دیروز که 22 خرداد بود ، راهی سفر شدم ، صدای الله اکبر مکبّر که به گوش می رسید من به قبرستان فرومد رسیده بودم و بر لب دعای
رَبَّنَا اغْفِرْ لی وَ لِوالِدَیَّ وَ لِلْمُؤْمِنینَ یَوْمَ یَقُومُ الْحِسابُ ( ابراهیم ، 14 / 41 )
سومین سالگردِ کوچِ پدر بود .
هدیه ای به دوستان و علاقه مندان ، برای اوّلین بار ؛ غزلی از یمین الدّین طُغرایی
چون سبزۀ تر ، دمیده هر سو
تحسینِ فغانم از لبِ جو
در باغ نشسته ام مُربّع
بلبل زده پیشِ من دو زانو
قُمری نکند به غیرِ اذنم
لب زمزمه ریزِ حرفِ : کوکو
بی زمزمه ام تَذَرو دزدد
از نقشِ دو بالِ خویش پَهلو
کوک است به من کبوترِ مست
چون ساز کنم سرودِ یاهو
از آینۀ دلم خورَد آب
جویِ لبِ طوطی سخنگو
هُدهُد نشود زِ شانه خُرسند
بی زُلفِ تَرانه ام سرِ مو
از باغِ دلم رُبوده طاووس
پشتارۀ داغهای خودرو
طُغرای شَهِ سریرِ فقرم
رنگین زِ من است نامۀ او