مُهرۀ خَر ، دعانویسی ، مشاوره
1ـ موره خر یا همان مُهرۀ خر که گاهی مُهرۀ مار هم گفته می شود . در فرومد زنی برای اینکه محبّت شوهرش را جلب کند یا جلو پَرخاشگری او را بگیرد استفاده می شده است ، الآن خبر ندارم که هنوز رواج دارد یا نه . ولی قبلاً بوده ، مفید هم بوده است ، من خودم ندیده ام ، امّا شنیده ام به تأثیرِ آن هم اطمینان دارم ، می گویید : نه ! تجربه کنید !
مادرم از قولِ مادرش که مادرِ بزرگ من باشد نقل می کند که یکی از زنانِ همسایه شان چون شوهرش هر وقت از صحرا یا بیرون می آمده شروع به سر و صدا و دشنام و ... می کرده است ، یک مُهرۀ خر می گیرد تا شوهرش را مَهار کند .
یک روز آن زنِ همسایه ، برای اینکه ثابت کند این مُهرۀ خَر اثر دارد مادر بزرگِ مرا شاهد گرفته ، همین که شوهرش از صحرا آمده ، زنِ همسایه مُهره را از جیب یا کیسه اش درآورده ، در دستش گرفته و آهسته طوری که شوهرش نشنود می گفته : شَ شَ شَ ...
می دانید که « شَ » گفتن وقتی به کار می رود که می خواهند خری را آرام کنند ، خری که عَرعَر می کند یا اَلیز / اَلِز / لگد می زند .
مادرم از قولِ مادرش نقل می کند ، یک چند بار که آهسته هی گفت : شَ شَ شَ ...
شوهرش ساکت شده است .
واقعاً چقدر جالب است ! یک استخوانِ گردنِ الاغ یا ستونِ فقرات مار حُکمِ یک کنترل را داشته باشد ، یعنی همان گونه که با یک کُنترل ، کانالِ تلویزیون را عوض می کنی ، بشود کانالِ یک فرد را عوض کرد ، از حالتِ عصبانی به حالتِ معمولی و بعد به حالتِ خوشحالی درآورد !
البتّه باید کاملاً حواس جمع باشد چون اگر مرد بفهمد که برایش مُهرۀ خر گرفته شده است ، معلوم نیست چه پیش بیاید !
2ـ جوانی سرِ کار نمی رود ، ازدواج نمی کند ، والدینش را اذیّت می کند ، خُب معلوم است که دعایی اش کرده اند ، یعنی برایش دعا گرفته اند تا ازدواج نکند و فقط برود با دخترِ آنها ازدواج کند .
آنها دعا را در کوزۀ آب انداخته اند و به خوردِ آن جوان داده اند و آبِ آن را در چهار گوشۀ حیاط ریخته اند یا یک دعا را در باغ از درختِ انجیر آویزان کرده اند ، یا در گوشۀ حیاط داخلِ یک گودال دَفن کرده اند ، داخلِ یک لِگو یا تَهِ شکسته شدۀ یک کوزه را وارونه روی آن گذاشته اند تا دعا آسیب نبیند و اثرش از بین نرود .
چاره ای نیست باید فال بین کاری کند و دعایی بنویسد . او روی کتاب باز میکند و می گوید : دشمن دارید ! اصلاً بر سایۀ شما مُغرندند / غُر می زنند ! غریبه نیست ، از آشنایان هم هستند ! طلسمش کرده اند !
ـ خُب نمی شود بگویید : کی هست ؟
دعانویس بدخُلق می شود و می گوید : عمّۀ من بوده است !
یعنی بیشتر از این جلو نیایید و نخواهید که من اسرار را فاش کنم . بعد ادامه می دهد ، البتّه راهنمایی میکنم ، زنی است که چشمانش مثلِ چشمهای گوساله است ، بیشتر از این از من نخواهید .
