به گلّه حَمله کرد با فرارِ آن گوسفند و تکان خوردنِ محکمِ تخت ، چوپان از خواب بپرّد . البتّه اینها همه برای مبادا و احتیاط است . 

شاید در تابستانِ 1359 بود که من در همین باشتباز 13 شبانه ­روز چوپانی کردم صبحِ زود گوسفندان را برای چَرا می ­بردم ، ظُهر برای استراحت می ­آوردم ، عصر دوباره همین کار را انجام می ­دادم . خانه ­ای که شب در آن می­ خوابیدیم ، سقفش با چوب و نی بود ، اکنون سقفش آسمانِ آبی است ! یک روز گلّه را به کالِ « ناربندان » بُردم . به وسطِ درّه ، نزدیک چشمه و زیرِ درخت رسیدم که دیدم ماری روی درخت چُمباتمِه زده ، در دنیای کودکی خودم ، تا جای خانه ­ها دویدم ، تا به عبّاس پسر عمّه ­ام بگویم : روی درخت مار خوابیده است ! وقتی رسیدیم دیگر از مار خبری نبود . تجربۀ کوه و دوری از والدین و گلّه ­داری و 13 روز حمّام نرفتن و خستگی و تُنگ آب و ترس از تنهایی در بیابان و جمع کردنِ نخود و بُز گریزپا و « هُورْ » و صدای کبک و پرندگانِ کوچولوی رنگارنگ که یک بار مرا به خود مشغول کردند امّا امکانِ گرفتنشان نبود و کمک در بَری کردنِ گوسفندان ( قیچی کردنِ پشم گوسفندان با دوکارد ) و زخم شدنِ پُشتِ گوشِ یکی از گوسفندان و حالتِ مشمئزکننده و چندِش ­آور به وجود آمده و ... از آن دوره است . من به جهتِ دلتنگی و حمّام به روستا آمدم و دیگر برنگشتم . تا امروز 23 مردادماه 1392 که « نه از تاک نشان بود ، نه از تاک ­نشان »

کاریز که فرو نشسته و آب قطع شده در نتیجه درختانِ انگور ( تاک ) و باغها خُشکیده ­اند و باغدارهای اصلی هم به دیارِ باقی رفته­ اند . 

وقتی مرتضی بازیار و عبّاس کشوری نامِ مالکان را بر مدارِ 14 شبانه روز بر می ­شمارند . پیشوند یا پسوندِ « خدابیامُرز » در جلوِ یا ادامۀ اسمِ بیشترِ آنها می ­نشیند . 

نصرتیه

عکسهای ارسالی دکتر مهدی شاهرخ

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

فرومد ـ صالح آباد

 

فرومد ـ صالح آباد

 

 

 



 




 

 

 

 

 


 

عیش آباد


تاریخ 21 / 2 / 1392

به سمت راه علیاباد 22 / 8 / 1390

خانه های بیرون قلعه

نمای قلعه

هشتی ورودی

داخل قلعه

تخریب قلعه برای گنج