عکسهایی از خطّه فریومد / فرومد

زیر مجموعه وبلاگ خطّه فریومد / فرومد ( تاریخی ، علمی ، فرهنگی )

عکسهایی از خطّه فریومد / فرومد

زیر مجموعه وبلاگ خطّه فریومد / فرومد ( تاریخی ، علمی ، فرهنگی )

شیخ حسن نهضتی

شیخ حسن نهضتی ، پاسخ به پرسشهای مذهبی در حرم رضوی

 

حاج آخوند

« حاج آخوند » ، معیاری برای روحانیّت امروز

نویسنده کتاب : عطاء الله مهاجرانی

نویسنده معرّفی : سید هادی طباطبایی

هنر اگر یکی از مهمّ­ترین راههای انتقال اندیشه در دنیای امروز نباشد ، بی شک یکی از محبوب­ترین و بهترینِ آنهاست . روشنفکران دینی مدّتی است به این مهمّ التفات دارند و بعضاً می کوشند تا آراء خود را در پیوند با هنر نیز عرضه کنند . چندی پیش حسن محدثی کتاب « مشرکی در خانواده پیامبر » را نگاشت و در قالبی داستانی ، مرام مداراجویانه و رواداری پیامبر را به تصویر کشید . اخیراً اما عطاءالله مهاجرانی کتاب « حاج آخوند » را به رشتۀ تحریر در آورده است تا سیمای یک روحانی پاک نهاد را به تصویر کشد . روحانی ای که می تواند الگو و معیار ممتازی برای روحانیتِ امروز لقب گیرد . حاج آخوند فردی معنوی و اخلاقی است که در روستایی زندگی می کند و مهاجرانی در ایّام کودکی و نوجوانی با وی معاشرت داشته و از او ادب دینداری را آموخته است . به تعبیر نویسنده ، حاج آخوند فرد وارسته ای است که همچُنان می تواند دلها را تکان دهد ، روحها را برآشوبد و چشمها را به اشک بنشاند . نَفَس گرمش به زندگی معنی می دهد .

حاج آخوند با عرصۀ ادبیات بسیار آشنا و مأنوس است . به اشعار فردوسی ، مولوی ، حافظ و خیّام احاطۀ کامل دارد . معتقد است که شاهنامه ، شناسنامۀ ملّت ایران است ، شناسنامۀ تاریخی و فرهنگی . مثنوی هم شناسنامۀ روح ماست . وی تفسیرهای معنوی از داستانهای شاهنامه ارائه می دهد . داستان رستم و سُهراب را اینگونه تحلیل می کند که « رستم می دانست که دارد پسرش را می کُشد ، بین پسرش و ایران ، ایران را انتخاب کرد . رستم مثل ابراهیم بود و سهراب هم اسماعیل او . آزمونی که اتّفاق افتاد ، او عاطفه پدری را در پیش پای آرمان ایران قربانی کرد ! »

حاج آخوند به آراء خیّام نیشابوری نیز التفات دارد . توجّه به اشعار و آراء خیّام نیشابوری امّا توسّط یک فرد روحانی ، امری غریب می آمد . نویسنده دو فردی را به نزد حاج آخوند می بَرَد که پیش از دیدار با طعن و تخفیف از وی یاد می کرده و فردی دهاتی و روستایی را لایق شناخت خیّام نمی دانستند . حاج آخوند که از طعنها بی اطّلاع بوده امّا در اوّلین مواجهه با آنها عنوان می کند که : « ما بایست انسانها را تکریم کنیم ... فقرا را تکریم کنیم . بچّه ها را تکریم کنیم. دهاتی ها را تکریم کنیم . مگر نگفته اند گنج در ویرانه است ؟ خودمان را ویران کنیم تا گنجمان را پیدا کنیم ! » این مواجهه حاج آخوند کافی است تا نویسنده ، تمایل خود را به این مسئله نشان دهد که حاج آخوند برخی وقایع را به سبب طبع لطیفش به الهام در می یافته است . در جای دیگری می گوید « دعای حاج آخوند بود ، به دلش برات شده بود که دانشگاه اصفهان قبول می شوم ؟ » و در جایی دیگر : « عمویم پرسید: حاج آخوند من چطور می میرم ؟ حاج آخوند مکث کرد و بدون اینکه در چشم عمویم نگاه کند ؛ گفت تنها و مظلوم . »