ـ خُب ، دستِ ما به دامن یا دامانِ شما ، کاری بکنید که این پسرِ ما طلسمش شکسته شود .
دعانویس می گوید : هزینه دارد ، مبلغ را می گوید و دعایی می نویسد . این یکی دعا را باید در لیوانِ آب بیندازید و آبش را بخورید .
این یکی را باید با چوبهای نازکِ سر چهار راه اسپند دود کنید و در خانه و حیاط و چهار گوشۀ حیاط بچرخانید وخاکسترش را جلوِ حیاط بریزید .
این یکی دعا را باید در پارچه بپیچید و همیشه با خود داشته باشید . البته مَنتَر دارد ، مَنتَرِ دعایِ هر کسی ، چیزی است ، بعضی می گویند : باید آب به این دعا نرسد وگرنه اثرش از بین می رود . مَنتَرِ دعایِ من این است که نمازتان را سرِ وقت بخوانید .
یکی ـ دو ماه بعد مشکل بر طرف می شود .
3ـ زنی با شوهرش اختلاف دارد ، به قولِ معروف تفاهم ندارند ، پیشِ مشاور می رود که من و شوهرم با هم اختلاف داریم ، شبها دیر به خانه می آید وقتی به خانه می آید سرش به روزنامه یا تلویزیون یا کامپیوتر بند است ، تا اعتراض و انتقادی می کنم ، پَرخاشگری می کند ، هر چه دَمِ دستش باشد به سمتِ من پَرت می کند بارها تصمیم گرفته ام که طلاق بگیرم . مانده ام چه کنم ؟!
مشاور می گوید : این یک راه حلّی دارد اگر به آن عمل کنید .
زن می گوید : چه راهِ حلّی ؟
مشاور می گوید : هر وقت شوهرتان عصبانی می شود شما چایِ سبز قِرقِره کنید .
در فاصلۀ یکی ـ دو ماه ، دیگر از خانه سر و صدا بلند نمی شود ، چیزی به سَمت هم پَرت نمی شود .
ـ نتیجه یکی است :
چه مُهرۀ خَر ، چه دعانویسی ، چه مشاوره
در هر سه مورد ظاهرِ امر آن بود که تأثیری در دیگری به وجود آید . یا دیگری خُنثی شود . در صورتی که در عمل رویِ خودمان کار کردیم .
ظاهرِ امر آن بود که با مُهرۀ خر ، دیگری را خر پنداشتیم و با گفتن « شَ » او را آرام کردیم . در فکرِ ما سرِ پیکان به سمتِ او بود امّا عملاً اَفسارِ خرِ درونِ خودمان را گرفتیم که شروع به عَرعَر نکند ، چون وقتی یک خَر عَرعَر می کند ، اگر خَر دیگر هم شروع به عَرعَر کند ، عَرعَرستان می شود ، پس باید به خرِ وجودمان « شَ » می گفتیم تا آرام بگیرید و خرِ درونِ فردِ مقابلمان را تحریک نکند .
در شکستنِ طلسم ، عملاً با مراقبت بر نماز و هوشیاری بر زمان و حواس جمعی ، مواظبت کردیم که دعا و خواستۀ خودمان را با خیس کردن از بین نبریم ، دنبال بودیم که فُرصتهای شغلی را از دست ندهیم ، حرفهایی که دیگران را از ما میرانَد بر زبان نیاوریم . ما ششدانگِ حواسمان را جمع کردیم .
در مشاوره ، با خوردنِ چایِ سبز یا قِرقره کردنِ آن ، زبان و دهان و دستمان را بستیم ، نه حرفی و نه شیئی به سمتِ طرفِ مقابلمان پَرتاب نکردیم . در واقع صبر کردیم و ظفر یافتیم ! و به جای کُنترلِ دیگری ، خودمان را کنترل کردیم . خودکُنترلی نامِ دیگر « تقوا » است !