بَشتَباز / باش تا باز / باش ته باز
به رشته کوههای شمالِ فرومد که نگاه می کنی قُلّه ای دیده می شود که به شکلِ کوهانِ شُتُر است و « کَمَرِ شُتُر » نام دارد . در پای همان قُلّه ، کلاته ای است به نامِ « باشتَباز » .
باشتباز از سمتِ شمال به « کلاتۀ آقا » و « بُزکَمَر » و « محنعلی غنّه / محمّدعلی قلّه » از سمتِ شرق به « کالِ ناربندان » و ... از سمتِ جنوب به مسیل و دهنه و سدّ شیخ حسن جوری و از سمتِ غرب به « کَمَر شُتُر » محدود می شود . در سندی که مربوط به سالِ 1343 خورشیدی است و یکی از زمینهای کشاورزی باشتباز موردِ معامله واقع شده ، جهاتِ چهارگانۀ آن چُنین نوشته شده است : از شمال به زمینهای بایر کلاتۀ سلطان آباد ، از شرق به کوه و زمینهای بایرِ سعادت آباد از جنوب به زمینهای شمس آباد و از غرب به کوهِ شُتُر منتهی می شود .
در جهتِ شمال قُلّه ای است به نامِ « کَمَر قلعه » ، بالای آن قلعه ای بوده و فقط از یک طرف راهِ ورود دارد ، از سه طرفِ دیگر پَرتگاه است . پس قلعۀ مستحکمی بوده ، مردم شب در آنجا بوده اند و روز به کارهای خود ( شکار ، کشاورزی و دامداری و ... ) می پرداخته اند .
البتّه بالاتر از « کَمَر قلعه » روی تپّه ها دیواره ای مانندِ دیوارِ قلعه دیده می شود و بر روی تپّه ای ، مجسّمه ای طبیعی که بُت پرستان را وَسوَسه می کند !
« باش » به معنای سکنۀ شهر و دِه آمده و « باز یا باژ » به معنای گُذرگاهِ سیل ، آیا منظور آن بوده که تَهِ آن قلعه باز و پَرتگاه بوده یا تَه آن قلعه باز و مسیل بوده که به دهنه و جای سدّ می رسیده است ؟! در فرومد دو مسیل در کوچۀ بالا و پَشند « تَهِ باز » نام دارد . کلاته ای هم به نامِ « بازِ گَز » هست که می تواند در بازیابی علّت نامگذاری به ما کمک کند .
روزِ چهارشنبه 23 / 5 / 1392 برای تهیّۀ گزارش به « باشتباز » رفتیم .
ظُهر شده بود و گلّه از چَرا بر می گشت و برای آب و استراحت ( پیوال ) به سمتِ سایۀ چنار و دیوار می رفت .
مرتضی بازیار چوپانی می کرد . یادآوری می کند که در جبهه با هم بوده ایم . ( این داستان مریوط به تیپ 12 قائم در دیماه 1365 قبل از عملیّات کربلای 4 و 5 است . )
گلّۀ او 300 رأس گوسفند و بُز دارد که با فردِ دیگری شریک است .
شب گلّه در هوای باز استراحت می کند و چوپان در وسطِ گلّه روی تخت می خوابد تا از آن نگهداری کند ، دو سه قلّاده سگ هم در کنارِ گلّه هست . چوپان سرِ یک طناب را به پای گوسفندی می بندد و سرِ دیگر آن را به تخت تا اگر جانورِ درنّده ای به گلّه حَمله کرد با فرارِ آن گوسفند و تکان خوردنِ محکمِ تخت ، چوپان از خواب بپرّد . البتّه اینها همه برای مبادا و احتیاط است .
شاید در تابستانِ 1359 بود که من در همین باشتباز 13 شبانه روز چوپانی کردم صبحِ زود گوسفندان را برای چَرا می بردم ، ظُهر برای استراحت می آوردم ، عصر دوباره همین کار را انجام می دادم . خانه ای که شب در آن می خوابیدیم ، سقفش با چوب و نی بود ، اکنون سقفش آسمانِ آبی است ! یک روز گلّه را به کالِ « ناربندان » بُردم . به وسطِ درّه ، نزدیک چشمه و زیرِ درخت رسیدم که دیدم ماری روی درخت چُمباتمِه زده ، در دنیای کودکی خودم ، تا جای خانه ها دویدم ، تا به عبّاس پسر عمّه ام بگویم : روی درخت مار خوابیده است ! وقتی رسیدیم دیگر از مار خبری نبود . تجربۀ کوه و دوری از والدین و گلّه داری و 13 روز حمّام نرفتن و خستگی و تُنگ آب و ترس از تنهایی در بیابان و جمع کردنِ نخود و بُز گریزپا و « هُورْ » و صدای کبک و پرندگانِ کوچولوی رنگارنگ که یک بار مرا به خود مشغول کردند امّا امکانِ گرفتنشان نبود و کمک در بَری کردنِ گوسفندان ( قیچی کردنِ پشم گوسفندان با دوکارد ) و زخم شدنِ پُشتِ گوشِ یکی از گوسفندان و حالتِ مشمئزکننده و چندِش آور به وجود آمده و ... از آن دوره است . من به جهتِ دلتنگی و حمّام به روستا آمدم و دیگر برنگشتم . تا امروز 23 مردادماه 1392 که « نه از تاک نشان بود ، نه از تاک نشان » .
کاریز که فرو نشسته و آب قطع شده در نتیجه درختانِ انگور ( تاک ) و باغها خُشکیده اند و باغدارهای اصلی هم به دیارِ باقی رفته اند .
وقتی مرتضی بازیار و عبّاس کشوری نامِ مالکان را بر مدارِ 14 شبانه روز بر می شمارند . پیشوند یا پسوندِ « خدابیامُرز » در جلوِ یا ادامۀ اسمِ بیشترِ آنها می نشیند .