حاج آخوند فردی است که به طهارت همۀ انسانها اعتقاد دارد . هیچ کسی را نجس نمی داند . گفته بود که : « خدمتکار امام رضا یک دختر مسیحی بود . برخی اعتراض کردند که آن دختر وضو نمی گیرد و غسل نمی کند . امام رضا فرمود : اشکال ندارد ! دستهایش را می شوید . » حاج آخوند میان مسلمان و مسیحی و سایر ادیان تمایزی نمی گذارد . معتقد است که همگی ادیان راههای رسیدن به خدا را نشان داده اند . او طریقت پلورالیزم و رواداری را به مردم می آموزد .  به بچّه ها توصیه می کند که : « بچّه ها امروز دربارۀ خدا صحبت می کنیم . فرقی ندارد ارمنی و مسلمان همه ما با خدا حرف می زنیم . » مدام به بچّه ها این مهمّ را توصیه می کند که : « هیچ فرقی میان پیامبران نیست ... دوست ما هستند . مسیح و محمّد . بچّه ها برای هر دوشان دو تا صلوات بفرستید . » در میانِ فقیهان اگر چه کمتر به ازدواج با سایر ادیان مُهر مقبولیّت خورده است ، امّا حاج آخوند معتقد بوده که با دختران ارمنی هم می شود ازدواج کرد و نیازی نیست که آنها از دین خود دست بردارند . این نگاه ، مقبولِ بسیاری نمی افتاده است . مهاجرانی در خلوتِ خود خدا را شکر می کند که : « در خلوتِ خودم خداوند را هزار بار شُکر می کردم که آخوندِ دِه ما حاج آخوند است . در خیالم تصوّر می کردم که اگر آقای عامری یا شبیه او آخوندِ دِه ما می شدند چه بر سر زندگی می آمد ؟ بهشتِ ما ویران می شد ... »

حاج آخوند علاوه بر تأکید به کرامتِ ذاتی انسان ، به دیگر مخلوقاتِ خدا نیز حُرمت می نهد . دکتر سروش دباغ در طرحی که در خصوص « عرفان مدرن » ترسیم کرده است ، بر التفات به سایر مخلوقات توجّه می دهند . به تعبیر دباغ : « سالک مدرن می تواند رستگاری را لای گُلهای حیاط جست و جو کند ، رستگاری ای که با نان و ریحان و پنیر و اطلسی های تر در می رسد . چُنین عارفی در حالی که دلمشغولِ تنهایی اگزیستانسیل خویش است ، در فکر پروانه هایی است که در آب می افتد و در این اندیشه است که برای خرید گوجه و قیسی فردا به باغ برود . » این از ویژگیهای یک عارف مدرن است که به طبیعت نگاهی لطیف دارد و از دل همین امور ، کسب مواجد و ارتزاق معنوی کند . حاج آخوند نیز همین مرام را برگُزیده است . حاج آخوند در محفلی پَرده

از آیۀ نور [۱]  بر می دارد و می گوید : « هر شکوفه ای مصداق مَثَلِ نورِ خداست ، هر شکوفه ای ، هر برگی ، هر درختی ، هر چشمه ای ... آیت الله پرسیدند : مَثَل نور کَمِشکَوه که گفتید انسان مصداق مشکوه است ، آیا مصادیق دیگری هم دارد ؟ حاج آخوند لبخند زد . خندید . چهره اش باز شد و گفت : بله دارد . هر شکوفه ای مصداق مَثَل نور خداست ، ...  هر زنی که حامله است مشکوه است و کودکش مصباح ، هر پرنده ای آیۀ نور است و آوایش مصباح ، هر موجی ، هر قطرۀ آبی ، هر ذرّه خاکی ، موجی از اشک که در حدقۀ چشم ما می گردد ، چشم ما مصباح است و آن قطره اشک زجاجه ... . » حاج آخوند برّه ها را در آغوش می گرفته و می بوسیده و می گفته است : تبارک الله . به تارهای طلایی و نقره ای پوست بره دست می کشید و می گفت : این رنگ خداست . وی می گفته است که « انار از بهشت آمده . در هر اناری یک دانه هست که بوی بهشت می دهد . همۀ دانه هایش را بخورید . »

حاج آخوند ، خوشدلی را نیز در همین امور دنبال می کند . از او پرسش می شود که : خوشدلی را از کجا می توان به دست آورد ؟ وی پاسخ می گوید که : « از دوست داشتن . باید دوست داشت . درختی را ، گلی را ، انسانی را ، آفتاب را ، زمین را . باید دوست داشتن در دلت جوانه بزند . نظامی حرفِ غریبی دارد . می گوید اگر شده گربه ای را دوست بدارید ! اگر خود گربه باشد دل در او ببند . مسیح گفته است : دشمنت را دوست بدار ! قرآن هم همین را می گوید ، بدی را با خوبی جواب بده تا دشمن دوستِ تو شود . مثل امیرالمومنین (ع) . به قولِ شهریار : تو خدایی مگر ای دشمن دوست ؟! »

یکی دیگر از ویژگیهای عرفانِ مُدرن این است که بر خَلقِ خدا نیز به غایت شفقت می ورزد . عارفِ مُدرن ، رنجِ دیگران را چونان رنج خود می بیند و از غمِ دیگران ، غم بر دل می نهد . همان مرام و مسلکی که حاج آخوند در پیش گرفته بود . « دیروز پسین از تپّه می آمدم . رفته بودم کَتیرا تیغ بزنم . شَست پایم زخم شده بود . دیدم ناخنِ شستِ پام شکسته سوز می زند . به ناخن دست زدم دیدم نصف ناخن جاکن شده . خیلی درد داشت . کنارِ دیوار نشسته بودم . حاج آخوند ردّ می شد . به پایم نگاه کرد و گفت : دردش زیاده ؟ گفتم : خیلی . نشست کنارم . پایم را وارسی کرد . قلمتراش را در آورد . از کنارِ عمّامه اش، باریکه ای را بُرید . شست پایم را بَست . گفتم یعنی از عمّامه اش تریشه ای جدا کرد ؟ بغضی کرد و گفت : آره ؛ مادرم گفت : ما این تکّه را برای همیشه نگه می داریم . »

حاج آخوند حتّی به جای فردی که نقصان عقلی دارد و نمی تواند نماز صحیح بخواند ، هم نماز خوانده و هم روزه گرفته است . « رَمِض در هفده سالگی مُرد . بابا رضا از حاج آخوند پرسیده بود می خواهد برای رَمِض نماز بخرد ؟ حاج آخوند گفته بود : رَمِض نه نماز قضا شده دارد و نه روزه قضا شده . بابا رضا با بُغض می گفت : حاج آخوند به جای رَمِض نماز خواند و روزه گرفته بود . گفته بود : من سه سال است وقتی رمض به سنّ تکلیف رسید ، به جایش نماز خواندم و ماه شعبان را هم به جای او روزه گرفتم . »

نگاه حاج آخوند به اسلام ، به عنوان یک دین آسان است . می گوید که : « اسلام دین آسانی است امّا بعضی ها سختش کردند . ایمان را به شریعت تبدیل کردند . این کار برخی شریعتمدارانِ همۀ ادیان است . دین اگر راه زندگی نیست ، باری است که باید بر دوش بکشی . » دکتر ابوالقاسم فنایی از جمله افرادی است که همین ادّعا را مطرح کرده است . وی در منظومه ای که تحتِ عنوانِ « معنویّت قُدسی » از آن یاد می کند ، عنوان کرده است که دورانِ پیامبر ، عصر طلایی ایمان بود امّا پس از دورانِ پیامبر ، ما واردِ عصرِ دیگری شدیم که آن را عصرِ اعتقاد و شریعت می نامند . در عصر اعتقاد و شریعت ، مذاهبِ کلامی و فقهی تأسیس می شوند و فربه و فربه تر می گردند . اتّفاقی که در این دوران می افتد عبارت است از فروکاهشِ دین به مجموعه ای از باورها و مجموعه ای از آداب و مناسک . فنایی نیز ، بازگشت به عصر ایمان را آرزو می کند . همان چیزی که حاج آخوند نیز به آن اشراف داده بود .

حاج آخوند امّا « سقفِ معیشت بر ستونِ شریعت » هم نمی زند و می کوشد تا امرارِ معاش خود را از طریقِ کشاورزی به دست آورَد . او در عمرش نه سهمِ امام گرفته و نه شهریّه و نه برای روضه پولی دریافت کرده است . حاج آخوند حتّی به برخی فقیهان نیز طعن می زند و عنوان می کند که : « می دانید که در ادبیّات ما و متونِ قدیمی وقتی کلمه دانشمند مطرح می شده است ، منظورشان فقیهان بوده است . وقتی سعدی می گوید : ناگاه بدیدم آن سَهی سَرو بلند/ وز یاد برفتم سخن دانشمند ؛ پیداست منظورش از دانشمند فقیه است وگرنه مثلاً ستاره شناسی و طبیب و فیلسوف چه کار دارند که سعدی به سَهی سرو بلندی نگاه می کند . این فضولی ها کارِ فقیهان است ! حافظ از فقیهی سخن گفته است که علم الیقین ندارد . فقه هم از همان واژه هایی است که از عُمق به سطح آمده و در سطح گسترش یافته است . فقه فی الدّین که قرآن می گوید ، به فقه در فروع دین تنزل پیدا کرده است . » وی معتقد بوده که صِرف درس خواندن به کار نمی آید و کمتر می تواند گِرهی از مشکل زندگی بگشاید . دکتر فنایی نیز با تفکیک میان  « فقه کاربُردی » و « فقه هنجاری » ، بر این نکته اذعان داشته است . فقه هنجاری ، مجموعه ای از هنجارهای شرعی کُلّی است که در متونِ دینی یافت می شود . این امّا برای درکِ یک حُکم فقهی بسنده نیست و می باید به فقه کاربُردی که ناظر به زندگی مردم است ، توجّه داد . حاج آخوند نیز همین ایده را در نظر دارد . « حاج آخوند گفت : وقتی درس خواندن به دور از زندگی و تجربه زیسته است ، محصولش همین می شود . هر وقت مهندس کشاورزی در باغ درختان را آبیاری کرد ، تاکستان را وجین کرد ، زمین را شخم زد ، تفاوتِ برگِ درختان ، پوستِ درختان ، شکوفه ها را شناخت ، تفاوتِ شکوفه آلبالو با گیلاس را تمیز داد ، اگر دانه های بلوط را آرد کرد و نانِ بلوط خورد ، دیگر به درخت هلو نمی گوید درخت سیب . »

در مرام و مسلکِ غالبِ روحانیّت ، زن در پستویی قرار می گیرد . روحانیون از همسرانشان به اکراه نامی می برند و کمتر می توان از آنها سُراغی گرفت . حاج آخوند امّا چُنین رَویّه ای ندارد . در حضور میهمانان ، حتّی شانه های همسرش را می بوسد . « حاج آخوند جَلدی برخاست و تُنگ را از دست سکینه خانم گرفت و شانه اش را بوسید! ... احمد رو به آقای عامری کرد و گفت : تا به حال آخوند ندیده بودیم شانۀ زنش را ماچ کند ! »

حاج آخوند مقیّد به آدابِ اخلاقی است . نه دلی را می رنجاند ، نه دیگری را از خود می رَماند ، نه با لگد کردنِ دیگران در پی ارتقاء منزلتِ خود است . چند روزی که معلمِ کلاس نمی تواند به مدرسه برود ، حاج آخوند جایگزین وی می شود . حاج آخوند « تکّه گچی برداشت و وسطِ تخته نوشت : بسم ... به میم بسم رسیده بود که یکهو کلاس ششمی ها و کلاس پنجمی ها گفتند : عجب دستخطّی . از آقای مدیر هم بهتره . حاج آخوند زودی بسم را پاک کرده و مکث کرد و دوباره نوشت . این بار یواش یواش می نوشت . دیگر خوش خط نبود . کلمه ها را هم یکدست ننوشت . انگار بزرگ و کوچک بودند . گفت : بچّه ها خطّ آقای مدیر و خانم مدیر از این خطّ من بهتر است . پیش خودم گفتم : آقای مدیر و خانم منصوری کی می توانند چُنان بسمی بنویسند ؟ چرا حاج آخوند خطّش را خراب کرد ؟ تازه گفت : خطّ آنها از این خطّ من بهتر است ، نه این که خطّ آنها بهتر است ! »

حاج آخوند می تواند متر و معیاری برای روحانیّت امروزی باشد . معیارهایی که سابقاً در کلام نواندیشان دینی نیز عنوان شده بود امّا ترسیم ویژگیهای اینچُنین روحانیّتی در قالبی هنری و داستانی قطعاً ثمرات فراگیرتری خواهد داشت . اگر چُنین مرامی در میانِ روحانیّت فراگیر شود ، می توان نه تنها در خلوت ، که در جَلوت هم خدای را شُکر کرد و گفت : « هزار بار خدا را شُکر می کردم که آخوندِ دِه ما حاج آخوند است . »

[۱]  اللهُ نُورُ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ مَثَلُ نُورِهِ کَمِشْکَاهٍ فِیهَا مِصْبَاحٌ الْمِصْبَاحُ فِی زُجَاجَهٍ الزُّجَاجَهُ کَأَنَّهَا کَوْکَبٌ دُرِّیٌّ یُوقَدُ مِن شَجَرَهٍ مُّبَارَکَهٍ زَیْتُونِهٍ لَّا شَرْقِیَّهٍ وَ لَا غَرْبِیَّهٍ یَکَادُ زَیْتُهَا یُضِیء وْ لَمْ تَمْسَسْهُ نَارٌ نُّورٌ عَلَی نُورٍ یَهْدِی اللهُ لِنُورِهِ مَن یَشَاءُ وَ یَضْرِبُ اللهُ الْأَمْثَالَ لِلنَّاسِ وَ اللهُ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ .

بزرگداشت ابوالحسن بیهقی

ششتمد/شامگاه 10مرداد97، همایش بزرگداشت ابوالحسن علی بن زید بیهقی،

خیرمقدم محمود باعثی؛ شهردار ششتمد،

همراه با سخنرانی علیرضا حمیدیان، سلمان ساکت و مهدی یاقوتیان و هنرنمایی هنرمندان

کاش یَک چراغی داشتام

** چراغ  **

دکتر علی اکبر معینی

کاش یَک چراغی داشتام

مِنقَلی داغی داشتام

کاش دِرمِنَه مِکاشتام !

محصولی ورمِداشتام !

کاشکی بِجا مِکِردام

خولفَه دِجا مِکِردام

یَک مُشتی پول جِرِنگی

حاصِل شُد از زِرِنگی

اَوُردِمو بِخوردام

از خوشحَلی بِمُردام

کاش مِهام مثلی ایکَه

اَسب و آُلاغی داشتام

کاش یَک چراغی داشتام

مِنقَلی داغی داشتام

کاش فِرومَد کِلو بو

کاش وَختی خِرپَلو بو !

کاشکی دِ مونی کوچَه

بوخرِه اَدِم کِلوچه

کاشکی دِ عَیدی اِمسال

عَیدی بِتِن به قِمچال !

کاشکی دِ مونی بَاغا

قَرقَر کِنن کِلَاغا

کاشکی به جُو  ای بُلبُل

مِ یَک کِلاغی داشتام

کاش یَک چِراغی داشتام

مِنقلی داغی داشتام

کاشکی زِنی فِلَانی

زود بِزَیِه دو گَانی

کاشکی یَکی اَز بِچاش

وَر کِلّه بوفتِه دِ چاش

کاشکی بِچِه دِگَرِش

بوخرِه کِلّه پیَرِش

کاشکی بُز و بِزغَلَش

بوخرِه خِوِر و کَلَه ش

کاش مِهام مثلی "اکبر"

هَیکَلی چاقی داشتام

کاش یَک چِراغی داشتام

مِنقَلی داغی داشتام

اَز تومبِلی بِموردام

کاشکی سِنجَد مِخوردام !

دَرد دِلام زِیادِه

از غُصَّه نِه یَه باده !

اَووردِنو بِخوردام

کاشکی بَد یَر مِبوردام

کاشکی هَمَش شَو بَشَه

کَوش و کِلام نَو بَشَه

کاشکی دِ شَهری شیراز

بَخچَه و باغی داشتام

کاش یَک چِراغی داشتام

مِنقَلی داغی داشتام

کاش داد بو  و بیداد بو

کاش آقا مِلّا داد بو

کاش گُو دِ گَو و رُو رُو

اَلِّک بَزی و هُو هُو

خَل خَل بَزی دِ بَخچه

وَختی کِلوخ دِ قچَّه !

عَیدگا میَمَیام

هو بِرو کی اَمَیام !

چَولی چِغَل بَرو کو

گِندِم و جَو اَرزو کو

کاش مِهام مِثلی مِردِم

دِل و دِماغی داشتام

کاش یَک چِراغ داشتام

مِنقَلی داغی داشتام

عَمو حَسِینام اَمَه

اَز رو جِوِینام اَمَه

بِه دَر رو کی سِیل اَمه

بَشولَه و بِیل اَمَه

اَو خوری کُو؟ دِ طَقچَه

چِکَه مِنی دِ بَغچَه ؟

هَی جَا نِماز مِشوفتام

قِبو کِلو مِدووختام

دَردِ دِواش مِکِردام

میرزار صِداش مِکِردام

کاشکی بِه جُو  تِریسَه

گُوی دِلاغی داشتام

کاش یَک چِراغی داشتام

مِنقَلی داغی داشتام

فصلی مَه نوروز اَمَه

عَبدِالّا نوروز اَمَه

مِخَم بِرام به شیرَه

پچَّمِ سَگ مِگیرَه

وقتی مِرام گِردنی لَس

وقتی مِیام مثلی مِگَس

وقتی مِرام مِلِنگام

وقتی میام چه دِنگام

کاش قطِقی و کَمَه

از فِرومَد میَ مَه

کاش از دِلی مِهرِبو

مِ یَک سِراغی داشتام

کاش یَک چِراغی داشتام

مِنقَلی داغی داشتام

هَم خاک و ماسَه و شِن

رِفِیق و دوست دِشمِن

اَز گُلی یاس و لَالَه

عمو و خال و خَلَه

مُرغ و خِروُس و کِفتر

میز و کِتاب و دِفتر

باری گُو و غِمَشَه

خِبَر دَرِن هَمَشَه

نِه غِم دَرام نِه غُصَّه

مُرغام دِ اُو ... سَّه !

کاشکی به جُو ایی خِرُوس

یَک مُرغی چاغی داشتام

کاش یَک چِراغی داشتام

مِنقلی داغی داشتام

هَوار هَوار آی مِردِم

سُوب و خیار آی مِردِم

اِمروز و دوش و دینَه

دِ پلَّه و رَزینَه

دَستی هَمَه به سینَه

با حِرص و آز و کینَه

وَ هَم نِگا مِکِردِن

کِیف و صِفا مِکِردِن

کاشکی بِه جُو  ایی فامیل

یَک باجِناغی داشتام

کاش یَک چراغی داشتام

مِنقلی داغی داشتام

هَر جَا دِروُغ و نَقلِ

خَموشی شَرطی عقلِ

پَاییز اَمَه فِرار کو

فِکری گُل و بِهار کُو

عقرَب و قَوس و میزو

خودِتِ وَ خَنَه خیزو

کاشکی گِرِه وا رِوِه

دِروُغگُو رسوا رِوِه

کاشکی دِ موُنی ملَّت

نوُفتِه اَدِم به ذلَّت

کاش مِ هام مثلی اَغِل

قُلف و یِراقی داشتام

کاش یک چراغی داشتام

منقلی داغی داشتام

سرایش و ویرایش 21/2/1385